رسالت‌ها و وظيفه‌هاى اساسى عالمان دين
در نگاه شهيد مطهرى

عباس رضوى


عالمان دين و امت اسلامى را سرنوشت و باور مشتركى به هم پيوند مى زند. دين, آيين و مكتب اهل بيت, مايه هاى پيوند ژرف بين عالمان دين و مردم در شيعه است. اين پيوندها و علقه ها و بستگي‌ها, سبب اثرگذارى بسيار گسترده عالمان دين بر مردم و مردم بر عالمان دين شده اند.
يعنى همان گونه كه عالمان دين در اين فرايند, روى انديشه, فكر, رفتار, منش, كنش و واكنش مردم اثرگذارند، مردم نيز در تكاپوها, دغدغه ها, رفتارها و كردارهاى عالمان دين اثرگذارند.
جامعه از سلامت روحانيت, پويايى, شادابى, انديشه ورزى و تعالى فكرى اين نهاد, در تكامل و تعالى خود بهره مى برد و با بيمارى آن بيمار مى شود و از افسردگى, بى تكاپويى و سستى اين نهاد در انديشه ورزى و توليد فكر خسران مى بيند.
همين گونه است نهاد روحانيت, كه از دلمردگى, بى انگيزگى, سستى, دنيازدگى مردم جامعه اش مى فسرد و از نقش آفرينى باز مى ماند.

و از ديگر سوى, از شادابى, انگيزه دارى, پرسش گرى, حقيقت جويى آنان, شاداب مى شود و به تلاش برمى خيزد, تا راه هايى براى پرسش درست به خيل پرسش گران بيابد.
دست به تكاپو و جست وجوى گسترده در ژرفاى منابع دينى مى زند, تا نقبى به حقيقت بزند و پيروان و مردم جامعه خود را از آن زلال سيراب سازد.سخن در اين است كه هر گزندى به روحانيت و هر فسادى در اين نهاد, خيلى زود به روح جامعه راه مى يابد و در امان بودن آن از آسيبها و پوييدن راه صلاح و سداد, اثرى ژرف در رشد و تعالى, تقوا و پيمودن صراط مستقيم جامعه و مردم دارد كه به فرموده رسول گرامى اسلام:
(صنفان من امتى ان صلحا, صلحت امتى و ان فسدا فسدت امتي… الفقهاء والامراء…)1
سلامت عالمان دين, بستگى به خودسازى و انجام دقيق و همه سويه رسالتها و وظيفه هايى دارد كه در شريعت بر عهده آنان نهاده شده است.

عالم دينى, با مسؤوليت گريزى نمى تواند خود را بسازد و روح و روان خود را از آلودگيها برهاند كه خودسازى در ميدان عمل و انجام رسالتها و وظيفه ها روى مى دهد و به حقيقت مى پيوندد. عالم دينى, با انزوا و شانه خالى كردن از زير بار مسؤوليت و به زمين نهادن رسالتها و وظيفه هايى كه خداوند بر دوش او گذارده, و سرگرم شدن به كارهايى كه به هيچ روى بر عهده او نيست, نمى تواند خود را بسازد و از سلامت روح برخوردار شود.

وقتى كه خود را نتوانست بسازد, كه بستگى ژرف با مسؤوليت پذيرى دارد, بى گمان از سلامت روح و روان كه شرط هدايت گرى است, بى بهره خواهد بود.
براساس همين رسالت بزرگ روحانيت است كه مصلح بزرگى چون شهيد مطهرى, بيش ترين دغدغه را براى اصلاح اين نهاد و آشنا كردن آن با رسالتها و وظيفه هايى كه عهده اش هست, دارد.
شهيد مطهرى, بيش از هر عالم آگاه به زمان و اصلاح گر جامعه دينى و احياگر دينى, در انديشه اصلاح روحانيت و آشنا كردن اين نهاد با رسالتهاى دينى خود بود.
همه گاه به پيشوايان دين هشدار مى داد, نگران جايگاه خود باشند و هماره در پى آگاهى بيش تر و كشف حوزه هاى كارى كارامدتر و نقش آفرين تر باشند. تلاش ورزند دريابند كه در هر زمان و شرايط, چه روشهايى براى نشر دين, بهتر و اثرگذارتر است.
تلاش مى ورزيد, نقد را در نهاد روحانيت احيا كند. چون بر اين باور بود كه اين كانون اثرگذار تا به نقد خود نپردازد و كاستيها را از خود دور نكند, نمى تواند نقش آفرين باشد و براى فردا و فرداها اين جايگاه اثرگذار را براى خود نگهدارد.

در نگاه شهيد, اين نهاد و كانون, با نقد و ارزيابى توش و توان خود, جايگاه خود را براى انجام رسالتها و وظيفه هايى كه امروز و فردا بر عهده دارد, بايد بازبينى كند. در كجا جاى دارد, به كدام سو در حركت است, تاكنون چقدر از راه را پيموده, كاروانى كه هدايت آن را بر عهده گرفته به كجا رسانيده و بايد به كجا برساند, توشه راه براى پيمودن راه پر سنگلاخ پيش روى را دارد, يا خير؟
طلايه دار شهيد, راه را مى نمود, بر دو راهيها نشان مى نهاد و در گذرگاه هاى پُر پَرتگاه, نشانه هاى هشداردهنده نصب مى كرد.
رهنمودها و هشدارهاى او, ويژه آن دوره نبوده و نيست. آن چه را در آثار بلند و ماندگارش به يادگار گذارد, مشعلهاى روشنايى بخش و راهنمايند براى همه عصرها و نسلها.
نقدها دقيق, فريادهاى هشداردهنده او به روحانيت, همه گاه بايد سرلوحه برنامه ها و حركتها و تلاشها باشد.

هشدارها, نقدها, پندها و اندرزهاى او براى نهاد مقدس روحانيت, بيدارگر است و براى شتاب دادن به قافله سالارانِ حوزه, زعماى فكرى, هدايت گران, نقش آفرينان, اثرگذارانِ در رفتار و اخلاق طالب علمان, طالبِ علمان جوان, مدرسان سروش آشنا, دلنواز و برانگيزاننده است. پيامهاى او از سر آگاهى بود و خطرى كه در پشت دروازه هاى شهر دين احساس مى كرد.
او, برابر رسالتى كه داشت و پيمانى كه با خدا بسته بود, عالمانه و آگاهانه از آسيبهاى نهاد روحانيت و آن چه كه كيان حوزه هاى دينى را به خطر مى انداخت, زعماى حوزه ها و عالمان دين را مى آگاهاند.

پيام او به زعماى دين و عالمان بزرگ اين بود كه: نهاد روحانيت, بايد دَمادَم رسالت خود را تعريف كند; چرا كه در هر زمان و برهه اى, وظيفه اى دارد كه بايد انجام دهد و اين بدون شناخت و آگاهى از وظيفه هر زمان, ممكن نيست. و بايد به آسيب شناسى بپردازد و آسيبها را يك به يك شناسايى و قدرت ويران گرى آنها را ارزيابى كند و راه مبارزه و درافتادنِ با آنها را, از روى علم و پژوهش و با دقت و كارشناسى دقيق و رايزنيهاى پياپى با اهل نظر بيابد, مهم تر از همه اين كه, در اين آسيب شناسى, دقيق بنگرد, آفتهاى حوزه انديشه را بشناسد و به آفت زدايى از اين حوزه همت بگمارد; چرا كه راه هاى پر خطر پيش روى را نمى شود با انبوهى از آفتها و آسيبهاى فلج كننده و بازدارنده فكر از بالندگى و رشد و تعالى, پيمود. انديشه ها را پندارها و خرافه ها از كار مى اندازند و افقهاى فرا روى حركت را تاريك جلوه مى دهند و انديشه ها به ركود كشيده مى شوند و ممكن نيست با انديشه هاى به ركود كشيده شده و به سكون گرفتار آمده, رسالتها و وظيفه هايى كه بر عهده است, به درستى انجام داد و از عهده آنها برآمد.

در نگاه همه سويه و جامع استاد شهيد, در اين حركت بزرگ و پر خروش و دمان, مردم بيكاره و تماشاگر نيستند كه مسؤوليت بزرگى بر عهده دارند.
مردم, بايد نگران بيدارى ديده بانان و طلايه داران خود باشند, بى دغدغه و آسوده خاطر به خواب نروند و به زندگى خود سرگرم نشوند, به اين پندار كه ديده بانان بيدارند و هشيار, خطاست, خطاى جبران ناپذير. مردم و ديندارانى كه در كاروان دين در حركت اند, بايد بدانند كاروان به كدام سمت و سو در حركت است و كاروان سالاران تا چه حد به رسالت و وظيفه خود پاى بندند و مسؤوليت شناس و به راه ها و كژراهه ها آشنا و به شگردهاى دشمن آگاه و به فن رويارويى با دشمن و شگردهاى آن و دشواريهاى راه خبير.

