یادداشت های روزانه (128)

 حکایت ملاقات موسی و ابلیس

 در گفتار قبلی به نگاه متفاوت بخشی از عرفاء به ابلیس پرداختیم و دیدگاه عطار نیشابوری را بیان کردیم اما بنظر می رسد که منصور حلاج با بهره گیری از داستان ملاقات موسی و ابلیس نخستین کسی باشد که این نگاه متفاوت را آورده است و درطواسین در قطعة هفتم از طاسین الازل و الالتباس آن را بیان نموده است که به نقل ذیل است :
موسی ـ صلوات الله علیه ـ با ابلیس به عقبة طور به هم رسیدند. موسی گفت: چه منع کرد تو را از سجده؟ گفت: دعوی من به معبود واحد و اگر سجود کردمی آدم را، مثل تو بودمی. زیرا که تو را ندا کردند یکبار، گفتند: «انظروا الی الجبل» بنگریدی و مرا ندا کردند هزار بار که: «اسجدوا لآدم» سجود نکردم. دعوی من معنی مرا. گفت: امر بگذاشتی، گفت: آن ابتلا بود، نه امر. موسی گفت: لاجرم صورتت بگردید. گفت: ای موسی، آن تلبیس بود و این ابلیس است. حال را معول بر آن نیست زیرا که بگردد، لیکن معرفت صحیح است چنانکه بود، نگردید و اگرچه شخص بگردید. موسی گفت: اکنون یاد کنی او را؟ گفت: ای موسی، یاد، یاد نکند. من مذکورم و او مذکورست (حلاج، 1913: 53 )(حلاج، حسین بن منصور (1913)، الطواسین، به اهتمام لویی ماسینیون، پاریس)
در ادامه حلاج مجموعه ای از اضداد را در طیفی عاشقانه و عارفانه می آورد: «.... خدمت من اکنون صافی تر است، زیرا که من او را خدمت می کردم در قدم، حظ او مرا و اکنون خدمت می کنم حظ او را ... کشف کرد مرا وصلت مرا، رسانید مرا قطع مرا، منقطع کرد مرا منع منیت مرا، اگر ابدالآباد به آتش مرا عذاب کند، دون او سجود نکنم و شخصی را دلیل نشوم. ضد او نشناسم. دعوی من دعوی صادقانست و من از محبان صادق ام...»
روزبهان بقلی برای اینکه زمینه را برای شرح و تفسیر این داستان از نظرگاه خویش مهیا کند، داستان دیگری از ابلیس و موسی را بر کوه سینا نقل می کند که شبیه داستان مندرج در طواسین حلاج است. به تعبیر وی آنجا که ابلیس از سرگشتگی و تردید تاری می تند تا موسی را اغفال کند: «ابلیس به موسی گفت: از کجا می آیی؟ او پاسخ داد: از مناجات حق، ابلیس گفت: می پنداشتی که آنچه می شنیدی کلام من بود؟ موسی عظیم متغیر شد و تند گشت. حق تعالی بدو ندا فرمود که ای موسی، این ملعون را از پیش خود بران که دأب او با صدیقان این نیست» (بقلی، 1385: 382)
تحلیل و تفسیر حکایت حلاج
آنچه از متن حکایت طواسین برمی آید، شوریدگی و سرگشتگی ابلیس و تأکید بر این حقیقت متناقض نماست که محکومیت ابدی ابلیس می تواند مظهر شادی عارفی باشد که مفتون و مجذوب جمال معشوق شده است. در حکایت حلاج، ابلیس چون سخنوری غالب رشتة سخن را در دست می گیرد و موسی که در ابتدا در پی اعتراض به عصیان ابلیس بر او خرده می گرفت، ظاهراً کوتاه می آید و گفتارش که مبنی بر اقامة دلیل و حجت بر انکار او بود، در موج سخنوری و ابراز احساسات عاشقانة ابلیس فرو می رود تا آنجا که می پرسد: اکنون یاد کنی او را؟ و ابلیس سخنانی شورانگیز درین باب می راند و علی الظاهر به خاموشی موسی می انجامد. گفتگوها و عملکرد ابلیس در متن این داستان کاملاً منطبق با شهود عارفانة حلاج است. حلاج آنچنان که از متن طواسین برمی آید، ابلیس را شاهدی بر قدرت فطری شهود عارفانه دانسته است که می کوشد روح را از ورای تناقضات منطقی و دوگانه که بر تجربة دنیوی از عینیت و فردیت حاکم است، به سوی تجربة فنا در معشوق ببرد: «ابلیس در اقیانوس قادر متعال افتاد و دیدگانش کور شد و گریست: راه من به راهی جز تو ختم نمی شود که من محبی ذلیلم. خداوند فرمود: تکبر می کنی، گفت: اگر لحظه ای با تو بودم، تکبر در من لایق بودی ... . (حلاج، 1913: 42).
ابن عربی درکتاب تلبیس ابلیس التعیس حکایت ملاقات موسی و ابلیس را آورده است. در این کتاب ابلیس دیدار خودش را با موسی برای آدم روایت می کند: ای آدم، موسی را به عقبة طور دیدم و او با آنچه از طرف خدا به وی اعطا شده بود، خرسند بود. به من گفت: چه چیزی تو را از سجده کردن باز داشت. گفتم: وارد غیبی بر ارادة حق و سپس شعر شورانگیزی از زبان ابلیس می آورد که معنی آن را ذکر می کنیم: اگر بهر من از تو آن جفا و هجران است، دیگر برایم فرق نمی کند که روزگار به من وفا نکند یا جفا و هرگاه چراغ پذیرش خاموش گشت، چه کسی می تواند مرا از تاریکی دریا و دشت برهاند. می گریم و گریه چارة بیمار نیست و روزگار خویش می گذرانم در حالی که از درد عشق درمان نیافته است. اما برای رانده شدن جز گریه چه چاره ای است و مهجور را چه مونسی جز فسوس و اندوه (ابن عربی، 1385: 72،)
روایت شیخ محمود شبستری
از دیگر عارفانی که داستان ملاقات موسی و ابلیس در عقبة طور را آورده اند، شیخ محمود شبستری (ف: 720 هـ. ق) است که مضمون و سبب سجده نکردن ابلیس شبیه دلایلی است که غزالی آورده است. در داستان شبستری ابلیس به موسی می گوید تو بدان سبب لن ترانی شنیدی که از وی روی بگرداندی و به کوهسار نظر کردی. به نظر می رسد قصد شبستری از طرح داستان ابلیس و موسی چون عطار، دعوت غیرمستقیم مخاطبان به توجه خالصانه به سوی خداست، وقتی که از زبان ابلیس،می سراید:
چو موسی باز می‌گردید از طور
در آن وادی سیاهی دید از دور
چو نزدیکش رسید او بود شیطان
که می‌نالید او از دوری و عصیان
چو موسی دید او را رحمش آمد
کمانش شد که آن دم خشمش آمد
به شیطان گفت موسی ای گنهکار
چرا سجده نکردی تا شوی خوار
بگفتا زان سبب سجده نکردم
که ترسیدم مبادا چون تو گردم
بگفتا من چه گشتم در نبوت
بگفتا اوفتادی از فتوت
بگفتا چون فتادم هین بیان کن
عیانم نیست این بر من عیان کن
بگفتا خواستی از دوست دیدار
چرا کردی نظر آنجا به کهسار
چو روی از وی بگرداندی ندانی
شوی خسته ز قول لن ترانی
چو بودم من به عشق او یگانه
مرا می‌آزمود این بُد بهانه
ز عصیان بس چها آمد به رویم
نجستم غیر او و هم نجویم
ز عشقش سجدهٔ آدم نکردم
چو حق باشد سوی آدم نگردم
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم همانم
بگفت این‌ها و از موسی جدا شد
ندانستش چه افتاد و کجا شد
یقین دان عشق کار سرسری نیست
حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
کسی کش عشق شخصی هست در پوست
نخواهد غیر او هرچند نیکوست

از یادداشت های روزانه، فوریه ۲۰۱۳