شيخ عبدالكريم حائري
حوزه علميّه قم و توليد علم در سدة معاصر ايران

سيد محمد عيسي‌زاده


بنيان‌گذاري و سازماندهي حوزه علميه قم در سدة معاصر، از پديده‌هاي مهم فرهنگي است كه در تاريخ‌نگاري امروز به گونه شايسته بدان پرداخته نشده است. اين رويداد مهم تاريخي، از آن رويدادهايي كه دگرگونيهاي بسيار سياسي، اجتماعي علمي و فرهنگي را در پي داشته و پديد آورده است. به نظر مي رسد از اين زاويه، به تاريخ معاصر كم‌تر توجه شده است.
پرسش اصلي در اين مسأله، اين است كه اين پديدة فرهنگي، چرا در ايران روي داده است و چرا در شهر قم؟ چه اين كه امكان آن بود در هر جاي ديگر و مكان ديگر، اين پديده مهم روي دهد.
پرسش دوم اين است: اين پديدة فرهنگي و تشكيل كانون علمي در قم، چه توليد علم و معرفتي را براي ما به ارمغان آورده است؟
اكنون، پيش از پرداختن به اين نكته‌ها و پرسشها، بايسته است كه نگاه تاريخي داشته باشيم و به مهم‌ترين مركزهاي علمي شيعه، تا زمينه‌اي باشد براي فهم و تحليل حوزه علميه قم و نقش آن در دگرگونيهاي علمي، سياسي و اجتماعي.

كانون علمي تشيع :
1) حوزه علميه بغداد : با فروپاشي خلافت بني‌اميه و سر برآوردن خلافت بني عباس، بغداد مركز خلافت و پايگاه دانش شد. به گونه‌اي كه بسياري از امامان شيعه بعد از امام صادق (ع) يا آن‌جا زندگي مي كرده و يا در آن‌جا، جام شهادت را سر كشيده‌اند.
از قرن سوم تا پنجم هجري، بغداد پايگاه مهم شيعيان بود و نايبان چهارگانه امام عصر(ع)، با استفاده از عنصر تقيه، در اين شهر به سر مي‌بردند. شيخ مفيد، سيد مرتضي، كليني، سيدرضي، در اين شهر بودند و پرتوافشاني مي كردند. آثار بزرگ و ماندگاري چون: كافي، من لايحضره الفقيه، تهذيب الاحكام، استبصار و شافي، دستاورد اين مركز علمي تشيع است.1

2) حوزه علميه نجف : حوزه علميه نجف، به دست تواناي شيخ طوسي (385-460) بنيان گذارده شد. شيخ طوسي از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضي است. با رحلت سيد مرتضي (426 ه‍ .ق) رهبري شيعه به عهدة وي قرار گرفت. شيخ طوسي از دانش آموختگان حوزه بغداد است. تا سال 448 هجري در اين شهر بود و محور، مدار و كهف اهل علم و دوستداران اهل بيت و آموزگار آموزه‌هاي دين، تا اين كه محله شيعه‌نشين بغداد از سوي ايادي خلافت وقت، ويران و از بين رفت. شيخ طوسي، ناگزير، از بغداد به نجف رخت كشيد و اين هجرت بزرگ، تشكيل حوزة نجف را سبب گرديد. قرن يازدهم، تا پانزدهم، يكي از پر تكاپوترين دوره‌هاي تاريخي اين حوزه است. اين دورة تاريخي، با ظهور وحيد بهبهاني و شاگردان وي، شروع مي‌شود و فصل جديدي در پژوهش، پاك كردن علوم اسلامي از زوايد و توليد معرفت ديني پديد مي‌آيد. ذهن و فكر و توان دانش آموختگان اين مركز علمي، بيش‌تر متوجه اصول و فقه بوده است. پژوهشهاي ميرزاي قمي (قوانين الاصول) محمد تقي اصفهاني (هدايه المسترشدين) صاحب فصول (الفصول…) به ظهور و تولد پاردايم جديدي در تحقيقات توسط شيخ انصاري انجاميد كه آخوند خراساني، آقا ضياء عراقي و ميرزا نائيني به آن گسترش دادند و كمال بخشيدند. در پژوهشهاي كمپاني و شهيد صدر، شاهد ظهور پاردايمي جديدتري هستيم.

كتاب جواهر الكلام و مصباح الفقاهه و عروة الوثقي، در علم فقه، از آثار مهم و اثرگذار در اين رشته علمي است كه در اين حوزه علميه به نگارش درآمده است.2

در حوزه نجف، افزون بر رشد كيفي و كمي علم فقه و اصول، در حوزه عرفان عملي نيز جريان جديدي شكل گرفت. ملاحسينقلي همداني، اين جريان را بنيان گذارد. سيد احمد كربلايي و سيد علي قاضي بر دامنة آن افزودند و آن را گستراندند. ملا حسينقلي همداني (1311-1239) در فقه و اصول شاگرد شيخ انصاري و در عرفان، شاگرد سيد علي شوشتري است.

درباره مكتب عرفاني شيخ حسينقلي همداني، آگاهي هاي كمي در اختيار داريم. درباره اين مكتب و شخصيت حسينقلي همداني مطالعات و پژوهشهاي در خوري انجام نگرفته است.
جريان عرفاني شيخ حسينقلي همداني، به گونة اخص و علم عرفان به گونه اعم، بسيار اثرگذار در توسعه و توليد علم در فرهنگ تشيع بوده است.

3) حوزه علميه حلّه : حلّه، پس از فروپاشي بغداد، به دست هلاكوخان، مركز توليد و توسعه علم قرار گرفت. نخستين نقد و انتقاد علمي از آثار و افكار شيخ طوسي را،‌ پس از يك دوره ركود در توليد علم و نظريه، ابن ادريس حلّي در اين شهر در ميان گذاشت و كتاب سراير را نگاشت. محقق حلّي، سديدالدين يوسف (پدر علامه حلي) ابن طاوس و علامه حلي از بزرگان و انديشه‌وران برجسته اين حوزه اند. كتاب شرايع الاسلام، تذكرة الفقهاء، كشف المراد، تذكره و الفين و السراير از آثار تأثيرگذار در علم فقه و اصول و كلام بشمارند.

پژوهشهاي دقيق و سنجيدة محقق حلّي و علامه حلّي در علم فقه، هنوز هم در كانونها، مجلسها و محفلهاي علمي جايگاه ويژه و جدّي دارد. جريان كلامي كه با خواجه نصيرالدين طوسي شروع شده بود، با پي گيري، تلاش و حركت عالمانة علامه حلّي گسترش و تكامل يافت. به هرحال، حوزه حلّه از كانونهاي مهم توليد علم در فرهنگ تشيع است.3

4) حوزه علميه حلب : حلب، يكي از شهرهاي سوريه، از سي قرن پيش از ميلاد، تمدنهاي گوناگوني، چون: حيثيون، آشوريها، مصريها، يونانيها و روميها را به خود ديده است. حمدانيان، كه توجه خاصي به فرهنگ اسلامي و تفكر شيعي داشتند، باعث شدند كه حوزه علميه شيعي در اين شهر شكل بگيرد. فارابي (259-339 ه‍ .ق) از شخصيتهاي مهم و بنيان گذار اين حوزه است. فارابي، بنيان گذار فلسفه اسلامي، از دانش آموختگان حوزه نجف بوده است. ابوالصلاح حلبي، سلاّر، حمزة بن عبدالعزيز، ابومكارم ابن زهره (م:585)، ابن شهر آشوب مازندراني از شخصيتهاي اثرگذار اين حوزه علمي شيعه بشمارند.4

5) حوزه علميه كربلا : حوزه كربلا پيشينة طولاني در تاريخ تشيّع دارد. اما پر جنبش‌ترين دوره تاريخي آن، كه در عرصة توليد علم و نظريه‌هاي جديد در تفكر شيعي، نقش مهم و اثرگذاري داشته، زماني است كه شيخ يوسف بحراني وارد شهر كربلا شده و به ارائه ديدگاه‌هاي خود پرداخته است. شيخ يوسف بحراني، از علماي بزرگ اخباري و صاحب حدائق است. وي، در گفت‌و‌گوهاي علمي كه با علماي اصولي داشت، سبب گرديد، رويّة ميانه‌تري در مسلك اخباري پيش بگيرد كه سپسها علامه مجلسي آن را دنبال كرد و تحقيقات جديدي در دانشهاي وابسته به حديث به وجود آورد.
ايران در آن زمان عرصة تاخت و تاز تفكر اخباري بود و براي مذهب اصولي فضايي مهيا نبود كه بتواند ارائه فكر كند. وحيد بهبهاني، كه مخالف سرسخت مكتب اخباري بود، از ايران مهاجرت كرد و شهر كربلا را براي نشر انديشه‌هاي خود، برگزيد. وي با تربيت شاگرداني چون سيد علي طباطبائي، ميرزاي قمي، ملا مهدي نراقي، توانست جريان جديدي را در تفكر شيعه زنده كند.5

6) حوزه علميه اصفهان : با انتقال مقرّ حكومت صفوي از قزوين به اصفهان و دعوت از علماي جبل آمل و هجرت آنان به ايران، حوزه علميه اصفهان، مهم‌ترين مركز توليد علم در ايران، شكل گرفت. حوزه علميه اصفهان،‌ مهم‌ترين مركز توليد فكر فلسفي در تشيع بوده است. شيخ بهايي و محقق داماد از متفكران مكتب اصفهان هستند. ملاصدرا از دانش آموختگان اين حوزه علمي است. اصفهان تا همين اواخر، از مركزهاي مهم تربيت متفكران حكمت متعاليه بوده است.
از ديگر جريانهاي مهم در حوزه اصفهان، ظهور علامه مجلسي در اين حوزه است كه پژوهشهاي وي در زمينه‌هاي گوناگون، حركت جديدي را در تفكر شيعه پديد آورد.

7) حوزه علميّه خراسان : مرقد علي بن موسي الرضا (ع) در شهر مشهد، همواره براي علما و اهل علم جاذبه آفرين بوده است و ملجأ و مأوا و جاي مقدس براي سكني و دانش اندوزي و نشر دانش دين. اما از آن‌جا كه توجه ما به كانونهاي علمي شيعه از باب توليد علم و معرفت، در مجموعه معرفتي شيعه است، به گزينش آن برهه از تاريخ و تلاشهاي علمي حوزه هاي علميه مي‌پردازيم كه در اين عرصه مهم نقشي ايفا كرده‌اند. حوزه علميه خراسان دو جريان فلسفي و كلامي مهمي را در طول تاريخ خود ديده است:

الف)جريان فلسفه صدرايي. اين جريان، با رحل اقامت افكندن حاجي سبزواري در شهر سبزوار، شروع شد. به گونه‌اي كه حاجي سبزواري در اين شهر، نوري در شهر اصفهان، شناساننده و ترويج دهندة تفكر صدرايي شناخته شدند. اگر تلاشهاي علمي و آموزشي اين دو فيلسوف نبود، تفكر صدرايي در ايران ناشناخته مي‌ماند.