استاد با يادآورى پاره اى از حقوق, رسالتها و وظيفه هاى اساسى عالمان دين و وظيفه هاى به زمين مانده, تحريف شده و يا شناخته نشده, از مردم خواسته است: به هوش باشند و هشيارانه بين رسالتها و مسؤوليتهاى اساسى و كارهايى كه در حوزه كارى عالمان دين نيست و وظيفه اى در انجام آنها ندارند, مرزبندى كنند و مسؤوليت شناسى را عيار نقد حوزويان قرار دهند. بين عالم مسؤوليت شناس و عالم مسؤوليت ناشناس فرق بگذارند و سرنوشت دين و زندگى خود را به مسؤوليت ناشناسان ندهد كه خسران خواهند ديد.

از عالمان دين انجام رسالت و وظيفه دينى بخواهند. كارهايى را بخواهند و طلب كنند كه در حوزه رسالت آنان قرار دارد, نه كارهايى كه در شأن آنان نيست و بيرون از حوزه رسالت آنان قرار دارد. در مَثَل, به جاى مسؤوليتها و رسالتهايى چون روشنگرى زواياى مكتب, برنامه ريزى براى پيشبرد اسلام و فرهنگ دينى, تلاش در راه پاسدارى از ارزشها و ميراث انبيا و اسلام و دفاع از ستمديدگان و… استخاره, پاسخ به پرسشهاى قلندرى و… را در حوزه وظيفه ها و رسالتهاى عالمان دين قرار ندهند.
(ما اينها را بايد بدانيم و در مقابل, بايد بدانيم كه اسلام وظايف مثبتى از عالم خواسته است.
وظايفى هم ما در مقابل علماى دين داريم و آنها را فراموش كرده ايم. ما نمى دانيم كه يك عالم در مقابل اسلام, چه وظايفى دارد. اگر بدانيم, علماى حقيقى و واقعى را از غير آنها تميز مى دهيم. هم نمى دانيم خودمان در مقابل علما چه وظايفى داريم. در مقابل آمده ايم و يك حرفها و مسائل ديگرى را از خودمان وضع كرده ايم كه گاهى, سر به جاهاى عجيب مى زند.)2

مردم بايد بيش تر روى وظيفه ها و رسالتها و كارهايى كه برابر سيره و سنت نبوى و گفتار و سيره عملى ائمه اطهار, بر عهده عالمان است و از كسان ديگر برنمى آيد, پاى فشارند و در اين امور به آنان مراجعه كنند:
گره گشايى از دشواريهاى فكرى, روشنگرى دينى, تفسير و بيان آيه ها و آموزه هاى دين و…
در اين نوشتار نگاهى داريم گذرا به رسالتهاى اساسى عالمان دين در جامعه دينى و در برابر مردم, از زاويه نگاه استاد شهيد مطهرى:

شناساندن اسلام به عنوان يك مكتب
شهيد, طرح اسلام به عنوان يك مكتب و ايدئولوژى را مهم ترين رسالت عالمان دين مى داند. مكتب, به معناى مجموعه اى به هم پيوسته و نظام واره, آيينى كه انسان و هستى را معنى كند, به انديشه ها روشنايى بخشد و فرهنگى سازنده و خلاّق بيافريند, به پرسشها و نيازهاى نوپيداى بشر پاسخ بدهد و طرحى زاينده و كارامد براى زندگى اجتماعى ارائه دهد.

وى, اسلام را يك مكتب مى دانست و تأكيد مى ورزيد:
اسلام, نه تنها دربردارنده دستورهاى اخلاقى پراكنده كه از نظامى دقيق برخوردار و زواياى آن به هم پيوسته است و همه شؤون آن توأم با يكديگر. بخشهاى آن همديگر را تفسير و كامل مى كنند.
اسلام, دين دنيا و آخرت, فرد و جامعه, امروز و فردا, مكتب تئورى و عمل است.
اسلام داراى نظامى اعتقادى, تربيتى, اقتصادى, حقوقى و سياسى است و صلاح و فساد در هر يك از اينها در شؤون ديگر اثرگذار است.3
اسلام توانايى دارد كه به نيازهاى مادى و معنوى در همه جامعه هاى بشرى پاسخ بدهد:
(رسالت پيامبر اسلام… از نوعِ قانون است, نه برنامه. قانون اساسى بشريت است. مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو, يا راست و يا چپ نيست. اسلام, طرحى است كلى و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل, حاوى همه طرحهاى جزئى و كارآمد در همه موارد.)4
استاد در بيان و سخنى ديگر, به روشنگرى اين نكته مى پردازد كه: اسلام دين حكومت و سياست نيز هست. پيوند توحيد و عدالت با حكومت, پيوند مغز و پوست است. بدون قدرت و جهاد و نظام مقتدر, نمى توان از باورها, ارزشها و اصول پاسدارى كرد:
(بزرگ ترين آرزوى هواخواهان ترقى اسلام, بايد توأم شدن سياست و ديانت باشد. نسبت اين دو با هم, نسبتِ روح و بدن است.
اين روح و بدن, اين مغز و پوست, بايد به يكديگر بپيوندند و فلسفه پوست, حفظ مغز است. پوست از مغز نيرو مى گيرد و براى حفظ مغز است. اهتمام اسلام, به امور سياست و حكومت و جهاد و قوانين سياسى; براى حفظ مواريث معنوى; يعنى توحيد و معارف روحى و اخلاقى و عدالت اجتماعى و مساوات و عواطف انسانى است. اگر اين پوست از اين مغز جدا باشد, البته مغز, گزند مى بيند و پوسته خاصيتى ندارد, بايد سوخته و دور ريخته شود….
فلسفه روحانيت, حفظ مواريث معنوى اسلام و مغز در مقابل پوست است. جدايى روحانيت از سياست, از قبيل جدايى مغز از پوست است.)5
طرح شاخه شاخه اسلام, جزئى را گرفتن و جزئى را رها كردن, بخشى را به كار بستن و بخشى را به كار نبستن, روشنگرى و تبليغ اسلام نيست و انجام رسالت دينى به شمار نمى رود. اسلام بايد كامل و جامع, با همه زوايا مجال طرح بيابد, و اين مهم, كار كسانى است كه اسلام را به تمام و كمال و به گونه جامع شناخته اند; يعنى عالمان دين.
روشنگرى و تبليغ اسلام, به عنوان يك مجموعه, وظيفه و رسالت عالمان دين است. كم گذاشتن در اين رسالت و ناقص انجام دادن آن, يا به بخشى افزودن و از بخشى كاستن, نپيمودن همه راه است, كارى كه عالم دينى, بايد از آن بپرهيزد.
عالمان دين, وظيفه دارند زواياى گوناگون دين: بايدها و نبايدهاى عبادى, مقوله هاى اعتقادى, اجتماعى, سياسى و اخلاقى و آن چه به دنيا و آخرت مردم ربط پيدا مى كند, به درستى بشناسند و عرضه بدارند. معناى تفقه در دين, كه بر گروهى از امت واجب شده, همين است. تفقه, ويژه احكام نيست, تفقه, شناختِ ژرفِ مجموعه دين است: باورها, ارزشها, احكام, تاريخ و فرهنگ و ميراث اسلام:
(روحانيت ما… مسؤوليت اصلى اش ايجاد رشد و لياقت و اعطاى شناخت اسلام و فرهنگ اسلامى و سرمايه هاى اسلامى و تاريخ اسلام و معرفى اسلام, به صورت يك مكتب و يك ايدئولوژى و يك جهان بينى اسلام است.)6
شناساندن اسلام به عنوان يك مكتب, با پژوهشهاى يك سويه و در پاره اى از دانشها ممكن نيست, بلكه نيازمند كاووش, جست وجو و پژوهش در عرصه هاى گوناگون است و احياى آنها و ساختن زمينه ها و پيدا كردن آمادگيهاى لازم:
(احياى همه علومى كه هم اكنون جزء علوم اسلامى محسوب مى شود: از تفسير, حديث, درايه, رجال, فقه, اصول, ادبيات, تاريخ اسلام, تاريخ ملتهاى مسلمان, كلام اسلامى, فلسفه اسلامى, عرفان اسلامى, اخلاق اسلامى, منطق اسلامى, با توجه به سير تحولى و تاريخى آنها و مشخص ساختن نقش شخصيتهايى كه در پيشبرد اين علوم مؤثر بوده اند. يعنى علاوه بر اين كه خود اين علوم, مشمول احيا و اصلاح و آرايش و پيرايش قرار مى گيرند, تاريخ تحول اين علوم نيز دقيقاً مشخص مى شود.
حفظ و نگهدارى و نگهبانى مواريث فرهنگى اسلامي…

آشنايى با علوم انسانى جديد…
اطلاع بر فلسفه اخلاق…
اطلاع بر فلسفه تاريخ…
و…)7
استاد در توانِ نظام آموزشى حوزه نمى ديد كه از عهده اين مهم برآيد و طالب علمانى را بپروراند كه بتواند اسلام را به عنوان مكتب بشناساند. و به خوبى دريافت اين نظام آموزشى گنجايى آن را ندارد كه تمام دين, در آيينه آن بازتاب يابد.

