زنان قرآني درآينه ادبيات

نويسنده: پروفسور آنماري شيمل
مترجم: فريده مهدوي دامغاني


در قرآن مجيد، اغلب درباره زنان مومن و با ايمان سخن گفته شده است. از آنها، همزمان كه از مردان مومن و با ايمان سخن گفته اند، ياد شده، و موظف بودند از يك رشته وظايف مذهبي مانند مردان پيروي كنند. تنها چهره منفي اي كه ظاهر مي شود، مربوط به زن ابولهب در سوره مباركه لهب است. ابولهب، سرسخت ترين دشمن رسول اكرم ص بود، و او به عنوان «هيزم كش» معروف است. او طنابي بر گردن دارد و به نشانه نمونه اي از انسان هاي بي ايماني است كه به لعن و نفرين ابدي گرفتار شده اند.

در مقايسه با آن چه در عربستان پس از اسلام وجود داشت، موقعيت اجتماعي زن با نزول قرآن مجيد، به طرز چشمگيري تغيير يافت و بهبود گرفت. پس از نزول اين كتاب آسماني، زن مجاز شد ثروت شخصي خود را (كه به شكل جهيزيه يا ثروتي بود كه در طول زندگي زناشويي به دست آورده بود) براي خود نگاه دارد، و به رسيدگي آن به هر شكلي كه دوست داشت بپردازد. او همچنين حق ارث بردن را نيز يافت. چيزي كه تا پيش از ظهور اسلام، امري غيرممكن و غيرقابل تصور بود.
كمي بعد، اجازه اختيار كردن چهار همسر شرعي (در سوره مباركه نساء آيه 3) به عنوان چهار طبيعت تعبير و تفسير گرديد. البته لازم به گفتن است كه اختيار كردن چند همسر در بين مسلمانان، آن قدرها هم كه تصور مي رود، رايج و متداول نيست. فرماني كه در قرآن نازل شده، و درباره داشتن رفتاري عادلانه نسبت به همسران شرعي است، موجب گرديد تا بسياري از تجددگرايان، داشتن تنها يك همسر را به عنوان وضعيتي ايده آل اعلام نمايند. در واقع، حتي اگر هر زني به صورت عادلانه و به طور يكسان با ساير زنها، ثروت و مال دريافت كند، شوهر چگونه مي تواند به همان اندازه، نسبت به هر يك از همسران خود، احساسي يكسان داشته باشد؟!...
اجازه شرعي براي تنبيه (مجازات) كردن يك همسر، كه از نافرماني همسر نشات مي گيرد، با فرمايشي از سوي حضرت رسول اكرم ص كه رفتاري محبت آميز و ملايم نسبت به زنان را به مردان مسلمان توصيه مي كند، از شدت خود مي كاهد: «بهترين شما كسي است كه بهترين رفتار را با همسر خود داشته باشد.»

سوره مباركه بقره آيه 187 كه اغلب اوقات ناديده انگاشته مي شود، و يا به شكل نادرستي تفسير مي گردد، با وضوح كامل از روابط عميقي كه ميان زن و شوهر وجود دارد سخن مي گويد: «آنها لباس شما هستند، و شما لباس آنها (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد)...» و به راستي در سنت مذهبي، لباس به نشانه ALTEREGO يا همان روح همزاد است... يعني نزديك ترين چيزي كه به انسان وابسته باشد.

در قرآن مجيد تنها يك بانوي بزرگوار است كه نام ايشان ذكر مي شود: مريم... حضرت مريم عذراء، مادر عيسي مسيح عليه السلام كه در آيين اسلام بسيار مورد احترام و تجليل و اخلاص و ارادت هستند. براساس سنت، ايشان نخستين بانويي خواهند بود كه به بهشت قدم خواهند نهاد. به خاطر ايشان بود كه درخت نخلي خشكيده، خرماهايي بسيار شيرين بار آورد (آن هنگام كه مريم در اوج درد زايمان، خود را به تنه آن تكيه داد، و نوزادي كه تازه به جهان قدم مي نهاد، به بيگناهي و معصوميت مادر خود شهادت داد (سوره مباركه مريم آيه هاي 33-30-24). او به نشانه روحي آرام و ساكت، و نمادي از اخلاص و فداكاري، و به راستي لايق اين است كه تحقيقات بيشتري در اين زمينه در مورد ايشان صورت بگيرد.

