قرآن و نقش مادر در تربيت جوانان :
بررسى چهره‏هاى جوان در قرآن

احمد عابدينى


از مسائل مورد ابتلا، چگونگى برخورد با جوان براى تأثيرپذيرى بيشتر مى‏باشد. هر كسى راه و روشى پيشنهاد مى‏كند و به گونه‏اى مى‏خواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما كدام راه صحيح است و ملاك راه صحيح چيست. اين گونه پرسش‏ها معمولاً مورد غفلت واقع مى‏شود و اگر كسانى بخواهند راه صحيح يا بهتر را بيابند، به تجربه، آزمايش و آمارگيرى متوسل مى‏شوند.

اما بى‏نقص بودن اين گونه راهها مورد ترديد مى‏باشد و حتى گاهى مى‏توان در درستى آنها مناقشه كرد؛ زيرا جوان مانند يك شى‏ء بى‏جان آزمايشگاهى نيست و صحنه اجتماع آزمايشگاه نيست. در آزمايشگاه تمامى عناصر، ابزار و اشياى مورد آزمايش در اختيار آزمايشگر است اما اشيا اختيارى ندارند، بنابراين آزمايشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز يكى، ميزان تأثير و تغييرات آن را اندازه‏گيرى مى‏كند يا سپس امر ديگرى را متغيّر و بقيه را ثابت نگه مى‏دارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرايط و اوضاع به اختيار آزمايشگر نمى‏باشد؛ ثانياً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه كه مى‏خواهد اثر مى‏پذيرد يا بر اطراف اثر مى‏گذارد. نيز اراده، تصميم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگى و تاريخى، خوراك، پوشاك وى و ... در تشخيص و تعيين مسير او و چگونگى تصميمش نقش دارد. اين همه، قابل اندازه‏گيرى، كنترل و نسبت‏سنجى نمى‏باشد. بنابراين پيدا كردن روش و قانون مناسب براى برخورد با جوان، از اين راه، ناقص و حتى ناصحيح مى‏نمايد.

راه ديگرى كه مى‏توان پيمود و راحت‏تر از راه قبلى است و نتايج آن كم‏نقص‏تر مى‏نمايد، همچنين براى ما مسلمانان جاذبه‏دارتر است، بررسى ميزان تربيت «جوان»هاى مطرح‏شده در قرآن و شاخص‏هاى تربيتى و تعيين مقدار تأثير هر يك از آنها بر جوان مى‏باشد.

اين راه براى ما راحت است زيرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آيات در باره «جوان» مى‏توان به آن رسيد. مردم نيز با توجه به اعتقاداتشان، براى پذيرش اين راه و روش، آمادگى بيشترى دارند. چنان كه نتيجه پيمودن اين راه مورد قبول مسلمانان مى‏باشد زيرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، كتاب هدايت و تربيت است. از سوى ديگر امكانات پيمودن اين راه فراهم است زيرا تفاسير گوناگون وجود دارد و بالاخره پيمودن اين راه لازم و حياتى است چون از يك طرف، با جوانان برخورد داريم و هر فردى دوست دارد ثمره وجودى و اميد و آينده خود را، به بهترين نحو تربيت كند. از سوى ديگر چون مسلمان و ديندار هستيم موظفيم قرآن را بشناسيم و با آن برخورد مثبت داشته باشيم. نيز چون قرآن را معجزه جاويد مى‏دانيم و كتابى كه «از پيش رو و پشت سرش باطل نمى‏آيد»(1) و فرستنده آن خالق انسان‏هاست، اطمينان داريم كه آن كتاب به ما بهترين راه هدايت را مى‏نماياند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق مى‏دهد. بنابراين، راه و روش قرآن ما را از راههاى ديگران بى‏نياز مى‏كند و حتى قابل ارائه به ديگران براى تربيت جوانان مى‏باشد.

قرآن سرگذشت جوان‏هاى متعددى را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربيتى هر يك پرداخته است.

از جوانى كه گوش به فرمان پدر و مربى خويش بود و هر خواسته پدر را قبول مى‏كرد و بر خواسته خود مقدّم مى‏داشت تا جوانى كه به هيچ نحو گوش به سخنان پدر نمى‏داد و حتى در سخت‏ترين وضع و هنگامى كه آثار عذاب الهى ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار مى‏كرد و بالاخره به هلاكت رسيد. نيز از جوانى كه در بهترين محيط رشد و نمو كرد تا جوانى كه در بدترين محيط از نظر اعتقادى به سر برد. از جوانى كه بيشترين امكانات را در اختيار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جوانى كه هيچ امكاناتى نداشت و كم كم آنها را به دست آورد. از جوانى كه ... .

داستان پسر حضرت نوح(ع)
فرزند نوح از بهترين امكانات هدايتى برخوردار بود ولى به سخنان پدر گوش نداد و نصيحت‏ها و راهنمايى‏هاى او را به هيچ انگاشت و در نافرمانى، از همگان گوى سبقت را ربود حتى تبليغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودى نبخشيد. داستان او چنين است: نفرين نوح به قومش، دستور يافتن براى ساختن كشتى، سوار كردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حيوانى، بارش باران‏هاى سيل‏آسا از آسمان، جوشيدن آب فراوان از زمين، به گونه‏اى كه آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد كشتى كه در محلى دور از دريا قرار داشت، روى آب قرار گرفت، به گونه‏اى كه براى هر كسى آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش كه متحيرانه كنارى ايستاده بود، خواست كه به كشتى آيد و نجات يابد ولى لجبازى، تعصب و جاهليت پسر، حتى در آن هنگام به او اجازه نداد بر كشتى سوار شود بلكه با بيان «به كوهى پناه مى‏برم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازى و حق‏ناپذيرى خود را به نمايش گذاشت.

پدر دلسوخته سال‏ها رنج تبليغ و نصيحت را به جان خريده بود و علاوه بر انجام وظيفه الهى، عاطفه پدرى ايجاب مى‏كرد فرزند را نصيحت كند. آن زمان نيز احساس كرد كه در آخرين لحظه به او گوشزد كند امروز، روز ديگرى است و هيچ چيز نمى‏تواند مانع عذاب الهى شود. به همين جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارنده‏اى نيست مگر اينكه خداوند به كسى رحم كند»(3) ولى او به آخرين نصيحت پدر اعتنايى نكرد و موجى بين پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گرديد.

نكته‏ها و پرسش‏ها
1- حضرت نوح از پيامبران اولوالعزم است و همچون بقيه پيامبران در انجام وظايف تبليغى كوشش كرده و راه كاستى يا خطا را نپيموده است، چنان كه طولانى‏ترين مدت را در راه تبليغ صرف كرده، خداوند در هيچ جا از شيوه تبليغ يا كم‏كارى يا كم‏صبرى‏اش انتقاد نكرده، اگر چه از عجول‏بودن حضرت يونس ياد كرده است.(4) اين نشان مى‏دهد كه ميزان و شيوه تبليغ حضرت نوح كاملاً مورد تأييد خداوند بود.