نظام آموزشى كه بر حوزه چتر خود را گسترانده, به لاغر شدن پاره اى از زواياى مكتب و فربهى زواياى ديگر مى انجامد. با اين روش و به كارگيرى آن, نمى توان به هدف و رشد و تعالى فكرى دست يافت; چه كم بها دادن به گزاره هاى بنيادينى چون جهان بينى, انسان شناسى, تفسير, تاريخ, فلسفه اخلاق, مقوله اجتماعى, سياسى و…, از يك سوى و سرمايه گذارى افزون تر و بيش از اندازه در دانش اصول و آن هم در بخشهاى غير كاربردى و پاره اى از بابهاى فقه, از مجموعه اى به هم پيوسته و نظام واره, آيينى كه انسان و هستى را معنى كند و به انديشه ها روشنايى بخشد و فرهنگى سازنده و خلاق بيافريند, دور مى كند. نظام آموزشى يك سويه نگر, چهره اى كريه و بد از دين به نمايش مى گذارد, به گونه بدنى كه دستان او كوچك و پاهايش ناموزون و بزرگ.

زياده روى در آموزش دانش اصول و در بابهاى فقهى كه به اندازه كافى در آنها بحث و كندوكاو انجام گرفته, و كنار گذاردن بابها و بحثهاى بسيار مورد نياز و زندگى ساز و تعالى بخش, مانند جهاد, امر به معروف و نهى از منكر, عنصر تهاجم به دستگاه ستم و ناعادلانه را مى گيرد. اگر در مكتبى عنصر تهاجم نسبت به ستم و اختناق وجود نداشته باشد, اين مكتب نخواهد توانست بذر انقلاب را در ميان پيروان خود بكارد. وقتى كه درس جهاد و جمله (افضل الجهاد كلمة العدل عند امام جائر) و امر به معروف و نهى از منكر, جايگاه خود را حوزه هاى دينى و نظام درسى حوزه ها بيابند, عنصر تهاجمى مكتب, كه ركن مكتب است و قوام مكتب به اين عنصر بستگى دارد, احيا مى شود.
عالمان دين وظيفه دارند اين عنصرهاى به پا دارنده و تهاجمى مكتب را از بوته فراموشى به در آورند و غبار فراموشى را از آنها بزدايند, تا بذر انقلاب, هميشه و دمادَم در بين امت اسلامى افشانده شود و مكتب از حالت تهاجمى خود در برابر ستم پيشگان باز نماند و حالت ركود نيابد.
استاد شهيد, بر اين باور است كه چون پس از قرنها فراموشى جهاد و امر به معروف و نهى از منكر, اكنون اين عنصرهاى انگيزاننده, شورآفرين, به همت و تلاش عالمان مسؤوليت شناس, از بوته فراموشى به در آمده اند, بذر انقلاب در بين امت اسلامى و شيعيان افشانده شده است و مردم راه مبارزه را يافته اند.8
نظام آموزشى حوزه بايد به گونه اى باشد كه عنصرهاى تهاجمى و بيداركننده مكتب, در متن درسها و بحثها و گفت وگوهاى علمى قرار بگيرند, نه در حاشيه.
هر نظام آموزشى و برنامه درسى, طالب علمان را از متن زندگى بركنار بدارد و از مسائل اجتماعى و سياسى دور كند و شمّ واقع بينى را در آنان ضعيف كند, ابتر و ناقص است و با روح آموزه هاى اسلامى سازگارى ندارد, بايد براى دگرگونى آن به تلاش همه جانبه برخاست:
(افراط در مباحثه و شيوع علم اصول, در عين اين كه يك نوع قدرت و هوشيارى در انديشه طلاب ايجاد مى كند, يك نقص دارد و آن اين است كه طرز تفكر طلاب را از واقع بينى در مسائل اجتماعى دور مى كند و به واسطه اين كه حتى منطق تعقلى ارسطويى نيز به قدر كافى تحصيل و تدريس نمى شود, روش فكرى طلاب, بيش تر جنبه جدلى و بحثى دارد و اين, بزرگ ترين عاملى است كه سبب مى شود طلاب در مسائل اجتماعى واقع بينى نداشته باشند.)9
استاد شهيد, با بيان نقطه ضعفها و قوتهاى حوزه هاى علميه و نظام درسى آنها و ارائه طرحها و ديدگاه هاى راه گشا, آهنگ آن داشت كه حوزه را براى درنورديدنِ عرصه هاى نو, يابيدن و نقش و جايگاه خود و ارائه اسلام به عنوان يك مكتب, آماده سازد. حوزه اى كه او آرزو داشت با همفكرى و همراهى دانشوران, اهل نظر و فرهيختگان و فقيهان روشن انديش, بنيادش ريخته شود, حوزه اى بود كه مدل و نمونه كوچك آن را خود, با پديد آوردن آثار گوناگون, به جامعه علمى و حوزوى عرضه كرد. يعنى به آسانى مى توان براساس مدل و نمونه اى كه او عرضه داشته حوزه اى نو بنيان نهاد و هدفها و برنامه هاى آن را ترسيم كرد و از فراورده هاى آن براى ارائه اسلام, به عنوان يك مكتب بهره برد.

احياى فكر دينى
دين, زندگى مى دهد و بشر زندگى مى پذيرد. دين محيى و زنده كننده انسانهاست:
(يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم.)
دعوت خدا و دعوت پيغمبر را بپذيريد, پيغمبرى كه شما را دعوت مى كند به چيزى كه آن شما را زنده مى كند.
همان گونه كه دين محيى انسانها, زنده نگهدارنده آنان و مايه زندگى است, انسان بايد و ناگزير است كه مايه زندگى و حيات خود را از هر گزندى به دور بدارد و نگذارد آلودگيها به ساحت آن راه يابند, تا بتواند شاداب و رخشان روح حيات به كالبد انسانها بدمد.
مانند آب كه مايه زندگى و حيات انسان است و انسان بايد تلاش ورزد كه اين مايه حيات و زندگى, سالم و پاك باشد و هيچ گونه آفت و آلودگى به آن راه نيابد.
اسلام به پيروان خود دستور اكيد داده است كه بايد محيى و زنده كننده دين باشند و نگذارند زنگ بزند, بيمار شود, افول كند و بميرد و از حيات بخشى و جارى ساختن رودِ زندگى و حيات به كالبدها باز بماند.
على(ع) در خطبه اى غراء, دل گذار و غم انگيز از ياران و برادران خود ياد مى كند كه محيى دين بودند و احياگر سنت نبوى كه خون شان در صفين ريخته شد:
(…كجايند برادران من كه راه حق را سپردند و با حقّ رخت به خانه آخرت بردند؟ كجاست عمّار؟ كجاست پسر تَيهان و كجاست ذوالشهادتين و كجايند همانندان ايشان از برادران شان كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاى آنان را به فاجران هديه كردند؟ [پس دست به ريش مبارك خود گرفت و زمانى دراز گريست, سپس فرمود:]
دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند و در حفظ آن كوشيدند, واجب را برپا كردند, پس ازآن كه در آن انديشيدند. سنت را زنده كردند و بدعت را ميراندند…)10
ييا حضرت على(ع) وقتى كه سخن از حضرت حجّت به ميان مى آورد, احياگرى را از ويژگيهاى آن وجود مقدس مى شمارد:
(ويُحيى ميِّتَ الكتاب والسُّنَّة).11
و آن چه از كتاب و سنت مرده است, زنده فرمايد.
احياى دين, رسالتى است بر دوش عالمان و آگاهان. چه در زمان حضور و نورافشانى امامان(ع) و چه در زمان غيبت, اين وظيفه بايد پاس داشته شود. سنت بايد از هر گزندى در امان بماند. از تفسير غلط, برداشتهاى نادرست, واژگونه معنى كردن, به فراموشى سپردن و در غبار جهل و دروغ و كينه آن را فرو پوشاندن و از مدار زندگى خارج كردن. پس از پيامبر(ص) تا روزگار على(ع) كسانى دست به كار شدند و سنت را ميراندند و از حيات بخشى و روشنايى دهى بازداشتند و نگذاشتند مشعل زندگيها شود و آب حيات به جانها فرو ريزد. در اين مدت كوتاه چنان غباراندودش كردند و به طاق نسيان اش گذاردند كه گويى سنتى نبوده و چنين چلچراغى در شبستان مسلمانان نور نمى افشانده است. چنان فراموش شد و مُرد و از صحنه زندگى خارج شد كه براى احياى آن فرزندان رشيد اسلام, با هم پيمان مرگ بستند و سرهاشان را هديه كردند.
دين, هميشه و در همه حال, در همه زمان و در هر مكان, نياز به احياگر دارد, هرچه از صدر اسلام دورتر شويم, احياگران بيش تر بايد به آوردگاه وارد شوند و با ايثار جان خويش به احياى دين قد افرازند.

