فتح خيبر

 ۲۴ رجب المرجب سال شنبه 24 رجب سال 7 ه.ق


روزي كه ستاره فروزان اسلام در سرزمين " مدينه" درخشيد، ملت يهود بيش از قريش، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفتند، و با تمام دسيسه ها و قواي خود، بر كوبيدن آن كمر بستند.

يهودياني كه در مدينه و اطراف آن سكونت داشتند، به سرنوشت شومي كه نتيجه مستقيم اعمال و حركات ناشايست خود آنها بود، دچار شدند. گروهي از آنها اعدام و برخي مانند قبيله هاي " بني قين قاع" و " بني النضير" ، از سرزمين مدينه رانده شدند و در " خيبر" و " وادي القري" يا " اذرعات شام" ، سكونت گزيدند.

جلگه وسيع حاصلخيزي را كه در شمال مدينه، به فاصله سي و دو فرسنگي آن قرار دارد؛ " وادي خيبر" مي نامند كه پيش از بعثت پيامبر، ملت يهود براي سكونت و حفاظت خويش در آن نقطه، دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند. از آنجا كه آب و خاك اين منطقه براي كشاورزي آمادگي كاملي داشت؛ ساكنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع،مهارت كاملي پيدا كرده بودند، و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار بود، و در ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مي خورد.(1)

جرم بزرگي كه يهوديان خيبر داشتند، اين بود كه تمام قبائل عرب را براي كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند، و سپاه شرك با كمك مالي يهودان خيبر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند. در نتيجه، جنگ احزاب رخ داد؛ و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جانفشاني ياران او، پس از يك ماه توقف در پشت خندق، متفرق شدند و به وطن خود- از آن جمله يهودان خيبر به خيبر – بازگشتند و مركز اسلام آرامش خود را باز يافت.

ناجوانمردي يهود خيبر، پيامبر را بر آن داشت كه اين كانون خطر را برچيند و همه آنها را خلع سلاح كند ؛ زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تكرار شود. بخصوص كه تعصب يهود نسبت به آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود، و براي همين تعصب كور بود كه هزار مشرك اسلام مي آورد، ولي يك يهودي حاضر نبود دست از كيش خود بردارد!

عامل ديگري كه پيامبر را مصمم ساخت قدرت خيبريان را در هم شكند ، و همه آنها را خلع نمايد و حركات آنان را زير نظر افسران خويش قرار دهد؛ اين بود كه او با ملوك و سلاطين جهان مكاتبه نموده و همه آنها را با لحن قاطع به اسلام دعوت كرده بود. در اين صورت هيچ بعيد نبود كه ملت يهود ، آلت دست كسري و قيصر شوند و با كمك اين دو امپراتور، براي گرفتن انتقام، كمر ببندند، و نهضت اسلامي را در نطفه خفه سازند و يا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنانكه مشركان را بر ضد اسلام جوان شورانيدند.

بنابراين دلائل ، پيامبر گرامي فرمان داد كه مسلمانان براي تسخير آخرين مراكز يهود در سرزمين عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط كساني مي توانند افتخار شركت در اين نبرد را به دست آورند كه در صلح " حديبيه" حضور داشته اند، و غير آنان مي توانند به عنوان داوطلب شركت كنند، ولي از غنائم سهمي نخواهند داشت. پيامبر" غيله ليثي" را جانشين خود در مدينه قرار داد، پرچم هاي سفيدي به دست علي"ع" داد و فرمان حركت را صادر نمود.

تاكتيك پيامبر اكرم(ص) در هنگام حركت
پيامبر به هنگام حركت دادن سپاه اسلام، توجه خاصي به شيوه استتار نظامي داشت. او علاقمند بود كه كسي از مقصد وي آگاه نشود تا دشمن را غافلگير نموده و قبل از هر گونه اقدامي، محوطه آنها را محاصره نمايد. علاوه بر اين، متحدان دشمن تصور كنند ، كه مقصد پيامبر به سوي آنها است ، و براي احتياط در خانه هاي خود بمانند، و به يكديگر نپيوندند.

قصد پيامبر (ص) كشورگشايي نبود
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز – كه دويست سوار نظام در ميان آنها بود - به سوي خيبر پيشروي كرد.(2)

هنگامي كه به سرزمين خيبر نزديك شد، دعاي زير را كه حاكي از نيت پاك او است خواند: بارالها! توئي خداي آسمانها و آنچه زير آنها قرار گرفته، و خداي زمين و آنچه بر آن سنگيني افكنده. من از تو خوبي اين آبادي و خوبي اهل آن و آنچه در آن هست را مي خواهم و از بديهاي آن و بدي آنچه در آن قرار گرفته ، به تو پناه مي برم.