ب)جريان كلامي، اين جريان با حضور ميرزا مهدي اصفهاني در شهر مشهد شروع شد و با تلاش عالمانة شيخ مجتبي قزويني و شاگردان او، گسترش يافت. اين جريان كلامي، كه معروف به مكتب تفكيك است، جريان كم و بيش جديدي است كه به جدايي راه شريعت و دين از جريان فكري فلسفه و عرفان عقيده‌مند است.
اين جريان، فلسفه و عرفان را موجب گمراهي آدمي مي‌داند. به اعتقاد متفكران اين جريان، تفكر فلسفي و عرفاني دو ويژگي مهم دارد:
الف)مسأله وحدت وجود.
ب)اعتقاد به سنخيت.
كتاب ابواب الهدي، بيان الفرقان، ميزان المطالب، عارف و صوفي چه مي‌گويد، تنبيهات في المبدأ و المعاد از دستاوردهاي علمي اين جريان است.

شيخ عبدالكريم حائري و بنيان‌گذاري حوزه علميه قم :
در مقدمه بحث، اين پرسش طرح شد كه چرا حوزه علميه قم، بنياد گذارده شد؟
براي پاسخ و تحليل اين مسأله نيازمنديم كه به بررسي و تحليل چند مسأله بپردازيم:
1.نوع تفكر سياسي تشيع.
2.نهضت مشروطه و نخبگان حوزه‌هاي علميه شيعه.
3.شخصيت علمي شيخ عبدالكريم حائري.

1)تفكر سياسي تشيّع : تفكر شيعي از اسلام، به شدت سياسي است و جدا كردن اين مقوله از همديگر به آساني امكان پذير نيست، حتي آنان كه از جدايي دين از سياست دم مي زنند و بر آن پاي مي فشارند، نه اين كه بر اين عقيده باشند كه در دين اسلام دستور و برنامه‌هاي سياسي نيامده است، بلكه بر اين عقيده‌اند كه اين دستورها و قانونها، ويژه زمان حضور است، نه زمان غيبت. مفاهيم كليدي و اعتقاد بنياديني كه تشيع را از ديگر گروه‌هاي اسلامي، جدا مي‌سازد، امامت و عدل است كه بار سياسي آن، كم‌تر از بعد اعتقادي و ديني‌اش نيست. در بعد فروعات و دينداري هم، بخش زيادي از مناسك و اعمال ديني دينداران، بيش‌تر ماهيت سياسي و ديني دارد: حج، خمس، زكات، امر به معروف و نهي از منكر، تولّي و تبرّي و جهاد. مثلاً عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين (ع) به عنوان مناسك ديني و سلوك ديني تشيع، مصداقي از عمل ديني دينداران شيعه نيست به عنصر امر به معروف و نهي از منكر و تولّي و تبرّي در تشيّع است. در اين عمل و سلوك ديني است كه قيام حضرت اباعبدالله الحسين، سرمشق مبارزات سياسي و اجتماعي آزادي خواهانه تشيع قرار مي‌گيرد. در فقه شيعه، اگرچه بحث سياسات، كم‌تر مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته؛ اما با اين حال، مقوله‌ها و بحثهايي چون نوع همكاري با سلطان جائر، قضاوت و حدود، ديات و ولايت فقيه كه از بحثها و مقوله‌هاي مربوط به سياسات فقه است، در كتابهاي فقهي مورد بحث بوده است. در مَثَل همين بحث ولايت فقيه كه صاحب جواهر، منكر اين نظريه را،‌ بي بهره از شم فقاهت مي‌داند؛6 اما شيخ انصاري، اثبات آن را «خرط القتاط».7 مراد اين است مباحث و مسائل مربوط به حكومت و سياسات در تفكر شيعي،‌ گرچه به گونه بسيط، بوده است. گواه بر اين نهاد مرجعيت است كه از زمان شك گيري آن، پيوسته به عنوان يك نهاد رقيب براي قدرتهاي سياسي و حكومتها جلوه‌گر بود و قدرتهاي سياسي، ناگزير بودند براي مشروعيت بخشيدن به خود، با نهاد مرجعيت كنار بيايند و موردهاي زيادي در تاريخ داريم كه قدرتهاي سياسي در اثر ترديدهايي كه براي متدينان، نسبت به مشروعيت آنها وجود داشت، از طرف نهاد مرجعيت در حالت انفعالي شديدي قرار گرفته بودند و نهاد دين و مرجعيت، با طرح تئوري سلطان حائر، سلطان عادل شيعه و ولايت فقيه،‌ كوشيد در سازماندهي و هدايت جامعه نقشي جدّي داشته باشد.

2)نهضت مشروطيت و نخبگان حوزه هاي علميه شيعه : رژيم سلطنتي، اگرچه ساختار بسته و استبدادي دارد، اما اگر عنصر امنيت و عدالت همراه و پيوسته آن باشد، كاركردهاي خاص خود را دارد و دوام و استمرار اين گونه سيستم حكومتي را در سرزمينهايي كه حاكم است، پاينداني مي‌كند. ما در تاريخ كشورمان در پاره‌اي از برهه‌ها، با چنين پديده‌اي روبه‌روييم. نهاد دين و مرجعيت هم، ناگزير و به گونه غيرمستقيم و از باب دفع افسد به فاسد و اضطرار و ضرورت اين گونه حكومتها را پذيرفت و لباس مشروعيت بر تن آنها كرد و نظريه «سلطان شاه شيعه» در چنين بستري بود كه مطرح شد و مستدل گشت و حجيت يافت. اين دو عنصري كه در بالا براي مقبوليت و مشروعيت رژيم سلطنتي ذكر شد، در حكومت قاجار رفته رفته كنار رفت و چهره خشن و وحشتناك آن براي مردم ايران مانده بود. اين جا بود كه حركت سياسي و آزادي خواهانه شكل گرفت. از اين روي، بحث عدالت و قانون از شعارهاي اصلي جريان هاي فكري ديني و سكولار بود. دور بودن نهاد مرجعيت از ايران، سبب شد كه رهبري نهضت مشروطيت از دست علما بيرون برود و به دست جريان غير ديني بيفتد و سرانجام، نهضت مشروطيت عقيم بماند. جريان سكولار، در قالب و لباس جديدتري فضاي فرهنگي و سياسي ايران را فروپوشاند. به نظر مي رسد اين شكست براي نهاد دين، دو ديدگاه پديد آورد:

الف)شماري اين واقع تاريخي را مؤيّد و دليل قوي مي انگاشتند بر اين كه حكومت در عصر غيبت حرام است و نتيجه مي‌گرفتند كه نبايد كاري به مسائل سياسي داشت. به نوعي نظريه جدايي دين از سياست را ترويج مي‌كردند.

ب)شماري به اين فكر افتادند كه مركز علمي در ايران بنيان بگذارند و عَلَم نهاد مرجعيت را در ايران برافرازند. عزم و آهنگ آخوند خراساني براي مهاجرت به ايران و مرگ مشكوك ايشان در اين هنگام، بنيان‌گذاري حوزه علميه اراك در ايران به دست تواناي شيخ عبدالكريم حائري، تلاش فيض قمي و بافقي براي بازسازي حوزه كهن قم و دعوت از شيخ عبدالكريم حائري براي بنيان‌گذاري حوزه علميه قم8 و دست به كار شدن حائري براي پي‌ريزي اين بناي سترگ و دعوت از فلاسفه، عرفا، نخبگان فكري، و نوع سلوك بروجردي در مديريت مرجعيت ديني و … مي‌تواند به عنوان قطعه‌هاي پازل تاريخ معاصر حوزه‌هاي علمي شيعه در ايران، در كنار هم قرار بگيرد. وقتي به چنين چارچوب نظري در پشت اين تلاشها،‌ باورمند شديم، روشن مي‌شود كه تاريخ معاصر را از اين زاويه هم مي‌توان ديد و به تحليل و بررسي آنها پرداخت. خاطره‌اي كه آقا جمال خوانساري از شيخ عبدالكريم حائري نقل مي‌كند، مي‌تواند تأييد كننده مناسب و روشني بر اين سخن باشد.
آقا جمال خوانساري مي‌گويد :

« وقتي كه ايشان قصد داشت به ايران بازگردد، پرسيديم :
شما از كساني هستيد كه بعد از ميرزاي دوم، به عنوان مرجع تقليد مطرح هستيد چرا در سامراء نمي‌مانيد؟
ايشان فرمود : من نمي‌خواهم مرجع شوم مي خواهم بروم ايران، اگر خدمتي از دستم برآيد براي اسلام و مسلمانان انجام دهم.»9

3)شخصيت و حيات علمي شيخ عبدالكريم حائري : حائري در سدة 1280 يا به نقلي ه‍.ق10 در شهرستان ميبد، روستاي مهرجرد كه در 50 كيلومتري يزد واقع شده است، ديده به جهان گشود. از 6 سالگي از نعمت پدر محروم گرديد و تحت سرپرستي مادر قرار گرفت. با حمايت شوهر خاله‌اش در مكتب‌خانه اردكان، مقدمات علوم و ادبيات را فرا گرفت بعد به مدرسه محمدتقي خان، كه از مدرسه‌هاي معروف يزد بود، رفت و در نزد علمايي چون حاج ميرزاحسن وامق و سيد يحيي مجتهد يزدي تحصيل كرد. در 18 سالگي براي ادامه تحصيل به كربلا رخت كشيد. دو سال در حوزه درس فاضل اركاني شرح لمعه و قوانين را خواند و سپس در درس ميرزاي بزرگ شركت جست، و نيز از محضر بزرگاني چون آقا ميرزا ابراهيم محلاتي، سيد محمدتقي فشاركي، ميرزا محمدتفي شيرازي و شيخ فضل الله نوري بهره‌مند گرديد.

پس از رحلت ميرزاي بزرگ، در درس آخوند خراساني حاضر شد. در سال 1332 به دعوت مردم اراك به اين شهر آمد. هشت سال در اين شهر ماند و به تربيت و تعليم طلاّب پرداخت. حوزه درسي باشكهي تشكيل داد. در كوتاه‌مدت حوزه اراك بلند آوازه شد و اقبال به آن فزوني گرفت و از هر سوي و هر دياري، طلاب به سوي حوزه اراك رخت مي‌كشيدند. نقل شده است:
حدود 300 طلبه در درس ايشان شركت مي‌كردند.11

رژيم سلطنتي، اگرچه ساختار بسته و استبدادي دارد، اما اگر عنصر امنيت و عدالت همراه و پيوسته آن باشد، كاركردهاي خود را دارد و دوام و استمرار اين گونه سيستم حكومتي را در سرزمينهايي كه حاكم است، پاينداني مي‌كند. ما در تاريخ كشورمان در پاره‌اي از برهه‌ها، با چنين پديده‌اي رو به روييم. نهاد دين و مرجعيت هم، ناگزير و به گونه غيرمستقيم و از باب دفع افسد به فاسد و اضطرار و ضرورت اين گونه حكومتها را پذيرفت و لباس مشروعيت بر تن آنها كرد و نظريه «سلطان شاه شيعه» در چنين بستري بود كه مطرح شد و مستدل گشت و حجيت يافت.
گويا، ميرزا محمدتقي شيرازي مخالف سفر ايشان به اراك بوده است و اميدوار بوده در حوزه سامرا بماند و پس از او عهده‌دار امر مرجعيت گردد. اما شيخ عبدالكريم، ايران را نيازمند به خود مي‌ديده است؛ از اين روي آهنگ هجرت به ايران مي‌كند. ميرازي دوم به اين شرط با سفر او موافقت مي‌كند كه پس از مدتي به عتبات برگردد.12

علم و فضل حائري براي خيلي‌ها مسلم شده بود. حائري از نظر علمي جايگاه بلندي داشت. ارباب فضل، فضل او را مي‌ستودند. نقل مي‌كنند: پس از رحلت سيد كاظم يزدي، صاحب عروه، شماري از مقلدان ايشان، به آقاي حائري رجوع كردند. همين مسأله ايشان را ميان ماندن در اراك و رفتن به كربلا در ترديد افكنده بود.13

و نقل مي‌كنند: محمدتقي شيرازي، موارد احتياطي خود را به ايشان ارجاع مي‌داده و سفارش مي‌كرده است : در اين موردها، از ديدگاه‌هاي ايشان پيروي كنند.14
افزون بر مقام علمي حائري در ميان حوزه‌هاي علمي و متدينان، تدبير و توان مديريت وي براي علما و فرهيختگان محرز شده بود.