اين وظيفه شيعه است. وظيفه كسانى كه پرچم پيروى از ولايت و امامان را برافراشته اند و خود را شيعه آنان مى نامند. شيعه; يعنى اهل خطر. شيعه يعنى كسى كه هميشه و در همه حال با آفتها و آسيبهايى كه سنت و قرآن را مى ميراند و از مدار زندگى خارج مى سازد, به مبارزه برمى خيزد و در اين راه, از هيچ تلاشى دريغ نمى ورزد و حاضر است, جانش را فدا سازد.
عالمان شيعى و حوزه هاى شيعى بايد در احياگرى پيشاهنگ باشند و خود را هميشه طرف اين خطاب امام رضا(ع) بدانند كه به يكى از شيعيان فرمود: (أحيوا اَمْرَنا)
حوزه هاى شيعى بايد به گونه اى سازمان دهى شوند و سامان بيابند كه احياءگر امر ولايت امامان باشند و كسانى را در گاهواره خود بپرورانند كه براى احياگرى و آفت زدايى از ساحت سنت و قرآن و احياى امر امامان, سر از پا نشناسند, خطر كنند و از ديو و دد نهراسند و اسير پندارها و انديشه هاى باز دارنده, غلط و راه بند نشوند و در هر حال و هر زمان بتوانند فرمان امام رضا(ع) را به زيباترين وجه به پا دارند; يعنى زيباييهاى كلام امامان را, سيرت و حقايق آنان را براى مردم بگويند كه اين زنده كردن ولايت آن بزرگواران است.

ناگفته نماند, اين كه مى گوييم احياى دين, احياى سنت, احياى قرآن, يعنى احياى فكر دينى خودمان. احياى فكر دينى جامعه اسلامى. فكر دينى ما وقتى پايين, در سنگلاخ تحجر گرفتار آمده باشد و هيچ نشانه اى از حيات, شور و شادابى دينى در آن نباشد, مرده است. بايد چاره اى براى فكر مرده و يا نيمه بيدار و نيمه خواب خودمان بينديشيم. چه كنيم كه فكر دينى زنده شود و از خواب گران برخيزد. با فكر خواب, با فكر مرده, نمى توان دين را احيا كرد, بلكه فكر مرده, با برداشتهاى مرده و بى روح خود, دين را به محاق مى برد و فكر و انديشه را از پيوند با حقيقت دين كه هيچ گاه حيات خود را از دست نمى دهد, باز مى دارد. حقيقت دين زنده است, آن چه كه دچار آسيب مى شود فكر دينى ماست. فكر مرده است كه دين را در غبار كهنگى فرو مى برد.
به گفته استاد شهيد:
(دين زنده است و هرگز نمى ميرد. يعنى آن حقيقت دين, قابل مردن نيست, چيزى در اجتماع قابل مردن و يا منسوخ شدن است كه يك اصل بهترى بيايد جاى او را بگيرد. مثلاً هيئت بطلميوس, يك اصل علمى بود, يك مدتى در دنيا زنده بود, بعد حقايق ديگرى و اصول ديگرى در هيئت و آسمان شناسى پيدا شد, هيئت بطلميوس را از بين برد. نظريه انباذ قلس در طبايع اربع و عناصر اربع مرد.
حقايق دين و اصول كلى كه دين ذكر كرده است, هرگز مردنى نيست. آن چيزى كه مى گوييم مى ميرد ـ اگر در زبان خود دين وارد شده است كه قرآن, يا سنت مى ميرد ـ معنايش اين است كه در ميان مردم مى ميرد. فكر مردم درباره دين, فكر مرده اى است. مقصود ما اين است و الاّ دين, خودش در ذات خودش, نه مى ميرد و نه مردنى است.)12

وقتى فكر از دين جدا افتاد و در حوزه دين, زير نظر اسلام شناسان و عالمان دقيق انديش به تكاپو در مقوله هاى دينى نپرداخت و دين از ساحت زندگى, فكر, انديشه و انديشه ورزى كوچيد و به جاى دين و معنويت ناب, خرافات و اخلاق و رفتار قلندرى و مرجئه گرى, رواج يافت, فكر دينى, آن فكر دينى كه مايه سعادت و خوشبختى و زندگى شرافت مندانه و دميدن روح آزادى و آزادگى و برداشتهاى ناب از دين است, مى ميرد و به جاى آن فكرى ميدان دار مى شود كه آن چه را به نام دين عرضه مى كند, دين نيست, دين وارونه است. آن چه كه بايد مايه بيدارى و حيات بشود, شگفت اين كه مايه خواب و مردگى فكر و انديشه دينى مى شود و انسان مسلمان و شيعه و محب اهل بيت را از عمل به دستورها و فرمانها باز مى دارد و جاى اين كه پيروان دين و شيعيان را به عمل به دين برانگيزاند, انگيزه عمل را از آنان مى گيرد.
(در مسأله ولايت و امامت, طرز فكر ما به صورت عجيب و معكوس در آمده است. آيا اين عجيب نيست كه ما مقتدايانى مثل اهل بيت پيغمبر داشته باشيم, على ابن ابى طالب داشته باشيم, حسن بن على داشته باشيم, حسين بن على داشته باشيم, زين العابدين داشته باشيم و همچنين ساير ائمه(ع), آن گاه به جاى اين كه وجود اين پيشوايان, محرك ما و مشوّق ما باشد به عمل, وسيله تخدير ما و تنبلى ما و گريز ما از عمل شده است. تشيع و دوستى اهل بيت پيغمبر را وسيله قرار داديم براى اين كه از زير بار اسلام بيرون بياييم. حالا ببينيد اين فكر, چقدر مسخ شده است.)13

نه تنها امامت, كه توحيد, نبوت, اعتقاد به قيامت و تمام دستورهاى دينى در فكر ما تغيير شكل داده و مسخ شده اند. اين جاست كه نقش عالم دينى روشن مى شود. او بايد به پا خيزد و فكر دينى را احيا كند و در نگاه ما دگرگونى پديد آورد و نگذارد آن چه از دين نيست و ربطى به دين ندارد, جاى آموزه هاى حيات بخش آن را بگيرد. نگذارد توكل, زهد, تقوا و ده ها مقوله, گزاره و آموزه اسلامى مسخ شده, جاى توكل, زهد, تقوا و… اصيل و ناب و تكامل بخش اسلام را بگيرد و تلاش ورزد فكر مرجئه را كه در روزگارى رودرروى شيعه قرار داشت, از ساحت انديشه و عمل شيعى بتاراند و از ذهن و فكر شيعه اين انديشه را بيرون كند كه اصل ايمان است, عمل كردى كردى, نكردى, نكردى. به على عشق بورز, به حسين علاقه مند باش, در عزاى حسين گريه كن و… اگر كارنامه ات سياه سياه باشد, در قيامت, در بارگاه ربوبى روسفيد خواهى بود.

اينها و مانند اينها بدعت است و از دين نيست و انديشه و فكر گروه هاى معارض شيعه كه متأسفانه به ذهن و فكر شيعه راه يافته است و شيعه را از مكتب اهل بيت كه عمل به اسلام و دستورها و آيينهاى آن گوهر و هسته اصلى آن را شكل مى دهد, دور كرده است.
استاد شهيد, در جاى جاى آثار خود در برابر اين انديشه هاى خرافى, بازدارنده از عمل به اسلام و رشد و بالندگى جامعه مى ايستد و به جامعه دينى هشدار مى دهد و از حوزه هاى دينى و عالمان آگاه مى خواهد چاره اى بينديشند و از اين حالت ركود و مردگى به درآيند و به اصلاح فكر دينى همت گمارند:
(فكر دينى ما بايد اصلاح شود. تفكر ما درباره دين غلط است, غلط. به جرأت مى گويم از چهار تا مسأله فروع, آن هم در عبادات, چندتايى هم از معاملات, از اينها كه بگذريم, ديگر فكر درستى ما درباره دين نداريم. نه در اين منبرها و در اين خطابه ها مى گوييم و نه در اين كتابها و روزنامه ها و مقاله ها مى نويسيم, نه فكر مى كنيم.)14
تا هرگاه بر مدار فكر غلط از دين بگرديم و از مدار قرآن و سنت و رهنمودهاى ائمه اطهار خارج باشيم در رديف عقب مانده ترين ملتها خواهيم بود. اين عقب ماندگى نه تنها در عرصه علم, صنعت و نوآورى خود را مى نماياند كه در تار و پود اخلاق و رفتار, انسانيت و معنويت ما نيز, هر روز بيش از پيش چهره كريه خود را آشكار مى سازد.