2- پس از اطمينان يافتن حضرت نوح از اينكه قوم، خويشان و حتى زن و فرزندش به او ايمان نمى‏آورند و آن مردمان و حتى نسل‏هاى بعد جز پليدكار و ناسپاس(5) نخواهند بود، تقاضاى عذاب كرد ولى خداوند به سرعت آنان را عذاب نكرد و براى هدايت‏شدن، فرصت‏هاى زيادى در اختيارشان گذاشت. ساختن كشتى كه با توجه به عده كم مؤمنان زمان زيادى طول كشيد، سوار كردن هر نوع حيوان، كه وقت زيادى مى‏طلبيد، بارش تدريجى باران و جوشش آب از زمين كه تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جويبارها و جارى شدن در سطح زمين و بالا آمدن زير كشتى نيز مدت زمانى طول مى‏كشيد، همه براى اين بود كه اگر كمترين امكانى براى هدايت‏شدن كسى وجود دارد شكوفا شود و به راه راست روى آورد ولى پسر نوح و دوستان و هم‏مسلكانش ايمان نياوردند بلكه به لجبازى ادامه دادند.

3- حضرت نوح به مقتضاى اينكه پيامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصيحت كرده و از همه شگردها براى هدايت او بهره برده بود. از سخنان آخر او مى‏توان فهميد كه در طول عمر از زبان محبت‏آميز استفاده نموده و خواستار هدايت وى بوده است.

چرا اين همه زحمت طاقت‏فرسا و نصايح پدرانه و محبت‏آميز، حتى ديدن نشانه‏هاى عذاب الهى، تأثيرى در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر كه روشى عقل‏پسند و مطابق فطرت بود متمايل نگشت؟

چند پاسخ مطرح است:

1- فرزند حضرت نوح(ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ريشه، و از نظر ژنتيكى يا وراثتى مشكل داشت، نمى‏توانست راه حق را برگزيند و مسير هدايت را بپيمايد.


نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض
‏ور نه هر سنگ و گِلى لؤلؤ و مرجان نشود
يا عاقبت گرگ‏زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
به اصطلاحِ روايات، او طينت سجّينى (جهنمى) داشته و واقع شدن او در خانه پيامبر خدا از اين طينت نكاسته بود.

2- فرزند حضرت نوح داراى طينتى پاك و خوب بود ولى چون محيط زندگى او پر از فساد بود و مادر و خويشاوندان و همسايگان، همه كافر و مخالف حضرت نوح بودند، محيط زندگى بر او اثر كرد و طينت خوب او را از بين برد و وى را به عنصرى نامطلوب بلكه لجوج و كافر تبديل كرد.

3- عوامل ژنتيكى و محيطى هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پيمودن مسير ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودى بسيار لجوج و عنود به بار آورد.

به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آيات تطبيق دارد و احتمال‏هاى ديگر ناقص يا باطل است.

احتمال اوّل كامل نيست زيرا حضرت نوح پيامبر الهى و داراى جسم و روحى سالم بود و هيچ يك از آبا و نياكان پيامبران به كفر و شرك و پليدى آلوده نبودند. چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمى‏توانست ذاتاً پليد و منحرف باشد، چنان كه بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمينه‏ساز است نه مجبورساز.

مى‏توان گفت: چون فرزندان، حامل برآيند تعامل ژن‏هاى زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادى و روحى داراى مشكل بود، آن ويژگى‏هاى روحى مادر در فرزند، بروز بيشترى داشت.

احتمال دوم، كامل نيست زيرا محيط، هر چند فاسد باشد ولى نقش و عليّت تام و كامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبيعى ديگر اين تفاوت را دارد كه مقهور كامل شرايط، جوّ و وراثت نيست. وى مى‏تواند در مقابل مشكلات، تصميم مخالف بگيرد و بر خلاف مسير حركت كند، هر چند به سختى در هم بشكند. حضرت موسى(ع) در كاخ فرعون رشد و نمو كرد(6) ولى فطرت حق‏خواهى، حق‏جويى و ياور مظلوم‏بودنش، از بين نرفت.(7) حضرت يوسف در خانه عزيز مصر بزرگ شد ولى خوى و روش آنان را نپذيرفت و بر راه حق اصرار ورزيد.

پسر نوح از مادرى خوب و مؤمن بهره‏مند نبود. حال نقش اين تفاوت در عزم و اراده و تصميم‏هاى غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد.

نيروهاى مؤثر بر انسان
دانشمندان، در مورد نيروهاى تأثيرگذار بر انسان نظرهاى گوناگون و متفاوتى مى‏دهند. گروهى مى‏گويند ژنتيك، مهم‏ترين عامل بلكه تنها عامل سعادت يا شقاوت فرد است. همان گونه كه ويژگى‏هاى جسمى والدين به فرزند منتقل مى‏شود و به طور طبيعى فرزند راهى براى فرار از تأثير ژن‏ها ندارد، خصوصيات روحى نظير شجاعت، سخاوت، حق‏طلبى و تجاوزگرى وراثتى است و از آن، راه فرارى وجود ندارد.(8)

اين گروه به احاديثى نظير «السعيدُ سعيدٌ فى بطن اُمّه و الشقىُّ مَن شقى فى بطن اُمه»، تمسك مى‏كنند و همه چيز را تابع و مقهور وراثت مى‏دانند.

از اين گروه پرسيده مى‏شود: پس اولين انسان‏ها چگونه با هم متفاوت شدند؟!

گروه ديگرى در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتيك را تقريباً صفر مى‏دانند و تمامى تأثيرات را از تربيت و محيط مى‏دانند. اينان اعلام مى‏كنند كه چند بچه را به ما بسپاريد و هر چه خواستيد، به شما تحويل مى‏دهيم: دانشمند، دزد، جنايتكار و ... .

به نظر مى‏رسد هر دو گروه، انسان را آن گونه كه بايسته است، نشناخته‏اند و هر يك با يك چشم به انسان نگريسته و تنها يكى از ابعاد وى را ديده‏اند. اگر به دقت به انسان مى‏نگريستند، معلوم مى‏گشت كه هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولى دخالت هيچ يك كامل نيست.

