یادداشت های روزانه (86)

انسانی دائم در معرض خطر شیطان نفس است.

وقتي‏ كه در احوالات انسان مطالعه مي‏كنيم مي‏بينيم كه انسانی تابع و پیرو افكار ، انديشه ها، گمانها و اعتقادات خويش است اعمال او ناشی از نوع و نگرش اعتقادات خویش است۰
با وجود موارد مذکور جان او بهترین فرودگاه و آشیانه - بستر و جايگاه دیگران است وقتی که دیگران جانش را به تسخیر در آوردند بر سرزمین جان انسان حاکم می شوند و عنان او را در اختیار می گیرند ، در این شرایط است که فقدان بصیرت و عدم تشخیص موارد حق و باطل ، باعث می شودانسانی در معرض خطر و سراشیبی سقوط قرار گیرد .
قرآن حکیم همه انسانها را «لفی خسر» می داند مگر مومنینی که دلداده خداوند و فرامین اویند و در نتیجه « تواصوا بالحق و تواصو بالصبر» در سرلوحه برنامه زندگی شان است یعنی نه تنها خودشان رهرو حق اند بلکه دیگران را توصیه به حق می کنند ، نه تنها خودشان صابرند بلکه دیگران را به صبر دعوت می کنند.
انسانی دائم در معرض خطر شیطان نفس است - نفس تسخیر شده جنود شیطانی او را به ضلالت و گمراهی می کشاند .
اگر در وجود انسان نور الهی منزل کرده باشد او را بصیر نموده و باعث می شود حق و باطل را تشخیص دهد و از ضلالت نجات پیدا کرده و در مسیر نورانی قرار گیرد - در صورت عدم حیات عقل بصیر، مسیر « رددناه اسفل السافلین » را می پیماید - تاریخ بشر مشحون از قبرستان انسانهای بزرگی است که با پیروی از افکار و اندیشه های نفس سرکش چموش و ورود به لغز ش گاههای ضالین و مغضوبین در اسفل و السافلین دنیا و آخرت گرفتار شدند قرآن داستانهای متنوعی را برای ما بیان می کند تاریخ دینی و غیر دینی مملو از این نوع انسانهاست - انسانهایی که با پیامبران و ائمه علیهم الصلوة والسلام بودند و شیطان آنها را در لغزشگاه قرار داد. نمونه بارز آن طلحه و زبیر هستند.
زبير خدمات زيادي براي اسلام انجام داده بود و حتي جز اولين نفراتي بود که با حضرت علي بيعت کرد اما سوال اينجاست که چرا عاقبت به خير نشد؟ در میدان مبارزه جمل از طرف مولی امیرالمومنین به او بصیرت القاء شد اما زبیر به بصیرت لازم نرسید
جنگ جمل در سال ۳۶ ه - ق در بصره بين سپاه على(ع) و سپاه طلحه و زبير، رخ داد كه منجر به شهادت پنج هزار نفر از سپاه على(ع) و سيزده هزار نفر از سپاه جمل شد.
در آغاز جنگ ، براى اينكه بلكه خونريزى نشود، حضرت على(ع) كاملا اتمام حجت كرد، در اينجا به يك فراز از اتمام حجت على(ع) توجه كنيد:
آن حضرت عمامه سياه به سر بست و پيراهن وعباى رسول خدا(ص) را بر تن پوشید و بر استر سوار شد و بدون اسلحه، به ميدان و با نداى بلند مكرر، زبير را (كه از سران آتش افروز جنگ بود) به كنيه اش كه ابوعبداللّه بود صدا زد و فرمود: اى ابا عبداللّه ! اى مردم! درميان شما، كداميك زبير است. زبير وفتى كه اين ندا را شنيد، به سوى ميدان تاخت و نزديك على(ع) آمد به گونه اى كه گردن مركب او با گردن مركب على(ع) به همديگر متصل شد.
عايشه وقتى كه از اين موضوع ، آگاه شد، گفت: اى بيچاره خواهرم اسماء (همسر زبير) او بيوه شد.
به او گفتند: نترس على(ع) با اسلحه به ميدان نيامده، بلكه با زبير گفتگو مى كنند.
على(ع) در اين گفتگو به زبير (كه پسر عمّه اش بود) فرمود: اين چه كارى است كه برگزيده اى، و اين چه انديشه اى است كه در ضمير دارى كه مردم را بر ضد ما مى شورانى؟
زبير گفت : خون عثمان را مى طلبم.
على(ع) فرمود: دست تو و طلحه در ريختن خون عثمان ، در كار بود، و اگر بر اين قيده هستى، دست خود را برگردنت ببند و خويش را به ورثه عثمان بسپار تا قصاص كنند.
اي زبير! من تو را به اينجا خواندم تا سخنى از پيامبر(ص) را به ياد تو آورم ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا ياد دارى آن روزى را كه رسول خدا(ص) از خانه بنى عمرو بن عوف مى آمد و دست تو را در دست داشت، وقتى به من رسيد، بر من سلام كرد و با روى خندان به من نگريست، من نيز جواب سلامش را دادم و با روى خندان به او نگريستم اما سخنى نگفتم.
ولى تو گفتى: اى رسول خدا على داراى فخر است، آنحضرت در پاسخ تو فرمود: مه انّه ليس بذى زهو امّا انّك ستقاتله و انت له ظالم: آهسته باش قطعا در على (ع ) فخر نيست ، و بزودى تو براى جنگ با او (على) بيرون شوى، در حالى كه تو ظالم باشى.
ونيز آيا به ياد دارى آن روزى را كه رسول خدا(ص) به تو فرمود: آيا على (ع ) را دوست دارى، در پاسخ گفتى: چگونه على را دوست ندارم با اين كه او برادر من است و پسر دائى من مى باشد. فرمود: اى زبير بزودى با او مى جنگى و در اين جنگ، تو ظالم هستى ؟!
زبير گفت: آرى يادم آمد، سخن رسول خدا(ص) رافراموش كرده بودم، اى ابوالحسن از اين پس، هرگز با تو ستيز نكنم و با تو جنگ نمى نمايم ...
حضرت على(ع) به صف سپاه خود باز گشت، و زبير نيز به سپاه جمل باز گشت و كنار هودج عايشه ايستاد و گفت: اى ام المؤمنين ! هرگز در ميدان جنگى نايستادم جز اين كه از روى بصيرت مى جنگيدم ، ولى در اين جنگ ، در حيرت و ترديد هستم! عايشه گفت: اى يكه سوار قريش! چنين نگو، تو از شمشيرهاى على بن ابيطالب(ع) ترسيده اى ... و چه بسيار از افرادى كه قبل از تو از اين شمشيرها ترسيده اند.
عبداللّه پسر زبير، نيز پدر را ملامت كرد، ولى زبير سخن آنها را گوش نداد و از جنگ كنار كشيد و از بصره بيرون رفت (گرچه وظيفه او اين بود كه به سپاه امامش على (ع ) بپيوندد)
زبیر پس از این ملاقات، از نیّت خود پشیمان شد و علی رغم اصرار پسرش عبدالله ابن زبیر و یار دیرینهٔ خود طلحه، در جنگ شرکت نکرد و به بیابانی رفت تا توبه کند. عربی طمّاع به نام عمرو بن جرموز تصميم گرفت كه انتقام خونهاى ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمه راه براى نماز ايستاد از پشت ‏سر بر او حمله كرد و او را كشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط كرد .
عمرو بن جرموز به سوى قبيله  خويش بازگشت . سپس به حضور امام عليه السلام رسيد.
وقتى چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود: «طالما جلى الكرب عن وجه رسول الله‏».
يعنى: اين شمشير، كراراغبار غم از چهره پيامبر خدا زدوده است. سپس آن را براى عايشه فرستاد.
وقتى چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود:«لقد كنت ‏برسول الله صحبة و منه قرابة و لكن دخل الشيطان منخرك فاوردك هذا المورد» يعنى: تو مدتى با پيامبر خدا مصاحب بودى وبا او پيوند خويشاوندى داشتى، ولى شيطان بر عقل تو مسلط شد وكار تو به اينجا انجاميد.
امير مؤمنان على(ع) در جنگ جمل با افراد ديگر نيز گاهى عمومى و گاهى خصوصى اتمام حجت نمود، ولى سرانجام سپاه دشمن جنگ را شروع كرد،
وقتی نفس انسان جایگاه جنود شیطانی شد انسان در معرض سقوط و خسران است، شیطان در پیشگاه خداوند متعهد به اغوای همگان گردیده مگر مخلصین.
دعای عاقبت به خیری را هیچگاه فراموش نکنیم چون شیطان همیشه در کمین است و بزرگان تاریخ انسانی را به زانو درآورده است و تسلیم خود نموده است.

از یادداشت های روزانه، فوریه ۲۰۱۱