دين وارونه, فكر دينى مرده, زنگار گرفته و پوسيده, واپس گرايى مى آورد, جلوى نور خرد و پرتوافشانى عقل را مى گيرد و انسان را از هرگونه نوآورى, آفرينندگى و ميدان دارى باز مى دارد و زمينه را براى آفتها و آسيبهاى گوناگون فكرى و اجتماعى مهيا مى سازد. اين كه جامعه ها و كشورها و سرزمينهاى اسلامى آفت زده اند و دچار آسيبهاى جدّى و ويران گر, از اين روست.
كشورها و سرزمينهاى اسلامى, پيش از آن كه گرفتار استعمار كهنه و نو بشوند, فكر دينى زنگار زده و از كار افتاده, راه را براى استعمار هموار ساخت. مسلمانان چون از دين ناب و فكر دينى راه گشا كناره گرفته بودند, استعمار توانست به آسانى بر آنان بتازد و تار و پودشان را از هم بگسلد. استعمار به دروازه هاى فرو ريخته, سرداران و سربازان افسرده و گرفتار اوهام و عالمان, و باروبانان خرافه پرست و از نور خرد و دين بى بهره تاخت.
(سياستِ حاكم بر جهان ـ يا بر نيمى از جهان ـ مى خواهد كه اسلام, نه بميرد و نه زنده بماند. به حالت نيم مرده و نيم زنده بماند….
بلوك غرب, فكرش اين است كه اسلام را به حال نيم زنده و نيم مرده نگه دارد; يعنى همين كه هست. اين وضعى كه الآن هست, حفظ بكند. نه بگذارد از بين برود, نه بگذارد, درست زنده شود….
البته اين را هم نمى خواهم بگويم و شما را به غلط بيندازم كه استعمار و استثمار ما را به اين حالت درآورده است. نه. ما قبلاً به اين حالت درآمديم. آنها ما را امروز به اين حالت نگه مى دارند و علت مبقيه ما هستند و الاّ ما قبل از اين كه استعمار و استثمارى بيايد, افكارى از نواحيى, تدريجاً, در ما پيدا شده, ما را به اين حالت اين طورى درآورد.)15
راه چاره احياگرى است, درافتادن با بدعتهاست و سرلوحه كار قرار دادن اين روايت شريف:
(اذا ظهرت البدع فعلى العالم اَن يُظهِرَ عِلمَه و الاّ فعليه لعنة الله.)
اين روايت شريف, وظيفه و رسالت عالمان دين را به روشنى بيان مى كند و راه بر هر عذر و بهانه اى مى بندد. حوزه هاى دينى, بايد در برنامه درسى خود, بدعت شناسى را بگنجانند و طالب علمان را به اين دانش آشنا سازند. بدعت, نه هر فكر و انديشه نو, راه گشا و يا فرضيه, طرح و پيشنهاد در خور بحث. بدعت, آن چيزى است كه جزو دين نيست, ولى جامه دين پوشيده, نام دين به خود گرفته, به گونه اى كه مردم مى پندارند از دين است. هر انديشه اى كه انسان مسلمان را به بى عملى, ركود, بى انگيزگى, واپس گرايى بكشاند و چهره اى كريه و وارونه از اسلام عرضه بدارد و راه را بر نور خرد ببندد, بدعت است.
فكر دينى مرده, فكر و انديشه اى كه عمل را از كار بيندازد و اسلاميان را در عمل به فرمانها و دستورهاى اسلام سست كند; يعنى به انديشه و فكر انحرافى مرجئه ميدان بدهد, جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و ده ها فرمان و دستور و حكم عزت آفرين را در بين مسلمانان كم رنگ كند و يا از دور خارج سازد, بدعت است.
(اگر بدعتها پيدا بشود (بدعت يعنى آن چيزى كه جزء دين نيست, ولى نام دين به خودش گرفته است و مردم خيال مى كنند مال دين است) اگر بدعت ظاهر شد در ميان مردم, بر داناست كه اظهار بكند و بگويد.
اين حديث شريف, وظيفه احياى دين را كه در درجه اول بر عهده طبقه علماست, بيان مى كند. از راه مبارزه با بدعتها و تحريفها.)16
پيش بينى نيازهاى فكرى آينده
جامعه اى به كمال مى رسد و رشد مى كند و به اوج تعالى دست مى يابد كه از نيروها, نخبه ها و مغزها, دانشوران, راهبران و رائدهايى برخوردار باشد كه دقيق و همه سويه, آينده را پيش بينى كنند: جامعه براى پيمودن راه ها و پشت سر گذاردن گردنه هاى دشوار گذر, چه نيازهايى دارد, چه ابزارى بايد تهيه ببيند, چه ره توشه فكرى همراه بايد داشته باشد و چه خطرهايى ممكن است گريبان گيرش شود.
اسلام براى جامعه اى كه بر آموزه ها و دستورها و قانونهاى آن بنا مى شود, دچار ايست و ركود نشود, سفارشهايى به پيروان خود كرده است و از آنها خواسته كه سرنوشت سرانجام قومهاى گوناگون را مطالعه كنند و از آن چه بر سر آنها آمده درس بگيرند و حال و زندگى كنونى خود را به گونه اى سامان دهند كه سرنوشت آينده شان نيز, نيك رقم بخورد.
آنان كه از گذشته خود و ملتها خوب درس گرفته اند و حال را و زمانى كه در آن روزگار سپرى مى كنند, خوب مى شناسند, از عصر و زمان و اقتضاهاى زمان خود, درك درستى دارند, مى توانند آينده را پيش بينى كنند و هشيارانه و دقيق به استقبال آينده بروند.
عالم دينى در فرهنگ اسلامى, افزون بر تك تك مردم كه بايد سطح آگاهى و دانش خود را بالا ببرند و از زمان حال و آينده درك درستى داشته باشند, به گونه خاص, به خاطر جايگاهى كه دارد, وظيفه دارد با شناخت و درك نيازها و اقتضاهاى زمان حال, به پيش بينى نيازهاى فكرى آينده بپردازد و خود را و جامعه علمى را براى رويارويى درست, حساب شده, دقيق, آگاهانه و عالمانه با رويدادهاى فكرى, جريانهاى فكرى و طوفانهايى كه ممكن است به رويارويى سختى با فكر دينى برخيزند, آماده كند. عالم, در فرهنگ دينى, يعنى چراغ راه, رائد, پيشاهنگ, باروبان و طلايه دار و پيشاهنگ كاروان مردم باورمند. عالم, در فرهنگ اسلامى, كسى است كه مردم را به سوى زندگى سرشار از معنويت ره مى نمايد و از خطرهاى راه مى گويد و از رهزنان فكر و معنويت كه در كمينگاه ها كمين كرده اند.
چنين كسى, به خاطر جايگاهى كه دارد, رسالتى كه بر عهده اوست, مردمانى كه سرنوشت شان بدو سپرده شده, بيش از هر كسى بايد هشيارى به خرج دهد, پيرامون را بنگرد, زمان حال را دقيق در بوته پژوهش بگذارد و زير و بم آن را مطالعه كند, حركتهاى كوچك و بزرگ را زير نظر بگيرد, جريانهاى فكرى را يك به يك وارسد و از مطالعه انديشه هاى گوناگون, گرايشهاى جورواجور, نيازهاى فكرى جامعه دينى خود را پيش بينى كند و آينده را در آيينه زمان ببيند. يعنى زمان, چنان در نگاه و چشم اندازش روشن و شفاف باشد كه به گونه آيينه, آينده فكرى در آن بازتاب روشنى بيابد و در آيينه زمان, آينده را ببيند.
از رسالت حوزه هاست كه تمام توش و توان خود را به كار بندند و از همه تواناييها استفاده كنند كه به قله رشد فكرى دست بيابند.
حوزه ها بايد از همه تواناييها, ابزار, تاريخ گذشته و دگرگونيهاى سياسى, اجتماعى و فكرى گذشته و حال كمك بگيرند, تا به پايه اى از تعالى فكرى, علمى و سياسى دست بيابند كه بتوانند عالمانى در دامن و گاهواره خود پرورش دهند كه به گونه علمى و دقيق, آينده فكرى را در آيينه زمان ببيند و جامعه خود را براى چنان آينده اى مهيا سازد.
در نگاه شهيد مطهرى جامعه رشديافته, جامعه اى است كه قدرت پيش بينى داشته باشد. يعنى معيار رشديافتگى جامعه در قدرت پيش بينى آينده است:
(رشد انسان از نظر گذشته و ماضى, همان است كه قبلاً اشاره شد, يعنى آگاهى به سرگذشت و تاريخ خود و بهره بردارى از امكانات تاريخى. اما از نظر آينده و مستقبل, عبارت است از قدرت پيش بينى آينده; يعنى حوادث آينده را پيش بينى كردن. به عبارت ديگر بر زمان سوار شدن و هدايت و رهبرى زمان را براساس قوانين و سنتى كه بر زمان و تاريخ حاكم است, بر عهده گرفتن. نمونه اش را كم و بيش, در ميان بعضى ملل پيشرفته مى بينيم كه چگونه حوادث را پيش بينى مى كنند. پيشاپيش به استقبال حوادث مى روند و حتى الامكان, حوادث را تحت ضبط و كنترل خود قرار مى دهند.