نقش عزم و اراده
خيال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محيط) به انسان نظر شود كار تمام است؛ يعنى نبايد تصور شود برآيند ژنتيك و تربيت، علت تامه براى سرنوشت انسان مى‏باشد و آدمى چون جسمى آزمايشگاهى است كه دو نيرو بر آن وارد مى‏شود و برآيند آن تغيير ايجاد مى‏كند. بايد دانست چشم قوى‏تر و دقيق‏ترى نياز است تا نقش عزم و اراده را تعيين كند زيرا عزم و اراده، در عرض و هم‏رديف محيط و وراثت نيست تا مثلاً تأثير هر يك را حدود سى و سه درصد بدانيم يا نقش اراده كمى برتر از آن دو نيست تا تأثير آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانيم.

اراده، عزم و نيّت، در طول عوامل وراثتى و محيطى است و آنها تنها نقش زمينه‏ساز و مددكار را بازى مى‏كنند و انسان است كه تصميم مى‏گيرد و راه و روشى را برمى‏گزيند و از آنها استفاده لازم را مى‏برد.

در امور روحانى، تربيتى، رفتارى و ... تنها نيّت و عزم انسان است كه تمام موضوع مى‏باشد و به امور ديگر خط و جهت مى‏دهد. اگر گاهى ديده مى‏شود كه اراده تحت تأثير محيط يا وراثت قرار مى‏گيرد، در اثر بى‏توجهى به نيّت و كم انگاشتن تأثير آن است، نه اينكه نيروى اراده و عزم كم باشد و مغلوب وراثت يا محيط شود. در قسمت جسمى و مادى چون عالَم ماده داراى تنگنا و مزاحم‏ها مى‏باشد، وراثت مستقيماً تأثير مى‏كند و اراده نمى‏تواند از تأثير آن بكاهد. بنابراين پدر و مادرِ داراى بيمارى‏هاى جسمى، فرزند بيمار به وجود مى‏آورند و عزم و اراده پدر و مادر يا فرزند نمى‏تواند از انتقال بيمارى جلوگيرى كند.

باز به جهت تنگناها و مزاحم‏ها، عوامل محيطى بر جسم اثر مى‏گذارد و بچه‏اى كه از سوء تغذيه رنج مى‏برد داراى بدنى ضعيف و بيمار مى‏باشد و نمى‏تواند داراى هيكلى مناسب و موزون گردد.

در معنويات، عواطف و راههاى سعادت و شقاوت، از آن‏رو كه جسم و جسميّت نقش چندانى ندارد و تنگناهاى مادى موجود نيست، اراده و عزم، نقش خود را كاملاً مى‏تواند ايفا كند. قرآن كريم مثال‏هايى مى‏آورد كه نشان مى‏دهد افرادى توانسته‏اند بُعد شقاوت و بدبختى را تا آخرين حد بپيمايند. در بُعد سعادت نيز همين طور است. فرزند نوح زمينه‏هاى محيطى و ژنتيكى مناسب را داشت، با اين حال منحرف شد، به گونه‏اى كه قرآن به جاى اينكه او را بدكار بداند، وى را مجسمه بدكارى يا اساساً كارِ بد مى‏داند: «اِنَّه عمل غير صالح؛(9) او عمل غير صالح است.»

پسر نوح آنقدر «بدكاره» بود كه جرثومه فساد و بدكارى شد و آنقدر بدكارى را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «كار بد» شد، و اين حكايتگر نهايت شقاوت و بدبختى انسان است.

اسماعيل فرزند ابراهيم‏عليهماالسلام‏
مثال ديگر از قرآن در مورد فرزندى كه كاملاً راه هدايت يافته، مطيع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرف‏شنوى داشت، حضرت اسماعيل است. خداوند وى را در پيرى نصيب حضرت ابراهيم نمود.(10) وقتى پدرى تا اواخر عمر فرزندى نداشته باشد و معجزه‏آسا بچه‏دار شود، طبعاً بايد بچه لوس، بى‏تربيت و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواسته او مهم‏ترين چيز جلوه كند و اراده‏اش بر اراده همه غلبه داشته باشد ولى چنين نبود و اسماعيل نخواست راه ناصواب يا باطل را طى كند.

در دوران شيرخوارگى، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بيابانى بدون آب و آبادانى رها سازد.(11) در دورانى كه كودك بيشترين نياز را به يارى پدر داشت، از چنين الطافى محروم شد. اما به طور معجزه‏آسا، در آن محيط خشك و سوزان، با جوشيدن آب زمزم، از تشنگى نجات يافت. قبيله‏هايى كه در بيابان دنبال آب مى‏گشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جاى آب را تشخيص مى‏دادند، آنجا را يافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهره‏مند شدند. بدين گونه اسماعيل از گرفتارى و گرسنگى نجات يافت تا كم كم رشد كرد، اما همچون هر بچه ديگر كمبود پدر را در زندگى حس مى‏كرد. در اين هنگام پدرش حضرت ابراهيم(ع) آمد و از او خواست در ساختن خانه خدا به او كمك كند. او نيز چنين كرد.(12) وقتى بزرگ‏تر شد و مردى گرديد كه مى‏توانست همتاى پدر به كار بپردازد، پدر گفت: در خواب ديده كه وى را سر مى‏بُرد! پسر به راحتى با انجام اين خواب موافقت كرد و خود را براى ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفق‏بودن در اين امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر اين از رؤياى پدر به «امر» تعبير كرد و پدر را مأمورى كه نيرويى از غيب به وى دستور مى‏دهد، تلقى نمود.(13)

نكته‏ها و پرسش‏ها:
1- به حضرت ابراهيم و امتحانات سختى كه خداوند از او گرفت و وى در همه موفق شد، نمى‏پردازيم. تنها به همين مطلب بسنده مى‏كنيم كه تصميم به گذاشتن زن و فرزند در بيابان يا ذبحِ فرزند، از امتحاناتى بود كه حضرتش به آنها دستور يافت. حضرت اسماعيل در مقابل اين تصميم‏ها تسليم بود. او در كودكى كه زبان اعتراض نداشت و در بزرگى كه مى‏توانست اعتراض كند، هيچ گاه به پدر اعتراض نكرد كه چرا مرا در بيابانِ بدون آب و آبادانى رها ساختى! نيز به پدر اعتراض نكرد كه چه خدمتى به من كرده‏اى كه اكنون انتظار دارى در ساخت خانه خدا به تو كمك كنم؛ چنان كه از پدر نخواست نزد وى در مكه بماند يا نخواست همراه پدر به فلسطين، محل سكونت پدر برود. هر از چندگاهى كه پدر به ديدن او و مادرش مى‏رفت، ابراز رضايت مى‏كردند و اعتراض نمى‏نمودند يا درخواستى نمى‏كردند.(14) اين نشان از روحيه عالى، احترام به پدر و تسليم محض‏بودن مى‏نمايد.

2- حضرت ابراهيم از روحيه عالى فرزند خبر داشت. به همين جهت خواب خود را با او در ميان گذاشت و گرنه، بايد با نقشه‏اى او را غافلگير مى‏كرد تا خواب خود را اجرا نمايد.