ايشان، كه از نزديك شاهد و ناظر مديريت ميرزاي بزرگ، آخوند خراساني و ميرزاي دوم بود و توشه‌هاي بس ذي قيمت را با خود داشت، و تجربة بنيان‌گذاري مديريت حوزه علميه اراك، در مدت كم، و توسعه كيفي و كمي آن، براي علما اين نويد را مي‌داد كه ايشان تنها گزينه و شخصيتي است كه مي‌تواند هدايت علمي و معنوي ايران را بر عهده بگيرد. از اين روي، هنگامي كه حائري به قصد زيارت حضرت معصومه‌(س) به سوي قم حركت كرد، به سفارش علما و بزرگان قم، مردم تا چهاركيلومتري شهر به استقبال ايشان رفتند. شيخ ابوالقاسم كبير قمي، حاج محمد ارباب، فيض و شيخ مهدي پايين شهري، از ايشان دعوت كردند كه در قم بماند و حوزه قم را بازسازي و بنيان‌ بگذارد. آقاي فيض كه پيش از شيخ عبدالكريم حائري، تلاشهايي براي بازسازي حوزه كهن قم داشت، كارهايي هم براي به سامان حوزه انجام داده بود، با آمدن آقاي حائري به قم،‌به ياري و تأييد ايشان برخاست و جايگاه نماز و تدريس خود را در اختيار ايشان گذاشت.15
بزرگان و علما، از يك سوي زمينه را فراهم مي‌كردند و از ديگر سوي، با نشستهاي خصوصي و طولاني كه با شيخ عبدالكريم حائري داشتند، تلاش مي‌كردند وي را راضي كنند در قم بماند. سلطان الواعظين، با منبرهاي پرشور خود، مردم را برمي‌انگيخت كه از آقاي حائري بخواهند در قم بماند.16

حوزه علميه قم، پيش از ورود آقاي حائري، از رجال علمي و ديني بزرگي چون ميرزا محمد ارباب، حاج شيخ مهدي پايين شهري، فيض قمي، شيخ ابوالقاسم كبيري قمي، كه هر يك در رشته‌هاي علوم اسلامي استاد فن بودند، بهره‌مند بود. با اين حال، خود اين بزرگان، بر اين باور بودند كه اين كار از توان آنان بيرون است.

تدبيرها و دورانديشيهاي حائري در بازسازي و توسعه حوزه علميه قم :
همزمان با ورود حائري به قم (1340/1296 ه‍ .ش) و تأسيس حوزه علميه قم (1341) رويدادهاي مهمي در سطح ايران و جهان به وقوع پيوست كه بررسي و تحليل آنها مي‌تواند زمينة خوبي را در فهم موضوع بحث ما به وجود آورد.

1)كودتاي 1229 ش/1343 ه‍ .ق و سردار سپهي رضاخان : در كودتاي 1299 شمسي، رضاخان، به مقام سردار سپهي رسيد و در سال 1302 شمسي/1346 ه‍ .ق رئيس الوزراء شد. رضاخان، براي رسيدن به قدرت و استوار ساختن پايه‌هاي آن، به شدت به پشتيباني علما نياز داشت، بويژه كه مخالفتهاي جريان سياسي ـ ديني به رهبري شهيد مدرس، رضاخان را در موضع ضعيف قرار داده بود. از اين روي تلاش مي‌كرد، با نزديك شدن به علما، اين بحران بزرگ را از سر بگذارند. در اين برهه، خيلي به علما و روحانيت احترام مي گذاشت و خود به برپايي مراسم عزاداري مي‌پرداخت. از اين روي، بازدارندة سياسي: يعني احساس خطر از طرف قدرت حاكم براي تأسيس و تشكيل حوزه علميه، در عمل، در اين برهه در بين نبود، حتي شيخ عبدالكريم، با موافق نشان دادن خود با رضاشاه، مي‌خواست از مجال به دست آمده براي استوارسازي و گسترش اين پايگاه حوزوي استفاده بكند و به تربيت نيرو بپردازد.

2)آغاز جنگ جهاني اول و حوزه علميه قم : با آغاز جنگ جهاني اول، نجف و كربلا براي علما و طلاب ناامن گرديده بود و آمد و شد طلاب در آن شهرها به سختي انجام مي‌گرفت. اين ناامني سبب شد كه خيلي از علما و طلاب، اين شهرها را به مقصد قم، كه تنها به دليل اين كانونهاي علمي و جاي امن براي كارهايعلمي بود، ترك بگويند. از طرفي ديگر، امكان به وجود آمدن بديلي براي نجف، سامرا و كربلا، كه در نزد علما و طلاب، به عنوان عالي‌ترين و مهم‌ترين مركزهاي تحصيل و تعليم و تحقيق علوم ديني شناخته شده بود، به زودي و دست كم در كوتاه‌مدت، نمي‌رفت كه رويداد جنگ جهاني و ناامني، آن را ممكن ساخت. ناامن شدن اين مركزهاي علمي و پديد آمدن تنگناها و دشواريها، سبب شد كه خيلي از طالب علماني كه براي پيمودن رده‌هاي عالي‌تر علمي مي‌خواستند به عتبات بروند، متوجه قم شوند و خييل از علما و فضلايي كه از ناامني اين مركزهاي علمي نگران بودند، جذب حوزه قم گردند. و يادآور شديم: آقاي حائري، با تدبيرها، دورانديشيها و شناخت دقيق از فرصت پيش آمده: درگيريهاي درون قدرت سياسي و دستگاه حاكمه و … حوزه امن و آرامي را براي تحصيل علم آماده كرد.

3)تبعيد مراجع نجف به ايران : مرجعيت شيعه، در زمان تأسيس حوزه علميه قم، با سيد عبدالحسين اصفهاني و نائيني بود. مراجع نجف به خاطر رويارويي با دولت استعمارگر انگليس كه مي‌خواست امتياز دو رود بزرگ فرات و دجله را ويژه خود گرداند، به ايران تبعيد شدند. تبعيد اين بزرگان به ايران و استقبال شايان توجه حائري از اين بزرگان،‌ ذهنها را متوجه حوزه علميه قم كرد و قم را به عنوان يك مركز مهم تعليم و تربيت ديني و بديل عتبات رسميت بخشيد. حائري به احترام اين بزرگان، حوزه درس خود را تعطيل كرد و تدريس را به اين بزرگان واگذارد. و حدود 6 ماه در اين بزرگان برقرار و برگذار مي‌شد.

شيخ عبدالكريم حائري تلاش ورزيد از مجموع رويدادها در جهت تأسيس و توسعه و رسميت بخشيدن حوزه عمليه قم استفاده كند. درگيريهاي درون حكومت، جنگ جهاني، تبعيد علماي عتبات به ايران و … از آن جمله است.
البته منظور اين نيست كه نقش ايشان را كم رنگ جلوه بدهيم، بلكه به عكس، مراد نشان دادن و نماياندن مديريت قوي ايشان است. ظرفيت شناسي زمان و استفاده بهينه از فرصتهاي پيش آمده، خود نشان از تدبير و تدبّر بالاست و نمايان‌گر مديريت موفق. روي هم رفته، مي‌توان گفت: حائري، سه سياست اصلي را در حركت راهبردي خود در نظر داشته است:
1)بنيان گذاري حوزه عمليه قم
2)توسعه كيفي حوزه عمليه قم
3)رسميت بخشيدن به حوزه علميه قم در جهان تشيع به عنوان يك مركز ديني.

هر يك از اين سه سياست، تدبيرها و دورانديشيهاي خاصي را مي طلبد. اما آن چه جاي هيچ گماني در آن نيست، اين كه: ايشان جهت عملي شدن اين پروژه در چگونگي برخورد با حكومت و سياستهاي ديكته شده آن، به عنوان بازدارنده‌اي بالقوه، نيازمند يك استراتژي بود؛ چرا كه اگر اين بازدارنده بالقوه به بازدارنده بالفعل تبديل مي گرديد، مي‌توانست در روند اين پروژه خلل وارد سازد، يا اين كه صورت مسأله را حذف كند. حائري ولايت فقيه را در امور حسبيه معتقد بود. امور عرفي و اداره معاش مسلمانان را وظيفه و بر عهدة كسي مي‌دانست كه در اجراي اين امور مبسوط اليد باشد17 بر همين اساس، تا زماني كه رضاخان به ظاهر، به شرع پاي بندي نشان مي‌داد و عرصه را به دينداران تنگ نكرده بود، حائري، خود را مخالف نشان نمي‌داد و با اين حال، روي سلوك خود دقت داشت كه رژيم نتواند در راستاي مشروعيت بخشيدن به خود از آن بهره برد. از اين روي در مراسم تاج گذاري رضاخان شركت نكرد؛ اما از وقتي كه رضاخان سياست تهديد و تحديد عليه حوزه‌ها، از جمله حوزة قم را پيش گرفت، حائري نيز به گونه ديگر رفتار كرد و وانمود كه اين رفتارها را برنمي تابد و از اين وضع راضي نيست و اگر دريابد، تنها راه رويارويي است،‌ به رويارويي برمي‌خيزد، گرچه جان‌اش نيز فدا شود:
« من از شهادت در راه اسلام هيچ باكي ندارم و طالبم ولي عمده تخشيص راه است.»18

حائري براي به رسميت بخشيدن به حوزه علميه قم در جهان اسلام، تدبيرهايي انديشيد و راه‌هايي را پيمود كه نشان از تلاشهاي بي وقفه و توانايي بالاي ايشان در امر مديريت اين امر مهم است:
1)جذب عالمان و فرزانگان جهان تشيّع : رسميت بخيشدن به هر چيزي، بسته به اموري چند دارد. به ديگر سخن، فرايندي است كه در صورت پديد آمدن سببها و علتها، به دست مي‌آيد. آن چه كه در رسمي شدن و جايگاه يافتن حوزه قم، مي‌توانست اثرگذار باشد، كشاندن عالمان، صاحب‌نظران، فلاسفه، متكلمان و عرفا به حوزه قم بود. حائري با اهميت دادن به اين امر و نگاه دقيق به نقش بزرگان علم و دعوت از آنان و ومهيا كردن زمينه‌هاي انديشيدن و توليد علم، موفق شد به حوزه عمليه قم، اعتبار علمي بخشيد و گامهاي استوار و اساسي در بالا بردن جايگاه علمي آن بردارد. بسياري از استادان و برجستگان و صاحب‌نظران علوم عقلي و نقلي به دعوت ايشان به قم آمدند و در قم ماندگار شدند و بازار علم را رونق دادند و بر شكوفايي دانش افزودند. سيد احمد خوانساري، از علما و مراجع بزرگ پس از بروجردي، پس از آن كه شيخ از اراك به قم رخت مي كشد، در اراك مي‌ماند. به مناسبتي در محضر شيخ، بحثي از آقاي سيد احمد خوانساري به ميان مي‌آيد. شيخ مي‌گويد:
« ما مي‌خواستيم ايشان اعلم علماي ايران باشد : ايشان ترجيح دادند اعلم علماي اراك بماند»
اين سخن وقتي به گوش مرحوم خوانساري مي‌رسد بلافاصله به قم تشريف مي‌آورند و حوزه درسي را تشكيل مي دهند.»