به استقبال آينده رفتن و آن را تحت كنترل درآوردن, كه علامت رشد اجتماعى است, فرع بر اين است كه انسان آينده را پيش بينى كند. البته پيش بينى علمى; يعنى براساس قوانين علمى, نه پيش بينى از قبيل پيش بينيهاى غيب گويان.)17
البته پيش بينى آينده و قدرت يافتن براى اين مهم, بستگى بر سوار شدن بر موج زمان حال دارد و آگاهى از زمان و نيازها و انديشه جارى و سارى در بدنه فرهنگ و روح و روان مردم و انديشه هاى اثرگذار و دگرگونى آفرين.
عالمانى مى توانند به رسالت خود عمل كنند و رويدادهاى فكرى و سياسى آينده را پيش از آن كه چتر بگسترانند و جامعه را دستخوش امواج خود قرار دهند, دريابد, كه اكنون در باروى بيدارى قرار گرفته باشد:
(پيش بينى علمى آينده, فرع بر شناخت عوامل زمان حال است. به عبارت ديگر, فرعِ شناخت مقتضيات زمان است. پس پيش بينى آينده, فرع بر شناختن زمان حال است. پس شرط رشد, شناختن زمان و مقتضيات آن است. مردمى كه عصر و زمان خود را به درست درك نمى كنند و نمى شناسند, به طريق اولى نمى توانند آينده را پيش بينى كنند و تحت ضبط و كنترل خود درآورند.)18
اين كه شيعه ماندگار شد و با اين همه فرقه هاى ساختگى و گروه هاى ساخته و پرداخته دست حكومتها و مبارزه تمام عيار حكومتهاى ستم با شيعه, توانست مقاومت كند و در همه ادوار خوش بدرخشد و از رويارويى با انديشه هاى گوناگون سرفراز به در آيد و حق بودن خود را ثابت كند و در هر دوره اى نو بودن خود را جلوه گر سازد, به بركت قدرت آينده بينى ائمه اطهار بود. امامان كه در اوج رشد و بلوغ فكرى بودند, آينده جامعه اسلامى و آينده فكرى را پيش بينى مى كردند و با سخنان و رهنمودهاى خود راه آينده را براى شيعيان هموار ساختند و آنان را از نظر فكرى چنان غنى ساختند, كه در هر دوره اى در رويارويى با هر جريان فكرى و سياسى, سربلند و پيروز به در آمدند و عرصه دار فكر و انديشه در هر دوره اى شدند و مقام و جايگاه والايى در بين مسلمانان يافتند و در روشنگرى و دفاع از اسلام, گوى سبقت را از همگان ربودند.

اين كه شيعيان در پاره اى از برهه ها و دوره ها گرفتار شدند و ره به سويى نمى بردند, به تنگنا افتادند و اين گرفتاريها, تنگناها, ميراث بر باد دادنها سبب گرديد از قافله علم عقب ماندند, با آن كه داراى پيشوايان دانا, خردمند و هوشيار بودند, از آن روى بود كه از امامان فرمان نبردند و بين آنان و انديشه هاى والاى امامان جدايى افتاد و دانش آن بزرگواران را چراغ راه خويش قرار ندادند و تلاش نورزيدند خود را به قله دانش و آن مردان دانش و كمال برسانند و از آن گنجينه هاى بزرگ و بى پايان براى شناخت زمان خود و نيازهاى آن و قدرت يابى براى پيش بينى آينده, بهره ببرند.
امامان راه هاى برون رفت از هرگونه باتلاق فكرى را به پيروان خود, به همه مسلمانان, نشان داده بودند. اصول كلى رهنمودها و راهنماييهاى آنان در دسترس همگان قرار داشت. هر جمعيتى, بويژه عالمان شيعه مى توانستند از آن اصول كلى, رمزِ چگونه برآوردن نيازهاى زمان خود را و نيازهاى فكرى آينده را دريابند و هيچ گاه سردرگم نمانند و رويدادها نابهنگام و پيش بينى ناشده بر آنان يورش نياورند و زمامِ امور فكرى, فرهنگى و سياسى را دست شان بگيرند.
شهيد مطهرى در رويارويى با كسانى كه به بهانه دانستن و نفهميدن از امر به معروف و نهى از منكر سر باز مى زنند مى گويد:
(نمى دانم و نمى فهمم هم عذر شد؟ خدا عقل را براى چه آفريده؟ براى اين كه بفهمى, موشكافى كنى, بروى كاوش كنى, تحقيق كنى.
تو بايد از كسانى باشى كه نه تنها اوضاع زمان خودت را درك بكنى, بلكه بايد آينده را هم بفهمى و درك بكنى.)
استاد پس از اين فراز, به سخنى از حضرت امير(ع) اشاره مى كند كه آن حضرت مى فرمايد:
(ولانتخوَّفُ قارِعَة حتى تَحُلَّ بنا.)
و از بلايى, تا بر سرمان نيامده, نمى ترسيم.
آن گاه در ذيل اين سخن مى نويسد:
(مردم ما نادان شده اند; بلايايى را كه به آنها رو مى آورد, تا رو نياورده, تشخيص نمى دهند. پيش بينى ندارند. بايد پيش بينى كنند. نه تنها بايد به اوضاع زمان خودشان آگاه باشند, بلكه بايد آن چنان جامعه شناس باشند كه مصايبى را كه در آينده مى خواهد پيش بيايد, تشخيص بدهند و بفهمند كه در پنجاه سال بعد چنين خواهد شد. ولقد آتينا ابراهيم رشدَه.)19
استاد شهيد, يكى از ويژگيهاى برجسته قيام امام حسين(ع) كه به اين قيام در نزد اهل درنگ و دقت شكوهى ويژه بخشيده آينده نگرى و روشن بينى است كه سالار شهيدان داشته و در موضع گيريها و سخنرانيها و روياروييهاى آن بزرگوار با دستگاه اموى بازتاب يافته است:
(يكى از چيزهايى كه به نهضت حسين بن على(ع) ارزش زياد مى دهد, روشن بينى است. يعنى حسين(ع) در آن روز, چيزهايى را در خشت خام ديد كه ديگران در آيينه هم نمى ديدند. ما امروز نشسته ايم و اوضاعِ آن زمان را تشريح مى كنيم, ولى مردمى كه در آن زمان بودند, آن چنان كه حسين بن على(ع) مى فهميد, نمى فهميدند.)20
در سيره و سخن ديگر امامان(ع) اين روشن بينى به روشنى ديده مى شود. موضع گيريها, تلاشها و برنامه هاى آنان برخاسته از آينده نگرى آنان بود و سرچشمه از توانايى مى گرفت كه در شناخت آينده داشتند. به گونه علمى و با آشنايى كه با زمان و عصر خود داشتند, مى توانستند آينده را پيش بينى كنند و براى رويارويى با انديشه ها و جريانهاى فكرى, زمينه را مهيّا سازند و دانش و بينش اصحاب خود را بالا ببرند, تا در برابر موجهايى كه از اين سوى و آن سوى, با شتاب برمى خيزند, غافل گير نشوند و مقهور نگردند.
امام صادق(ع) به مفضل مى فرمايد:
(يا مفضَّل لايُفلِح من لايعقل ولايعقل من لايعلم وسوف ينجُبُ من يفهم… والعالم بزمانه لاتهجُمُ عليه اللوابِس)
هر آن كه خرد نورزد, رستگار نشود و خردورزى بى دانش, ممكن نگردد هر كه بفهمد, به زودى نجيب و بزرگوار گردد… هر كه به دوران خود, دانا باشد, اشتباه ها و لغزشها بر وى هجوم نمى آورند و دچار حمله غافل گيرانه نمى شود.
استاد شهيد در شرح جمله: (العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس) مى نويسد:
(كلمه (هجوم) بنابر آن چه از المنجد برمى آيد, رو آوردنِ ناگهانى و غافل گير كردن است. مى گويد: هجم يهجم هجوماً عليه: انتهى عليه بغتة.
بنابراين بسيار تعبير عالى و خوبى است. آدمى كه در مقابل يك بيمارى, يا يك حمله غافل گير شود, نمى تواند خوب از خود دفاع كند و همه قدرت خود را به كار ببرد. تعادل فكرى خود را از دست مى دهد. قواى فكرى خود را نمى تواند جمع و جور كند, تا چه رسد به ساير قوا كه تحت فرمان دارد.)21
استاد در اين جا و پس از آن كه واژه هجوم را معنى مى كند و از آن معناى دقيقى ارائه مى دهد كه همانا يورش و حمله غافل گيرانه باشد, نقبى به روزگار خود مى زند و از غافل گير شدن كانونهاى انديشه ورزى و حوزه هاى دينى و عالمان دينى سخن مى گويد. اعلام خطر مى كند. هشدار مى دهد و بانگ مى زند: همگان بدانند و هشيار باشند اگر كانونها و مركزهاى انديشه ورزى و مغزهاى متفكر جامعه دينى ما, در برابر هجوم انديشه ها و مقوله هاى گوناگون فكرى و مسائل نوپيدا و شبهه ها غافل گير شوند, هرچند توانا باشند و داراى پيشينه سخت درخشان, نمى توانند از خود دفاع كنند و بى گمان تعادل فكرى خود را از دست مى دهند.
جامعه علمى و كانونهاى انديشه ورزى و مركزهاى راهبردى جامعه دينى, اگر در برابر يورشهاى فكرى, به هم بريزند و نتوانند از استعدادها و تواناييهاى خود به درستى بهره ببرند, گرفتاريها براى آن جامعه, يكى پس از ديگرى فرا مى رسند و دشواريها و لغزشهاى فراوانى بر روى آن آوار مى شوند و راه هرگونه برون رفتى را مى بندند.
جامعه اى كه گرداگرد آن را انديشه هاى مهاجم بگيرند و راه بر هرگونه دفاعى هم بسته باشد, فرو مى ريزد و ناگزير به مرگ ناخواسته مى بايد تن دردهد.
پس بايد يا تلاش كرد عالم به زمان شد, دردها و درمانها, نيازها و چگونگى برآوردن آنها, دوست و دشمن, جريانهاى فكرى و جايگاه خود را به درستى شناخت و براى آينده هم برنامه ريزى كرد و به دانشهاى لازم براى درنورديدن راه هاى آينده خود را مجهز ساخت و يا تن به مرگ داد. يعنى دو راه بيش تر فرا روى نداريم: يا قدرت پيش بينى آينده كه به شناخت زمان و به دست آوردن آگاهى هاى بسيار درباره جريانهاى فكرى و سياسى روز بستگى دارد و يا تن در دادن به مرگ و افول و عقب ماندگى و بركنار ماندن از حركت قافله علم و تمدن.