البته، با تعدادي شخصيت هاي زنانه ديگر هم در قرآن مجيد مواجه مي شويم: گاهي از اوقات، آنها به وسيله ايمان و اعتقادات عاميانه، صاحب نامي شدند و داستان زندگيشان از رنگ و بوي خاصي برخوردار گرديد. بدينسان، اين زنان مي توانستند به عنوان نمونه هايي براي زنان ديگر به شمار روند (مانند كتاب «زينه الفراديس» اثر ثنوي به گونه اي كه هر زني كه در قرآن مجيد از او نام برده شده است، با توضيحاتي بسيار دقيق و جالب، به عنوان الگو براي خواننده جواني كه از جنس ضعيف است، معرفي مي شود). بديهي است كه نخستين زن، كسي مگر حضرت حوا نيست. زني كه براساس حديث، از پهلوي حضرت آدم به وجود آمد.

آيين اسلام كه دكترين «گناه اوليه» را ناديده مي گيرد، به گونه اي است كه در هيچ كجاي قرآن مجيد، هيچ نشانه اي مبني بر اين كه حوا، مسبب اصلي و واقعي سقوط آدم بوده است وجود ندارد؛ به همان اندازه، اين حوا نبوده كه گناه را برروي زمين آورده است...
در «داستان هاي انبياء» كه داستانسرايان و واعظان معروفي در طي قرون، به شاخ و برگ دادن آن بيش از پيش پرداختند، حضرت حوا، از جايگاه بسيار مهمي برخوردار است.

زن در عرفان و تصوف اسلامي
در حديث آمده است كه خداوند متعال با اين جمله خطاب به حضرت آدم فرمود:
به خاطر تو، من خدمتگزارم حوا را با لطف و رحمت الهي معطر ساختم،
اي آدم! هيچ لطف و رحمتي بهتر از يك همسر پارسا و متقي نيست...!
در افسانه ها، ازدواج اين زوج اوليه، با تمام شكوه توصيف شده، و همه چيز مانند جشني مجلل و زيبا به نظر مي رسد؛ بدينسان، فرشتگان الهي باراني از سكه هاي زر و سيم از بهشت بر سر زوج عروس و داماد فرو مي ريزند. اما هنگامي كه آنها غرق در تماشاي مار كوچكي مي شوند كه به وسيله طاووس به آن باغ زيبا آورده مي شود، به ميوه ممنوع دست مي زنند (كه در اغلب اوقات، به شكل يك شاخه گندم نمايان مي شود) و در آن لحظه است كه بر برهنگي خود واقف مي شوند...
در اين قسمت از داستان، راويان سنتي به سبكسري حوا تأكيد و پافشاري دارند. در قسمت هايي بسيار رقت انگيز، حوا از خداوند متعال سؤال مي كند كه در چه چيز گناهكار بوده است، و اين كه مجازاتش چه خواهد بود؟ خداوند متعال به او مي فرمايد:
«در عقل، دين و قابليت شهادت دادن و ارث بردن، همواره ناقص خواهي بود.»

بديهي است كه اين مطالب، زاييده تخيلات سازندگان اين داستانها است كه نكاتي را از فرامين قرآني به عاريت گرفته اند: براي شهادت دادن، به جاي يك مرد، به دو زن نياز است (سوره مباركه بقره آيه 282)، دختران خانواده هم كمتر از پسران ارث دريافت مي كنند (سوره نساء آيه11). اين درمورد مجازات الهي نيز صدق مي كند: «تو در طول زندگي، همواره اسير خواهي ماند.» كه از فرايافت انزواي زن پديد آمده كه با مرور زمان، از شدت بيشتري برخوردار شده است.

براساس اظهارات كسائي(1)، حوا اين جمله را نيز شنيد كه: «ديگر مجاز نخواهي بود در ارزشمندترين كاري كه در زندگي وجود دارد، يعني شركت در نماز جماعت روز جمعه شركت كني!» حال آن كه اين نكته نيز هرگز نه در قرآن مجيد و نه در مراسم پيشينيان وجود نداشته است! او همچنين نبايد سلام كند (كه براي اين نيز، چيزي در قرآن ذكر نشده است و هيچ نوع منعي وجود ندارد). به همان اندازه، مجازاتهاي زن در اين خواهد بود كه بايد عادت ماهانه، بارداري، و اين كه هرگز «هيچ زني، پيامبر يا خرمندي فرزانه نخواهد شد» را تحمل كند...