اين دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير كه هر كدام كانون سوزاني از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند؛ حاكيست كه پيامبر به منظور كشورگشائي، توسعه طلبي و انتقام جوئي پا به اين سرزمين نگذاشته است ؛ او براي اين آمده است كه اين كانون خطر را كه هر لحظه ممكن است پايگاهي براي مشركان بت پرست، قرار بگيرد، درهم بكوبد تا نهضت اسلامي از اين ناحيه تهديد نشود. پيامبر پس از فتح دژها و خلع سلاح، اراضي و مزارع آنها را به خود آنها واگذار نمود، و تنها با اخذ " جزيه" در برابر حفظ جان و مال آنها، اكتفاء كرد.

موقعيت استراتژيكي دژهاي خيبر
دژهاي هفتگانه " خيبر"، هر كدام نام مخصوصي داشتند و نام هاي آنها به قرار زير بود: ناعم؛ قموص، كتيبه، نساة، شق؛ وطيح و سلالم . برخي از اين دژها گاهي به يكي از سران آن دژ منسوب مي شُد؛ مثلا مي گفتند: دژ "مرحب" و...

همچنين، براي حفاظت و كنترل اخبار خارج دژ، در كنار هر دژي، برج مراقبت ساخته شده بود تا نگهبانان برج ها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود، كه ساكنان آنها بر بيرون قلعه كاملاً مسلط بودند و با منجنيق و غيره مي توانستند دشمن را سنگباران كنند.(3) در ميان اين جمعيت بيست هزاري، دو هزار مرد جنگي و دلاور بود كه فكر آنها از نظر آب و ذخائر غذائي كاملاً آسوده بود ، و در انبارها، ذخاير زيادي داشتند. اين دژها آنچنان محكم و آهنين بودند كه سوراخ كردن آنها امكان نداشت، و كساني كه مي خواستند خود را به نزديكي دژ برسانند، با پرتاب سنگ ، مجروح و يا كشته مي شدند. اين دژها ، سنگرهاي محكمي براي جنگاوران يهود به شمار مي رفت.

مسلمانان كه در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندي قرار گرفته بودند؛ بايد در تسخير اين دژها از هنرنمائي نظامي و تاكتيك هاي جنگي حداكثر استفاده را مي نمودند . نخستين كاري كه انجام گرفت، اين بود كه شبانه تمام نقاط حساس و راهها، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد. اين كار به قدري مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت، كه نگهبانان برجها نيز از اين كار آگاهي نيافتند. صبحگاهان كه كشاورزان " خيبر" ، با لوازم كشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند؛ چشمانشان به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد، كه در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاح هاي برنده، تمام راهها را به روي آنها بسته اند و اگر قدمي فراتر بگذارند ، فوراً دستگير خواهند شد. اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، كه بي اختيار پا به فرار گذاردند، و همگي گفتند : محمد با سربازانش اينجاست و فوراً درهاي دژها را سخت بسته و در داخل دژها شوراي جنگي تشكيل گرديد.

نتيجه شورا اين بود كه زنان و كودكان را در يكي از دژها، و ذخائر غذائي را در دژ ديگر جاي دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصي از دژ بيرون آيند و بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند. جنگاوران از اين نقشه تا آخر نبرد دست بر نداشته ، از اين جهت، توانستند مدت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند، به طوريكه گاهي براي تسخير يك دژ ، ده روز تلاش انجام مي گرفت و نتيجه اي به دست نمي آمد.

سنگرهاي يهود فرو مي ريزد
از مجموع كتاب هاي تاريخ و سيره چنين استفاده مي شود كه سربازان اسلام، دژها را يك يك محاصره مي كردند؛ و كوشش مي نمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر مي پرداختند.

دژهائي كه با يكديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان آنها به دفاع سرسختانه بر مي خاستند، گشودن آنها به كندي صورت مي گرفت، ولي دژهائي كه رعب و ترس برفرماندهان آنها مستولي گشته، و يا روابط آنها با خارج به كلي بريده شده بود، به آساني تحت تسلط در مي آمدند و قتل و خونريزي كمتر اتفاق مي افتاد و كار به سرعت زياد پيش مي رفت.

امانتداري در عين نياز
در حالتي كه گرسنگي شديد، بر مسلمانان مستولي گرديده بود و آنان با خوردن گوشت حيواناتي كه خوردن آنها مكروه است، گرسنگي را برطرف مي كردند؛ چوپان سياه چهره اي كه براي يهوديان گله داري مي كرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد. او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگي در دست من امانت است، و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شده ، تكليف من چيست؟!

پيامبر در برابر ديدگان سربازان گرسنه ، با كمال صراحت فرمود:" در آئين ما خيانت به امانت يكي از بزرگترين جرم ها است. برتو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببري و همه را به دست صاحبانشان برساني." او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد.(4)

آري، پيامبر نه تنها دردوران جواني، لقب "امين" گرفته بود؛ بلكه در تمام حالات امين و درستكار بود. در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گله هاي قلعه، در صبح و عصر، كاملاً آزاد بود و يك نفر از مسلمانان در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود ؛ زيرا آنان در پرتو تعاليم عالي رهبر خود، امين و درستكار بار آمده بودند.

