نگاهي به مفهوم ظلمت در فلسفه سهروردي 

بابك عاليخاني


سه پارادايم در مطالعات ايراني
نخست لازم است بيان كنم كه از چه نظرگاهي به سهروردي مينگرم. حقيقت اين است كه در زمينه ي مطالعات ايراني پارادايم، غالب پارادايم شرقشناسي است، شرقشناسي رسمي و اصطلاحي. كار شرقشناسان تتبع در متون شرقي است "از بيرون" يا به عبارت ديگر به عنوان يك "موضوع" از بي شمار موضوعاتي كه ميتوان بررسي كرد، همانطور كه في المثل رده هاي پرندگان را بررسي ميكنيم، فلسفه ي ابن سينا و سهروردي را هم موضوع تحقيق خود قرار ميدهيم. اين پارادايم شرقشناسي در دانشگاهها و مرا كز تحقيقاتي ما بيداد ميكند. كاريكاتور ايراني شرق شناسي مع الاسف رنگ ناسيوناليستي تندي داشته است كه هنوز نيز آثاري از آن باقي است.

اين پارادايم غالب تا كنون رقيبي نداشته است الا پارادايم متعلق به هانري كربن. كربن از قيد و بند شرقشناسي رسمي، خود را تا اندازه ي بسيار زيادي آزاد كرده و در وراي الفاظ و عبارات متون، در پي يافتن معنايي است(معنايي فلسفي و عرفاني)؛ او به دنبال گمشده اي ميگردد و دردي او را به كار واداشته ا ست. همين درد معنوي كه بي نهايت قيمت دارد فصل مميز كاروبار كربن بوده است. از اين درد اثري در آثار مستشرقان نتوان يافت، تا چه رسد به مقلدان ايراني آنها. اما اين جستوجوگري با فراز و نشيبهاي فراوان توأم است و خطاهايي نيز به ناچار پيش مي آيد (مطلق ساختن پارادايم كربن خطاي محض است). آن سوي پارادايم كربن پارادايم جاويدان خرد را ميبينيم كه با عبور از درياي پرتلاطم شكها و تزلزلها و حدسها و ابطالها بر ساحل يقين علمي و عيني استقرار يافته است.

پارادايم جاويدان خرد
چندين قرن قبل از آن كه رنه گنون و فريتيوف شوان، دو عارف اروپايي، جاويدان خرد را در قرن بيستم ميلادي عنوان كنند، سهروردي در جست وجوي اين گمشده ي قيمتي بوده است. در قرن ششم هجري، طرح كامل نظريه ي جاويدان خرد، ممكن نبوده است. چه تمدن هاي سنتي تا پيش از ظهور مدرنيته با يكديگر مراوده ي چنداني نداشته اند و دسترسي به منابع اصيل تمدن هاي قديم به سهولت زمان حاضر نبوده است. به هر حال فضل تقدّم در اين زمينه با سهروردي است.

سهروردي از منابع اسلامي و ايراني و يوناني درحدي كه بدان دسترسي داشته، استفاده كرده است. براساس ميراث گرانبهاي حكمت اشراقي و با استمداد از تعليمات استادان بزرگ جاويدان خرد در عصر ما يكي از كارهاي لازمي كه تا اين لحظه به كمال انجام نشده است احياء "جانب شرقي كلمه" به اصطلاح خاص سهروردي است. توضيح اينكه حكمت يك شاخه ي غربي داشته است كه همان شاخه ي يوناني يا فيثاغوري است و يك شاخه شرقي كه همان شاخه ايراني يا خسرواني است. آنچه را دانشمندان امروزي درباره ي اصل مشترك تمدن هاي هندي و ايراني و رومي و يوناني و ژرمني و... اظهار ميدارند سهروردي به زبان خاص خود تحت عنوان " كلمه" كه دو شعبه ي شرقي و غربي از آن مشتق شده، نام برده است. شاخه ي شرقي نسبت به شاخه ي غربي مجهولتر است اما بي مبالغه بايد گفت كه جانب غربي كلمه هرقدر و قيمتي كه داشته باشد هرگز با جانب شرقي كلمه كه سهروردي دلبستگي خاصي به آن دارد برابري نتواند كرد.