2) تربيت نخبگان : بي گمان از راه‌هاي ارزيابي هر مجموعه موفق، ارائه دستاوردهاي كيفي آن، در سطح كلان است. حوزه علميه قم هم، به عنوان يك مركز علمي و پژوهشي و آموزشي، بايد نخبگاني را تربيت و تحويل مي‌داد كه فكر و تحقيقات آنان چشم‌انداز روشني براي آيندگان و مخاطبان و متدينان بگشايد. گام اول براي رسيدن به اين هدف، بستگي به اين داشت كه استادان در سطح خواست و نياز طلاب، در رده‌هاي گوناگون، با گرايشهاي گوناگون بوده باشد. حائري، با جذب شخصيتهاي مهم علمي و ديني اين گام را برداشت كه پيش‌تر مورد اشاره قرار گرفت.
از ديگر تدبيرهاي مهم حائري در تربيت نخبگان، شناسايي نيروهاي باهوش و توانا از نظر ذهني و فكري بود تا آن‌جا به اين امر اهميت مي‌داد كه كساني را گمارده بود، تا طلبه‌هاي هوشيار و با استعداد را شناسايي و به ايشان معرفي كنند تا از آنان پشتيباني معنوي و مادي كند.

3) سامان دهي مسائل مالي و شهرية طلاب : شهيد مطهري، مسائل مالي و مادي را يشه بسياري از نابسامانيها، گرفتاريها و مشكلات حوزه ها و روحانيت مي‌داند. حائري پيش‌تر به اين دو ريشه نابساماني پي برده بود و درمان آن را سرلوحه كار خود قرار داده بود. حائري به تلاش برخاست تا مسائل مالي حوزه را سامان دهد، تا طلاب با فراغت بيش‌تري به درس و بحث بپردازند. از آن‌جا كه سر و سامان دادن به امور مالي حوزه و برآوردن آن، بستگي تام و تمام به جذب سهم امام دارد كه اين كار در كنار حوزه‌هاي مقتدر و با سابقه نجف، كربلا و سامرا،‌ كار آساني نبود و به يك مديريت دقيق،‌ پيگير و خلاق نياز داشت، خاطرات زيادي از ياران و اصحاب ايشان در اين باره وجود دارد كه خود، مجال مستقلي مي‌طلبد از جمله تدبيرهاي ايشان در اين برهه و براي چيرگي بر اين مشكل، سفارش به كسبه بود كه به طلاب، كالا و جنس نسيه بدهند. برنامه اين بود كه اگر طلبه‌اي نمي‌توانست سر ماه بدهي خود را پرداخت كند، ايشان مي‌پرداخت.20

4) انتقال نهاد مرجعيت به ايران : به نظر مي‌رسد انتقال مرجعيت به شهر قم، گام مهم، بنيادين و اساسي بود كه توانست به حوزه علميه قم رسميت بخشد. حائري با اين كه پس از رحلت ميرزاي دوم، براي عهده گيري مقام مرجعيت، نامش بر سر زبانها بود و در هر محفل علمي از او نام برده مي‌شد، با سفر به ايران، خود را كنار مي‌كشد و حتي پس از رحلت سيد كاظم يزدي،‌ بيش‌تر مقلدان وي به ايشان رجوع مي‌كنند، با اين حال، ماندن در ايران را برمي‌گزيند و از يك مجال استثنايي براي كسب مرجعيت عامّه بهره‌برداري نمي‌كند. بدون شك، بايد يك حجت شرعي قويّ براي اين كار داشته باشد.

وقتي مراجع نجف: اصفهاني و نائيني به ايران تبعيد مي‌شوند، اين بزرگان به قم مي‌آيند اين نشان از اعتبار حوزه قم در نظر مراجع بزرگ تشيع،‌ و نهاد مرجعيت، بود و دستاورد حركت بزرگ حائري.
حائري با اين حركت عالمانه، دقيق و از روي تدبير و دورانديشي، نهاد مرجعيت را در ايران پي‌ريزي كرد و زمينه را براي پرتوافشاني نهاد مرجعيت در ايران فراهم آورد كه با مرجعيت آقاي بروجردي به اوج رسيد و در حقيقت تلاشهاي گسترده حائري در زمان آقاي بروجردي، لباس تحقق پوشيد و نهاد مرجعيت به ايران انتقال يافت.

وفات حائري و مرجعيت بروجردي :
شيخ عبدالكريم حائري به سال 1355 ه‍ .ق چشم از جهان فروبست. حوزه پس از ايشان، با همكاري حجت كوه‌كمره‌اي (1372-1310 ه‍( صدر (1373-1299 ه‍ .ق) و سيد محمدتقي خوانساري (1372-1305 ه‍ .ق) مديريت مي‌شد. در اين برهه، هم به خاطر فشار شديد و روزافزون دستگاه استعماري و حكومت، به حوزه و هم به خاطر نبود يك محور و مدار علمي و معنوي قوي،‌ خطر از هم گسستن حوزه و پراكندگي حوزويان، حوزه نوبنياد را تهديد مي‌كرد، از اين روي، شماري از علماي حوزه قم به اين فكر افتادند كه اقتدار از دست رفته را به حوزه علميه باز گردانند. به باور اين گروه، كسي كه افزون بر علم و فضل، توان مديريت بالايي داشته باشد كه بتواند رونق و اقتدار را برگرداند و دستاوردهاي حائري را پاس بدارد، آقاي بروجردي بود. از اين روي، با اصرار و تلاش بسيار ايشان را به حوزه قم آوردند.

آقا حسين طباطبايي، به سال 1292 ه‍ .ق در بروجرد، چشم به جهان گشود و در 12 سالگي در شهر بروجرد پيش علماي آن شهر و والدش ادبيات و مقدمات علوم اسلامي را خواند. در 18 سالگي (1310) به شهر اصفهان رفت. اصفهان در آن زمان، حوزه گرم و پررونقي داشت. وي،‌ از محضر ابولعلي كلباسي، سيدمحمدتقي مدرس، سيد محمدباقر درچه‌اي كسب فيض كرد. فلسفه را د راين حوزه، از محضر آخوند ملا محمد كاشي و ميرزا جهانگيرخان قشقايي فرا گرفت. به سال 1318 براي ادامه تحصيل عاليه، وارد نجف شد و در حوزه درسي آخوند خراساني، محمد كاظم يزدي و شريعت اصفهاني شركت كرد.21 به سال 1328 به ايران آمد و در بروجرد، به تدريس فقه، اصول، فلسفه و حكمت پرداخت. سال 1363 ه‍ .ق كه براي معالجه، بروجرد را به مقصد تهران ترك گفت، تلاشها براي آمدن ايشان به قم،‌ اوج گرفت. دست آخر،‌ علما، ايشان را راضي كردند زعامت حوزه علميه قم را بپذيرد. آقاي بروجردي، يكي از دو محررّ درس خارج آقا ضياء عراقي است. تقريرات ايشان را بهترين تقرير درس آقا ضياء عراقي دانسته‌اند.22
به قولي ايشان نخستين تعليقه را بر عروه الوثقي، سيد محمد كاظم يزدي زده است. نقل مي‌كنند: حاج شيخ محمدرضا،‌ دايي سيد محمدباقر صدر، وقتي حاشيه آقاي بروجردي را بر عروه ديد، گفت:
« در باب تقليد بايد از مردي مانند آيت الله بروجردي هم تفحص كرد.»23
برجستگي آقاي بروجردي در اين بود كه گرايش سياسي داشت. بر اين باور بود كه دين اسلام، دين سياسي و اجتماعي است و احكام آن، اين گونه نيست كه تنها ويژه امور عبادي باشد؛ بلكه بيش‌تر احكام آن براي سامان دادن به زندگي سياسي و اجتماعي مردم است.24
برابر همين انديشه و براي سامان دادن به زندگي سياسي مردم و از ميان برداشتن اختاپوس ستم، پس از رايزني و هم فكري با علما و مراجع نجف، براي پي گيري سياست راهبردي خود و علماي بزرگ نجف، به ايران هجرت كرد و اين هجرت با همه فراز و نشيبها و كش و قوسها، از هجرتهاي سرنوشت ساز بود و دگرگوني ژرف،‌ همه سويه و گسترده‌اي را براي ايران و اسلام در پي داشت.
دوران بروجردي را دوره تحكيم و توسعه حوزه علميه قم و مرجعيت ارزيابي كرده‌اند. نخستين گامي كه آقاي بروجردي در اين راستا برداشت، سازماندهي امور مالي و شهريه طلاب بود.25 آ‎ن‌گونه كه از شماري از اصحاب و شاگردان ايشان نقل شده، از جدي ترين دغدغه‌هاي ايشان حلّ اين مسأله بوده است. وي، با پي گيريها و تلاشهاي بسيار، توانست اين مشكل را حل كند و به مرحله‌اي برساند كه براي طالب علمان حوزه علميه نجف و ديگر حوزه‌ها شهريه قرار دهد.

اين در واقع، نشان‌گر توان بالاي مديريت ايشان در سازماندهي مسائل مالي و بودجه حوزه و جذب و توزيع سهم امام و توسعه مرجعيت ايشان و مركزيت قرار گرفتن حوزه علميه قم نسبت به نجف، كربلا و سامرا بود.

از ديگر كارهاي بزرگ و اساسي بروجردي در استوار سازي جايگاه علمي و معنوي حوزه قم، تشكيل دارالتقريب بود. حوزه، با گشودن باب گفت و گو، با ديگر فرقه‌ها و مذهبها، قدرت علمي خود را نماياند. آقاي بروجردي، با فرستادن نمايندگان خود به سراسر جهان،‌ به حوزه قم، بعد جهاني بخشيد و آن را در جهان به عنوان مركز تشيع شناساند.26

آقاي بروجردي، اگرچه داراي انديشه هاي سياسي بود و باور داشت كه بيش‌تر احكام دين براي سامان دادن به مسائل سياسي و اجتماعي جامعه است؛ اما زمان را براي حركت بنيادي و به حركت درآوردن مردم براي پي ريزي زندگي اجتماعي و سياسي خود براساس دين، مناسب نمي‌ديد. در واقع احساس مي‌كرد نيروي لازم براي اين كار را ندارد. از اين روي از باب ناگزيري به مسائل سياسي مي‌پرداخت. از يك طرف حكومت پهلوي را مشروع نمي‌دانست و از ديگر سو، خود را مبسوط اليد نمي‌ديد. در حقيقت، اگر آمادگي نداشتن جامعه را يك فرايندي بدانيم، يك بعد و ضلع آن برمي‌گردد به حوزه‌هاي علميه، بويژه حوزه علميه قم كه آمادگي لازم در بعد نظري و تئوريك، و نيروسازي و توان مديريتي نداشت. بنابراين، آقاي بروجردي، مبارزه آشكار با رژيم را در برنامه خود نداشت. افزون بر اين، قدرت حاكم،‌ از تمركز نهاد مرجعيت در ايران وحشت داشت و سخت مي‌گرفت.

