یادداشت های روزانه (33)
« عالم يعني علم انباشته روي هم
هریک از کلمات وجودی (موجودات) که مشاهده می کنیم هم محدودند و هم نامحدودند ، اگر
هر یک از این کلمات را محدود می دانیم به اعتبار جنبه خلقی آنهاست و اگر نامحدود می
دانیم به اعتبار جنبه حقی آنهاست
استادما حضرت آیت الله حسن زاده آملی در کتاب معرفت نفس زیبائی کلمات وجودی و اسرار
آنها را اینگونه تبیین می کنند:
" شما دوستان من بينش خودتان را در هرچه كه ميبينيد به كار ببريد و در بود آن چيز
درست انديشه كنيد بطور ساده و طبيعي چهرههاي هستيها را تماشا كنيد و كتاب هر
موجودي را كه ميخوانيد تنها با همان موجود سرگرم باشيد و در پيرامون او دقّت كنيد
ببينيد جز كمال و حقيقت و واقعيت و زيبائي و خوبي در عالم خودش چيز ديگري دارد؟ از
مور گرفته تا كرگدن، از پشه گرفته تا پيل، از ذرّه گرفته تا خورشيد، از قطره گرفته
تا دريا، از جوانه گياه گرفته تا چنار كهنسال، از هرچه تا هرچه، از كران تا كران،
به هر سوي و به هر چيز بنگريم جز اين است كه در حدّ خود وجودي است و وي را كمالاتي
است و به بهترين نقشه و الگو و زيبائي است؟
پس از سير فكري و تأمل و انديشه به سزاي خودتان تصديق خواهيد فرمود كه هر موجودي در
حدّ خود كامل است، آن دانه گندم در دانه گندم بودن هيچ نقص و عيبي در او نيست، دانه
گندم يعني اين، هستة هلو يعني اين، آيا نه چنين است؟ ما تاك را كه با چنار ميسنجيم
ميگوئيم چوب چنار چنين و چنان است، ولي تاك آنچنان نيست؛ مثلاً از چوب چنار
ميتوان تير و ستون خانه و در و پنجره ساخت؛ اما رز را نميتوان. در اينجا ممكن است
كه بگوئيم چوب چنار كامل است و درخت رز ناقص، ولي انديشه بفرمائيد ببينيد كه ميشود
درخت رز جز اين باشد؟ درخت رز يعني ايني كه هست و مسلّماً در عالم خود و حدّ خود
كامل است و هيچگونه عيبي و نقصي در او متصور نيست.
در اجزاي پيكر خودتان بنگريد و كلمات كلّي و جزئي كتاب هستي خودتان را به دقّت
مطالعه كنيد. مثلاً مژة چشم را كه با موي سر قياس كنيم شايد در نظر بدوي گمان شود
مژه، موي ناقص است و موي سر كامل؛ كه موي سر بسيار بلند ميشود تا حدّيكه ميتوان
از آن گيسوان بافت، ولي مژه را حدّي محدود است كه از آن تجاوز نميكند. غافل از
اينكه مژه بايد همين باشد و اگر مانند موي سر فزوني يابد كار ديدن دشوار ميشود و
بي نظميهاي ديگر پديد ميآيد.
ريشة درخت را ميبينيم كه يكي بزرگترين ريشه و ديگر ريشهها از آن منشعب ميشوند كه
تا به ريشههاي موئي منتهي ميشود. در بدن ما نيز رگهائي بسيار باريك وجود دارد كه
برخي از آنها از رشتههاي مو باريكتراند و آنها را ه رگهاي مويي گويند. اين رگها
است كه به واسطه آنها غذا يعني خون به لطيفترين و حساسترين اجزاي بدن مثلاًً
مردمك چشم و ذرهاي دماغ و كف دست و سر انگشتان ميرسد و در ازاي آنها رگهائي توخالي
به نام شريان وجود دارد كه هر يك چندين برابر رگهاي موئياند؛ و بمثل شريانها
نهرهاي بزرگ و رگهاي موئي، جدولها و نهرهاي كوچكاند كه از آنها منشعب ميشوند آن
رگهائي كه بايد به حدقة چشم غذا برساند، بايد موئي باشد و اگر از آن حدّي كه هست
اندكي درشتتر و زبرتر و يا نازكتر و نرمتر بوده باشد چشم از زيبائي و بينائي باز
ميماند.
دندان پيشين بايد تيشهاي، و دندان پسين بايد پهن، و انياب(نيش) بايد كشيده و
سرنيزهاي باشد، دندان پيشين بايد ببرد و انياب بايد خورد و بلغور كند و دندان پسين
بايد چون آرد نرم كند، و از دهان چشمة آب شيرين بجوشد و سپس به حركت زبان و چانه و
لپها و لبها و تلاقي دندانها و خلاصه جنب و جوش همة آنها آنچه جويده شد خمير شود و
با بخار دهان يك مرتبه هضم صورت گيرد، و پس از آن به ديگ معده و دستگاه گوارش كه
مطبخ بدن است تحويل داده شود. اميد است كه نوبت درسهائي در تشريح رسد تا به اين
كارخانة عظيم محيّرالعقول پيكر خودمان و عمّال و قواي گوناگون و جورواجور آن آگاهي
يابيم.
غرض اينكه اجزاي پيكر انسان هر يك به بهترين و زيباترين صورت وضع شده است كه بهتر
از آن و قشنگتر از آن امكان ندارد؛ و اگر در فوائد و مصالح و محاسن هر يك از آنها
تأمل شود ميبينيم كه با يك طرز مهندسي و اندازه و حدّ و ترتيب و نظم و تشكيل و
تركيب حيرتآور است كه در همه دست قدرت و علم و تدبير حكومت ميكند و هر خردمند از
هر ملّت و مذهب باشد در برابر آن تسليم است؛ و آدم هشيار جز حقيقت و عدل و راستي و
درستي در يك يك اجزاي پيكر خويش نميبيند؛ چنانكه در نظم و ترتيب و تشكيل آنها.
در پيكر هستي يك جاندار كوچك به نام تننده كه به تازي عنكبوت گويند، و در تدبير
زندگي و نقشة تحصيل روزي و تور بافتن و دام ساختن و در كمين نشستن و ديگر حالات او
دقت بفرمائيد، ميبينيد هر يك در حدّ خود به كمال است. چون تار عنكبوت با ريسمانها
و طنابهاي ضخيم سنجيده شود، گمان ميرود كه آن تارهاي رشتة او دوك تننده، ناقص و
ناتمام است ولي در عالم خود تننده تأمل بفرمائيد تا باور كنيد كه تار تننده در عالم
وي كامل است.
همچنين در زندگي و تدبير هرچه بخواهيد تأمل كنيد، مييابيد كه همه و همه هوش و
بينائي و نيرو و توانائي و علم وكمال است و همه در تكاپو و در جنب و جوشند؛ و هر يك
را به نسبت عالم او برنامهاي سخت استوار است؛ و در عين حال همه با هم پيوستهاند.
اگر چه از نظري از يكديگر گسستهاند. وقتي اينجانب در هستي به فكر فرو رفته بودم و
پس از چندي كه از آن حال باز آمدم ره آورد آن سفر فكري من اين بود كه: عالم يعني
علم انباشته روي هم .
»
از یادداشت های روزانه، ژوئن ۲۰۰۹ (در ایام ابتلائات و امتحانات الهی بعد از انتخابات 22
خرداد)
|