سردار بزرگ خيبر

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله براي تصرف دژهاي خيبر، فرماندهي لشكر را به عهده دو نفر قرار داد اما آنها نتوانستند پيروز شوند و با ترس از دشمن از ميدان باز گشتند. بنا به نقل طبري، پس از بازگشت آخرين فرد از صحنه نبرد، پيامبر و سرداران اسلام سخت ناراحت شدند.

در اين لحظات ، پيامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود:" لأعطينَّ الراية َ غداً رجلا يُحبُ الله َ و رسوله و يُحبه الله و رسولُه يفتح الله علي يديه ليس بفرار."(5)

" اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مي دارند و خداوند اين دژ را به دست او مي گشايد. او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمي كند و بنا به نقل طبرسي و حلبي چنين فرمود: كرّارا غير فرّار، يعني به سوي دشمن حمله كرده، و هرگز فرار نمي كند.

اين جمله كه حاكي از فضليت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است كه مقدر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد؛ غريوي از شادي توأم با اضطراب ودلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت. هر فردي آرزو مي كرد كه اين مدال بزرگ نظامي ، نصيب وي گردد و اين قرعه به او افتد.

بالاخره آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شكافت، خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت. سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شكست خورده، با گردن هاي كشيده متوجه دستور پيامبر شده و مي خواستند هر چه زودتر بفهمند كه اين پرچم پر افتخار به دست چه كسي داده خواهد شد.

سكوت پر انتظار مردم، با جمله پيامبر كه فرمود: "علي (ع)كجا است؟" در هم شكست . در پاسخ او گفته شد كه او دچار درد چشم است، و در گوشه اي استراحت مي كند . پيامبر فرمود او را بياوريد. طبري مي گويد: علي (ع)را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند. اين جمله حاكي است كه عارضه چشم به قدري سخت بوده كه سردار را از پاي در آورده بود. پيامبر دستي بر ديدگان او كشيد، و درحق او دعا نمود. اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي ، آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامي اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.

پيامبر به علي (ع)عليه السلام دستور پيشروي داد. همچنين، ياد آور شد كه قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد ؛ اگر آن را نپذيرفتند، آنها را به وظايف خويش تحت لواي حكومت اسلام آشنا سازد كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلامي آزادانه زندگي كنند. اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد. جمله زير، آخرين جمله اي بود كه مقام فرماندهي ، بدرقه راه علي (ع) عليه السلام ساخت و گفت:" لئن يهدي الله بك رجلاً واحداً خير من ان يكون لك حمرالنعم": هر گاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند، بهتر از اين است كه شتران سرخ موي مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كني. (6)

گشودن در خيبر
هنگامي كه اميرمؤمنان"ع" ، از ناحيه پيامبر مأمور شد كه دژهاي " وطيح" و " سلالم" را بگشايد. زره محكمي بر تن كرد و شمشير مخصوص خود،" ذوالفقار" را حمايل نموده؛" هروله" كنان و با شهامت خاصي كه شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است، به سوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر به دست او داده بود، در نزديكي خيبر بر زمين نصب نمود. در اين لحظه ، در خيبر باز گرديد، و جنگاوران از آن بيرون ريختند . و دو تن از جنگاوران معروف يهود به نام " مرحب" و " حارث" به دست امام كشته شدند.

پس از مرگ حارث، برادرش مرحب براي انتقام وارد ميدان شد . امام و مرحب شروع به رجز خواني كردند.

رجزهاي دو قهرمان پايان يافت. صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان ، دو نيم ساخت. اين ضربه آنچنان سهمگين بود كه برخي از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده و به دژ پناهنده شدند. و عده اي كه فرار نكردند، با علي (ع) تن به تن جنگيده و كشته شدند ، علي (ع) يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود. دراين كشمكش، يك نفراز جنگجويان يهود با شمشير بر سپر علي (ع) زد و سپر از دست وي افتاد . علي (ع) فوراً متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاي خود كند، و تا پايان كارزار به جاي سپر به كار برد. پس از آنكه آن را بر روي زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع، سعي كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند.(7) در نتيجه قلعه اي كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت كوتاهي گشوده شد.

يعقوبي، در تاريخ خود (8) مي نويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود. شيخ مفيد، در ارشاد(9) به سند خاصي از اميرمؤمنان ، سرگذشت كندن در خيبر را چنين نقل مي كند: من در خيبر را كنده به جاي سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي كه يهوديان كنده بودند، قرار دادم. سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم مردي پرسيد آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟ گفتم به همان اندازه سنگيني كه از سپر خود احساس مي كردم.