آقاي بروجردي،‌ با ارائه شيوة جديدي در تدريس و تحقيق فقه و اصول، روح تازه‌اي در حوزه علميه قم دميد و به پرورش شاگرداني برجسته و توان‌مند براي توليد دانشهاي ديني و نيز جامعه‌سازي ديني توفيق يافت.

وفات آقاي بروجردي، حوزه علميه قم و حكومت :
حوزه علميه قم كه با تدبير، دوانديشي و تلاش آقاي حائري بنيان گذارده شد و با رهبري حكيمانه و هوشيارانه بروجردي توسعه و تكامل يافت،‌ به عنوان نهاد دين و مرجعيت در ايران، ناظر بر رفتار و كاركرد نهاد دولت درآمده بود. به گونه‌اي كه حكومت مي‌بايد مشروعيت خود را با معياري كه اين نهاد فراروي مي‌گذارد و ارائه مي‌داد، عيار سنجي مي‌كرد. نهاد دين، يك رقيب جدي براي نهاد سياست بود. حكومت گران، از نهاد مرجعيت و از اقتدار معنوي آن ترس و هراس داشتند. از اين روي، از اجراي سياستهايي كه آشكارا با معيارهاي موردنظر علما در ناسازگاري بود، مي پرهيخت و دست نگه مي‌داشت. با رحلت آقاي بروجردي، حكومت، احساس كرد كه نهاد دين ضعيف شده است و مي‌پنداشت اقتدار معنوي روحانيت و مرجعيت به شخصيت آقاي بروجردي گره خورده و با رفتن او، اين اقتدار از هم گسسته است. از اين روي، سياستهايي را كه پيش از اين، نمي‌توانست اجرا كند، به مرحله اجرا گذاشت. تكثير مرجعيت اگرچه اقتدار معنوي مرجعيت را شكسته و كم كرده بود، اما هيأت حاكمه از پتانسيل‌هاي موجود و تربيت يافتگان آن بي خبر بود و در محاسبات خود نياورده بود. يكي از پتانسيل‌ها و بلكه مصداق كامل اين استعدادهاي تربيت يافته، امام خميني بود كه هم به لحاظ مطالعات نظري براي رويارويي كردن نهاد مرجعيت با نهاد سياست آماده بود و هم معتقد بود مردم را براي رويارويي با حكومت نامشروع مي توان آگاه و آماده كرد.

شماري به اين فكر افتادند كه مركز علمي در ايران بنيان بگذارند و علم نهاد مرجعيت را در ايران برفرازند.عزم و آهنگ آخوند خراساني براي مهاجرت به ايران و مرگ مشكوك ايشا در اين هنگام، بنيان گذاري حوزه علميه اراك در ايران به دست تواناي شيخ عبدالكريم حائري، تلاش فيض قمي و بافقي براي بازسازي حوزه كهن قم و دعوت از شيخ عبدالكريم حائري براي بنيان گذاري حوزه علميه قم و دست به كار شدن حائري براي پي‌ريزي اين بناي سترگ و دعوت از فلاصفه،‌عرفا، نخبگان فكري، و نوع سلوك بروجردي در مديريت مرجعيت ديني و … مي‌تواند به عنوان قطعه‌هاي پازل تاريخ معاصر حوزه‌هاي علمي شيعه در ايران، در كنار هم قرار بگيرد.

حوزه علميه قم و بازخواني و بازتوليد علوم اسلامي :
در بحثهاي گذشته، گفتيم : آقاي حائري حوزه علميه قم را پايه گذاري كرد. آقاي بروجردي بر استواري و گسترش آن همت گماشت. مطالعه و تحقيق و نقد و ارزيابي از اين نهاد، از دو جنبه مي‌تواند مورد توجه قرار گيرد:
1)از زاويه مديريت حوزه علميه قم و نهاد مرجعيت كه مورد بحث و بررسي قرار گرفت.
2)نقش حوزه علميه قم، در توليد و توسعه علوم اسلامي.

اينك نقش حوزه قم را در توليد علم و معرفت،‌ و توليد نظريه‌هاي جديد در حوزه معارف ديني، به بوته بررسي مي نهيم:

1)توليد علم در حوزه فقه و اصول : علم فقه از شاخه‌هاي علوم اسلامي است كه نقش مهمي در تأسيس فرهنگ و تمدن اسلامي داشته است. علم فقه، مهم‌ترين كاركردش پديدآوري تقنين در جامعه است و چون اداره جامعه با قانون است، از اين روي، دانش فقه از دانشهاي پيشرو در شكل‌گيري پيوندها و پيوستگيهاي اجتماعي و سياسي جامعه اسلامي است. دانش فقه، خود دو مرحله از دگرگوني اساسي را در پي داشته است:
مرحله اول با كتاب المبسوط شيخ طوسي شروع شد و با نقد ابن ادريس و پژوهشهاي جديد محقق حلي و علامه حلي به توسعه و تكامل خود رسيد.
مرحله دوم با كتاب جواهر الكلام شروع شد و با كتاب مصباح الهدايه آقا رضا همداني و عروه الوثقي سيد محمد كاظم يزدي و تعليقه هاي آن توسعه و تكامل يافت.
علم فقه از نظر منطقي و روشي، نيازمند به پژوهشهايي است كه در علم اصول فقه، از آنها بحث مي‌شود. در واقع، فقيهان در علم فقه و اصول به دنبال توليد عقلانيت خاص‌اند كه از مقوله معرفت شناسي و روش شناسي آن در اصول فقه، سخن به ميان مي‌آيد.

شيخ مرتضي انصاري، از دانشوران و صاحب‌نظران اصولي است كه نام او در تاريخ علم ماندگار شده است. شيخ انصاري، به علم اصول انسجام بخشيد و آن را قاعده‌مند كرد. دليلهاي اجتهادي را از دليلهاي فقاهتي جدا كرد. دليلهاي اجتهادي را در مطلق و مقيد، عام و خاص و حكومت و و ورود، ويژه ساخت و قلمرو دليلهاي فقاهتي را در اصول عمليه معين كرد.27
شيخ انصاري،‌ دلالت دليلهاي اجتهادي را چنان به نقد مي‌كشد كه چيز درخوري از دلالت باقي نمي‌ماند و اضطراب دلالتهاي ادله را مسجل مي‌گرداند. فقيه ناخودآگاه، بدون اين كه تصريحي در اين مطلب داشته باشد، از ادله اجتهادي منصرف شده به مباحث اصول عمليه و تأسيس اصل مي‌رود. اين شيوه اجتماعدي شيخ انصاري، هنوز هم در محافل علمي حكم فرماست و عقلانيتي كه فقيه پيش پاي ما مي گذارد، دستاوردي است كه از راه هاي اصول عمليه به دست مي‌آيد، نه اين كه از ظهورات و عمومات دليلهاي اجتهادي استنباط كرده باشد. براي همين است مباحث اصول عمليه در مكتب شيخ انصاري، بيش‌تر مورد توجه است.
شيوه اجتهادي بروجردي و مكتب قم، در برابر مكتب نجف و شيخ انصاري قد مي‌افرازد. و مكتب نجف، در بوته نقد و انتقاد اين مكتب قرار مي‌گيرد. پيشينة اين نگرش، به شيوه اجتهادي سيد محمد تقي فشاركي (1316-1318 ه‍ .ق) استاد حائري برمي‌گردد. درر الفوائد حائري، در واقع تقريرات درس فشاركي است. به نظر ايشان مباحث اصول بايد مختصر و كاربردي باشد. در مقابل، آخوند خراساني و كمپاني با وارد كردن پاره‌اي از بحث‌هاي دانش فلسفه به دانش اصول، حوزه دانش اصول را مي‌گستراندند.

در اساس، علم اصول با دو روش پيش رفته است:
در يك روش، بيش‌تر اصول كاربردي و قواعدي كه فقيه را در استنباط حكم به كار مي‌آيد، مورد توجه است.

روش ديگر، بيش‌تر دنبال مباحث نظري و تئوريك درعلم اصول است و به مقوله و بحثهاي معرفتي، روش شناسي و حتي در پاره‌اي موارد، هستي شناسي آن مي‌پردازد، مكتب قم، بيش‌تر به اصول كاربردي توجه دارد و بر اين باور است بحثهايي كه در مكتب مقابل طرح مي‌شود، كاربردي در علم فقه ندارد و علم اصول فقه، با اين مباحث تورّم پيدا كرده است.

آقاي بروجردي با طرح شيوه جديد در اجتهاد، مكتب جديدي را به وجود آورد.
آقاي حائري، بر اين باور بود كه اصول، به گونة مختصر و كاربردي بحث شود؛ اما آقاي بروجردي اين شيوه اجتهادي را سر و سامان داد و به گونة يك شيوه و سيستم استنباطي درآورد. آقاي بروجردي، با توجه به سير تاريخي بحث و علم رجال و درايه و از ميان برداشتن ناسازشكاري ادله، بحث و تحقيق را در سطح ادله اجتهادي نگه مي‌داشت و ادله ظهور پيدا مي‌كرد و نوبت به تأسيس اصل نمي‌رسيد.28

نتيجه مهم و شگرف اين شيوه اجتهادي، رشد علم فقه در پاسخ گويي به پرسشها و شبهه‌هاي عصر است. اين حركت آقاي بروجردي را مي‌توان بازگشت به دوره‌اي دانست كه باريك انديشيها و پژوهشهاي محقق حلي و علامه حلي در علم فقه قلمرو جديدي را گشود.
امام خميني، در حوزه درس آقاي بروجردي شركت كرده و تقريراتي از درس ايشان دارد.29
امام، از كساني است كه در دعوت از آقاي بروجردي نقش اصلي و كليدي داشته است. اين در حالي است كه خود در آن عصر، از علماي صاحب‌نظر حوزه علميه قم به شمار مي‌آمده است. با توجه به مقام علمي امام، شماري، حضور ايشان را در درس آقاي بروجردي، براي جا افتادن مرجعيت ايشان ارزيابي كرده‌اند؛ اما به نظر مي‌رسد اين يك روي سكه است كه ايشان و شماري از فرهيختگان حوزه علميه قم، در آن دوره، در پي به حقيقت پيوستن آن بوده‌اند؛ اما آن روي سكه، بنابر آن چه از اسناد و مدارك برمي‌آيد، امام جهت استفاده از پژوهشها و باريك‌انديشيها و دقتهاي ايشان، در حوزه درسي آن بزرگوار شركت مي‌كرده است. امام در تقريرات، از آقاي بروجردي، با تعبيرهاي بلندي ياد مي‌كند.

