گذرى بر نكات اخلاقى ديوان امام قدس سره

سيدمحمد شفيعى مازندرانى


امام قدس‏سره حكيم و عالمى است كه علم و عرفان، وى را به جامعه‏گريزى و ناديده گرفتن تداوم‏بخشى خط و سيره انبيا نكشاند و توجيه پرهيز از عمليات سياسى و تدبير امور كلان جامعه اسلامى نشد و اين مساله است كه وى را از ساير اقران متمايز ساخته است.

عرفان امام قدس‏سره گريزان از روش و شيوه‏هايى است كه عارف‏مسلكان بازارى خود را بدان مى‏آرايند، امام خمينى قدس‏سره مى‏فرمود:

آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است
آن‏كه بگذشت زپيدا و نهان درويش است
نيست درويش كه دارد كله درويشى
آن‏كه ناديده كلاه و سر و جان درويش است.

آرى عرفان به‏دور از صبغه آرايه‏ها و پيرايه‏ها را مى‏توان در ديار فقهاء و علماء ربانى سراغ داشت كه بدون شك امام خمينى قدس‏سره از صدرنشينان اين عرصه است. در اين عرفان، واژگانى چون: اخلاص، ايمان، احساس حضور، وصال، فناء، عشق و... داراى تجلى مخصوص به خوداند. در اين عرفان; گريز از بت‏ها، اظهار عجز، توبه، اعتقاد به شعور همه ذرات هستى و... جايگاه خاصى دارند. امام قدس‏سره از طريق سرودن اشعار به ترويج‏حقايق الهى مى‏پرداخت، ايشان در اين عرصه گذشتگان را زنده كرده و آينده‏گان را آب حيات اهداء كرده است.

ديوان امام راحل قدس‏سره حاوى رهنمودهاى حيات‏بخش در زمينه‏هاى گوناگون تربيتى است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

اخلاص
امام خمينى قدس‏سره اخلاص را معيار گرانسنگى علم مى‏داند، در اين ديدگاه، علم به‏دور از اخلاص، حجابى بيش نيست.

عالم كه به اخلاص، نياراسته خود را
علمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ
عارف كه زعرفان كتب چند فراخواند
بسته است‏به الفاط و تعابير دگر هيچ
فرهاد شو و تيشه بر اين‏كوه بزن
از عشق، به تيشه ريشه كوه بكن
طور است و جمال دوست، همچون موسى
ياد همه چيز را جز او دور فكن

ايمان
ايمان در ديدگاه امام خمينى; حاكميت‏خدا، بر كشور دل و فرمان‏پذيرى صاحب دل، است.

آن كس، كه زمين و آسمانش جا نيست
بر عرش برين و كرسيش ماوا نيست
اندر دل عاشقش بگنجد اى دوست
ايمان است، اين و غير از اين معنا نيست

احساس حضور
انسان همواره در حضور پروردگار حكيم است. امام راحل مى‏فرمايد: عالم محضر خدا است در محضر خدا گناه نكنيد. اين حضور را افراد بيداردل، شهود مى‏كنند ولى غافلان بدان توجه ندارند، ايشان مى‏فرمايند:

اى ياد تو روح‏بخش جان درويش
اى مهر جمال تو دواى دل ريش
دلها همه صيدهاى در بند تواند
جوينده تست هر كسى در هر كيش
پروانه شمع رخ زيباى توام
دلباخته قامت رعناى توام
آشفته‏ام از فراقت اى دلبر حسن
برگير حجاب، من كه رسواى توام
جز فيض وجود او نديدم هرگز
جز عكس نمود او نديدم هرگز
مرگ است اگر هستى ديگر بينى
بودى جز بود او نديدم هرگز

وصال
در ديدگاه امام خمينى قدس‏سره انسان‏ها چند طايفه‏اند:

1) غافلان;
2) سالكان;
3) واصلان.

گروه اول، گمشده‏گان و واماندگان‏اند. گروه دوم مجاهدان و تلاشگران دستيابى به مقصود هستند. گروه سوم، گروهى هستند كه هرگونه موانع و حجاب‏ها را پشت‏سر گذاشته به مقام والاى انسانيت، نايل شده‏اند.

وصال، به مفهوم واقعى كلمه، جز تجلى فناء فى‏الله نيست و فناء نيز به نوبه خود جز رهايى از بندها و تارهاى خود بينى و خودخواهى نمى‏باشد.

هر ذره، در اين مزرعه، مهمان تو هست
هر ريش دلى، بحق پريشان تو هست
كس را نتوان گفت كه جوياى تو نيست
جوينده هر چه هست‏خواهان تو هست

فناء
مرحله فناء، مرحله‏اى است كه هر كسى را بدان راهى نيست، فناء، چيزى جز، خود را نديدن و چون قطره‏اى به اقيانوس وصال، پيوستن نيست، فناء، رهايى از جاذبه‏هاى بت‏هاى برون و درون و دريدن هرگونه حجاب و موانع و پرهيز از هرگونه خودبينى است.

از هستى خويشتن، گذر بايد كرد
زين ديو لعين، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رخ محبوبى
از منزل بيگانه، سفر بايد كرد
از صوفى‏ها، صفا نديدم هرگز
زين طايفه من، وفا نديدم هرگز
زين مدعيان كه فاش «انا الحق‏» گويند
با خود بينى، فنا نديدم هرگز

فطرت خداجويى
عشق و جذبه الهى، حقيقتى است كه صاحب خود را به آستان معشوق، مى‏رساند.

انسان به‏گونه‏اى آفرينش يافته است كه به معبود و صانع خويش احساس آشنايى فطرى و خضوع و تعبد ويژه‏اى دارد كه برخاسته از تعقل و تفكر و حواس پنجگانه ظاهرى آدمى نيست، چيزى است كه از آن به عنوان احساس فطرى ياد مى‏شود.

گرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما
غم نباشد چو بود مهر تو اندر دل ما
لايق طوف حريم تو نبوديم اگر
از چه رو، پس زمحبت‏بسرشتى گل ما
آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست
قلبى كه به عشقت نطپد جز گل نيست
آن كس كه ندارد به سر كون تو راه
از زندگى بى‏ثمرش حاصل نيست
جز عشق تو، هيچ نيست اندر دل ما
عشق تو سرشته گشته اندر گل ما
اسفار و شفاء ابن سينا نگشود
با آن همه جر و بحث‏ها مشكل ما

بت‏گريزى
امام قدس‏سره از هرگونه بت، گريزان بود. بت درون، بت‏برون، بت‏به‏ظاهر آراسته و داراى صبغه ايمانى و مقبول و بت... .

بت‏ها به نوبه خود مصاديق و تجليات گوناگونى دارند كه به ناشناخته و شناخته قابل تقسيم‏اند.

با چشم منى، جمال او نتوان ديد
با گوش توئى نغمه او كس نشنيد
اين ما و توئى مايه كورى و كرى است
اين بت، بشكن تا شودت دوست پديد
خرقه درويش، همچون تاج شاهنشاهى است
تاجدار و خرقه‏دار از رنگ و بو افتاده نيست
تا اسير رنگ و بوئى، بوى دلبر نشوى
هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست
از هستى خويشتن رها بايد شد
از ديو خودى خود، جدا بايد شد
آن كس كه به شيطان درون سرگرم است
كى راهى راه انبياء خواهد شد

اظهار عجز
معرفت معبود، براى هر كسى ميسر نيست. عقلى به همتائى عقل كل و قلبى به پهناى هستى و هستى‏بخش مى‏تواند از اين ديار، به كشف راز و شهود حقيقت، توفيق يابد.

عجز از كنه ذات الهى، در بين عارفان راستين، داراى شهرت بسزا است. امام‏راحل قدس‏سره فرمود:

گفته‏هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ
در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست
هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن
كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست

حجاب
حجاب به نوبه خود، مصاديق مختلفى دارد كه مهم‏ترين آن‏ها عبارت‏اند از:

حجاب دل، حجابى كه ميان آدمى و مرحله فناء فى‏الله حايل مى‏شود، حجاب، در اين ديار از حيث تحقق، همان است كه از آن، به عنوان بت، نيز مى‏توان ياد كرد.

فاطى! به سوى دوست‏سفر بايد كرد
از خويشتن خويش گذر بايد كرد
هر معرفتى، كه بوى هستى تو داد
ديوى است‏به ره، از آن حذر بايد كرد
تا تكيه گهت، عصاى برهان باشد
تا ديدگهت، كتاب عرفان باشد
در هجر جمال دوست تا آخر عمر
قلب تو دگرگون و پريشان باشد
فاطى كه فنون فلسفه مى‏داند
از فلسفه، فاء و لام و سين مى‏داند
اميد من آن است كه با نور خدا
خود را زحجاب فلسفه، برهاند
آن كس كه به زعم خويش، عارف باشد
غواص، به درياى معارف باشد
روزى اگر از حجاب، آزاد شود
بيند كه به لاك خويش واقف باشد

عشق به اهل بيت عليهم السلام و انتظار فرج

اى كه بى‏نور جمالت نيست عالم را فروغى
تا به كى در ظل امر غيبت كبرى نهانى
پرده بردار از رخ و ما مرده‏گان را جان ببخشا
اى كه قلب عالم امكانى و جان جهانى
تا به‏كى اين كافران نوشند خون اهل ايمان
چند اين گرگان كنند، اين گوسفندان را شبانى
اى ازليت، به تربت تو مخمر
وى ابديت‏به طلعت تو مقرر
آيت رحمت، زجلوه تو هويدا
رايت قدرت در آستين تو مضمر
جلوه تو نور ايزدى را مجلى
عصمت تو سر مختفى را مظهر
ممكن اما چه ممكن، علت امكان
واجب اما شعاع خالق اكبر
آبروى ممكنات، جمله ازين نور
گر نبدى ; باطل آمدند، سراسر
فاش بگفتم كه اين رسول خدايست
معجزه‏اش مى‏بود همانا دختر هستى

تسبيح‏گوى خالق
بعضى از صاحب‏نظران در تفسير آيه (لا تفقهون تسبيحهم) منظور از تسبيح موجودات را تسبيح‏گويى موجودات به زبان «حال‏» مى‏دانند، ولى حضرت امام قدس‏سره اين تسبيح‏گويى را به زبان «قال‏» دانسته و براى همه ذرات عالم، شعور و درك قايل است.

ذرات جهان ثناى حق مى‏گويند
تسبيح‏كنان لقاى او مى‏گويند
ما كوردلان خامششان پنداريم
باذكر فصيح، راه او مى‏پويند
ذرات وجود، عاشق روى ويند
با فطرت خويشتن، ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته، دلها همگى
هرجا كه نظر كنند در سوى ويند

زهد و وارستگى
زهد راستين از ويژگى‏هاى انسان كامل است. امام قدس‏سره در يكى از رباعيات خود در اين‏باره مى‏فرمايد:

فاطى زعلايق جهان، دل بركن
از دوست‏شدن به اين و آن دل بركن
يك دوست كه آن جمال مطلق باشد
بگزين تو از كون و مكان دل بركن

گريز از زهد دروغين
امام قدس‏سره همواره از زهد ريايى گريزان بوده و بدان تاخته است. آن حضرت در جاى جاى ديوان خود به زهدفروشان و زاهدنمايان خرده گرفته و بيزارى خود از آنان ابراز داشته است.

جامه زهد و ريا كندم و برتن كردم
خرقه پير خراباتى و هشيار شدم

استعانت
مغرور نگشتن به عبادات و اعمال صالح از سجاياى انسان‏هاى واصل است. امام امت قدس‏سره همواره و در سراسر زندگى، اهل دعا و راز و نياز و نيايش بود آن حضرت مى‏فرمود:

اى پير طريق دستگيرى فرما
طفليم در اين طريق پيرى فرما
فرسوده شديم و ره به جايى نرسيد
يارا تو در اين راه، اميرى فرما
هشيارى من بگير، و مستم بنما
سرمست زباده الستم بنما
بر نيستيم فزون كن از راه كرم
در ديده خود، هر آنچه هستم بنما

قدرشناسى و تلاش در جوانى
امام قدس‏سره همواره به جوانان لطف داشت. آن حضرت در رهنمودى به آنان فرمود:

هان اى عزيز، فصل جوانى بهوش باش
در پيرى از تو هيچ نيايد بغير خواب
افسوس كه ايام جوانى بگذشت
حالى نشد و جهان فانى بگذشت
مطلوب همه جهان نهان است هنوز
ديدى همه عمر، در گمانى بگذشت

مقام انسان كامل
انسان در ديدگاه حضرت امام، مقامى را داراست كه در وهم نمى‏گنجد.

ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم
روح‏الامين به سدره، پى جستجوى ماست
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه علم الاسماء به زبان است هنوز
از ملك پرواز كن، از ملك هستى، رخت‏بربند
نيست آدم‏زاده آن كس، كز ملك پران نبودى
گر تو آدم زاده هستى، علم الاسماء چه شد
قاب قوسينت كجا رفته است او ادنى چه شد

غره نشدن به عبادت‏ها
عبادت ما گاهى به خاطر ترس از كيفر و گاهى به خاطر شوق بهشت است، در حالى كه عبادت خالصانه همان است كه از آن به عنوان عبادت احرار ياد مى‏شود، لذا حضرت امام قدس‏سره فرمودند:

اين عبادت‏ها كه ما كرديم، خوبش كاسبى است
دعوى اخلاص با اين خودپرستى‏ها چه شد
مرشد از دعوت به سوى خويشتن‏بردار دست
لا الهت را شنيديم، ولى، الا چه شد
عيب خود گويم به عمرم، من نكردم بندگى
اين عبادت‏ها بود سرمايه شرمندگى
دعوى اياك نعبد، يك دروغى بيش نيست
من كه در جان و سرم باشد هواى بندگى

هستى بستر تكامل
اگر با چشمان باز به حقايق و اسرار جهان بنگريم، خواهيم ديد كه رهنمود آسمانى (عسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم)، حكمفرما است. بر اين اساس امام خمينى قدس‏سره حتى درباره ابليس مى‏فرمايد:

خواست‏شيطان، بدكند با من، ولى احسان نمود
از بهشتم برد بيرون بسته جانان نمود
خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند
عشق پيدا گشت و از ملك ملك پران نمود


منبع: مجله پيام حوزه، شماره 24  از طر يق پايگاه حوزه  Hawza.net