اين نشان مي دهد كه تا چه اندازه، افكار و انديشه هايي تا به امروز وجود دارد كه هيچ ارتباطي به فرامين قرآني ندارند، و بيشتر روي تعبير و تفسير «تخيلي» و عاميانه مردم صورت گرفته است...
بدينسان، حوا از كار خطايي كه كرده بود، به شدت پشيمان شد و مورد بخشايش پروردگار قرار گرفت. اما پس از آن كه از بهشت رانده شدند، آدم و حوا از يكديگر جدا گرديدند و براساس افسانه هاي قديمي، مدتها، همديگر را نزديك مكه باز يافتند. در آنجا، حضرت جبرئيل، مناسك مربوط به حج را به حضرت آدم آموخت. حضرت آدم خود را بر فراز صفا يافت، درحالي كه حوا در ارتفاعات مروه حضور داشت. آنها ناگهان يكديگر را در دشت عرفات بازشناختند...

دومين همسر حضرت ابراهيم(ع)، هاجر نيز به مراسم حج مربوط است: او هفت بار بين مروه و صفا دويد تا آبي براي اسماعيل، پسر جوان و دلبند خود كه بسيار تشنه بود بيابد. سرانجام آب چشمه زمزم از زمين جوشيد. اين روايت موجب شد تا زائران خانه خدا، هفت بار طواف كنند (كه البته امروزه به وسيله طاقي به هم متصل شده است).

در سنت عاميانه، دختر نمرود هم وجود دارد. او كسي بود كه حضرت ابراهيم را در ميان آتش افكند؛ در روايت آمده است كه اين دوشيزه كه تحت تأثير ايمان قوي ابراهيم قرار گرفت، مانند او به داخل شعله هاي آتش افكنده شد، و مانند آن پيامبر، سالم از ميان شعله ها بيرون آمد.

ما همچنين با همسر بسيار مؤمن و با ايمان فرعون مواجه مي شويم: همان كه موسي كوچك را نجات بخشيد، و مفسران نام «آسيه» را به او داده اند. اين بانوي پارسا، به عنوان مظهر زني متقي و باايمان معروف شد، زيرا پيامبر آينده را داخل آب گرفت و مورد حمايت خود قرارداد. او اين كار را علي رغم احتياط هايي كه شوهر مقتدرش دستور داده بود همه رعايت كنند، به انجام رساند، و به خاطر همين كار، به او اجازه داده شد وارد بهشت شود... اين بانو، براي برخي از مردم، مظهر «زن كامل» است، و به همراه حضرت مريم(ع)، حضرت خديجه، و حضرت فاطمه زهرا(ع)، از همه دوشيزگان پريوش بهشتي، زيباتر به شمار مي روند...

در ادبيات بعدي، بلقيس اغلب به عنوان مظهر فرمانروايي توانگر و عاقل ظاهر مي شود، و بارها و بارها در اشعار گوناگون از او نام برده شده است بدينسان خاقاني، شاعر معروف ايراني با ستايش از همسر و خواهر حامي بزرگوار خود: شروانشاه، اين دوبانوي بزرگوار را به بلقيس تشبيه مي كند (اين شاعر ايراني، همواره عادت داشت از چهره هاي زنان سرشناس تاريخ كمك بگيرد و بانوان مورد نظر خود را به آنان تشبيه نمايد. او از مريم عذرا(ع)، از رابعه عارف و يا حتي ملكه زبيده(2 )براي اين كارها، كمك مي گيرد؛ ظاهراً اين زنان باشكوه و افتخارآفرين، همواره از قدرت روحي بيشتري از مردان برخوردار، و به مراتب برتر از مردها بودند...!)