شيوه اجتهادي كه آقاي بروجردي بنيان گذارد، امام در پژوهشهاي فقهي خود به كار گرفت.30
در مدرسه اصولي و فقهي شيخ انصاري، مطالعات فقهي، بيش‌تر روي عبادات و معاملات به معني الاخص، يعني مكاسب دور مي‌زد و همين تحقيقات هم، پاسخ گوي پرسشهاي عصر خويش بود؛ اما با ظهور تمدن جديد و نوع جديدي از فلسفه اجتماعي و سلوك خاصي از زندگي، ساختار سياسي و اجتماعي گذشته به هم ريخت و نوع جديدي از پرسشها و نيازها پديد آمد كه آن تحقيقات براي پاسخ گويي كافي نبود. امام خميني، با استفاده از شيوه اجتهادي آقاي بروجردي، به نظريه‌اي جديد در علم فقه رسيد و آن نظريه ولايت فقيه و به تعبيري دقيق‌تر، تأسيس فقه سياسي و فقه حكومتي است. در مدرسه فقهي و اصولي شيخ انصاري، احكام حكومتي، حكم ثانوي است، ولي، در جاهايي كه ولي فقيه تشخيص مي دهد آشفتگي و از هم گسيختگي در نظام سياسي و اجتماعي به وجود مي‌آيد، حاكم بر احكام اوليه است. به اعتقاد امام، احكام حكومتي، حاكم بر احكام اوليه و ثانويه است؛ اما نه به لحاظ اين كه جزو احكام ثانوي باشد، بلكه به لحاظ اين كه يك نوع حكم خاص در عرض آن دو است. با طرح اين نظريه جديد از سوي امام، نوع جديدي از مطالعات فقهي در حوزه سياسات و معاملات به معني الاعم راه افتاد و خيلي از ابواب فقه، كه قبل از انقلاب، بدون استفاده مانده بود، به باز توليد فقه سياسي توفيق يافت و مورد توجه و مراجعه قرار گرفت و بدين سان، حوزه علميه قم به باز توليد فقه سياسي دست يافت.

2)توليد علم در حوزه رجال و درايه الحديث : از ديگر خدمتهاي علمي آقاي بروجردي در حوزه قم، احياي علم رجال و علوم حديث بود. در شيوه اجتهادي بهبهاني و شيخ انصاري، مجتهد كم‌تر خود را نيازمند علم رجال مي‌بيند، اما در شيوه اجتهادي كه بروجردي پيشنهاد كرده است، مراجعه به تاريخ به معني عام را مي‌طلبيد. مجتهد بايد در علم رجال و علوم حديث، تبحّر كافي داشته باشد و اقوال علما را بداند. به اعتقاد آقاي بروجردي،‌ هدف علماي علم رجال از نوشتن علم رجال، توثيق نبوده است، بلكه مي‌خواستند طبقات را معين كنند.
بسياري از ثقات هستند كه توثيق آنها در علم رجال، به ما نرسيده است. از اين روي در طبقه‌بندي علم رجال، ابتكار خاصي داشت.31
وي،‌ با تشكيل گروه‌هاي علمي‌ـ تحقيقاتي، مطالعاتي را در علم رجال به وجود آورد كه محصول آن، تحقيق و انتشار تجريد اساتيد كافي، من لايحضره الفقيه، استبصار، خصال، امالي، علل الشرايع، تهذيب و كتب رجالي چون رجال كشي، نجاشي و فهرست شيخ طوسي بوده است.32
آقاي بروجردي در راستاي اين هدف بزرگ، مجموعه تحقيقات نفيسي كه از پيشينيان به ارث رسيده بود و در دسترس نبود،‌ به چاپ رساند.
1)جامع الرواه محقق اردبيلي كه تا زمان ايشان به چاپ نرسيده بود و شامل 12 هزار حديث كه در نزد علما مجهول يا ضعيف و مرسل به شمار مي‌آمد.
2)قرب الاسناد، ابوالعباس عبدالله بن جعفر حميري.
3)مفتاح الكرامه في شرح قواعد العلامه، كه دايره المعارفي از آرا و ديدگاه‌هاي فقيهان پيشين است.33

3)توليد علم در حوزه تفسير : به تعبير قرآن، اسلام دين جديدي نيست، دين فطري، دين حنيف و ابراهيمي است.34 اسلام، صورت كمال يافته اديان ابراهيمي است. قراءت اسلام از توحيد و آيين ابراهيمي، جديد و ناسخ قراءت تورات و انجيل است؛ لذا هويت و گفتمان جديدي را به وجود آورد. قرآن، به عنوان كلام وحي و دين ماجاء به النبي، محور دين و تديّن و سلوك ديني قرار گرفت؛ از اين روي، در جامعه ديني تازه بنيان گذارده شده در حجاز، نخستين علمي كه متولد شد قراءت و علم تفسير بود.35 و اين نشان از پيوند وثيق، ميان علم تفسير با معارف ديني دارد و به عنوان ديگر، علوم اسلامي كه مقدمه يا بيان گر پاره اي از زواياي دين و تديّن هستند، از علم تفسير، سرچشمه گرفته است.
علم تفسير، به عنوان يك رشته علمي در نظام آموزشي حوزه‌ها، به بوته فراموشي سپرده شده بود. حتي در حوزه نجف، كه سرآمده حوزه‌ها به حساب مي‌آمد، وقتي كه آقاي خوئي، درس تفسير شروع كرد، ديد كه جايگاه علمي و تلاشهاي چندين ساله‌اش تحت الشعاع آن قرار مي‌گيرد، از اين روي، تعطيل كرد. چون اين تلقي به وجود آمده بود كه علم تفسير، چيزي نيست كه براي آن تدريس گذاشت. با تحقيق در ديگر علوم، مانند فقه و اصول و مطالعات پراكنده، مي‌توان اين دانش را به دست آورد؛ مگر براي كساني كه استعدادشان در حد متوسط؛ بلكه پايين‌تر باشد، يا براي دينداران عادي، نه اين كه براي خواص و طلاب علوم ديني و به عنوان يك رشته از دانشهاي ديني در نظام آموزشي برنامه‌اي در نظر گرفته شود.

حوزه علميه قم، به عنوان بزرگ‌ترين و مهم‌ترين كانون توليد علم در ايران، توانسته بود عالم و مفسر بزرگي مانند علامه طباطبايي را در خود جذب كند. علامه طباطبايي كه از نزديك شاهد اين نگرش غير علمي و نادرست در حوزه نجف بود و خلأ اين علم را در حوزه علميه قم مي‌ديد، و از آن خطرناك‌تر آن كه، همان نگرش حاشيه‌اي به علم تفسير، در اين حوزه نيز، مورد پذيرش قرار گرفته بود، به تلاش برخاست تا اين رشته علمي را در حوزه علميه قم براي طلاب و فضلا،‌ در سطوح عالي، برقرار كند كه دستاورد آن تفسير الميزان در 20 جلد درمي‌آيد كه نه تنها بزرگان و علماي قم، زبان به ستايش آنان مي‌گشايند و علم تفسير را در كانون توجه خود قرار مي‌دهند كه شعاع پژوهشهاي وي، حوزه علميه نجف را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهد. سيد عبدالاعلي سبزواري، كه از مراجع بزرگ پس از آقاي خوئي بود، به فكر مي‌افتد كه به پيروي از علامه يك دوره تفسير بنويسد.
بله كار علامه در جهان اسلام پرتوافكن شد. حتي يكي از صاحب نظران اهل سنت،‌ گفته است:
« اگر نويسنده كتاب الميزان شيعه نبود، آن را بهترين تفسير قرآن اعلام مي‌كردم.»36

4) توليد علم در حوزه فلسفه اسلامي : نخستين فيلسوف مسلمان را كندي دانسته‌اند؛37 اما به باور متفكران، نخستين فيلسوف مؤسس فلسفه اسلامي فارابي است.38 فارابي با توجه به تحقيقات يونانيان در علم فلسفه و ميراث برجاي مانده از تفكر فلسفي ايران پيش از اسلام و آموزه‌هاي اسلامي، به تأسيس فلسفه اسلامي پرداخت. دغدغه اصلي او و پيروان او، مسأله آفرينش بوده است. اين پروژه با پژوهشها و دقتهاي ابن سينا گسترش يافت و به كمال رسيد. نقدهاي عزالي و فخررازي از اين علم، راه را براي ظهور مكتب جديدي؛ يعني حكمت اشراف در اين علم گشود. ملاصدرا به تأسيس حكمت متعاليه و مكتب جديدي در اين علم پرداخت. حكمت متعاليه، آخرين و كامل‌ترين مكتب فلسفه اسلامي است كه تمام پژوهشهاي مكتبهاي فلسفي گذشته را و همه نقدهايي كه از اين مكتبها شده است و بحرانهاي فكري و معرفتي كه نتوانسته‌اند جواب گو باشند، دربردارد.

به دعوت حائري بنيان‌گذار حوزه علميه قم، سيد ابوالحسن رفيعي قزويني در سال 1340 براي تدريس علم فلسفه به حوزه علميه قم وارد شد. رفيعي به تدريس منظومه حاجي سبزواري و اسفار ملاصدرا پرداخت.39

مرحوم رفيعي قزويني از شاگردان حكيم عبدالنبي نوري،‌ حكيم ميرزا محسن كرمانشاهي و فاضل تهران بود. يك سال پس از ورود محمدعلي شاه آبادي، سال 1347، قم را ترك گفت و در قزوين سكني گزيد. با آمدن شاه آبادي به حوزه عمليه قم، توجه به فلسفه و حكمت متعاليه و عرفان بيش‌تر شد. وي به سال 1354 به تهران بازگشت.40
از ديگر استادان فلسفه در حوزه علميه قم، ميرزا علي اكبر حكمي (م: 1344) بود.41
در اين برهه، جاي خالي استادان فن را امام خميني پر كرد و حوزه پر رونق فلسفه تشكيل داد. او از مدرسان فلسفه اسلامي بود. به تدريس منظومه و اسفار پرداخت و شاگردان بسياري را در اين فن تربيت كرد.42
مهدي حائري نقل مي‌كند :
« ده سال پيش امام خميني، درس اسفار خواندم»43

با ورود علامه طباطبايي به حوزه علميه قم و شروع درس منظومه و اسفار، توجه طلاب به اين علم ابعاد گسترده‌تري به خود گرفت. بويژه در آن برهه، كه انديشه‌هاي ماركسيستي رواج پيدا كرده بود، نقش علامه و ارائه فلسفه اسلامي در برابر فلسفه مادي، جاذبه آفرين و برجسته مي‌نمود.
جريان ماركسيستي در ايران، به پس از جنگ جهاني اول (1914-1918) بازمي‌گردد كه رژيم ماركسيستي و لنينستي در شوروي سابق حاكميت يافت.

