یادداشت های روزانه (116)

 شرح مختصر «حدیث حقیقت»

همانطور که در مطلب گذشته اشاره شد برای ورود به خزائن الهی جز با تلطیف سر و رفع حجب و برداشتن کثرت اسمائی وخلقی راه دیگری نیست . هر کس به میزان تلطیف سرش به خزائن اسرار الهی راهی پیدا می کند . و باب ورود ، ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین هستند . در حدیث معروف پیامبر فرمود : انا مدینه العلم و علی بابها .
وقتی که کمیل تلاش خود را در محضر حضرت امیرالعالمین و المومنین به کار می گیرد تا به حقیقت اشیاء که همان مخزن اسرار الهی است دسترسی پیدا کند و بلندترین سؤال را مطرح می سازد و می پرسد: «ما الحقیقة؛ حقیقت چیست؟ سؤالِ به ظاهر ساده ای که عمق فراوانی دارد. امام، کمیل را شایسته تعلیم این اسرار می داند و در جواب او یکی از اسرارآمیزترین بیانات توحیدی را مطرح می سازد که به «حدیث حقیقت» مشهور می شود و بزرگانِ دین کتاب ها در شرح این حدیث نوشته و هرکدام کوشیده اند تا پرده ای از اسرار آن بردارند.
همچنین حضرت، دعای کمیل را با آن اثرات زیاد و اسرار فراوانی که در آن است، به جناب کمیل تعلیم می دهد که خود بیانگر جایگاه و لیاقت بالای کمیل است . اصل حدیث که در کتاب جامع‌ الاسرار در في‌ الاصل‌ الاوّل‌ ، القاعدة‌ الرّابعة‌ ، ص‌ 170 ، تحت‌ شمارة‌ 327 آمده اینگونه است
كميل: مَا الْحَقِيقَةُ؟! (آن‌ حقيقت‌ [ثابتة‌ قديمه]‌ كدام‌است‌؟!)
قَالَ امیرالمؤمنین: مَا لَكَ و الْحَقِيقَةَ؟ (تو را با آن‌ حقيقت‌ چكار؟)
قَالَ: أَوَ لَسْتُ صَاحِبَ سِرِّكَ؟ (آيا من‌ صاحب‌ اسرار تو نیستم؟)
قَالَ: بَلَي‌! وَلَكِنْ يَرْشَحُ عَلَيْكَ مَا يَطْفَحُ مِنِّي‌! (آری! وليكن‌ بر تو مي‌تراود و ترشّح‌ می‌کند آنچه‌ از فوران‌ وجود من‌ لبريز می‌گردد!)
قَالَ: أَوَ مِثْلُكَ يُخَيِّبُ سَآئِلاً؟! (آيا امكان‌ دارد هم‌چون تویی‌، پرسنده‌ای را نااميد و بی‌بهره‌ گذارد؟!)
قَالَ: الْحَقِيقَةُ كَشْفُ سُبُحَاتِ الْجَلاَلِ مِنْ غَيْرِ إشَارَةٍ. (آن‌ حقيقت، انكشاف‌ و بروز انوار و تقديسات‌ دلائل‌ عظمت‌ جلال‌ خداوند بدون‌ هيچ‌گونه‌ اشارتی است.)
قَالَ: زِدْنِي‌ فِيهِ بَيَانًا! (در اين‌باره‌، توضیح‌ و بیانی‌ را برای‌ من‌ بيفزا!)
قَالَ: مَحْوُ الْمَوْهُومِ مَعَ صَحْوِ الْمَعْلُومِ. (نيست‌ و تاريك‌ شدن‌ هر موهوم‌، با به‌وجود آمدن‌ [و روشن‌ شدن‌] آن‌ معلوم‌.)
قَالَ: زِدْنِي‌ فِيهِ بَيَانًا! (توضیح‌ و بیانی‌ را برای‌ من‌ بيفزا!)
قَالَ: هَتْكُ السِّتْرِ لِغَلَبَةِ السِّرِّ.(پاره‌ شدن‌ پرده مجاز و اعتبار، به‌‌علّت‌ طغيان‌ و غلبه‌ اسرار حقيقيّة‌ ازليّه‌.)
قَالَ: زِدْنِي‌ فِيهِ بَيَانًا! (توضیح‌ و بیانی‌ را برای‌ من‌ بيفزا!)
قَالَ: جَذْبُ الاْحَدِيَّةِ بِصِفَةِ التَّوْحِيدِ. (جذب‌ کردن مقام‌ احديّتش‌ با صفت‌ يكي‌ كردن‌ و وحدت‌ بخشيدن‌ جميع‌ كائنات‌ و ماسوی‌ را به‌‌سوی خودش‌.)
قَالَ: زِدْنِي‌ فِيهِ بَيَانًا! (توضیح‌ و بیانی‌ را برای‌ من‌ بيفزا!)
قَالَ: نُورٌ يَشْرُقُ مِنْ صُبْحِ الاْزَلِ، فَتَلُوحُ عَلَي‌ هَيَاكِل التَّوحِيد ءَاثَارُهُ. (نوری‌ است‌ كه‌ از سپيده‌دم‌ ازل‌ [و تجرّد]، اشراق‌ مي‌كند؛ و آثارش‌ كه‌ توحيد و يكي‌كردن‌ است‌ بر تمامي‌ مظاهر وجود و شؤونات‌ وحدت‌ ظاهر مي‌گردد.)
قَالَ: زِدْنِي‌ فِيهِ بَيَانًا! (توضیح‌ و بیانی‌ را برای‌ من‌ بيفزا!)
قَالَ: أَطْفِ السِّرَاجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ! (چراغ‌ [انديشه‌ و فكر] را خاموش‌ كن‌ كه‌ تحقيقاً صبح‌ [حقيقت‌ و شهود و مشاهده]‌ طلوع‌ کرده‌ است‌
سخن حضرت علیه السلام داراي معاني بسيار ژرفی است كه شارحين آن طيّ شروحشان به سختی توانسته اند حقایقی از آن را ذكر کنند
مولای جهانیان در این حدیث اشاره مي‌نمايد به ظهور خداي تعالي به صورت مظاهر، و به عدم مظاهر در عين ثبوت آنها. زيرا گفتارامام علیه السلام که فرمود: «كَشْفُ سُبُحَاتِ الْجَلاَلِ مِنْ غَيْرِ إشَارَةٍ» اشاره می کند به رفع كثرت اسمائيّه پس از رفع كثرت خلقيّه، كه از آن دو تا به «مظاهر» تعبير ميگردد.
و نيز اشاره است به اثبات آنها و تحقّق آنها بدون اشاره اي، خواه اشارة عقليّه باشد خواه حسّيّه. و اين رمز نيكوئي است كه اشاره دارد به احاطه و اطلاق حقّ تعالي؛ به سبب آنكه محيط مطلق اصلاً قابل اشاره نمي‌تواند بوده باشد. زيرا كه آن اشاره امكان پذير نیست بلكه ممتنع و مستحيل است.
و مقید کردن «سُبُحات» به جلال دون جمال، به علّت آنست كه جلال مخصوص اسماء و صفات است و جمال مخصوص ذات؛ يا اختصاص جلال به صفات قهريّه، و جمال به صفات لُطفيّه، همانطور كه روشن است. و بر هر يك از دو تقدير، سبحات جلال در تقدّم انسب مي‌باشد از سبحات جمال؛ زيراكشف سبحات جمال ممكن نيست مگر بعد از كشف سبحات جلال. و اين سيری است از كثرت به سوي وحدت، و از خلق به سوي حقّ. و اين سير نزد اكثر علماي طريق و عرفاي بالله بسيار پسنديده است.
و گفتار امام: «مَحْوُ الموهُومِ مَعَ صَحْوِ المعلومِ»، نیز اشاره است به رفع مظاهر و مشاهده كردن ظاهر را در آنها بطور حقيقت. زيرا هنگاميكه سالك محو بودن موهومات را [ كه عبارت هستند از «غير» و ناميده مي‌شوند «مخلوقات» ـ كه آنها چيزي نيستند مگر نقش خالي موهومي كه به استيلاء قوّة واهمه و استيلاء شيطان بر او، در او استقرار يافته و رسوخ پيدا كرده است ـ ] و از ميان برداشته شدن و ارتفاعشان را از وجود خويشتن بطور كلّي، بالعيان مشاهده نمايد؛ معلوم وي كه حقّ تعالي است از ميان شكوك و شبهات وهميّه هويدا و واضح مي‌شود، و بكلّي از حجاب رهائي پيدا كرده، خلاص ميگردد. يعني آسمانِ قلب و روحش، از ابر و غَمام كثرات خَلقيّه پاك و صاف مي‌شود همچنانكه آسمان از ابر و غمام پاك و صاف ميگردد. و از ميان آن ابرهاي كثرت، حقّ براي وي ظهور مي‌نمايد. به مثابة ظهور خورشيد پس از زائل شدن ابر از آسمان. و حقّ تعالي را مشاهده مي‌كند مانند ‌مشاهدهٔ ماه در آسمان در شب بَدر (چهاردهم) بجهت فرمودة رسول اكرم (ص):
«سَتَرَوْنَ رَبَّكُم كَمَا تَرَوْنَ الْقَمَرَ لَيْلَةَ الْبَدْرِ» «البتّه شما به زودي پروردگارتان را خواهيد ديد همچنانكه ماه شب بدر را مي‌بينيد»
و گفتار امام: «هَتْكُ السِّترِ لِغَلَبَةِ السِّرِّ»، داراي دو معني است:
اوّل: چون بر انسان اين سرّ غلبه يابد، قدرت اخفاء آنرا ندارد كه روحش را از آن باز دارد؛ مثل حلاّج و دیگران. بلكه باكي از اظهار آن ندارد. و ممكن است اين اظهار بدون اختيار او بوده باشد مانند كارهاي شخص مست در صورت ظاهر.
و به همین خاطر حضرت در ابتدا اشاره فرمود و گفت: «وَلَكِنْ يَرْشَحُ عَلَيْكَ مَا يَطْفَحُ مِنِّي‌!» (وليكن‌ بر تو مي‌تراود و ترشّح‌ می‌کند آنچه‌ از فوران‌ وجود من‌ لبريز می‌گردد!)
معني دوّم: چون بر انسان اين سرّ غلبه پيدا كند، به پرده‌ها و حجابهائي كه عبارتند از مظاهر، التفات و توجّه نمي‌كند، و مشاهده نمي‌نمايد مگر ظاهر در آنها را.
و بنابر اين معني، مفاد كلام اين مي‌شود كه از وجه محبوب پرده برداشته مي‌شود، و بطور كلّي حجاب هَتك مي‌شود و پاره و برداشته و مرتفع مي‌شود.
و اين معني از معني اوّل مناسب تر است با نسبت به آنچه ما درصدد اثبات آن هستيم.
و گفتار امام در دنبال اين فقره: «جَذبُ الأحَديَّةِ بِصِفَةِ التّوحيدِ» (جذب كردن مقام احديّت، با صفت يكي كردن موجودات) شاهد بر اين معني است. زيرا حضرت ميفرمايد: پس از اين مرحله مقام احديّت ذاتيّه اي كه قابل كثرت نيست، او را به سوي توحيد صرف و وحدت محضه اي كه عبارت است از حضرت جمع و مقام فناء محبّ در محبوب كه بيانش خواهد آمد، جذب مي‌كند.
و بدين جهت حضرت چون از اين مقام برگذشت، شروع كرد در مرحله كيفيّت ظهور و تفاصيل حقّ كه عبارت است از مقام فَرق بعد از جمع؛ و فرمود:
«نورٌ يَشرُقُ مِن صُبحِ الازلِ، فَتَلُوحُ عَلَی هَياكِلِ التوحيدِ آثَارُهُ.»
يعني حقّ كه مسمّي است به حقيقت، نوري است كه اشراق مي‌كند (يعني ظهور پيدا می‌کند) از طرف صبح ازل (که عبارت است از ذات مطلقه). «فَتَلُوحُ عَلَی هَياكِلِ التوحيدِ آثَارُهُ» يعني ظهور مي‌كند بر تمام مظاهر وجود به آثارش و افعالش و كمالاتش و خصوصياتش.
معني «لَو كُشِفَ الغِطَآءُ ما ازْدَدْتُ يَقينًا» (حدیثی از امام علی در غررالحکم به معنی: «اگر پرده [غیب] برداشته شود، بر يقين من چيزي افزوده نمي‌گردد [=یقینم در مرتبه کمال است]») و اين إخبار است از ظهور ذات در مظاهر اسماءوصفات در ازل و ابد، و ‌مشاهدهٔ وحدت در صورتهاي كثرت، و ‌مشاهدهٔ جمع در عين تفصيل، و وجود تفاصيل در عين جمع. و اين مرتبه اي است كه مقامي مافوق آن و شهودي در ماوراء آن موجود نيست، و همانست كه حضرت تعبير نموده است از آن به «لَوْ كُشِفَ الْغِطَآءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينًا» «اگر پرده برداشته شود، بر يقين من چيزي افزوده نمي‌گردد.» و نیز گفته اند: «لَيْسَ وَرآءَ عُبّادانَ قَرْيَةٌ» «در آن سوي عُبّادان قريه اي وجود ندارد.»
و از همين جهت بود كه چون كميل شرح و بيان بیشتر طلب کرد حضرت فرمود: «أَطْفِ السِّرَاجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ» يعني چراغ عقل و سؤال با زبان فكرت را در وقت طلوع صبحِ مكاشفه و ‌مشاهدهٔ وجه حقّ در آن كشف، خاموش كن. چرا كه كشف و شهود، از عقل و ادراك آن بي نياز است؛ همچنانكه صبح از چراغ و درخشيدن آن بي نياز است. و عيان احتياج به بيان ندارد.

از یادداشت های روزانه، مه ۲۰۱۲