در كتاب «ترجمان الاشواق» كه ديوان اشعار عاشقانه خردمند بزرگ: ابن عربي به شيوه اي عارفانه است، كاخ معشوق چنان خارق العاده و زيبا است «كه گويي بلقيس تخت خود را در آنجا نهاده بود...» و زنان زيباي درباري مانند: «طاووس هايي با نگاهي نافذ و دلكش و قدرتي بالا...» توصيف مي شوند، به گونه اي كه: «هر يك از آنان بلقيسي است كه بر تخت مرصع خود جلوس كرده است...»

بديهي است كه گهگاه، تخت بلقيس و كنايات ديگري از اين ملكه مقتدر در اشعار و نوشته هاي ستايش آميز نويسندگان اسلامي وجود دارد؛ گاه نيز مي توان تصوير او را در مينياتورهايي زيبا مشاهده نمود كه برروي تخت خود نشسته است، و هدهد نيز نامه سليمان را برروي تخت او مي افكند. اما به نظر تا حدودي عجيب مي رسد كه عشق ميان سليمان كه اعجازگري بي همتا بود و با زبان همه حيوانات آشنايي داشت، و اين ملكه يمني، هيچ داستان شاعرانه اي را (مانند بسياري ديگر از افسانه هاي باستاني) در ذهن و انديشه لطيف شاعران و نويسندگان ايران زمين پديد نياورد... با اين حال، اين داستان قرآني، داراي همه نكات لازم براي افسانه اي مجازي در مورد قدرت معنوي فرمانروايي يكتاپرست، و عشق به زني بي اعتقاد و كافر بود كه با گيرايي خاصي كه سخنان اين فرمانرواي مقتدر وجود داشت، به آيين پاك و راستين روي مي آورد... اما شايد از نگاه شاعران ايراني، عامل «تراژدي» كه نكته اي بسيار مهم در افسانه هاي حماسي ايراني و تركي محسوب مي شود، در اين افسانه كم بوده است.

در دوازدهمين سوره قرآن مجيد، كه به عنوان «زيباترين داستان» معرفي شده است، زندگي يوسف و جدايي او از پدرش يعقوب و خيانت برادرانش نقل شده است. در اين داستان، از افتادن يوسف به قعرچاه و فروخته شدنش به عنوان غلام در مصر، و اين كه چگونه همسر كارفرمايش دل در گرو عشق او مي بازد، تعريف شده است. زليخا (همسر پوتيفار)، به دليل عشقي كه به يوسف دارد، مورد سرزنش و ملامت همگان قرار مي گيرد. از اين رو، همه دوستان خود را به نزد خويش دعوت مي كند: هنگامي كه يوسف وارد تالار مهماني مي شود. همه نگاهها بر او خيره مي ماند. و همه چنان مسحور زيبايي او مي گردند كه به جاي بريدن ميوه هايي كه در پيش روي خود دارند، انگشتان خود را مي برند بدون آن كه كوچكترين دردي در وجود خويش احساس نمايند... اين داستان ادامه مي يابد، و از نقش يوسف در زندان سخن مي گويد و اين كه چگونه از هنر تعبير كردن رؤيا آگاه بود... سپس از به قدرت رسيدن يوسف و نجات سرزمين مصر از قحطي سخن مي گويد، و اين كه چگونه موفق شد به برادرانش كه از كنعان آمده بودند (زيرا آن سرزمين نيز دچار قحطي شده بود) گندم بفروشد. سرانجام يعقوب كه از جدايي يوسف نابينا شده بود (زيرا در طول ساليان دراز اشك ريخته بود) با استشمام بوي پيراهن يوسف، و ماليدن آن برروي صورت خود، بينايي خود را دوباره باز مي يابد.

ادبيات بعدي، اين داستان را از نو برگزيد و برخي از صحنه هاي اين داستان قرآني را تشديد بخشيد، به گونه اي كه زليخا كه يكي از شخصيت هاي نه چندان مهم اين داستان به شمار مي رفت، به عنوان شخصيت اصلي برگزيده مي شود.
بديهي است كه مفسران قرآن مجيد با اين موضوع، با احساسات قلبي عميقي برخورد مي كردند. عرفايي همچون عبدالله انصاري هراتي و ميبدي(3)، نوشته هاي زيادي را به داستان يوسف اختصاص داده اند.