احياء جانب شرقي كلمه
با جوش خوردن سه حوزه مطالعاتي 1)ايران باستان 2)ادب صوفيانه پارسي 3)حكمت اشراق، ميتوان به جانب شرقي كلمه راه يافت. پارادايم جاويدان خرد پيوند بين اين سه حوزه را پيشنهاد مي كند. در وضع حاضر كه مطالعات باستاني به نبش قبر شبيه تر است تا هر چيز ديگر، و آموزش و پژوهش در رشته ي ادبيات فارسي و فلسفه ي اسلامي نيز وضع چندان درخشاني ندارد و اسير تكرار مكررات است حتي پارادايم هانري كربن فرشته ي نجات ما تواند بود تا چه رسد به پارادايم جاويدان خرد! در اينجا لازم است نكته اي را تذكر دهم.

دانشگاههاي ايران در طول هفتاد - هشتاد سالي كه از عمر آنها مي گذرد تدرجاً و ناخودآ گاه زمينه ي يك انقلاب بزرگ معنوي را كه ميتوان زندگي دوباره ي جانب شرقي كلمه ناميد فراهم كرده اند. تحقيقات ادبي و لغوي و دستوري و تصحيح متون عرفاني و حفاري هاي باستان شناختي و مطالعات كتيبه شناختي، زبان هاي باستاني ايران و نيز زبان فارسي دري را و نيز تاريخ ايران را از تاريكي ابهام بيرون آورده است اما از آنجا كه بي مايه فطير است پارادايم شرق شناسي عاجز بوده است از اين كه دستاوردها را انسجام و ژرفا بخشد. با دگرگون شدن اساسي پارادايم در مطالعات ايراني - اسلامي همه ي كوشش هاي چندين و چند ساله گويي به ثمر مي نشيند. اين لحظه ي مبارك نزديك است اما تا زماني كه وضعيت دانشگاهها و مرا كز تحقيقاتي به همين شكل فعلي است گمان ندارم به صورت مسالمت آميزي بتوان از يك پارادايم به پارادايم ديگر گذر كرد. اين مطلب را نمي توان شرح داد؛ زمان و مكان آن اكنون و اينجا نيست، بنابراين به موضوع سخن خود مي پردازيم.

نور و ظلمت
به يمن غلبه ي پارادايم شرقشناسي بر افكار پژوهشگران، هنوز به درك اين نكته آسان نائل نشده ايم كه نور و ظلمت دو رمزند و مستلزم رمزگشايي. سيري در آثار سهروردي و خصوصا كتاب حكمت الاشراق وي معلوم مي كند كه نور رمز ادرا ك و آ گاهي است: جوهري كه مجرد از ماده و لواحق آن باشد مدرِك ذات خويش است و مدرِك ذوات ديگر ؛ آ گاهي از خويشتن و ماسواي خويشتن را حكيم اشراقي با نماد نور باز نموده است، چنانكه معني مقابل آن را با نماد ظلمت. اجسام از خود غايب و از غير خود نيز غافل اند و سهروردي آنها را جواهر غاسقه يا غواسق خوانده است؛ نام ديگري كه به آنها داده است برازخ است كه مفرد آن برزخ خواهد بود. برزخ حجاب بين نور اسفهبدي يعني نفس ناطقه ي انساني و جواهر مجرده ي آسماني است، نظير آن كه حافظ گويد:
حجاب چهره ي جان ميشود غبار تنم
خوشا دمي كزين چهره پرده برفكنم

عرفا و فلاسفه ي وجودي مسلك، رمز نور و ظلمت را به سود خود مصادره كرده و آن را بر معني هستي و نيستي حمل كرده اند. از لحاظ علم رموز، چنانكه به بهترين نحو در آثار حكيم فرانسوي رنه گنون ميتوان يافت، اين نظر، نظر دقيقي نيست. وجود به معني عرفاني را با رمز روشنايي نشان نتوان داد (ظهور وجود را ميتوان به اين رمز بازنمود نه خود وجود را). رمز نور اولا و بالذات بر معني آگاهي قابل حمل است. در غير اينصورت كاربرد آن مبني بر مسامحه خواهد بود. مثل آنچه در مشكوه الانوار محمد غزالي آمده است (وجود = نور).