استاد شهيد, حوزه هاى دينى زمان خود را گرفتار مى بيند و اين گرفتارى را ناشى از آن مى داند كه پيش تر چاره اى براى پاسخ گويى, رويارويى, بيان موضع اسلام, انديشه نشده و ناآشنايى با زمان, زمينه را براى هجوم همه جانبه رويدادهاى اجتماعى و فكرى به حوزه دين و جامعه دينى فراهم آورده است:
(ما الآن در مقابل حوادث اجتماعى بزرگى از قبيل اصلاحات ارضى و شركت زنان در مسائل اجتماعى و بلكه كمونيسم و صهيونيسم قرار گرفته ايم, بدون آن كه قبلاً زمان خود را شناخته باشيم و فكر چاره اى كرده باشيم. هميشه خود را در مقابل مسائل رو آورده مى بينيم; لهذا, راهى هم كه در اين گونه مواقع به نظر مى رسد اين است كه با يك كلمه (نه) و ابراز مخالفت, قناعت كنيم و مخالفتهاى ما به جايى نرسد و در نتيجه, ضررش براى هميشه, براى عالم اسلام بماند.)22

حوزه هاى دينى و عالمان بزرگ, با تلاشهاى گسترده در به دست آوردن دانش روز, آشنايى با رويدادهاى فكرى و عمل دقيق به سيره رسول خدا و ائمه اطهار بايد گامهاى اساسى را در يابيدنِ توانايى فكرى براى پيش بينى آينده بردارند و تمام راه هايى كه به اين توانايى مى انجامد بپيمايند و از سهل انگارى و اين كه خدا خودش درست خواهد كرد و يا با گذشت زمان مسائل حل مى شود و… بپرهيزند, تا به حوزه پاسخ گو, همراه با زمان, تواناى براى رويارويى با رويدادها دست يابند, حوزه اى كه در برابر شبهه ها, رويدادها, انديشه هاى نو و مسائل جديد, به مخالفت بسنده نكند و با اداى يك كلمه (نه) نپندارد قضيه اى نماند و شبهه از ميان برخاست و به وظيفه عمل شد. اين گونه مخالفتها به جايى نمى رسد, نه شبهه اى را حلّ مى كند و نه صاحب فكر و انديشه اى را قانع و نه سبب پيشرفت دانش و بالندگى فكرى مى گردد.

هرگاه و هر زمان عالمانى زمان شناس, رويدادهاى آينده را پيش بينى كرده و سالها پيش مواد و ابزار لازم را براى پاسخ گويى و رويارويى آماده كرده و مردم را به گونه اى آماده ساخته اند, جامعه دينى از رويدادهاى اجتماعى شبهه هاى فكرى, كم تر آسيب ديده است. در مثل از قيام پانزده خرداد42 تا پيروزى انقلاب اسلامى و پس پيروزى, عالمان آگاه و در رأس آن حضرت امام خمينى, با شناختى كه از زمان خود داشتند از توانايى كه در پيش بينى رويدادهاى فكرى و اجتماعى آينده برخوردار بودند, در گاه يورش شبهه ها, آسيبها و آفتها و پرسشهاى گوناگون غافل گير نشدند و توانستند بهنگام, پاسخهاى درخور را ارائه بدهند, به همين اندازه جامعه از آسيبها در امان ماند و زمينه براى انقلاب اسلامى آماده شد و با آمادگى لازم عالمان دين و ياران آگاهِ امام, هيچ حركت دشمن و شبهه آفرينى شبهه آفرينان, نتوانست, اداره كنندگان و رهبرى انقلاب را غافل گير كند.
رويدادهاى گوناگون و رويارويى بهنگام, دقيق و حساب شده امام و رهبرى انقلاب و ياران انديشه ور, فقيه و آگاهِ دست اندركار و اداره كننده انقلاب, با رويدادهاى سياسى و اجتماعى و جريانهاى فكرى, گواه اين مسأله است.

شهيد مطهرى از جمله عالمان آگاه و بيدارى بود كه هم زمانِ خود را مى شناخت و نيازهاى فكرى آن را مى دانست و هم تواناى بر پيش بينى رويدادهاى آينده بود. اين نكته و برگ درخشان زندگى استاد شهيد هم بر زبان ياران و همراهان آن عزيز جارى شده و هم در آثارِ رخشان و ماندگار وى بازتاب يافته است. يعنى مى شود از آثار آن شهيد در آورد كه چه آگاهانه و بصيرانه زمان خود را مى شناخته و دردها و نيازهاى آن را درك مى كرده و چه پر تلاش و پر تكاپو به دردمان دردها برخاسته است و برآوردن نيازها.

آقاى محمدرضا مهدوى كنى از آشنايى استاد شهيد با جريانهاى انحرافى و احساس خطر وى براى نهضت اسلامى از سوى اين جريانها, چنين گزارش مى دهد:
(مرحوم استاد عزيز ما, ظاهراً, در سال52, در مسجد جليلى منبر مى رفتند. همان موقع بحثى را عنوان كردند: تحت عنوان: (گريز از ايمان و گريز از عمل) آن موقعى كه اين گونه بحثها در ميان جوانها و دانشجويان و حتى در ميان بسيارى از روحانيون ما هم, محكوم بود, بحثى به عنوان محكوم كردنِ چپ گرايى و مادى گرى, كه استاد از همان روزها, كه خيلى از جوانها مى گفتند: آقا ما هدف مشترك داريم و بايد با شاه بجنگيم و هيچ حرف ديگرى نبايد مطرح شود, استاد همان روز مى فرمود كه: هدف مشترك با هيچ غير مسلمى نداريم. مى فرمود: من احساس خطر مى كنم. هدف ما بيرون راندن شاه نيست, هدف ما پياده كردن اسلام است و اينها مخالف اسلام هستند, چه آنها كه ظاهراً مسلمان اند و چه آنها كه با اسلام مخالف اند, با ما هدف مشترك ندارند.
حتى يكى از برادران روحانى ما, كه خدايش بيامرزد و خيلى احساسى بود و بعد در اثر همين احساسى بودن, به لغزشهايى افتاد, در همان مجلس به من اظهار كرد ـ و حتى به خود مرحوم مطهرى ـ كه آقا چه بحثهايى است كه شما عنوان مى كنيد؟ و به من در خفا مى گفت: آقا مجلس را تعطيل كنيد. اين آقا كيست كه دعوتش كرده ايد كه بحثهاى انحرافى را مطرح مى كند؟
ولى مرحوم مطهرى گفت: من مى دانم كه آينده از ماست و بايد صفوف خودمان را از دشمنان مان جدا كنيم كه دشمنان ما بعداً طلبكار نشوند و نگويند كه ما بوديم انقلاب كرديم.
اين بينش مرحوم مطهرى بود.
مرحوم مطهرى, ده سال آينده را زودتر از همه ما درك مى كردند و ما بعد از او بوديم.)23
استاد شهيد, افزون بر دغدغه انديشه هاى جارى در زمان و اين كه بايد بررسى و در بوته نقد گذارده شوند, دغدغه آينده را نيز داشت و با پيش بينى و آن چه در آيينه زمان, از ميان دارى پاره اى از نحله هاى فكرى در فضاى آزاد انقلاب مى ديد, هم خود براى آن روز و روياروييهايى كه بين علماى انقلاب و نحله هاى فكرى رخ خواهد داد, چاره انديشى مى كرد و هم از عالمان دين مى خواست, چاره اى بينديشند.

