غارتگرى


وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، دشمنان بى رحم كه به خاطر دنيا به جنگ حسين عليه السلام آمده بودند، آنچه بدست آوردند، غارت كردند، حتى لباس آن حضرت را به يغما برده و پيكر غرقه به خون آن بزرگوار را برهنه، روى خاك گرم كربلا گذاشتند.

بحر بن كعب، قسمت پائين لباس  آن حضرت را ربود و برد. اخنس بن مرثد، عمامه آن حضرت را برد. اسود بن خالد، نعلين آن بزرگوار را ربود و برد. بجدل بن سليم، انگشت آن حضرت را به خاطر ربودن انگشترش، بريد.

عمر سعد، زره آن مظلوم را برد. جميع بن خلق، شمشيرش را ربود. سپس گروه گروه، به خيمه‏ها حمله كردند و وحشيانه به غارت پرداختند، آنچه بود ربودند، تا آنجا كه نوشته‏اند:

حتى جعلوا ينتزعون ملحفه المرئه على ظهرها.

دختران و بانوان خاندان رسالت عليه السلام از خانه‏ها بيرون ريختند، ودستجمعى براى كشتگانشان، نوحه سرايى مى‏كردند و مى‏گريستند. (1)

نقل شده: پيراهن آنحضرت را ربودند شمردند بيش از صد و ده مورد از آن بر اثر ضربه نير و نيزه و شمشير، پاره و سوراخ شده بود.

(2)

نيز نقل شده: هنگامى كه دشمن براى غارت خيام هجوم آورد، عاتكه دختر حضرت مسلم عليه السلام كه هفت‏سال داشت، زير دست و پاى آنها قرار گرفته و به شهادت رسيد. (3)

(4)

فرمود: من در كربلا (5) خردسال بودم و در پايم خلخال طلا بود، با بانوان حرم در خيمه بوديم، (ناگهان جمعى براى غارت خيمه‏ها به خيمه آمدند) مردى بر من هجوم كرد و كوشش مى‏كرد كه تا خلخال پاى مرا در آورد و به يغما ببرد، در اين حال گريه مى‏كرد.

به او گفتم: چرا گريه مى‏كنى اى دشمن خدا؟

گفت: چگونه گريه نكنم با اينكه زيور دختر رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم را غارت مى‏كنم؟

گفتم: بنابراين مرا رها كن و زيور مرا بيرون نياور.

گفت: «مى‏ترسم اگر من اين كار را نكنم، غير از من فردى بيايد و اين زيور را براى خود بربايد» (با اين منطق، خلخال مرا ربود).

مادرم افزود: آنچه در خيمه‏ها بود همه را غارت كردند، حتى چادرها را كه بانوان به كمرشان بسته بودند، مى‏كشيدند و مى‏بردند. (6)

زينب عليها السلام گفت: كنار خيمه ايستاده بودم. ناگاه مردى كبود چشم به سوى خيمه آمد (و آن خولى بود) و آنچه در خيمه يافت، ربود، امام سجاد عليه السلام روى فرش پوستى خوابيده بود، آن نامرد آن پوست را آنچنان كشيد كه امام سجاد روى خاك زمين افتاد، سپس او به من متوجه شد و مقنعه‏ام را كشيد و گوشواره‏ام را از گوشم بيرون آورد كه كه گوشم پاره شد، در عين حال گريه مى‏كرد، گفتم: تو غارت مى‏كنى در عين حال گريه مى‏كنى؟ گفت: براى مصائبى كه بر شما اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم وارد شده، گريه مى‏كنم.

گفتم: خداوند دستها و پاهايت را قطع كند و در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند.

هنگامى كه مختار روى كار آمد و به دستور او خولى را دستگير كرده و نزدش آوردند، مختار به او گفت: تو در كربلا چه كردى؟

جواب داد: به خيمه على بن الحسين (امام سجاد عليه السلام ) رفتم، روسرى و گوشواره زينب عليها السلام را كشيدم و ربودم، مختار گريه كرد و گفت:

در اين هنگام زينب عليها السلام چه گفت: خولى جواب داد: گفت‏خدا دستها و پاهايت را قطع كند و تو را در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند، مختار گفت‏سوگند به خدا، خواسته او را برمى‏آورم، آنگاه دستور داد دستها و پاهاى خولى را بريدند و او را آتش زدند. (7)

علامه مجلسى مى‏گويد: در بعضى از كتب ديدم، فاطمه صغرى (دختر امام حسين عليه السلام گفت: كنار در خيمه ايستاده بودم و بدنهاى پاره و پاره پدر و اصحاب شهيد را روى خاك مى‏نگريستم كه سواران بر آن پيكرها مى‏تاختند، در اين فكر بودم كه چه بر سر ما خواهد آمد، آيا ما را مى‏كشند يا اسير مى‏كنند؟ ناگاه سوارى از دشمن را ديدم به سوى بانوان آمد. باگره نيزه آنها را مى‏زد و چادر و روسرى آنها را مى‏كشيد و غارت مى‏كرد، و آنها فرياد مى‏زدند:

واجداه، وا ابتاه، وا علياه، وا حسيناه، وا حسناه و ...

بسيار پريشان بودم و بدنم مى‏لرزيد، به عمه‏ام ام‏كلثوم پناه بردم، در اين هنگام ديدم ظالمى به سوى من مى‏آيد، فرار كردم و گمان مى‏كردم كه از دست او نجات مى‏يابم، ولى ديدم پشت‏سرم مى‏آيد، تا به من رسيد با كعب نيزه بر بين شانه‏ام زد، به صورت بر زمين افتادم، گوشواره‏ام را كشيد و گوشم را دريد، گوشواره و مقنعه‏ام را ربود، خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جارى شد، و بيهوش شدم، وقتى به هوش آمدم ديدم عمه‏ام نزد من است و گريه مى‏كند و مى‏فرمايد: «برخيز به خيمه برويم، ببينيم بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشت برخاستم و گفتم:

يا عمتاه! هل من خرقه استربها راسى عن اعين النظار.