دكتر تقي اراني، از چهره برجسته حزب كمونيست، به سال 1312، نشريه دنيا را منتشر كرد. چهار سال بعد، گروه پنجاه و سه نفر، مركز نشر انديشه‌هاي ماركسيستي را بنيان گذارند. اين گره كه از انديشه‌هاي تقي اراني بسيار اثر پذيرفته بودند به فرمان رضاخان دستگير و زنداني شدند. با تبعيد رضاشاه، حزب توده در مهر 1320، بنيان گذارده شد.44 حزب توده، با استفاده از سه اهرم مهم: ايدئولوژي، داشتن مبلغان كاركشته و ورزيده و تشكيلات قوي، كه نتيجه گسترش احزاب كمونيستي در سطح جهان بود،‌ توانست در ميان گروه‌هاي گوناگون جامعه نفوذ كند.45 حتي دانشگاه به طور دربست در اختيار توده‌ايها بود.46 حزب توده در مجله دنيا، از فلسفه علمي بحث مي‌كرد و مي‌كوشيد، مخاطبان نيز، تلاش آنان را برخاسته و سرچشمه گرفته از فكر علمي بدانند و با اين نگاه به ارزيابي يا پذيرش حزب بپردازند.

اما در واقع آنان با اشاعه اصول فلسفه مادي، به دنبال يك نوع فلسفه سياسي و اجتماعي بودند و ترويج مي‌كردند؛ از اين روي، كتاب اصول مقدماتي فلسفه، تأليف ژرژ ليستر را با ترجمه زيبا و تيراژ بالا،‌ چاپ و نشر مي‌دادند.47 جريان فكري ـ سياسي ماركسيستي، از جريانهاي ناسازگار با انديشه ديني بود. جريانهاي فكري ناسازگار ديگري پيش از اين، از طرف رضاخان مورد حمايت قرار گرفته بود نيز، پر تلاش بودند مثل جريان كسروي گري، بهائيت و ..

علامه طباطبايي به سال 1325 ش وارد حوزه علميه قم مي‌شود. ايشان كه با اين جريان آشنا بوده، خطاب به مخالفان خويش، مي‌گويند:
« من از تبريز به قم آمده‌ام، فقط و فقط براي تصحيح عقايد طلاب، براساس حق و مبارزه با عقايد باطلة ماديين و غير ايشان.

در آن زمان كه درس فلسفه به گونه مخفي و خصوصي گفته مي‌شد،طلاب و قاطبه مردم الحمدالله مؤمن و داراي عقيده پاك بوده‌اند و نيازي به تشكيل حوزه‌هاي علني اسفار نبود، ولي امروزه هر طلبه كه وارد دروازه قم مي‌شود،‌با چند چمدان پر از شبهات و اشكالات وارد مي‌شود و امروزه بايد به درد طلاب رسيد و آنها را براي مبارزه با ماترياليست و ماديين براساس اعتقاد صحيح آماده كرد.»48
از اين روي، علامه طباطبايي به تدريس اسفار و شفا پرداخت و فضاي قم را براي اين گونه مباحث، به خلاف ناسازگاريهايي كه مي‌شد، تغيير داد، به گونه‌اي كه شماري از شاگردان ايشان گزارش داده‌اند: در جلسه اول صد نفر در مجلس درس او حاضر شدند.

علامه، براي كامل كردن كار، لازم ديد كه متون فلسفه اسلامي را سازوار با نيازهاي آموزشي حوزه‌هاي علميه و نياز فرهنگي و معرفتي جامعه ايران بازخواني كند:
بدايه الحكمه را، كه يك دوره فشرده فلسفه اسلامي است،‌به سال 1390 ق، به چاپ رساند.
نهايه الحكمه را به سال 1392 ق. تأليف و به چاپ رساند.
در سال 1303 ش. جلسه‌هاي هفتگي براي نقد فلسفه مادي برگذار كرد كه نتيجه آن جلسه‌ها، كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در 5 جلد شد.49

علامه طباطبايي كتاب بدايه و نهايه را به عنوان متون آموزشي، از ابتدا تا سطح عالي در مراكز علمي نگاشت. اما اصول فلسفه و روش رئاليسم، نگارش قراءت جديد از حكمت اسلامي در رويارويي با فلسفه مادي بود كه در ايران، جريان چپ آن را هدايت مي‌كرد. به ديگر سخن، علامه طباطبايي، در دو اثر خود: بدايه و نهايه، در تلاش است تحريرجديدي از متون فلسفي ارائه دهد كه ناظر به آخرين پژوهشها و مكتب فلسفي صدرالمتألهين است. و در اين تحرير و بازنوسي، تلاش دارد از مباحث ريز و حاشيه‌اي و خيلي فني كه در سطح نخبگان اين علم مطرح است و ارائه آن در كتابهاي درسي، دشواريهايي در تفهيم و تفاهم پديد مي‌آورد، دوري كند و تصويري روشن و نظاموار از حكمت و فلسفه اسلامي ارائه بدهد. شيوه ايشان در اين مسأله، مشايي است؛ از اين روي از طرح بحثهاي ذوقي و عرفاني و درآميختن آن با بحثهاي فلسفي، مي‌پرهيزد.

علامه طباطبايي در بازخواني فلسفه و حكمت اسلامي، به ابن سينا تأسي جست. ابن سينا، در برابر جريان فكري بغداد، كه تنها به تدريس و سرانجام شرح آثار ارسطو و افلاطون مشغول بود، براي اين كه بتواند مكتب جديدي را ارائه كند و تنها شارح افكار آنان نباشد، به تحرير كتباهاي درسي در زمينه علوم فلسفي پرداخت. از اين روي، براي اين هدف شفا و نجات و دانشنامه علايي را نوشت. بعد به نگارش اشارات و تنبيهات همت گماشت كه در برگيرندة پژوهشها و ديدگاه‌هاي اوست.
علامه هم، در مرحله نخست، به تحرير كتاب بدايه و نهايه پرداخت، سپس در تعليقه‌اش بر اسفار و اصول فلسفه و روش رئاليسم، به نگارش جديدي در مطالعات فلسفي، روي آورد.

كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، اگرچه مخاطب نزديك و اصلي آن، فلسفه ماترياليسم است، ولي تنها جنبه سلبي و نقد آن نيست، بلكه مؤلف در صدد است به تقرير جديدي از اصول فلسفه اسلامي دست يابد. بحثها و مقوله‌هايي كه در جلد يكم و دوم كتاب آمده، بيش‌تر در معرفت شناسي است. طرح بحثها و مقوله‌هاي معرفتي در فلسفه اسلامي، در ابتداي مبحث فلسفي، كه به صورت بحث متفرع بر مباحث وجود، براي نخستين بار،‌ با تلاش و باريك‌انديشي علامه طباطبايي،‌ در رديف مسائل فلسفي درآمد. اين نشان از نگاه و مطالعه‌هاي تطبيقي و مقايسه‌اي ايشان در رويارويي با فلسفه‌هاي غرب است. چون مباحث معرفتي، و در اصل معرفت و علم در حكمت و فلسفه اسلامي، همان وجود است و يكي از شاخه‌هاي اصالت وجود است در مبحث وجود ذهني و مبحث علم عالم و معلوم آورده مي‌شود و بحثهايي مانند پيدايش كثرت در علم و ادراكات اعتباريه از بحثهاي ابتكاري و ويژه ايشان است به هر رو ، حركت فكر فلسفي نوع مطالعاتي كه علامه طباطبايي پديد آورد و شهيد مطهري پي‌گيري كرد، كه در كلام بعضي، تعبير به نوصدرايي شده است.50 بخشي از توليدات علمي حوزه علميه قم شمرده مي‌شود.

5)توليد علم در حوزه عرفان: از سده هاي نخستين هجرت، جريان تصوّف، از جريانهاي فكري پر تلاش درون جامعه اسلامي بود تا اين كه در سده پنجم و ششم هجري به بعد، زمينه بهتري براي رشد و توسعه تصوّف به وجود آمد. محي الدين بن عربي كوشيد با مطالعه‌هاي نظري مبناي تئوريك فهم قرآني از سير و سلوك ارائه دهد و اين فكر و انگاره را سيد حيدر آملي و ابن تركه، كامل كردند و رنگ شيعي يافت. از قرن نهم هجري به بعد سلسله و تصوّف در عالم اسلامي مانند قبل ظهوري نداشت. در اين وضعيت بحراني بود كه ملاصدرا، نه به عنوان پير طريقت و تصوّف، بلكه به عنوان فيلسوف، و عارف ظاهر شد. اين سنت ادامه داشت تا اين كه ملاحسينقلي همداني،‌ مكتب جديدي را در عرفان عملي به وجود آورد و با تربيت شاگرداني، شيوه سلوكي را رواج داد. سپس سيد احمد كربلايي در حوزه نجف، ملا بهار همداني در همدان و ميرزا جواد ملكي تبريزي در حوزه علميه قم، با تدريس و تربيت شاگرداني ،اين جريان فكري و سلوكي را به يك سنت قوي دگر كردند. جريان ملا حسينقلي همداني، يك جريان عرفاني در بعد عمل بوده است. اين جريان،‌ به مباحث نظري عرفان توجهي نداشت. آن چه از پاره‌اي مدارك، مثل مناظرات سيد احمد كربلايي و كمپاني در بحث وحدت وجود و وحدت شخصي وجود51 و نوع سلوكي و دستورهايي كه از اين جريان‌ها مانده است، برمي‌آيد كه اين بزرگان در عرفان نظري پيرو محي الدين بن عربي، اما با قراءت سيد حيدر آملي بوده‌اند. از اين روي، سيد احمد كربلايي، نظريه وحدت شخصي وجود را پذيرفته است. از ملا عباس تربتي نقل شده:
مرحوم سيد علي قاضي، وصيّ سيد احمد كربلايي، تعليقه‌اي بر فتوحات نوشته و سپس آن را دور افكنده و ما آن را جمع كرده و نگه داشته‌ايم.»52
يا حداد مي‌گويد:
«‌مرحوم قاضي در وقتهاي خلوت فتوحات و فصوص را مطالعه مي‌كرد.»53
ملكي تبريزي به سال 1329 وارد شهر قم شد و به تدريس عرفان در دو سطح، پرداخت: يكي در سطح عام براي متدينان و طلاب سطح پايين در مدرسه فضيه. دوم در خانه اش براي خواص. پس از فوت ملكي تبريزي، حضرت امام خميني، تدريس ايشان را در مدرسه فيضيه دنبال كرد. شيخ عباس تهراني و حسين فاطمي، در منزل و ملاعلي همداني در شهر همدان شيوه استاد را پي گرفتند.54
ملكي سه اثر مهم در اين علم دارد: اسرار الصلاه ، المراقبات و رساله لقاءالله كه بيش‌تر ناظر به مباحث عملي حكمت است. فقط در رساله لقاءالله تا اندازه‌اي به مباحث نظري توجه دارد.
پس از ملكي تبريزي، ميرزا ابوالحسن رفيعي، به تدريس مقدمه قيصري پرداخت.55 از بزرگان اثرگذار در احياي اين علم در حوزه علميه قم، شاه آبادي است كه پس از رفيعي قزويني عهده‌دار شرح و گره‌گشايي از فصوص و مفاتيح قونوي براي طالب علمان بود. وي، استاد مسلم در عرفان نظري و فصوص ابن عربي بود.56 برجسته‌ترين و نامورترين شاگرد شاه‌آبادي امام خميني بود. در حوزه قم مفاتيح الغيب صدرالدين قونوي، منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري و شرح فصوص را تدريس مي كرد.57 و آثار مهمي را در اين دانش نگاشت، مانند: مصباح الهداي الي الخلافه و الولايه، شرح دعاي سحر58 تعليقه بر مصباح الانس حمز قناري، مفاتيح الغيب، مقدمه قيصري و فصوص ابن عربي و ديوان شعر59 و در عرفان عملي: آداب الصلاه60 و چهل حديث61را سامان داد.
در آثار امام عرفان نظري و عملي نمود و جلوه روشني داد.