مي توان گمان برد كه اين موضوع از همان آغاز كار، مورد توجه شاعران ايران زمين قرار گرفت، و داستان حماسي «يوسف و زليخا» را كه در قديم به فردوسي منسوب مي كردند، علي رغم تلاش هاي فراوان فرهيختگان قرن نوزدهم ميلادي كه سعي داشتند ثابت كنند اين نوشته از آن اوست، امروزه مشخص گرديده است كه فردوسي دستي در آن نداشته است.

اته خاطرنشان مي سازد كه از پيش از اواخر هزاره اول، ابوالمؤيد بلخي(4) داستاني حماسي و بسيار زيبا درباره اين زوج معروف قرآني به رشته تحرير درآورده بود. در طول قرون بعدي، نوشته هاي بي شمار ديگري به تبعيت از اين نسخه اول، خلق شدند. اته تني چند از اين نويسندگان را نام مي برد: شوكت بخاري، عمق بخارايي، ناظم هروي و ركن الدين هروي... در سرزمين هندوستان، شعرا پس از آن كه جامي هراتي شكل كلاسيك آن را به وي بخشيد، با شور و اشتياق خاصي به بررسي اين موضوع داستاني پرداختند. نوشته جامي در سال 1824 ميلادي به وسيله وينسنز ون روزنوايگ-شوانو به زبان آلماني ترجمه شد. مورخ و خطاط معروفي كه در دربار اكبرشاه خدمت مي كرد، و مير معصوم نامي نام داشت (كه در سال 1605 ميلادي درگذشت)، يكي از نويسندگان از بين چندين نويسنده بود كه اين موضوع را به صورت منظومه اي به زبان فارسي تعريف كرد. تعدادي هم نوشته هاي منثور در ادبيات فارسي، تركي و هندي وجود دارد. در همه اين نوشته ها، ازدواج يوسف و زليخا كه همچون يك «HAPPY ENDس شاد به پايان مي رسد، با جزئيات بسيار دقيقي نقل شده است. ما حتي داستاني از اين زوج قرآني در اختيار داريم كه به زبان كشميري نوشته شده است. در قرن پانزدهم ميلادي، شاعري بنگالي به نام محمد صغير يوسف و زليخايي به سبك خود نوشت. در قرن هفدهم ميلادي، در ادبيات دخني اردو در كاخ هاي جنوب هندوستان، چندين نوشته شاعرانه از همين داستان خلق شدند كه مي توان از نوشته شاعر معروف دربار محمدعادل شاه بيجاپور: ملك خشنود سخن گفت.

در شعر هاشم كه دراواخر قرن هفدهم ميلادي نوشته است، زليخا به زبان محلي زنان اردو سخن مي گويد، و شاعري از اهالي گوجارات: ميرعلي امني، به نوشته مفسيري: «زليخا را با لباس مخصوص بانوان آبرومند آن منطقه، ملبس نمود...»

به سختي مي توان شمار داستان هايي را كه بعدها در مناطق شرقي، درباره يوسف و زليخا نوشته شده است، تخمين زد. بديهي است كه اين موضوع جالب، در ميان ترك هاي عثماني نيز مورد استفاده قرار گرفت. پسر آق شمس الدين، كه راهنماي معنوي و همدل و هم سخن مذهبي سلطان محمد فاتح بود، شاعري به نام حمدي بود كه در سال 1503 ميلادي در گذشت. او يكي از زيباترين داستان هاي مربوط به اين موضوع را تحت عنوان «شكوه زليخا» به رشته تحرير درآورد.

از همان روز «آري گفتن»،
كه تخم رنج و محنت، عشق را تضعيف كرد،
سيراب از آبي به نام درد، عشق پرورشم داد،
و آن هنگام كه درد، خرمن هايم را درو كرد،
همان دم خرمن ها، عشق را به باد هديه دادند...
از زماني كه قلبم به رنج يار عادت يافت،
عشق، دوستان عزيزم را از من دور كرد.
حتي سلامت نيز هيچ نجاتي برايم به ارمغان نمي آورد،
از زماني كه عشق در آغوشم كشيد،
و دست ملامت به نشانه خوشامد، بالا رفت
در ديدگانم، هيچ نشانه اي از خواب نيست،
بلكه پوشيده از اشك است: ندانم سرانجام عشق،
به كجا رهنمودم خواهد كرد!