عوامل پيروزي
دژهاي خيبر فتح شد و يهوديان با شرايط خاصي در برابر ارتش اسلام سر تسليم فرود آوردند. پيروزي فوق العاده مسلمانان در اين نبرد ، درگروي عواملي بود كه اكنون به طور اجمال به آنها اشاره مي شود.

1- نقشه و تاكتيك نظامي

2- كسب اطلاعات و تحصيل اسرار داخلي دشمن.

3- جانبازي و فداكاري همه جانبه اميرمؤمنان. اينك ما هر سه قسمت را مورد بررسي قرار مي دهيم.

1- نقشه و تاكتيك نظامي
ارتش اسلام در نقطه اي فرود آمد، كه روابط يهوديان را با دوستان آنان (قبائل غطفان) قطع نمود. به طور كلي در ميان تيره هاي غطفان ، مردان شمشير زن و بي پروا فراوان بود، و اگر آنها به كمك يهوديان شتافته و دست به دست هم داده بودند؛ فتح دژهاي خيبر غيرممكن بود. قبيله " غطفان" وقتي از حركت ارتش اسلام آگاهي يافتند، با تجهيزات كافي براي نجات متحدان خود حركت كردند؛ ولي هنوز چيزي راه نپيموده بودند، كه در ميان آنان شايع شد كه ياران محمد" ص" از يك راه انحرافي متوجه سرزمين آنها شده اند. اين شايعه به قدري قوت گرفت كه آنان از نيمه راه بازگشتند و تا پايان فتح خيبر از جايگاه خود حركت نكردند.

2- كسب اطلاعات
پيامبر اسلام در نبردها به كسب اطلاعات اهميت فراوان مي داد، و پيش از محاصره خيبر بيست تن از پيشتازان جنگ را به سرپرستي" عبادبن بشير"، به سوي خيبر روانه ساخت. آنان با يك نفر از يهوديان در نزديكي خيبر روبرو شدند. عباد پس از مذاكره با او دريافت كه وي از كارآگاهان يهود است. فوراً دستور داد او را دستگير كرده به حضور پيامبر بردند. او وقتي به مرگ تهديد شد، همه اسرار يهوديان خيبر را بيرون ريخت. در نتيجه ، معلوم شد كه خيبريان پس از گزارش رهبر منافقان، "عبدالله بن سلول" روحيه خود را سخت باخته اند، و هنوز از قبيله غطفان كمكي به آنها نرسيده است. البته در اين باره ، نمونه هاي ديگري وجود دارد كه مجال بيان آنها نيست.

3- فداكاري اميرمومنان"ع"
فداكاري حضرت علي (ع)عليه السلام در فتح خيبر پيشتر بيان شد. اينك به ذكر جمله اي از خود آن حضرت مي پردازيم:

" ما در برابر ارتش بزرگ يهود و دژهاي آهنين آنها قرار گرفتيم. دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مي طلبيدند، و گروهي را مي كشتند. در اين لحظه ، پيامبر خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوي دژ بروم. من با قهرمانان آنها رو به رو شدم، گروهي را كشته و گروهي را عقب راندم. آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند. من در دژ را كنده و تنها وارد شدم، كسي در برابر من مقاومت نكرد و در اين راه كمكي جز خدا نداشتم."(10)

گذشت در هنگام پيروزي
مردان الهي و جوانمردان بزرگ جهان، به هنگام فتح وپيروزي با دشمن ناتوان و رنجور ، باكمال لطف و محبت معامله مي نمايند. اغماض و گذشت آنان بر سر دشمن، سايه مي افكند و از لحظه اي كه دشمن تسليم مي شود، از در عطوفت وارد شده، انتقام جوئي و كينه توزي را كنار مي گذارند.

پيشواي بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر، بالهاي عطوفت خود را بر سر مردم خيبر گشود،( مردمي كه با صرف هزينه هاي زياد، اعراب بت پرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاي يهوديان خيبر را، مبني بر اينكه آنان در سزمين خيبر سكني گزينند، و اراضي و نخل هاي خيبر در اختيار آنها باشد و نيمي از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت.(11) حتي به نقل ابن هشام، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد كرد، و دست يهود را در امور كشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد.


پي نوشتها:
1- ج2، ص46.
2- " امالي طوسي"/164- ابن هشام، ج2، ص328.
3- " سيره حلبي" ، ج 3، ص 38.
4-" سيره ابن هشام، ج 3، ص 345.
5- " مجمع البيان"، ج9، ص 120.
6- " صحيح مسلم"، ج 5، ص 195.
7- " تاريخ طبري"، ج 2، ص 94.
8- ج2، ص 46.
9- ارشاد، ص59.
10- خصال، ج2،ص16.
11- سيره ابن هشام،ج1، ص337.


منبع: شبكه تبیان