3- حضرت اسماعيل مى‏توانست با تشكيك در حجيّت خواب، خود را از خطر برهاند يا به پدر بگويد كه تو در رشد و هدايت من نقشى نداشته‏اى. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نكن. ولى هرگز چنين نكرد بلكه در صدد ترغيب و تشويق پدر براى انجام رسالت الهى برآمد و از رؤياى او به «امر»، تعبير كرد و از پدر خواست مأموريتش را انجام دهد: «يا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ اى پدر، آنچه را مأمورى انجام ده.»(15) در عين حال، ادب سخن را رعايت كرد و در حالى كه از درد ذبح‏شدن آگاه بود، عزم و اراده‏اش را بر تسليم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنين شدايد و رنج‏هايى در راه انجام مأموريت اعلام نمود.

اين همه ادب، تسليم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاكى را، اسماعيل(ع) كِى و چگونه و از چه كسانى فرا گرفت؟

اسماعيل مدت زيادى نزد پدر نبود تا از او درس دين، اخلاص، فداكارى و ... بياموزد. قبايلى كه گِرد زمزم جمع شدند نيز از داشتن پيامبر يا مربى ورزيده‏اى برخوردار نبودند، بنابراين بايد براى اين امور توجيهى يافت. آرى او تنها نزد مادر خويش، «هاجر» بود، كه وى در خانه حضرت ابراهيم پرورش يافته بود.

مقايسه بين دو فرزند
در مقايسه بين اين فرزند و فرزند حضرت نوح كه هر دو فرزند پيامبر بوده و پدران از پيامبران اولوالعزم‏اند و از هر گونه خطايى در تبليغ مبرّا مى‏باشند، مى‏توان دريافت كه از نظر ژنتيكى (تا آنجا كه مرتبط به پدر بوده) بهترين موقعيت را داشته‏اند. اما مادران متفاوت بوده‏اند؛ هاجر زنى فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوى كافران(16) و متمردان بودند.

ممكن است پرسيده شود: مادر اسماعيل، او را در بيابان و به دور از چشم مردم مشرك پرورش داد. اين، يك موقعيت مناسب و خوب براى حضرت اسماعيل بود زيرا هنگامى كه شهر را شرك و كفر فرا گرفته و تبليغات پيامبر نتواند مردم را به دين حق دعوت كند، پرورش يافتن كودك در بيابان، بهتر از پرورش يافتن در چنين جامعه‏اى است و اين عامل (محيط) در خوب شدن اسماعيل نقش داشته است.

پاسخ: عوامل وراثتى و محيطى در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمى‏توان هيچ يك را ثابت دانست. در داستان پسران پيامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اينكه انبيا از نظر جسمى و روحى سالم‏ترين افراد بوده‏اند، ثانياً از نظر فرهنگى و تربيتى، بهترين شرايط را به وجود آورده و رعايت تمامى امورى را كه در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ مى‏نمودند. اما وقتى دو فرزند متفاوت شدند بايد به سراغ نقاط تمايز و اختلاف رفت.

در مورد فرزند نوح(ع) و فرزند ابراهيم(ع)، تنها يك تفاوت اساسى وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح(ع) مى‏باشد. دور بودن حضرت اسماعيل از محيط شرك و كفر، نمى‏تواند نقش چندانى داشته باشد، چنان كه برادرش اسحاق در محيط خانوادگى ماند و به فساد نگراييد. افراد ديگرى نظير موسى(ع) و يوسف(ع) نيز در محيط فاسد ماندند ولى فاسد نشدند.

افزون بر اين محيط اطراف حضرت اسماعيل خوب نبود زيرا قبيله جُرُهم اولين گروهى بودند كه كنار آب زمزم سكونت گزيدند و با دادن اجاره‏بهايى مختصر از آب بهره مى‏بردند و مشرك بودند. اگر حضرت اسماعيل به دنبال جوانان منحرف و محيط آلوده‏اى مى‏گشت، بين آنان پيدا مى‏شد.

خلاصه اينكه غير از عزم و اراده كه هر فرد داراست و بين افراد، اراده متفاوت مى‏باشد، مهم‏ترين تفاوتى كه بين فرزند نوح با فرزندان ساير انبيا وجود دارد، نقش مادر مى‏باشد.

حضرت موسى(ع)
جوان ديگرى كه مى‏توان مثال زد و زندگى‏اش را در قرآن مطالعه كرد، حضرت موساى كليم است. او از نظر وراثتى و ژنتيكى داراى موقعيت خوبى بود و از پدر و مادرى مؤمن به وجود آمد(1) و از مادر خود شير نوشيد.(2) زمانى محيط تربيتى او كاخ فرعون بود كه مهد ظلم، جور، حق‏كشى، انسان‏كشى، تبعيض و شرك بود.(3) فرعون با صراحت اعلام مى‏كرد: «أنا ربُّكم الأعلى؛(4) من پروردگار والاى شمايم.» يا مى‏گفت: «ما علمتُ لكم مِن إلهٍ غيرى؛(5) هيچ معبودى غير از خود براى شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خويش وا مى‏داشت و مى‏گفت: «لئن اتخذتَ اِلهاً غيرى لأجعلنّك مِن المسجونين؛(6) اگر خدايى غير از من اختيار كنى تو را [نيز] از زندانيان قرار خواهم داد.»

اين جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسى(ع) با فرعون توسط وى گفته مى‏شد، ولى نشان مى‏دهد در خانه و كاخش همين روحيه حكمفرما بود.

حكمت خدايى اقتضا كرد كه موسى(ع) دوران كودكى و جوانى را در چنين خانه‏اى به سر بَرَد و پرورش يابد تا به همه ثابت گردد فرعون كه هزاران كودك را كشت(7) تا موسى به دنيا نيايد، نتوانست بر خواست خداوند چيره شود. خداوند خواست موسى(ع) به دنيا بيايد و در خانه فرعون رشد و نمو يابد تا درس عبرتى براى همگان باشد. نكته‏اى كه مهم است و قرآن در موارد متعددى به آن اشاره كرده اين است كه خداوند او را به مادرش برگردانيد تا از او شير بنوشد و دست نوازش بر سر و رويش بكشد. خداوند دو نكته را به مادر موسى گوشزد كرد:

1- برگشتِ موسى نزد مادر؛

2- پيامبر شدن موسى در آينده. به نظر مى‏رسد اوّلى زمينه‏ساز دومى باشد.

«و أوحينا إلى اُمّ موسى‏ أنْ أرضعيه، فإذا خفتِ عليه فألقيه في اليَمّ و لا تخافي و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إليك و جاعلُوهُ مِن المرسلين؛(8)

به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل بينداز و مترس و اندوه مدار كه او را به تو باز مى‏گردانيم و از پيامبرانش قرار مى‏دهيم.»

نكته‏ها:
1- مادرى كه دلهره ماندن يا كشته شدن بچه‏اش را دارد باز بايد بچه را شير دهد.

2- به نظر مى‏رسد «جاعلوه من المرسلين» با «إنّا رادّوه اليك» مرتبط هستند و گرنه كنار يكديگر ذكر نمى‏شدند.

3- راه رساندن موسى به مادرش را در آيه اشاره كرده: «حرَّمنا عليه المَراضع مِن قبل ...؛(9) از پيش شير دايگان را [به نحو تكوينى‏] بر او حرام گردانيده بوديم» در نتيجه موسى پستان هيچ زنى را به دهان نگرفت تا اينكه به مادرش كه ناشناس در صف شيردهندگان قرار داشت رسيد. بنابراين او غذاى دوران كودكى و مقدارى از مسائل تربيتى و هدايتى را از مادر فرا گرفت.

از سوى ديگر موسى(ع) در محيطى كه از نظر فرهنگى بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود مى‏توان در محيطى ناسالم نيز با نيّت و عزمى استوار در مسير حق گام برداشت و از كفر و شرك محيط، نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر گذاشت.

قرآن بيان مى‏كند كه موسى(ع) پس از رشد يافتن و به سن نوجوانى رسيدن، از كاخ بيرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و ديد فردى مصرى، يكى از افراد بنى‏اسرائيل را به بيگارى گرفته است. موسى به مصرى اعتراض كرد و با مشتى محكم او را از پاى در آورد.(10) فعلاً سخن اين نيست كه آيا آن مصرى مستحق قتل بود يا آيا راه چاره ديگرى براى نجات سبطى نبود، بلكه سخن اين است كه موسى با اينكه در محيط مصريان، در كاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربيت شده بود ولى با ظلم و تجاوز ميانه‏اى نداشت، حتى با ديدن ظلم چنان غضبناك شد كه فرد مصرى را از پاى در آورد. بنابراين هيچ كس نمى‏تواند ادعا كند چون جوّ و محيط فاسد بود ما نيز فاسد شديم و تمامى تقصيرها را بر عهده جوّ و محيط بگذارد.

پرورش موسى(ع) در كاخ فرعون، نمونه‏اى عملى براى جوانان، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتى براى تمامى زنان است.

اراده و عزم، كليدى‏ترين نقش را در تمامى زمينه‏هاى هدايتى و تربيتى انسان بر عهده دارد؛ اگر چه رسيدن به مقام والايى چون نبوت بدون داشتن پدر و مادرى صالح و شيرى پاك ميسر نيست.

آنجا كه حضرت موسى(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن ديگرى نقش ايفا كرد؛ يعنى زن فرعون كه باعث شد موسى از رود نيل گرفته شود، و اين كودك از بين هزاران كودك كشته نشود. قرآن اين امور را با لطافت خاصى بيان كرده است.

«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عينٍ لى و لك لا تقتلوه عسى‏ أنْ ينفعَنا أو نتّخذه ولداً و هم لا يشعرون؛(11)

و همسر فرعون گفت: [اين كودك‏] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد، شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.»

از يك سو، با قاطعيت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوى ديگر، مأموران و جلادان را از كشتن كودك نهى كرد و فرعون را در مقابل عمل انجام‏شده قرار داد. به دنبال آن با استدلال‏هاى عاطفى نظر همگان را به سوى موسى جلب كرد. آنان از زيركى اين زن كه با چنين برنامه خاصى و سخنى متين، موسى را از مرگ نجات داد، ناآگاه بودند.

در كنار مادر موسى زن فرعون كه زنى مؤمن بلكه نمونه كامل ايمان بود تربيت موسى(ع) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پروريد تا موساى كليم شد. چه خوش گفت امام خمينى كه فرمود: «از دامن زن، مرد به معراج مى‏رود.»(12)

همسر فرعون در كاخ طاغوت و زير سلطه فرعون چنان خوب عمل كرد كه خداوند نه تنها او را الگوى زنان قرار داده كه الگوى همه مؤمنان قرار داده است:

«و ضرب اللَّه مثلاً للذين آمنوا امْرأةَ فرعونَ إذْ قالتْ ربِّ ابْنِ لى عندك بيتاً فى الجنة و نجّنى مِن فرعون و عمله و نجّنى مِن القوم الظالمين؛(13)

براى كسانى كه ايمان آورده‏اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت: پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه‏اى برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان.»

نكته‏ها:
1- از آيه روشن مى‏شود زن فرعون اين جمله را زير شكنجه گفته، زيرا درباريان و جلادان حكومت، به او آزارهاى فراوان مى‏رساندند و او از خداوند يارى و نجات خواست.

2- خداوند در بيان نمونه زنان بد، همسر لوط و همسر نوح را كنار هم ذكر كرده:

«ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ»(14) ولى در مثال زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن، زن فرعون را در يك آيه مستقلاً ذكر كرده، در آيه ديگرى حضرت مريم را با جمله «و مريم ابْنةَ عمران التى احصنتْ فرجَها»(15) بيان كرده است. مقدم داشتن زن فرعون، احتمالاً نشان مى‏دهد كه نقش الگوگيرى از او بيشتر مى‏باشد، زيرا در بدترين شرايط، خطيرترين مسئوليت‏ها - حفظ جان موسى(ع) - را عهده‏دار شد، سپس تربيت او را در حد توان انجام داد.

3- زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اينكه در خانه پيامبران الهى بودند، مجبور به ايمان آوردن نبودند. اساساً تربيت جبرى و زورى راه به جايى نمى‏بَرَد و محيط خانه يا اجتماع، تنها زمينه‏ساز مى‏باشد. فرعون براى كافر ساختن زن خويش و همراه كردن او با خود، از هيچ اقدامى فروگذار نكرد و او را با شيوه‏هاى گوناگون شكنجه كرد! مردى كه بايد براى زن، سرپناه و سايه مهر و محبت باشد، سايه آتش و خون شد به گونه‏اى كه آسيه - همسر فرعون - از خداوند مى‏خواهد مكانى نزد خدا در بهشت برايش قرار دهد. او حتماً توجه دارد كه خداوند جسم نيست و در جايى از بهشت سكونت ندارد تا مكانى در همان گوشه براى آسيه بنيان نهد بلكه مى‏خواهد با اين بيان، اوج نياز خود را به سرپرستى مهربان و مهرگستر بيان كند.