وجوديان و شهوديان
از جمله ارمغانهاي پارادايم جاويدان خرد از براي مطالعات ايراني- اسلامي تمييز بين دو مكتب وحدةالوجود و وحدةالشهود است به نحو دقيق، بسيار دقيق تر از آنچه امثال ماسينيون گفته اند ؛ عرفاي وحدةالشهودي، كه حلاج و بايزيد و عين القضاة همداني و خصوصا استاد عين القضاة همداني يعني مُغ بزرگ احمد غزالي از جمله ي آنها به شمار ميروند، به سبكي بسيار نزديك به اوپانيشادها، با بهره مندي از ميراث مغاني كه با اوپانيشادها از ريشه ي واحد نشأت گرفته است، از وحدت شاهد و مشهود با رمز نور و نار سخن مي گويند. فلسفه سهروردي در ذيل عرفان وحدت الشهودي ايران واقع است و مفتاح درك آن به شمار مي رود. اگر روزي روزگاري وضعيت دانشگاهها بهتر شود، آنگاه ميتوانيم آموزش جانب شرقي كلمه را ازتلويحات سهروردي آغاز كنيم آنگاه به سراغ المشارع والمطارحات او برويم و سپس حكمت الاشراق او را تدريس كنيم. پس از اين مرحله زبدة الحقايق عين القضاة لازم است مطالعه شود آنگاه نوبت به تمهيدات عين القضاة مي رسد و اين كتاب اخيرالذكر شأني مانندفصوص الحكم در مطالعات مربوط به جانب غربي كلمه خواهد داشت. وجوديان از وحدةالوجود به سبك ابن عربي و شاگردان مكتب او سخن مي گويند. آنها روي معني وجود تكيه ميورزند و از نوعي رئاليسم عرفاني دفاع ميكنند، حال آن كه شهوديان روي معني علم اصرار ميكنند و مدافع گونه اي مكتب ايدئاليسم عرفاني هستند. علي رغم اختلاف در اسلوب و رمزها و اشارات خاصي كه به كار ميبرند درنهايت اين دو مكتب دو روي يك سكه بيش نيستند و آن سكه چيزي نيست الّا گنوسيس يا عرفان.

تحيّر برخي از معاصران
پاره اي از اهل فلسفه در زمان ما متحيرند كه سهروردي با وجود اشارات مهمي كه درباره ي نور و ظلمت در قرآن شريف آمده است چرا اصرار ميورزد كه قاعده ي نور و ظلمت قاعده اي است كه از فهلويان يا خسروانيان به ارث رسيده است؟ در پارادايم جاويدان خرد پاسخ اين پرسش آن است كه خميره ي خسرواني به سبب اين كه براساس حقيقت نهاده شده است با قرآن تعارضي نتواند داشت، چنانكه خميره ي فيثاغورسي يا نوافلاطوني نيز ناقض هيچ معني قرآني نتواند بود. نهايت اين كه اهل جانب شرقي كلمه، برخي اشارات قرآني را با جديّت بيشتر تلقي كرده و روي آنها درنگ بسزايي نموده اند و اهل جانب غربي كلمه برخي اشارات ديگر را برگرفته اند.

به عنوان مثال، آيه ي شريفه ي <لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير> در نزد قائلان به وحدة الشهود آيه اي است كه كل مدعاي يگانگي شاهد و مشهود را در رمز شگفت آور «او چشم ها را در مي ربايد» بيان كرده است. مثال ديگر اين است: آيه ي قرآني كه از قول ابليس آمده است <فبعزتك لاغوينهم اجمعين...> در ديدگاه اهل جانب شرقي كلمه پيام مخصوصي دارد و آن پرده گشايي ازپيوند باطني بين ابليس و صفت عزت و جلال حق است; اين معني ممكن است براي اهل جانب غربي كلمه چندان مهم و قابل اعتنا نباشد، اما پايه و مستند قرآني ابليسيات مفصلي است كه در آثار مغاني مشربان ايران ميتوان يافت. بنابراين، اشاره به نور در قرآن آمده است اما اين اشارات قرآني را مغاني مشربان به طريقي فهم ميكنند كه خاص خود آنهاست.

ايزوتسو و سهروردي
زبانشناس و فيلسوف نامدار، توشيهيكو ايزوتسو، در ضمن بحثي درباره سهروردي اشاره كرده است كه نگرش خاص شيخ اشراق به اجسام، تعليمات گنوستيك مانوي را تداعي ميكند؛ اما حقيقت اين است كه نگاه مانويان به جسم كه نگاهي است يكسره منفي (آنها جسم را ذاتا پليد و اهريمني مي پندارند) ربطي به آموزشهاي شيخ اشراق ندارد؛ مگر سهروردي در آغاز كتاب حكمت الاشراق نسبت انديشه هاي خود با مانويان (و نيز با مجوس) را صريحا نفي نكرده است؟ براي گذر از اين تنگنا بايد تصور درستي از طريقه هاي ارتودوكس عرفاني ايران باستان حاصل كرد.
در رأس اين طريقه ها طريقت زرواني واقع است كه بايد حساب آن را از حساب مجوس جدا ساخت. مذهب مجوس همان تئولوژي شبه ثنوي است كه خصوصا در عهد ساساني رواج داشته است. اين تئولوژي از بعد عرفاني تهي است. (نسبت زروانيان با مجوس مانند نسبت متصوفه است با اشاعره و معتزله). از طريقه ي زرواني قصّه مقدّسي باقي است، تأمل در دقايق اين داستان شگرف كه ريشه ي آن به كلام زردشت يا گاهان (يسنا 30، قطعه ي 3) باز ميگردد به كشف برخي حقايق عرفاني درباره ي ديالكتيك جلال و جمال مي انجامد كه در پارادايم فكري مستشرقان البته نمي گنجد. جاويدان خرد واقعيّت طريقت زروان را آشكار مي گرداند، به طوري كه به آساني مي توان سهروردي را به اين طريقه كه نمودار باطن كيش زردشتي است منسوب داشت.

زروانيان از غلبه ي نه هزارساله ي اهريمن بر عالم سخن ميگفته اند. توضيح اين كه بنا به تعليم زردشتي، عالم نخست به حالت روحاني خلق شد و سپس به حالت جسماني لطيف يا مثالي درآمد و آنگاه اين حالت جسماني نيز به حالت جسماني كثيف يا جرماني تنزّل يافت؛ در پايان كار نيز حالت جسماني كثيف به حالت جسماني لطيف متبدل ميگردد. طول هر مرحله سه هزار سال است كه مجموعا عمر عالم روحاني و جسماني دوازده هزار سال خواهد بود. وقتي زروانيان از غلبه ي نه هزارساله ي اهريمن دم ميزنند مقصودشان عمر گيتي (عالم جسماني) است؛ از لحاظ آنان اجسام به سبب اين كه حجاب چهره ي جان هستند منفي اند و نه آنكه بالذات منفي باشند(لطفا دقت شود). زروانيان به تعليم گاهاني وابستگي داشته اند. در اين تعليم، جسم صورت متبلور اَشَه (ارديبهشت) به شمار ميرود (اَشَه فيض منبسط وجود است)؛ جسم در اصل خود الهي است نه شيطاني. آنچه شيطاني است تعلّق به اجسام است نه خود جسم و به همين مناسبت زروانيان (به طرقي كه ناآشنايان آن را بدبينانه پنداشته اند) طول سلطنت اهريمن را نه سه هزارسال كه نه هزارسال شمرده اند، حتي دو سه هزار ساله ي دوم و چهارم نيز در ديده ي معني جوي زرواني چون مانع تجلي نور مجرد محض اند به اهريمن تعلق دارند و نه به اورمزد. فكر سهروردي در زمينه ي اجسام نيز ازهمين قبيل است. حاصل سخن اين كه لازم نيست سهروردي را متأثر از مانويت شماريم. كافي است طريقه هاي عرفاني ايراني را درست بازشناسيم؛ آنگاه خواهيم ديد كه سهروردي احياء اين طريقه ها را ذيل عنوان حكمت نوري خسرواني يا فهلوي ميخواسته است.


منبع: باشگاه انديشه