زمينه‏هاى رويداد عاشورا ‏

اسماعيل نساجى زواره‏ ‏‏


به دنبال رحلت پيامبر اسلام، و تشكيل سقيفه، و كنار زده شدن اهل بيت‏عليهم السلام از صحنه حكومت، روز به روز بدعت‏ها و انحراف‏ها افزون‏تر شد و در زمان خلافت يزيد، به اوج خود رسيد. ريشه‏هاى فرهنگى و اجتماعى قيام عاشورا را بايد در اين انحراف‏ها جستجو كرد.

در حوزه دين‏پژوهى، يكى از موضوعات بايسته تحقيق و پژوهش، بررسى و شناخت اسباب و عوامل مؤثّر در وقوع حادثه عاشورا است.
ضرورت بحث از آن‏جا ناشى مى‏شود كه عده‏اى، ريشه اين حركت الهى را منحصر به دوران ده‏ساله امامت امام حسين‏عليه السلام و آغاز خلافت يزيد مى‏دانند؛ درحالى كه شواهد و قرائن مستدلّ نشان مى‏دهد ريشه‏هاى آن به زمان بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله بر مى‏گردد كه عده‏اى با ايده‏هاى نامبارك زير سايه‏بان (سقيفه) بنى‏ساعده جمع شدند و در تدارك يك استحاله عظيم عقيدتى - فرهنگى برآمدند.
اشكال كار اين‏جا بود كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله حاكميت جامعه نبوى را افراد نالايق به عهده گرفتند و باب بدعت، انحراف و دورى از معنويت را بر روى مسلمانان گشودند و جامعه مسلمين را به هرسويى كه مى‏خواستند، كشاندند.
در حوزه دين‏پژوهى يكى از موضوعات بايسته تحقيق و پژوهش، بررسى و شناخت اسباب و عوامل مؤثّر در وقوع حادثه عاشورا است.
ريشه‏يابى جريان كربلا و نگاه ژرف و عميق به اين برهه سرنوشت‏ساز تاريخ اسلام ضرورتى است براى شيعيان مخلص و مسؤوليّت‏شناس. در اين نوشتار به بررسى بعضى از شاخصه‏هاى مهم آن، همچون بدعت‏گذارى، رواج انحرافات و معنويت‏زدايى خواهيم پرداخت. اميد است كه مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت قرار گيرد.

بدعت‏گذارى‏
بعد از رحلت جانگداز نبىّ مكرّم اسلام‏صلى الله عليه وآله، انواع انحرافات و بدعت‏ها در دين مبين اسلام رسوخ كرد و چهره واقعى آن را تغيير داد.
اصحاب سقيفه خوب مى‏دانستند كه اگر ارزش‏هاى الهى و فرهنگ ناب محمدى به رهبرى اهل بيت‏عليهم السلام در جامعه نبوى تبليغ گردد، حاكميت آنان متزلزل و ناپايدار خواهد شد، از اين‏رو چاره را در انحراف جامعه و دورى آن از عترت پيامبرصلى الله عليه وآله ديدند.
كنار گذاشتن حضرت على‏عليه السلام و خانه‏نشين كردن او ضربه جبران‏ناپذيرى بر پيكر جامعه نوبنياد نبوى وارد كرد و زمينه را براى رواج انواع انحرافات و نوآورى در دين مهيّا نمود.
بدعت در دين يكى از حركت‏هاى تبليغى امويان بود. جاحظ، امويان را نخستين كسانى مى‏داند كه آشكارا در تاريخ اسلام و آداب و رسوم دينى بدعت به وجود آوردند(1).

عثمان بدعت‏هاى بسيارى در دين گذاشت. اين بدعت‏ها آن قدر زياد و آشكار بود كه عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خداصلى الله عليه وآله هنوز نپوسيده ولى تو سنّت او را از بين برده‏اى»(2).
وى بسيارى از بنى‏اميه را به قدرت رسانيد و به معاويه كه از زمان خليفه دوم به حكومت شام رسيده بود، اختيارات بيش‏ترى داد.
معاويه در گام اول به تحريف و واژگون نشان دادن دين در نزد مردم كم‏اطلاع شام اقدام نمود و در تحريف آن تا آنجا پيش رفت كه وقتى با سپاه خود به صفين مى‏رفت، در بين راه در روز چهارشنبه نماز جمعه خواند، به‏طورى كه حتى يك نفر نپرسيد چه مناسبتى بين چهارشنبه و نماز جمعه است؟(3).
او در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا را ترك كرد، وقتى علت را پرسيدند، گفت: نام پيامبر را بر زبان جارى نمى‏كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند(4).
معاويه برخى از احكام حج را عملاً تغيير داد و موقع احرام بر خود عطر زد(5). هم‏چنين در مورد شعائر دينى هر طورى مى‏خواست عمل مى‏كرد، مثلاً در نماز عيد فطر و عيد قربان اذان و اقامه را اضافه كرد، با اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده بود: «ليس فى العيدين، الأذانُ و الإقامة»: «در نماز اين دو عيد اذان و اقامه وجود ندارد»(6).

با خاتمه يافتن حاكميت 25 ساله اصحاب سقيفه و به خلافت رسيدن مولاى متّقيان، حضرت على‏عليه السلام انتظار مى‏رفت كه جامعه اسلامى، ارزش‏هاى دينى فراموش شده‏اش را باز يابد و با بهره‏گيرى از درياى مواج معارف كه از سينه على‏عليه السلام مى‏جوشيد، بتواند رفتارش را دگرگون كند و راه كمال را پيش گيرد؛ اما تاريخ آشكارا ديد كه تلاش امام على‏عليه السلام در اين زمينه، در آغازين قدم با مشكلات عديده‏اى مواجه گرديد، زيرا در اين مدت، عناصر ناصالح روى كار آمده بودند و در برابر حكومت على‏عليه السلام اشكال‏تراشى مى‏كردند، و در اين مدت، روحيه مردم نيز عوض شده بود. به‏طورى كه فرمودند:
«اى بندگان خدا! شما در زمانى واقع شده‏ايد كه خير و نيكويى فراموش شده است و شر و بدى روى آورده است. شيطان هر روز بيش از پيش در كار گمراهى مردم طمع مى‏ورزد، مفاسد، آشكار شده، نه انكار كننده و نه تغيير دهنده‏اى پيدا مى‏شود و نه بازدارنده‏اى به چشم مى‏خورد. آيا با اين وضع مى‏خواهيد در دار قدس خدا و رحمتش قرار گيريد و از عزيزترين اوليايش باشيد؟ هرگز چنين نيست....»(7).
با وجود آن كه حضرت على‏عليه السلام در راه احياى حق و عدالت سختى‏هاى زيادى را تحمّل نمود، اما طى قريب پنج سال حاكميت، با كارشكنى‏هاى فراوانى رو به رو شد و سرانجام به دست شقى‏ترين فرد به شهادت رسيد.
با شهادت حضرت على‏عليه السلام و آغاز امامت امام حسن مجتبى‏عليه السلام، معاويه به مخالفت و كارشكنى‏هاى خود ادامه داد و چون همواره از موقعيّت معنوى و اجتماعى آن امام بزرگوارعليه السلام ترس داشت، چندين‏بار نقشه شهادت كريم اهل بيت‏عليه السلام را طرح‏ريزى كرد و سرانجام آن سبط نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله را با زهر مسموم و به شهادت رسانيد.

ادامه حركات ضدّ اسلامى در زمان يزيد
امام حسين‏عليه السلام بنابر ملاحظاتى كه در دوران امامت برادرش امام حسن‏عليه السلام وجود داشت، همان نقش برادر بزرگوارش را ايفا كرد و مدت 10سال به علت شرايط موجود در جامعه مسلمانان و به لحاظ رعايت صلح برادرش، كه مورد تأييد او نيز بود، در مقابل معاويه دست به قيام نزد. اما از لحاظ سياسى، به مبارزه با او پرداخت و سكوت نكرد. تا اين كه معاويه در رجب سال 60هجرى به هلاكت رسيد و به جاى او پسرش يزيد به خلافت رسيد.
ماهيت ضد دينى حكومت يزيد چنان مبتذل بود كه منكرات به صورت علنى بروز يافت و مجلس شراب و لهو و لعب برپا نمود و به اعمالى دست مى‏زد كه با شؤونات حكومت اسلامى و خلافت دينى كاملاً ضدّيت داشت.
سبك‏سرى‏ها و انحرافات يزيد نه‏تنها از سوى اطرافيانش تقبيح نمى‏گرديد، بلكه براى جلب رضايت وى، آنان پيوسته زبان به مدح و تمجيد مى‏گشودند و شاعران دربارى برايش مديحه‏هاى گوناگون مى‏سرودند(8).
بنابراين امام حسين‏عليه السلام يكى از دلايل مهم قيام خود را مبارزه با منكرات و بدعت‏ها و احياى سنّت نام برده و در نامه‏اى كه به برخى از بزرگان نوشت، اين چنين بيان مى‏كند:
«... و أنا أدعُوكُم إلى كتاب اللّه و سنّة نبيّه فإنّ السُّنّة قد اُميتت و إنّ البدعةَ قد اُحييتْ و إن تسمَعُوا قولى‏ و تُطيعُوا امرى‏ أهدِكُم سبيلَ الرّشاد و السّلام عليكُم و رحمةاللّه»(9):«من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرصلى الله عليه وآله دعوت مى‏كنم، زيرا سنت نابود شده و بدعت و انحرافات زنده گشته است. اگر سخنم را بشنويد و از من اطاعت كنيد، شما را به راه رشد و بالندگى هدايت مى‏كنم. درود و رحمت خداوند بر شما باد».
بنابراين حضرت اباعبداللّه الحسين‏عليه السلام براى مبارزه با انحرافات و بدعت‏هايى كه يزيد آنها را شدت بخشيده بود، به حركت بنيادى عاشورا دست زد و در قيام پرشكوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آيين محمدى و اسلام ناب را به جهانيان معرفى كند و پيام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دينى غبارزدايى كند.

دور شدن از معنويت‏
نبىّ مكرم اسلام‏صلى الله عليه وآله انقلاب جهانى خود را براساس معنويت بنا نهاد و رسالت خويش را با دعوت به معنويات و فرا خواندن بندگان به سوى خداى بى‏همتا آغاز كرد و با تكيه بر همين عنصر اساسى به درهم كوبيدن آثار شرك و گمراهى پرداخت و مردم را از بى‏راهه بت‏پرستى به سوى صراط مستقيم هدايت فرمود. اما پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله در اثر انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى، و روى كار آمدن افراد ناصالح، دوباره جامعه اسلامى بسترى براى احياى ارزش‏هاى دروغين و غير حقيقى گرديد و سال‏هاى سال جامعه مسلمانان را در سيطره خود قرار داد. علت اصلى اين عقب‏گرد را بايد در افول معنويت در ضمير مردم جستجو كرد. وقتى روح معنويت كم‏رنگ و ضعيف شود، حق؛ كتمان مى‏شود و آنجاست كه ماجراى سقيفه به راحتى و بدون هيچ دغدغه‏اى شكل مى‏گيرد و سفره‏خواران اين وليمه نامبارك آن‏قدر بر سر اين سفره مى‏نشينند تا آنجا كه اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله به مسلخ شهادت مى‏روند.
البته نبايد فراموش كرد كه افول معنويت، خود معلول يك سرى علل و عواملى همچون: دنياگرايى، فساد مالى و... .بود كه پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان بزرگان جامعه اسلامى و به تبع آن در پيروان آنها به وجود آمد.

در عصر خلفا، افراد از اموال عمومى به‏طور نامشروع بهره‏مند مى‏شدند، به‏طورى كه روند شكم‏بارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده در اواخر حكومت خليفه سوم به اوج خود رسيد. به دنبال فتوحات، اموال فراوان و زمين‏هاى زيادى در اختيار حكومت و مسلمانان قرار گرفت و در پى سياست‏هاى تبعيض‏آميز در سهميه‏بندى بيت‏المال و برترى بخشيدن عرب بر عجم و خواص بر عوام و اختصاص دادن سهم‏هاى كلان به خويشان و نزديكان به ويژه در شش سال دوم حكومت خليفه سوم، خطرناك‏ترين انحراف‏ها رخ نمود. پارسايى و وارستگى كه ثمره اسلام و ايمان بود، رنگ باخت و خودخواهى و خواهش‏هاى بى‏حد و مرز دنيايى آنان را فرا گرفت و به سوى نابودى سوقشان داد.

در ميان همه ترفندهاى منافقانه بعضى از اصحاب پيامبر خداصلى الله عليه وآله در مورد قطع ارتباط بين سنّت نبوى و امت اسلام، منع حديث و جعل حديث بيش از ساير ترفندها ضربات سنگينى را بر پيكر اسلام فرود آورد؛ زيرا تنها راه ارتباط سرچشمه هدايت بعد از كلام وحى، سنت و احاديث نبوى بود. تنها احاديثى ضبط و نشر مى‏گرديد كه با سياست آن روز و دستگاه حكومت مخالفتى نداشت.
با گسترش فساد مالى در جامعه نبوى، عدالت اجتماعى رنگ خود را باخت و جاى آن را تبعيض، فساد و فقر گرفت و در نتيجه حكومت دينى، فلسفه وجودى خود را كه برقرارى عدالت اجتماعى بود، از دست داد. چنان كه حضرت على‏عليه السلام درباره علت پذيرش خلافت پس از عثمان مى‏گويد:
«اگر نبود عهد و مسؤوليتى كه خداوند ازعلما و دانشمندان جامعه گرفته كه در برابر شكم‏بارگى ستمگران و گرسنگى ستم‏ديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى‏ساختم و از آن صرف‏نظر مى‏كردم»(10).
تاريخ نشان مى‏دهد كه نقطه اوج زوال معنويت، در زمان يزيد بود؛ زيرا وى آشكارا به مبارزه با دين خدا برخاست، قلمروى وسيع اسلام را تصرف كرد و مردم هم گوهر گرانمايه معنويت را به بهاى ناچيز فروختند و با اين كه امام حسين‏عليه السلام را مى‏شناختند، و حديث پيامبرصلى الله عليه وآله را در حق او و برادرش شنيده بودند كه: «إنَّ الحَسَنَ و الحُسينَ سيّدا شبابِ أهلِ الجنَّةِ»(11):«به درستى حسن و حسين‏عليهما السلام سرور جوانان اهل بهشت هستند»، ولى بازهم شمشيرهاى خود را بر ضدّ او كشيدند و به جنگ او رفتند.

منع حديث و جعل حديث‏
در ميان همه ترفندهاى منافقانه بعضى از اصحاب پيامبر خداصلى الله عليه وآله در مورد قطع ارتباط بين سنّت نبوى و امت اسلام، منع حديث و جعل حديث بيش از ساير ترفندها ضربات سنگينى را بر پيكر اسلام فرود آورد؛ زيرا تنها راه ارتباط سرچشمه هدايت بعد از كلام وحى، سنت و احاديث نبوى بود.
احاديث نبوى راه‏گشا و راهنماى مردم در تشخيص حق از باطل و پيروى از حق بود كه اين نعمت بزرگ از امت اسلامى دريغ شد. بنابراين مسلمانانى كه تازه به دين اسلام گرويده بودند، در مورد دريافت پاسخ‏هاى منطقى و مستدلّ براى سؤالات و شبهات خود از سوى خلفا دچار مشكل مى‏شدند كه در اين ميان خلاء حاصل از منع حديث بيش از پيش نمايان گشت. اين بحران و معضل فرهنگى را غاصبان ولايت اين‏گونه علاج كردند كه با سوء استفاده از اقتدار حكومت، عده‏اى را تهديد كردند كه هرچه را خليفه درست تشخيص دهد، همان لازم‏الاجرا است.
خليفه اول و دوم دستور دادند كه احاديث نبوى را نقل نكنند و هدف آنان از اين ممنوعيت، كنترل و نابود كردن آثار پيامبرصلى الله عليه وآله بود.
تنها احاديثى ضبط و نشر مى‏گرديد كه با سياست آن روز و دستگاه حكومت مخالفتى نداشت. خليفه دوم در عصر حكومت خود به منظور منع احاديث نبوى حتى به زنان پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه نداد كه خارج از مدينه سفر كنند تا مبادا حديث نقل كنند(12).
بعد از مسدود كردن راه انتشار احاديث نبوى و پيش‏بينى‏هاى لازم در اين زمينه، گاه‏گاهى افرادى همچون ابوذر از فرصت استفاده كرده و احاديث نبوى را براى تشنگان معارف اسلامى بيان مى‏كردند. اين عملكرد، دستگاه خلافت را به وحشت انداخت، لذا به چاره‏انديشى دوباره روى آوردند. سياست نوين دستگاه حكومتى اين بود كه با جعل يك سلسله احاديث، گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله را از اعتبار ساقط كرده و شخصيت آن حضرت را در حد يك انسان عادى تنزّل بدهند. تا اين كه بتوانند به راحتى همه احاديث نقل شده پنهانى را بى‏اعتبار سازند.
در احاديث جعلى سعى شد كه علاه بر تزلزل شخصيت پيامبرصلى الله عليه وآله احاديثى به نفع بنى‏اميه ساخته شود و كارگزاران و صحابه از شخص پيامبر بلند مرتبه‏تر جلوه كنند(13).
در اثر منع و جعل حديث زمينه‏هاى مخدوش كردن سيماى اهل بيت‏عليهم السلام فراهم شد و معاويه در نهايت نامردى از آن موقعيت بيش‏ترين استفاده را كرد. وى براى كاستن از عظمت اهل بيت‏عليهم السلام و زدودن محبّت آن‏ها از دل مردم، دستور داد جاعلان حديث در مدح و منقبت او، عثمان و... احاديثى بسازند تا بدين وسيله زمينه كم‏رنگ شدن جلوه احاديث نبوى در مورد اهل بيت‏عليهم السلام ايجاد گردد.
او به عمّال خود نوشت: «با كمال دقت راويانى را كه طرفدار عثمان هستند و در فضائل و بزرگوارى‏هاى او سخن مى‏گويند، شناسايى كنيد و آن‏ها را گرامى بداريد، در مجامعشان شركت كنيد و آنها را احترام كنيد و نام آنان را به همراه روايات و احاديثى كه درباره عثمان و پدرش نقل مى‏كنند، براى من بفرستيد»(14).
گويندگان و نويسندگان با نوشتن احاديث گوناگون در باره او و عثمان به اموال فراوانى دست يافتند و در پى اين امر احاديث جعلى همه‏جا فراگير شد، به‏طورى كه ابوهريره‏ها، كعب‏الأحبارها و... ميدان‏دار اين معركه ننگين شدند.
بدين‏گونه پايه‏هايى كه پيامبر خدا در طول مدت 23سال تلاش بى‏وقفه برپا نمود، در اثر منع حديث، جعل حديث، رواج بدعت و افول معنويت آهسته آهسته از درون پوسيد و پسر پيامبرصلى الله عليه وآله -حضرت ابا عبداللّه‏عليه السلام- چاره و نجات اسلام و جامعه مسلمين را در قيام و شهادت مظلومانه خود ترسيم كرد.


پي نوشت ها:
1) رساله جاحظ، تحقيق عزّت قطار، ص‏16.
2) تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج‏2، ص 146.
3) مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج‏2، ص 36.
4) النصايح الكافية، محمد بن عقيل، ص 97.
5) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج‏1، ص 464.
6) كشف الغمّة فى معرفة الائمّة، على بن عيسى اربلى، ج‏1، ص 123.
7) نهج‏البلاغه، محمد دشتى، خطبه 129، صص 247 - 245.
8) مروج الذهب، ج‏2، ص‏72.
9) موسوعة كلمات الإمام الحسين، ص 315.
10) نهج البلاغه، خطبه 3، ص‏49.
11) اصول كافى، كلينى، ج‏3، ص 199.
12) نقش ائمه در احياى دين، علاّمه عسگرى، ج‏9، ص 66.
13) پاسدار اسلام، شماره 268 - 267، ص‏61.
14) شرح نهج‏البلاغه، ج‏3، ص 16 - 15.
 


منبع: مجله تاريخ اسلام شماره 1