حضرت يوسف
حضرت يوسف، نمونه ديگرى از جوانان است كه از نظر وراثتى در خانواده‏اى شايسته به دنيا آمد. پدرش يعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهيم(ع) بود. از نظر تربيتى هفت سال اوّل زندگى را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش مى‏شد. در روايات آمده است كه بچه تا هفت سال نخست، امير و فرمانرواست: «الولد سيد سبع سنين»(16) يا مى‏فرمايد: «مَن كان عنده صبىّ فليتصاب له؛(17) هر كه بچه‏اى دارد براى او خود را بچه بگيرد» يعنى با او بازى‏هاى بچه‏گانه كند.

در چنين دورانى يوسف در خانه پدر بود و پدر وظايف پدرى را به بهترين نحو انجام داد، اما هنگامى كه طبق روايات ما، بايد در اين دوره، كودك ادب مى‏شد «و يؤدّب سبع سنين»(18) دست حسادت، او را از پدر جدا ساخت و در چاه كنعان انداخت و سرانجام به عنوان برده‏اى در مصر فروخته شد. يكى از درباريان فاسد او را خريد و دوران هفت ساله دوم خود را به جاى ادب شدن در كانون معنويت و علم پدر بزرگوارش، يعقوب، در خانه عزيز مصر گذراند. آنان هر جور خواستند با وى رفتار كردند و هر چه خواستند به او خورانيدند. و پس از گذشت مدتى طولانى يوسف(ع) جوانى برومند شد و به مقتضاى جوانى، داراى اوج شهوت بود، نيز به مقتضاى آرزوهاى دوران جوانى، خواهان رسيدن به مقام‏هاى اجتماعى و سياسى بود. عزير مصر خواست از اين شرايط بهترين بهره‏ها را ببرد و با پرونده‏سازىِ فساد اخلاقى، او را هميشه ترسان سازد تا پيوسته براى مخفى ماندن پرونده فساد اخلاقى تسليم خواسته‏هاى نامشروع عزيز مصر شود ولى عزم و اراده قوى حضرت يوسف و پاى‏بندى به مبانى دينى و اخلاقى، توطئه را خنثى كرد و يوسف پاكدامن از صحنه خارج شد. عزيز مصر، صلاح ديد او را براى تأديب، روانه زندان كند.

در اين نمونه نيز عزم و اراده، سخن اوّل را مى‏گويد. شرايط محيطى اطراف يوسف(ع) به گونه‏اى است كه معمولاً افراد خود را مى‏بازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا مى‏افتند، سپس براى سرپوش گذاشتن روى خطا، خطاهاى بعدى را مرتكب مى‏شوند، ولى يوسف(ع) نشان داد كه مى‏توان بر تمامى موانع غالب شد و محيط و زورِ حكومت و شهوت جوانى و فراهم شدن زمينه‏هاى فساد، علت تامّه نيست و بر همه اين اوضاع مى‏توان پيروز گشت.

از آنچه بيان شد رمز تكرار آيه‏اى از قرآن در قصه موسى و يوسف(عليهماالسلام) روشن مى‏گردد:

«و لمّا بلغ أشُدَّه و اسْتوى‏ آتيناه حكماً و عِلْماً و كذلك نَجْزِى الْمحسنين؛(19)

چون [موسى‏] به رشد و كمال خويش رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم.»

همين آيه، بدون كلمه «و اسْتوى» در داستان حضرت يوسف(ع) تكرار شده است.(20)

در هر دو مورد روشن است كه رسيدن به مقام رشد، قبل از رسيدن به مقام نبوت است. به هر حال مهم عزم و اراده است كه اين دو، در عنفوان جوانى به آن رسيدند. تفاوت ديگر اين دو با پسر حضرت نوح، وجود مادرى مؤمن و خداترس مى‏باشد كه پسر حضرت نوح از آن بى‏بهره بود.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان فرموده: اگر دو داستان قرآن يا دو معنا در آيه يا قسمتى مشترك بودند نشان مى‏دهد كه داراى مبدأ واحدى هستند.(21) اين فرمايش نشانه آن است كه يوسف و موساى جوان داراى شرايط واحدى بودند. هر دو از نظر اجتماعى در محيطى فاسد بودند اما توانستند با نيروى اراده بر اوضاع محيط چيره شوند و به جاى تأثيرپذيرى از جوّ و احساسات، از عقل فرمان بگيرند و گِرد فساد نگردند.

اشكال:
اگر نقش مادر اينقدر مهم است چرا در داستان يوسف، هميشه از اندوه و گريه پدر سخن گفته مى‏شود و تمامى تلاش قرآن بر بيان حزن و اندوه يعقوب مى‏باشد و اسمى از مادر يوسف نبرده است؟

جواب:
اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبيا، چون پدر از نظر وراثتى شايسته و كامل است و از نظر تربيتى وظيفه خود را به خوبى انجام مى‏دهد و پدران پيامبران همگى پاك بوده‏اند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن مى‏گردد، نه اينكه نقش مادر از ساير عوامل تأثيرگذار بيشتر باشد يا نقش عزم و اراده مورد ترديد قرار گيرد.

ثانياً: چون يوسف خواب ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده مى‏كنند و آن را براى پدرش بيان كرد، يعقوب(ع) چنين تعبير كرد كه او شخصيت بزرگى مى‏شود، به همين جهت هيچ گاه دريده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت. ديگران مى‏خواستند به يعقوب بقبولانند يوسف مرده است ولى او اعتقاد راسخ به زنده بودن يوسف و به مقام والا رسيدن او داشت، اما مادر، عاطفه و عشق مادرى داشت كه امرى روشن است و قرآن در صدد بيان آن نيست بلكه در مقام بيان علم حضورى يعقوب است؛ آنچه كه امروزه تله‏پاتى نام دارد.

اشكال:
مواردى وجود دارد كه مادر نقش چندانى نداشته است، نظير مريم مادر عيسى(ع) كه در كودكى به معبد سپرده شد و حضرت زكريا كفالت او را به عهده گرفت، در حالى كه سزاوار بود مريمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همين نشان مى‏دهد كه نقش مادر آنقدر هم زياد نيست.

جواب:
اوّلاً: به اين اشكال مى‏توان جواب نقضى داد: حضرت عيسى(ع) پيامبرى بود كه بدون داشتن پدر و تنها از طريق مادر به دنيا آمد اما پيامبرى كه داراى پدر باشد ولى مادر نداشته باشد در بين انبيا وجود ندارد.

ثانياً: معلوم نيست مريم در كودكى تحت تربيت مادرش نبوده بلكه روشن است مادر مريم او را به معبد تحويل داد و آنان قرعه كشيدند و حضرت زكريا، سرپرستى او را به عهده گرفت. رايج است كه حضانت و نگه‏دارى بچه، با كسى است اما سرپرستى با فرد ديگر. حضرت مريم همين وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت. اشاره‏اى به داستان حضرت مريم مناسب است.

حضرت مريم(عليهاالسلام)
يكى ديگر از كسانى كه دوره جوانى وى در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س) مى‏باشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر مى‏باشد او را وقف خدمت به معبد كرد. بنابراين مى‏بايست كودك از خادمان معبد باشد. از اين‏رو از كودكى به آنجا راه يافت و به خدمت مشغول شد. سخت‏گيرى و آزارهاى روحانيان يهود و حسادت آنان با زكرياى پيامبر كه آثارش در آزار و اذيت دخترك ظاهر مى‏گشت از عزم و اراده او در خدمت و خودسازى و عبادت نكاست به گونه‏اى كه خداوند او را لايق ديد از نعمت‏ها و رزق‏هاى مادى و معنوى به طور معجزه‏آسا بهره‏مندش سازد، طورى كه حضرت زكريا دچار شگفتى شده بود و با لحن تعجب‏آميزى از وى پرسيد: «اَنّى‏ لك هذا؛(22) اين ارزاق از كجا برايت آمده است؟!»

نكته:
بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهى، به همگان نشان داد راه رسيدن به مقام‏هاى عالى، براى همه باز است و مردان امتياز ويژه‏اى ندارند، حتى دختران در عنفوان جوانى مى‏توانند به عالى‏ترين مراحل برسند به گونه‏اى كه پيامبران را به شگفتى اندازند و زمينه‏اى براى دعاى پيامبران فراهم سازند كه از خداوند درخواست‏هايى داشته باشند. حضرت زكريا پس از ديدن مقام و منزلت مريم و ارزاق فوق‏العاده نزد او، از خداوند تقاضاى فرزند كرد. «هنالك دعا زكريا ربَّه ...؛(23) در اين هنگام زكريا پروردگارش را خواند ...» مريم الگوى مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاكدامنى بياموزند.(24)

نكته اصلى در زندگى حضرت مريم اين نيست كه بدون تربيت و حضانت مادر، رشد كرده و به مقاماتى رسيده زيرا آيات، حضانت مادر را نفى نكرده و از بود و نبود آن سخنى نگفته است بلكه نكته اصلى داستان، تكامل پيدا كردن يك دختر جوان و رسيدن به درجات عالى كمال مى‏باشد. نكته مهم‏تر اينكه ذكر و ياد مادر مريم در آيات به چشم مى‏خورد:

«إذْ قالتِ امْرأة عمران ربِّ إنّى نذرتُ لك ما فى بطنى محرراً فتقبّلْ منّى إنّك أنتَ السميعُ العليم. فلمّا وضعتْها قالتْ ربِّ اِنّى وضعتُها أُنثى‏ و اللَّه أعلمُ بما وضعتْ و ليس الذكر كاْلأُنثى‏ ... و إنّى سمَّيتُها مريم و إنّى اُعيذُها بك و ذُرِّيَّتها مِن الشيطان الرجيم؛(25)

زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزادشده تو باشد، پس از من بپذير كه شنواى دانايى. چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا، من دختر زاييده‏ام - و خدا به آنچه زاييده داناتر بود - و پسر چون دختر نيست - و نامش را مريم نهادم و او و فرزندانش را از شيطانِ رانده شده به تو پناه مى‏دهم.»

بيان سخنان مادر مريم و آميخته ساختن گفته‏هاى او با سخنان خداوند در يك آيه و نقل نكردن سخنى از عمران، پدر مريم، نكته‏هايى دارد كه توجه به آنها نقش مادر مريم را بيش از پيش روشن مى‏سازد.

فرزندان حضرت آدم(ع)
جوان‏هاى ديگرى كه قرآن از آنان سخن به ميان آورده ولى نامى از آنان نبرده است، پسران حضرت آدم(ع) مى‏باشند. در اين مورد نقش عزم و اراده به طور كامل آشكار مى‏گردد و نشان مى‏دهد علاوه بر ژنتيك و محيط، عامل اصلى، اراده و عزم مى‏باشد. آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتيك، محيط زندگى، لطف و عنايت مادر و ... در شرايطى متساوى قرار داشتند زيرا حضرت آدم(ع) بين فرزندانش فرق نمى‏گذاشت. از انسان‏هاى ديگرى كه به يكى كمك كنند ولى ديگرى را به انحراف بكشانند نيز خبرى نبود. علم و تكنيك و حيله‏گرى و تقلب و زد و بندهاى سياسى كه در زمان ما موجود است، در آن زمان خبرى نبود به گونه‏اى كه قابيل پس از كشتن برادرش نمى‏دانست براى مخفى كردن جنايت خويش مى‏تواند برادر مقتول - هابيل - را زير خاك پنهان كند تا اينكه خداوند با فرستادن كلاغى كه زمين را مى‏شكافت، به او راه پنهان‏كارى را آموخت.(26)

در چنان جوّى هيچ عامل بيرونى و ژنتيكى وجود نداشت كه بين دو برادر جدايى افكند. بنابراين، تنها اين تفاوت وجود دارد كه يكى، سليم‏النفس، بخشنده و خيرخواه بود و هنگام قربانى براى خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع شود، اما ديگرى، بخيل و ناسپاس بود، و براى قربانى به مقتضاى طبعش، شى‏ء پست و بى‏مقدار را آورد كه مورد قبول واقع نشد. پس از قبول شدن قربانى هابيل از سوى خداوند، و رد شدن قربانى قابيل، حس حسادت نزد او رشد كرد و برادرش را تهديد به قتل كرد.(27)

هابيل پس از تهديد شدن، با چند جمله در صدد نصيحت و هدايت برادر، برآمد و با اعلام گذشت و دست دراز نكردن به برادر و تصميم بر سكوت خواست برادرش را از مسير انحرافى نجات دهد. وى با بيان اينكه: اگر مرا بكُشى بار گناه انسان‏كشى به دوش تو خواهد افتاد، خواست او را از فرو رفتن در ورطه خطرناك برهاند ولى او به جاى دقت در نصايح برادر و درس‏آموزى از بزرگوارى و صداقت وى، زمينه را براى كشتن او آماده ديد و نفسش نيز وى را بر اين كار تحريك كرد و برادرش را به قتل رسانيد.(28)

نكته‏ها:
وقتى اراده و عزم فردى بر راه و روشى قرار گرفت، از تمامى عوامل و امكانات، در مسير خود استفاده مى‏كند، حتى امور و امكاناتى كه در نگاه نخست در غير اين مسير به كار بروند.

صالح و سِلْم بودن هابيل و گفتن جملاتى نظير اينكه «من دست روى تو بلند نمى‏كنم»، «از خداوند، پروردگار جهانيان مى‏ترسم» و ... اقتضا دارد دل هر سنگدلى را نرم كند و از خشونت باز دارد ولى اين جملات، قابيل را تشويق كرد از آرامش برادر، سوء استفاده كند و او را به قتل برساند.

نتيجه‏
در اين مقاله در تلاش بوديم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغيّر را روشن سازيم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتيكى و تربيتى خوب انبيا بر فرزندان‏شان بود و ديگرى نقش بد محيط اجتماعى كه فرزندان انبيا در آنجا رشد كردند. اما موردى كه متغيّر بود، يكى وضعيت مادران بود و ديگرى قدرت عزم و اراده افراد. در اين مجموعه با توجه به داستان‏هاى مطرح‏شده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است كه در بين فرزندان انبيا تنها يكى بر گمراهى اصرار ورزيد و به هيچ نحو نخواست راه صلاح را بپيمايد و او كسى بود كه مادرش - همسر نوح - در انحراف به سر مى‏برد اما بقيه فرزندان انبيا، افراد خوب و از سِلك پيامبران الهى بودند يا اگر همچون فرزندان يعقوب اشتباه كردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.

به اميد اينكه جوانان قدر مادران خود را بيش از پيش بدانند و آنان را يارى نمايند و مادران نيز مسئوليت پرورش فرزند را مهم‏ترين مسئله بدانند و هيچ چيز ديگر را بر آن ترجيح ندهند و بانوان بايد بدانند پرورش فرزند صالح، بااهميت‏تر از كارهاى اجرايى و اقتصادى مى‏باشد.

متأسفانه امروزه تربيت و حضانت بچه، كم‏اهميت و بى‏مقدار جلوه مى‏كند و منشى دكتر، و تايپيست اداره‏شدن و ... مقام بلند جلوه مى‏كند. آنگاه آنان كه بايد بزرگ‏ترين افتخارات را بيافرينند و بهترين جوان‏ها را تربيت كنند، به كارهاى كم‏ارزش كشيده مى‏شوند و آنان كه بايد كار كنند، به اعتياد، جيب‏برى، كيف‏قاپى و ... روى مى‏آورند! و برخى كارفرمايان خوشحالند كه خانم‏ها را استخدام مى‏كنند كه با حقوق كمتر كار مى‏كنند، از نظم بهترى برخوردارند، تخلف نمى‏كنند و بالاخره سود بيشترى نصيب كارفرما مى‏كنند.
 


پى نوشت ها:
1) سوره فصلت، آيه 42.
2) سوره هود، آيه 43.
3) همان.
4) سوره انبياء، آيه 87.
5) حضرت نوح فرمود: «و لا يلدوا اِلّا فاجراً كفّاراً؛ (سوره نوح، آيه 27) اينان جز پليدكار ناسپاس نزايند» كه نشان مى‏دهد از نسل آنان فرد خوبى به وجود نمى‏آمد.
6) سوره قصص، آيه 7 تا 9.
7) همان، آيه‏هاى 15 تا 18.
8) كافى، ج‏8، ص‏81؛ وسائل‏الشيعه، ج‏27، ص‏84، چاپ آل‏البيت.
9) سوره هود، آيه 46.
10) قرآن در اين باره شكر و سپاس حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «الحمد للَّه الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق»، (سوره ابراهيم، آيه 39).
11) قرآن در اين باره دعاى حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «ربنا اِنّى اسكنتُ مِن ذريتى بوادٍ غير ذى زرع»، (سوره ابراهيم، آيه 37).
12) قرآن در اين باره مى‏فرمايد: «و اِذْ يرفع ابراهيمُ القواعد مِن البيت و اسماعيل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آيه 127).
13) قرآن در اين باره فرمود: «فلمّا بلغ معه السعى قال يا بُنىّ اِنّى اَرى‏ فى المنام انّى اَذبحك فانْظر ماذا ترى قال: يا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدنى اِنْ شاءاللَّه من الصابرين»، (سوره صافات، آيه 102).
14) از قرآن به دست مى‏آيد كه حضرت ابراهيم(ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعيل و دستور يافتن به ذبح او چندين بار به مكه سفر كرده است. در يك مرتبه آن سرزمين هنوز بيابان بوده و آثار شهر يا شهرنشينى وجود نداشته است، به همين جهت حضرت ابراهيم دعا مى‏كند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آيه 126)، پروردگارا، اينجا را شهر امنى قرار بده». ولى در زمان ديگرى آثار شهرنشينى و وجود جمعيت را مى‏بيند و دعا مى‏كند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ (سوره ابراهيم، آيه 35)، پروردگارا، اين شهر را ايمن گردان». ذكر «بلد» به صورت نكره در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان مى‏دهد كه اين دعاها در دو زمان صورت گرفته و بين دعاها فاصله زيادى بوده تا بيابان به شهر تبديل شده است. دعاى حضرت ابراهيم در هر دو بار براى امنيت آن سرزمين، اهميت امنيت را نشان مى‏دهد. نيز مى‏فهماند ماندن يك زن و كودك در بيابان وحشتناك بوده، غذا و آب و مهم‏تر از آن امنيت آنان مورد توجه بوده است.
15) سوره صافات، آيه 102.
16) سوره تحريم، آيه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ».
17) مادر موسى آنقدر خوب و پاك بود كه سزاوار وحى الهى شد و خداوند به او وحى كرد كه: «بچه خود را شير ده و وقتى بر او ترسيدى او را در صندوقچه‏اى بگذار و در رودخانه بينداز.» (سوره قصص، آيه 7).
18) سوره قصص، آيه‏هاى 12 و 13.
19) همان، آيه 8.
20) سوره نازعات، آيه 24.
21) سوره قصص، آيه 38.
22) سوره شعراء، آيه 29.
23) سوره قصص، آيه 4.
24) همان، آيه 7.
25) همان، آيه 12.
26) همان، آيه 15.
27) همان، آيه 9.
28) صحيفه نور، ج 6، ص 194.
29) سوره تحريم، آيه 11.
30) همان، آيه 10.
31) همان، آيه 12.
32) وسائل‏الشيعه، ج‏15، ص‏195، ح‏7.
33) همان، ص‏203، ح‏2.
34) همان، ص‏194، ح‏4.
35) سوره قصص، آيه 14.
36) سوره يوسف، آيه 22.
37) الميزان فى تفسير القرآن، ج‏1، ص‏260: إنّ القصتين او المعنيين إذا اشْتركا فى جملةٍ او نحوها، فهما راجعان إلى‏ مرجعٍ واحدٍ.
38) سوره آل‏عمران، آيه 37.
39) همان، آيه 38.
40) سوره تحريم، آيه 12.
41) سوره آل‏عمران، آيات 35 و 36.
42) سوره مائده، آيه 31.
43) همان، آيه 27.
44) همان، آيات 27، 28، 29 و 30.
 


منبع: ماهنامه پيام زن  ـ شماره 137