زينب صلى الله عليه و اله و سلم فرمود:

يا بنتاه! عمتك مثلك.

به خيمه بازگشتيم ديديم آنچه در خيمه بود غارت كرده‏اند، و برادرم امام سجاد عليه السلام به صورت بر زمين افتاده است، و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت نشستن ندارد، ما براى او گريه كرديم و او براى ما». (8)

عمر سعد كنار خيمه‏ها آمد و فرياد كشيد: «اى اهلبيت‏حسين عليه السلام از خيمه‏ها بيرون آئيد».

آنها به فرياد او اعتناء نكردند.

عمر سعد بار ديگر فرياد كشيد از خيمه‏ها بيرون بيائيد.

زينب صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.

عمر سعد گفت: اى دختر على عليه السلام بيرون بيائيد تا شما را اسير نمائيم.

زينب صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: از خدا بترس، آنقدر به ما ستم نكن.

عمر سعد گفت: چاره‏اى جز اسير شدن نداريد.

زينب سلام الله عليها فرمود: ما به اختيار خود بيرون نمى‏آئيم.

عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خيمه‏ها را آتش زدند، آنگاه بانوان حرم و كودكان با پاى برهنه از خيمه‏هاى بيرون آمدند، و به سوى بيابان روى خارهاى مغيلان مى‏گريختند، در حاليكه دامن دختركى آتش گرفته بود.

حميد بن مسلم (يكى از سربازان دشمن ) مى‏گويد: به سوى آن دخترك رفتم تا آتش دامنش را خاموش كنم، او خيال كرد قصد آزار او را دارم، پا به فرار گذاشت وقتى كه به او رسيدم: گفت: اى مرد، راه نجف كدام است؟

گفتم: نجف را براى چه مى‏خواهى؟

گفت: من يتيم و غريبم، مى‏خواهم به قبر جدم على مرتضى عليه السلام پناه ببرم. (9)

(گر چه قبر مقدس على عليه السلام تا عصر هارون الرشيد مخفى بوده است، ولى ممكن است مقصود طفل تحريك حس ترحم دشمن و يا ابلاغ انتساب خود به اميرمؤمنان عليه السلام بوده و يا اينكه بودن قبر در صحراى نجف، روشن بوده ولى محل آن مشخص نبوده است).

در بعضى از مقاتل آمده: هنگامى كه خيام را آتش زدند، زينب عليها الله سلام نزد امام سجاد عليه السلام آمد و عرض كرد: اى يادگار گذشتگان و پناه باقيماندگان، خيمه‏ها را آتش زدند، ما چه كنيم؟

امام فرمود:

عليكن بالفرار

همه بانوان و كودكان در حاليكه گريان بودند و فرياد مى‏زدند، فرار كردند و سر به بيابانها نهادند، ولى زينب سلام الله عليها باقى ماند و كنار بستر امام سجاد عليه السلام به آنحضرت مى‏نگريست، و امام بر اثر شدت بيمارى قادر به فرار نبود.

يكى از سربازان دشمن مى‏گويد: بانوى بلند قامتى را كنار خيمه‏اى ديدم، در حاليكه آتش در اطراف آن خيمه شعله مى‏كشيد، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى‏كرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى بهم مى‏زد، و گاهى وارد آن خيمه مى‏شد، و بيرون مى‏آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم: اى بانو مگر شعله آتش را نمى‏بينى چرا مانند ساير بانوان فرار نمى‏كنى؟

گريه كرد و فرمود:

يا شيخ ان لنا عليلا فى الخيمه و هو لا يتمكن من الجلوس و النهوض فكيف افارقه ...

اينان كه طبل خاتم جنگ مى‏زنند ديگر چرا به خيمه ما سنگ مى‏زنند غارتگران درون خيامند و كودكان از ترسشان بدامن من چنگ مى‏زنند بر چهره‏هاى خسته و مات پريده رنگ با سيلى خشونتشان رنگ مى‏زنند قلب حسان بياد شهيدان كربلاست در هر كجا كه قافله‏ها زنگ مى‏زنند


پى‏نوشت‏ها:
1-
ترجمه لهوف، ص 130 و 131.
2- مثير الاحزان ابن نما ص 55 -56.
3- معالى السبطين ج 2 / ص 227.
4- بحار ج 5 / ص 60.
5- ظاهرا منظور از اين فاطمه، همانست كه در سفر كربلا با حسن مثنى ازدواج كرد، شايد در اين هنگام حدود ده سال يا اندكى يا بيشتر داشته است، و جريان ازدواج او قبلا در شرح حال حسن مثنى (ذيل عنوان فرزندان امام حسن عليه السلام ) ذكر شد.
6- امالى صدوق مجلس 31 - بحار ج 45 - ص 45.
7- منتخب طريحى و الوقايع خيابانى (محرم) ص 170.
8- بحار ج 45 ص 60 -61.
9- تذكره الشهداء ص 358 - 359 الوقايع و الحوادث ج 3 ص 249 به نقل از انوار الشهاده (جريان آتش زدن خيمه‏ها در لهوف ص 132 و در بحار ج 45 ص 58 و در نفس المهموم ص 202 آمده است).  


منبع: راهنماى تبليغ ؛ از طر يق سايت بنياد انديشه اسلامي