شاگردان مكتب حسينقلي همداني چندان توجهي به عرفان نظري نداشتند. ملكي تبريزي، استاد امام و از شاگردان برجسته ملاحسينقلي همداني، بيش‌تر در درس و آثار خود، به عرفان عملي توجه داشت، اما شاه‌آبادي، استاد ديگر امام، تخصص و دغدغه‌اش عرفان نظري بود.
اگرچه مكتب ملاحسينقلي همداني براساس بحثهاي نظري ابن عربي در عرفان، به وجود آمده بود؛ اما محيط حوزه عمليه نجف، امكان بروز اين نوع مسائل و مباحث را نمي‌داد62 و مباحثه و گفت‌وگوي علمي سيد احمد كربلايي با كمپاني در مسأله وحدت حقه حق تعالي، تنها در سطح خاص الخواص بود و براي همين بود آقاي قاضي در وقت خلوت، به مطالعه كتاب فتوحات مي‌پرداخت و تا كسي خدمت ايشان مي‌رسيد، كتاب را مي بست و كنار مي‌گذاشت. اما در حوزه علميه قم اين علم به عنوان يك رشته علمي تدريس شد و تحقيقات و آثار مهمي در اين باره انجام گرفت.

از ديگر شخصيتهايي كه در حوزه علميه قم به تدريس عرفان عملي و نظري همت گماشت، علامه طباطبايي است. علامه طباطبايي در عرفان شاگرد قاضي بود. آقاي قاضي، در عرفان عملي، كتاب سير و سلوك علامه بحرالعلوم63 را اساس قرار داده بود. علامه طباطبايي با محور قرار دادن كتاب علامه بحرالعلوم، يك دوره تدريس عرفان عملي را در حوزه علميه قم شروعكرد كه تقرير اين درس، به خامة علامه تهراني، زير عنوان رساله لب اللباب نگارش يافته و به چاپ رسيده است.64 در عرفان نظير نيز مكاتبات سيد احمد كربلايي و كمپاني را اساس بحث و تدريس خويش قرار داد كه مجموعه آن را نيز علامه تهراني نگاشته و به چاپ رسانده است.65 ايشان همچنين كتاب الولايه را 66 در اين موضوع تأليف كرده است.

جمع بندي :
خلاصه كلام اين كه حوزه علميه قم به همت شيخ عبدالكريم بنيان گذارده شد و آقاي بروجردي آن را گستراند و به كمال رساند. عزم و آهنگ آقاي حائري براي تأسيس حوزه قم، برخلاف آن كه مي توانست در نجف، از مراجع بزرگ باشد، نشان از تجلّي اراده جمعي عقلاي قوم بود كه احساس مي‌كردند ايران، تنها كشور شيعه، نيازمند است كه به يك پايگاه معنوي و علمي قوي تبديل گردد و بلكه به عنوان مركز علمي جهان تشيع جلوه‌گر شود. و به خاطر همين نبود مركز علمي قوي در ايران و نهاد مرجعيت، بسياري از جنبشهاي آزادي خواهانه مردم ايران ناكام ماند و يا نااهلان ثمره آنها را چيدند و بر كارها چيره گرديدند.

حوزه علميه، بعد از گذشت نزديك نيم قرن از تأسيس آن، چه توليداتي داشته است؟ در اين حوزه علمي، علم فقه و اصول، فلسفه و كلام، عرفان و تفسير و علم رجال مورد بازخواني و تحقيق و تدريس قرار گرفت.

در علم فقه، مكتب جديدي را در شيوه استنباط و اجتهاد، آقاي بروجردي پايه‌گذاري كرد و امام خميني نظريه ولايت فقيه و فقه سياسي را در مدار بحث قرار داد و شادابي ويژه به فقه بخشيد و در اين عرصه، عالمانه به توليد و نظريه پردازي پرداخت.

علم تفسير، به عنوان يك رشته علمي در نظام آموزشي حوزه مطرح گرديد و توجيه لازم خود را يافت.
در علم فلسفه، قراءني جديد از حكمت متعاليه ارائه گرديد كه همانا تفسير مشايي از حكمت متعاليه باشد.

در علم رجال، تعريف جديدي از اين علم و طبقه‌بندي آن، عرضه شد. روشن است كه هر يك از اين جريانهاي جديد مطالعاتي، موج جديدي از آثار و نوشته‌ها را پديد آورد كه پي‌جويي آنها به كتاب شناسي مستقلي نياز دارد.


پي نوشتها :
1) حوزه‌هاي شيعه در گستردة جهان، سيد علي سيد كباري/ 223،227، اميركبير، تهران، 1378.
2) همان؛ مؤسسه طبقات الفقها، جعفر سبحاني، ج 2/ 420-460، مؤسسه الامام الصادق، قم، 1418.
3) حوزه‌هاي علميه در گسترة جهان / 327-333.
4) همان / 335-343.
5) همان / 436-464.
6) جواهر الكلام، محمد حسن نجفي، ج21/397، درالكتب الاسلاميه، تهران، 1362.
7) مكاسب محرمه، شيخ انصاري، ج 2/34، انتشارات دهاقاني، قم ، 1374
8) آيت الله مؤسس، حاج شيخ عبدالكريم حائري، علي كريمي/ 168، دارالحكمه، قم، 1372.
9) نقباء البشر،‌آقابزرگ تهراني، ج 3/1158، دارالمرتضي، مشهد ، 1404.
10) همان.
11) حاج شيخ عبدالكريم حائري (مؤسس حوزه علميه) ، عمادالدين فياض / 58، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378.
12) مجله ياد، سال اول، شماره 4، نقباء البشر، ج 3/1159-1164.
13) نقباء الشر، ج 3/1158.
14) آثار الحجه، محمد شريف رازي، ج 1/ 315، دارالكتاب، قم، چاپ دوم، بي تا.
15) گنجينه دانشمندان قم، محمد شريف رازي، ج 1/330، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 1352؛ حوزه‌هاي علميه در گستره جهان/ 383.
16) كتاب بيع، تقريرات درس آقاي حائري، به قلم آقاي اراكي، ج 2/13-24، در راه حق، قم، 1415 ق.
17) آيت الله مؤسس، كريمي جهرمي / 101-102 ، به نقل از سردلبران، مرتضي حائري.
18)
19) مجله حوزه، مصاحبه با آيت الله اسماعيل هاشمي، شماره 58، مهر و آبان 1372.
20) رك خاطرات، مهدي محقق، به كوشش حبيب لاجوردي / 61، كتاب نادر، تهران،‌1382
21) علم الاصول تاريخاً و تطوراً ، علي الفاضل نائيني /201، دفتر انتشارات دفتر تبليغات اسلام، 1370.
22) مجله حوزه، مصاحبه با سيد محمدباقر سلطاني، شماره 43-44/29.
23) الدرر الزاهر، حسنعلي منتظري / 52،‌ انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1362.
24) خاطرات ، مهدي حائري / 60.
25) حوزه‌هاي علميه در گستره جهان / 291.
26) موسوعه الطبقات الفقهاء، جعفر سبحاني، ج 2/431.
27) نقد و نظر، مصاحبه با آيت الله صافي، شماره يك .
28) لمحات الاصول تقريرات درس مرحوم بروجردي، امام خميني، انتشارات موسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1379، چاپ اول.
29) مجله حوزه، مصاحبه با آيت الله صانعي، شماره 33/157-160.
30) نقد و نظر، مصاحبه با ابوطالب تجليل، شماره يك.
31) زندگاني زعيم بزرگ تشيع، آيت الله بروجردي، علي دواني /190-191، نشر مطهر، 1373.
32) برگه هايي از تاريخ حوزه علميه قم، رسول جعفريان /114-115، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران ، 1381.
33)
34) سوره انعام ، آيه 161.
35) تأسيس الشيعه، سيد حسن صدر/ 316، مؤسه الاعلمي، تهران، 1369.
36) اتجاهات التفسير في القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن الرومي، ج1/249، موسسه الرساله، بيروت، 1418 ه‍ /1977 م.
37) تاريخ فلسفه در اسلام،‌م.م. شريف، ج 1/593، مركز نشر دانشگاهي، 1363.
38) سيماي فارابي مؤسسه فلسفه اسلامي، دكتر رضا داوري، طرح نو،‌تهران ، 1374.
39) آئينه دانشوران، سيد علي ريحان يزدي، با مقدمه و تعليقات ناصر باقر بيدهندي /182، انتشارات كتابخانه آقاي مرعشي، 1372.
40) همان / 185.
41) همان / 173؛ نقباء البشر، ج 1/7-1608 .
42) آئينه دانشوران / 185.
43) خاطرات مهدي حائري / 93.
44) جريان و جنبشهاي مذهبي و سياسي، رسول جعفريان /15، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، تهران، 1381.
45) سياست و خرد، خاطرات تاريخي و سياسي، علي شريعتمداري / 44-45، خدمات فرهنگي رجا، تهران ، 1378.
46) شصت سال خدمت و مقاومت، مهدي بازرگان، ج1/246-249، مؤسسه فرهنگي رساء، تهران، 1375.
47) سياست و خرد، شريعتمداري / 47.
48) مهر تابان، علامه تهراني / 103، انتشارات علامه طباطبايي ، مشهد ، 1417، چاپ دوم.
49) مجله حوزه، مصاحبه با واعظ زاده خراساني، شماره 43-44.
50) مرزبان وحي و خرد، يادنامه علامه طباطبايي، گفتمان فلسفي نو صدرايي، صادقي رشاد، بوستان كتاب قم، 1381.
51) توحيد علمي و عيني، علامه تهراني / 326، انتشارات علامه طباطبايي ، مشهد ، 1422.
52) عطش، موسسه فرهنگي و مطالعاتي شمس الشموس، 1382، تهران.
53) مجله حوزه، مصاحبه آيت الله سيد مصطفي خوانساري، شماره 32؛ روح مجرد، علامه تهراني، حكمت ، 1414.
54) همان .
55) مقدمه قيصري، سيد جلال آشتياني / 7-36، دفتر تبليغات اسلامي، قم ، 1375
56) مجله حوزه ، جعفر سبحاني، شماره 33-34
57) مصباح الهدايه، امام خميني، مقدمه سيد جلال آشتياني، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1381.
58) شرح دعاي سحر، امام خميني، مقدمه سيد احمد فهري، مركز النشر العلمي و الثقافي، بي‌جا، 1362.
59) محرم راز، امام خميني (ره)، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1371.
60) آداب الصلوه، امام خميني، مقدمه سيد احمد فهري، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1371.
61) شرح چهل حديث، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران ، 1371.
62) توحيد علمي و عيني، علامه تهراني / 231.
63) رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، مقدمه و شرح: علامه تهراني.
64) انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، 1417، چاپ سوم.
65) توحيد علمي و عيني ، علامه تهراني ، انتشارات علامه طباطبايي ، مشده، 1424.
66) الولايه ، علامه طباطبايي.
 

منبع: نشريه حوزه , از طر يق سايت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي