یادداشت های روزانه (76)

بالذات ما ملکوتی هستیم نه ناسوتی

استاد ما علامه حسن زاده آملی در کلمه ۶۹ از رساله صد کلمه در معرفت نفس آورده اند : «آن که به نعمت مراقبت متنعم است (یعنی : کسی که دائم مراقب است که جان او فرودگاه شیطان و لشکریان او نباشد و همت خود را بکار می گیرد که اغیار در جان او مسکن نداشته باشند وسرزمین جان او جولانگاه فرشتگان الهی است ) می داند که هر چه مراقبت ( در صادرات و واردات به سرزمین نفس ) قوی تر باشد تمثلات و واردات و ادراکات و منامات زلال تر ( یعنی صورتهایی که در خواب می بیند و تمثلاتی که در خواب و بیداری نمایان می شود واضح و روشن است یعنی ارتباط شفافی بین او و متافیزیک ایجاد می شود )- و عبارات که اخبار برزخی اند رساتر و شیواترند- گاهی این بی ذوق ( خود استاد) چیزکی چشیده است که : التوحید ان تنسی غیرالله - معرفت الحکمه متن المعارف - یا حسن خذالکتاب بقوه . اما تمثلات چه بسیار.»
ما انسانها از قابلیتی و شانیتی برخورداریم که اگر این گوهر جان تحت تربیت مربیان کامل و تحت پرورش باغبان جانها قرار گیرد تبدیل به همان شجره طوبی الهی می شود که در قرآن فرمود : أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا (إبراهيم:24-25)
انسان در صورتی کامل می شود که جانش جایگاه همه اسماء الهی باشد و در دولت وجودیش قصور و حاکمیت اسماء الهی بر پا باشد و فرماندهان وجودیش تحت سلطه خویش به اذن الله اسماء الهی باشند- اسماء الهی یعنی قدرت اش به مرحله ای می رسد که با کلمه محیی احیاء می کند و با کلمه ممیت می میراند و با بسم الله دریا را می شکافد و با کلمه کن از عصایش اژدها می سازد که سحر همه ساحران را به هم می ریزد و درب قلعه خیبر را می کند و شق القمر می کند و .... هزاران داستان حول انسان کامل که در قرآن و غیر قرآن می بینیم .
محی الدین عربی در فتوحات مکیه جلد ۳ صفحه ۲۹۴ می گوید:هیچ روایتی از خداوند و پیامبر نیامده که خداوند به کس دیگری به غیر از انسان این شانیت و جایگاه را اعطا کرده باشد.
بزرگترین بدبختی انسان این است که خودش را سرسری گرفته و زیر دست و پای امیال حیوانی خودانداخته و قابلیتها و شانیت خود را در ورطه نابودی قرار داده است . تنها راه نجات از ورطه ورشکستگی بازگشت به خود و فرورفتن در خود است تا در خود فرو نرویم ثروتمند عالم ملکوت نخواهیم بود و پرواز ملکوتی نخواهیم داشت چون اولا و بالذات ما ملکوتی هستیم نه ناسوتی عالم ناسوت قفس پرواز ماست که این مطلب را مولانا با زیباپی بیان نموده است .

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

شمس تبريز اگر روي بمن ننمايي
والله اين قالب مردار بهم درشك

از یادداشت های روزانه،  نوامبر ۲۰۱۰