برخي از، موضوعات موجود در داستان يوسف و زليخا، به طور منظم در هر نوشته اي ظاهر مي شود، و گاه اتفاق مي افتد كه تا حدودي دستخوش تغيير مي گردد. اين موضوع نه تنها در داستان هاي حماسي، بلكه در قالب مجازي و استعاره هايي بي شمار در غزليات عاشقانه نيز ظاهر مي شود.

يكي از اين موضوعات، به فروش رفتن يوسف، غلام جوان و زيبا در بازار برده فروشان است: هنگامي كه مردم با اشتياق به جلو مي آيند تا پيشنهاد خريدن يوسف را بدهند، زني پير و تهيدست از راه مي رسد كه قصد دارد يوسف را براي خود خريداري نمايد. اين پيرزن سالخورده، به نشانه انديشه هاي متعالي شده و شايسته اي است كه حتي اگر به هدف نهايي نرسند، باز هم از ارزش خاصي برخوردار هستند.

توصيف دقيق اين صحنه، از داستان زيباي جامي براي ما به ارث رسيده است. نقل كرده اند كه بيش از چهارصد سال پيش از جامي، يكي از سلاطين سلسله غزنوي: سلطان مسعود (كه از سال 1030 تا 1041 ميلادي سلطنت كرد)، يكي از كاخ هاي خود را (كه اتفاقاً در هرات واقع بود!) با انواع تصاوير عاشقانه تزئين كرده بود: يعني درست در نقطه اي كه جامي نيز در آن حضور داشته است...
تقريباً مي توان اذعان داشت كه اين سلطان، با كار عجيب خود، نكته اي را در ضمير ناخودآگاه اهالي هرات جاي داده بود، به طوري كه جامي نيز به طور طبيعي آن موضوع را به ياد آورد و در داستان خود گنجاند...

بديهي است كه نوشته زيباي جامي، از قرن شانزدهم ميلادي به بعد، مينياتوريست هاي بي شماري را الهام بخشيد: آن كاخ زيبا، با گوشه و كنارهاي بي شمار خود، با پلكان هايي كه به سختي مي توان از آنها صعود كرد، و بالاخره يوسف جوان و زيبا كه سعي دارد با بالا رفتن از آنها، از زليخا بگريزد، بارها و بارها به تصوير كشيده شده است. زليخا دراين تصاوير، همچون زني بي اندازه زيبا و طناز، در پيراهني سرخ نمايان مي شود.

به همان نسبت، يوسف در جامه اي سبز كه رنگ پيامبران و قديسان و صالحان بهشتي است، نمايان مي شود.
يكي از جنبه هاي جالب توجه موجود در اين صحنه عاشقانه، رفتار زليخا است كه بر اساس سنت، بت پرست و تصوير بت موردنظر خود را در گوشه اي از اتاق خويش پنهان ساخته بود: او اين مجسمه را در زير پارچه اي مخفي مي سازد تا در زماني كه قصد فريب دادن يوسف را دارد، به وسيله آن بت، تحت تأثير قرار نگيرد.

شاعران مي دانند كه اين عشق بود كه حجاب عفت را از وجود زليخا بركند: «عشق از پرده برون آر و زليخا را بياور»، آن گونه كه در اشعار حافظ آمده است... بدينسان، زليخا به عنوان نمادي از همه كساني كه رنج مي كشند (آن هم به اين دليل كه دستخوش خواسته اي بسيار شديد و دست نيافتني هستند) محسوب مي شود، و در نهايت به عنوان قهرماني شجاع و بردبار و قدرتمند نمايان مي گردد كه حاضر است همه چيز خود را به خاطر عشقي كه به محبوب خود دارد، تحمل كند: «همه به جامه دريده يوسف چشم مي دوختند، اما كدام كس به قلب دريده و رنجيده زليخا نظر افكند...؟» اين سوالي است كه آزاد بلگرامي(5) در اواسط قرن هجدهم ميلادي از خوانندگان خود در هندوستان پرسيد.

كسي كه در گذشته، موجودي بس زيبا و خواستني بود، در رنج و اندوه شديد پير شد، در حالي كه در كنار جاده اي نشسته بود تا شايد بتواند باري ديگر نظري بر يوسف بيندازد. حال آن كه يوسف، به هيچ وجه مايل نبود چيزي درباره او بشنود.

زليخا مانند يعقوب، به دليل آن كه پيوسته گريسته بود، بينايي ديدگانش را از دست مي دهد، و تنها در آرزوي استشمام بوي عطري است كه از وجود يوسف ساطع مي شود...
هجويري مي نويسد: «از آنجا كه زليخا، به خاطر عشق بي پاياني كه نسبت به يوسف در دل داشت، حاضر به مردن بود، چشمانش تنها زماني از هم گشوده شد كه به يوسف پيوست...»
در واقع، تنها انديشه يوسف بود كه اين زن را به زيستن ترغيب مي كرد: او تنها به نام محبوب خود مي انديشيد، آن گونه كه روح همواره موظف است به محبوب الهي خود بينديشد و بس...
بدينسان، واقعه اي روي داد كه ابن عربي در «فتوحات مكيه» نقل كرده است:
گفته مي شود كه زليخا مورد اصابت تيري قرار گرفت و هنگامي كه خون او بر زمين جاري شد، نام «يوسف... يوسف...» بر زمين نقش بست، زيرا پيوسته اين نام را تكرار كرده بود، و آن نام اينك همچون خون، در رگهاي او جاري شده بود...

همچنين شايع بود كه خون يكي از نخستين صوفيان، پس از آن كه مجروح شد و از بدن او خارج گرديد، پيوسته نام «الله...» را بر روي خاك زمين مي نوشته است...
با اين حال، براي ابن عربي، داستان زليخا به عنوان توضيحي محسوب مي شد تا درباره خون حلاج كه نام خدا را پيوسته با خود مي نگاشته است، سخني بيان كند. باري، سرانجام پس از مدتي طولاني كه به انتظار و نااميدي سپري مي شود، وفاداري تزلزل ناپذير زليخا پاداش خود را دريافت مي كند.

سنايي به خوانندگان خود توصيه مي فرمايد كه همچون زليخا، صبور و بردبار باشند، و از اين موضوع بارها و بارها در نوشته هايش استفاده مي كند. او نيز به خوبي مي دانست كه نزديك شدن به محبوب، قدرت جوان كردن عاشق را داراست: «آن هنگام كه درد و شهوات پست روح، تو را پير و فرسوده كرده باشد، در آن هنگام بايد روح خود را جوان سازي... مانند زليخا كه در انتظار دوست نشست.»

ااين حال، عطار كه به نسل بعدي شاعران عارف تعلق داشت، اين جوان شدني آني را به شيوه اي دراماتيك و بسيار رقت آور، در «الهي نامه» به تصوير مي كشد:

مگر يك روز مي شد يوسف پاك
زليخا را نشسته ديد بر خاك
شده پوشيده از چشمش جهاني
ولي پوشيده چشم خاكداني
به بيماري و درويشي گرفتار
زصدگونه به بي خويشي گرفتار...

بدينسان زليخا، اين زن عاشق، مظهر روح بشري يا همان «نفس» شد كه در سوره مباركه يوسف «نفس انساني پيوسته به بديها فرمان مي دهد»(6)، ليكن با نبردي باطني و پيوسته، و نيز با رنج و درد، مي تواند پالايش شود تا دوباره به سوي پروردگار عالم بازگردد و به «نفسي مطمئنه» مبدل گردد.


پانوشت ها :
1- عالم بزرگ علم نحو قرن دوم كه معاصر هارون الرشيد بود.-م.
2- نام همسر هارون الرشيد كه در سال 831 ميلادي بدرود حيات گفت.
3- مولف و مفسر بزرگ و شريف «كشف الاسرار» كه در سال 520 هجري آن را تاليف كرده است.
4- شاعر بسيار قديمي ايراني كه پيش از فردوسي بود.-م.
5-نام شاعري اردو زبان كه در اواخر قرن هفدهم ميلادي مي زيست.
AZAD BILGRAMI غلامعلي خان آزاد بلگرامي، نام اديب و مورخ مسلمان هندي كه در سال 1785 ميلادي درگذشت.-م.
6- آيه 53 سوره مباركه يوسف.-م.

 

منبع: بر گرفته از كتاب زن در عرفان و تصوف اسلامي , روزنامه کیهان سه شنبه 11 مرداد 1384، ص مقالات