ايشان, با اشاره به زمان امام صادق و امام رضا(ع) و بحثها و گفت وگوهاى آن دو بزرگوار با رهبران فرقه ها و اديان و رويارويى با نحله هاى فكرى, مى گويد:
(براى نهضت ما نيز چنين آينده اى كه در آن بازار عرضه افكار داغ باشد, قابل پيش بينى است.
از اين رو, لازم است روحانيت, ده ها برابر گذشته, خود را تجهيز كند. روحانيت, احتياج به تقويت دارد, احتياج به برنامه و كار منظم و حساب شده دارد. در برابر روحانيون, مردم قرار دارند كه به مراتب, بيش تر از گذشته به هدايت و راهنمايى و ارشاد احتياج دارند. روحانيت بايد به سرعت به فكر چاره بيفتد و تا اين سيل عظيم به راه نيفتاده است, خود را براى مقابله با آن آماده كند.)24
آن چه را استاد شهيد پيش بينى مى كرد, به حقيقت پيوست و انقلاب اسلامى با پرسشهاى جدّى رو به رو شد. اما انتظارى كه او از روحانيان و عالمان و حوزه ها داشت, كه به گونه سازمان يافته و با برنامه ريزى دقيق و حساب شده به رويارويى شبهه آفرينان برخيزند و به پرسش گران پاسخ درخور دهند و نيازها و خواسته هاى فكرى نسل جوان را با بيان انديشه هاى ناب اسلامى برآورند و چاره اى بينديشند, برآورده نشد. البته, عالمان و فرهيختگان و دانش آموختگانِ حوزوى, به گونه فردى, كارهاى با ارزش, درخور و پاسخهاى جدّى و عالمانه اى به پرسشها و شبهه ها ارائه داده اند, ولى در برابر بمباردمان دشمن و شبهه آفرينيهاى گسترده آن و نيازهاى طبيعى, ضرورى و ناگزير انقلاب, حوزه ها و عالمان دين, هم آوا و هماهنگ, دقيق و سنجيده, در عرصه فكرى و انديشه ورزى و پاسخ گويى بسيج نشدند و جاذبه و دافعه درخور نيافريدند.
برابرسازى شريعت با نيازها و اقتضاهاى زمان
مهم ترين و سرنوشت سازترين نقش عالم دين در هر عصر, برابرسازى شريعت با نيازهاست. چرخ زمان, با شتاب مى چرخد و نيازها, آن به آن, دامن مى گسترانند و پاسخ مى طلبند. عالم دين وظيفه دارد به اين نيازها, برابر شريعت پاسخ بدهد. يعنى از اصول كلى شريعت فروع را بايد درآورد و عرضه بدارد. و از اين راه به پرسشهاى بى شمار, با هماهنگ و برابرسازى آنها با اصول ثابت و داراى شمار روشن و محدود, پاسخ مى دهد.
(آن چه اسلام آورده است و همواره ثابت است, يك سلسله قواعد است و آن چه وظيفه مجتهدان است كه استخراج و استنباط كنند, يك سلسله مسائل است. مسائل متغير است.)25
استاد شهيد در اين بخش, يعنى بخش برابرسازى شريعت با نيازها و اقتضاهاى زمان, وظيفه عالمان دين را بسيار گسترده, سرنوشت ساز و مهم ارزيابى مى كند. البته عالمى كه نورانيت, صفا و روشن انديشى خاصى داشته باشد. منظور متخصص و كارشناس دينى نيست كه دستِ بالا به خدا و پيغمبر دروغ بندد. خير. فوق اين حرفها مراد است, عدالت كامل, فوق عدالت.
كار هر فقيهى نيست كه اين رسالت بزرگ استنباط فروع از اصول را بتواند بر عهده بگيرد. وظيفه و تكليف مسلمانان را در هر زمان و مكانى روشن كند. صفا, نورانيت و روشن انديشى خاصى بايد داشته باشد. اين حالت, وحى و نبوت و امامت نيست, ولى حالتى است برزخ ميان آنها.
به سخن امام على(ع) استناد مى جويد كه آن حضرت ويژگيهاى عالمى را كه شايستگى دارد فروع بى نهايت را, هرچه را كه به او عرضه كنند, از اصولى كه دين داده است استخراج بكند و تحويل بدهد, چنين بيان مى فرمايد:
(عبادالله اِنّ مِن أحبّ عبادِ الله اليه عبداً أعانهُ اللهُ على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبَبَ الخوف فزهر مصباح الهدى فى قلبه و أعدَّ القِرى ليومه النازل به فقرَّب على نفسه البعيد و هوَّن الشديد. نظر فابصر و ذكر فاستكثر و ارتَوى من عذب فرات.
سهُلَت له موارده فشرِبَ نهلاً و سلك سبيلاً جَدَداً قد خلع سرابيل الشّهوات و تَخَلَّى من الهموم الاّ همّاً واحداً انفرد به. فخرج من صفة العمى و مشاركة اهل الهوى و صار من مفاتيح ابواب الهدى ومغاليق ابواب الرَّدى. قد ابصر طريقه وسلك سبيله و عرف مناره و قطع غماره و استمسك من العُرى باوثقها و من الحبال بأمتنها. فهو من اليقين على مثل ضَوء الشمس. قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من إصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرعٍ الى أصله.)26
بندگان خدا! همانا محبوب ترين بنده نزد خدا, بنده اى است كه خدا او را در پيكار نفس يار است, بنده اى كه از درون, اندوهش شعار است و از برون, ترسان و بيقرار است. چراغ هدايت در دلش روشن است و برگِ روز مرگش ـ كه آمدنى است ـ معين. مرگ دورنما را به خود نزديك ساخته و ـ ترك لذت را ـ كه سخت است, آسان شمرده; و دل از هوس پرداخته. و ديده و نيك نظر كرده. به ياد خدا بوده و كار بيش تر كرده. و از آبى كه شيرين است و خوشگوار, آبشخور آن نرم و هموار, به يك بار سير نوشيده و در پيمودن راه راست كوشيده. جامه آرزوهاى دنياوى برون كرده; دل از همه چيز پرداخته و به يك چيز روى آورده.
از كور دلان به شمار نه و پيروان هوا را شريك و يار نه. كليد درهاى هدايت گرديد و قفل درهاى هلاكت. راه خود را به چشم دل ديد. و آن را كه خاص اوست, رفت ـ و به چپ و راست ننگريد ـ نشانه راهش را شناخت و خود را در گردابهاى گمراهى غرقه نساخت و در استوارترين دستاويز و سخت ترين ريسمانها چنگ انداخت. به حقيقت چنان رسيد كه گويى پرتو خورشيد بر او دميد. خود را در فرمان خدا گذاشت و برگزاردنِ برترين وظيفه ها همّت گماشت. چنانكه هر مشكلى كه پيش آيد, باز نمايد و در آن نماند و هر فرعى را به اصل آن باز گرداند.
برابر اين سخن بلند امام على(ع) حوزه ها رسالت بس بزرگ و سنگينى بر دوش دارند. بسيار تلاش بايد و بسيار زمينه سازيها و برنامه ريزيها و آفت زداييها و اصلاحها و تهذيبها و تزكيه ها كه عالمانى از دامن بلند حوزه برخيزند كه شايستگى آن را بيابند فروع بى شمار و بى نهايت را از اصولى كه دين داده, درآورند و به جامعه و مردمان براى عمل عرضه بدارند.
اين كه امام مى فرمايد:
(علينا القاء الاصول و عليكم ان تفرّعوا.)
ييا:
(علينا القاء الاصول و عليكم التفريع.)
خطاب به چنين عالمانى است و اينان هستند كه وظيفه دارند از اصولى كه امامان ارائه داده اند, فروع را استنباط كنند. عالمى كه حضرت امير(ع) ويژگيهاى او را بيان مى كند چراغ هدايت در قلب او نور مى افشاند, براى روز سختى كه همه در پيش دارند, توشه برمى دارد, جامه شهوت را از تن خلع كرده و… وقتى به اجتهاد مى پردازد, در حقيقت, در دوره امت ختميّه, بخشى از وظيفه ها و كارهاى انبياى پيشين را انجام مى دهد و علم او جانشين وحى مى شود, اصول كلى و ثابت دين, جان مى گيرند و به حركت درمى آيند. اجتهاد چنين عالمى, نيروى محركه است. دين را به حركت درمى آورد و براى هر زمان و هر مكان, حرف جديد و كارگشا دارد و اسلام را با زمان هماهنگ و برابر مى سازد بدون اين كه نسخى و تبديلى, انجام بگيرد و يا حلالى حرام شود و يا حرامى حلال بشود و يا حكمى كسى از خودش جعل كند و به (حلال محمد حلال الى يوم القيامة وحرامه حرام الى يوم القيمة) آسيبى وارد بيايد و اين اصل ثابت و ابدى كه زمان قادر نيست در آن دگرگونى پديد آورد, دستخوش دگرگونى گردد.
(اين كه مى گويند اسلام چگونه خود را با متغيّرات زمان تطبيق مى دهد؟
اسلام, اين چنين خود را تطبيق مى دهد, چون زمان قادر نيست اصول را تبديل كند و تغيير دهد. محال است كه زمان بتواند اصول را عوض كند. آن چيزى كه زمان آن را عوض مى كند, اسلام در آن نيروى متغير و متحرك قرار داده است و چيزى كه اسلام روى آن ايستاده و مى گويد: حلال محمد حلال… اصول ثابتى است كه زمان قادر نيست آن را عوض بكند, آن مدار انسانيت است. اگر يك روزى, انسان از مدار خودش بيايد در مدار اسب و گاو, عوض مى شود.اگر بيايد در مدار جمادات, عوض مى شود, ولى انسان از مدار انسانيت نبايد خارج شود. انسان متكامل مى شود, ولى در همين مدار متكامل مى شود. و اصول, همين مدار را مشخص مى كند, خط سير را معين مى كند.)27

دين اسلام, دين خاتم است, بايد با زمان پيش برود. با زمانى كه بر مدار درست و دقيق و انسانى در حركت باشد. هماهنگى و حركت اسلام با زمان, با هر زمانى نيست. اسلام نمى تواند با زمان انحرافى و خارج شده از مدار انسانيت هماهنگ و هم آوا و برابر باشد. اسلام با انحرافها و كژيهاى زمان درمى افتد و با پيشرفت زمان, به پيش مى رود. اسلام, زمام زمان را در دست مى گيرد و آن را از انحرافها و كژيها به دور مى دارد و هيچ گاه زمام خود را به دست زمان نمى دهد.
(چون زمان, قابل انحراف است و هميشه تغييرات زمان, مُصيب نيست. زمان معصوم نيست, تغييراتى كه در زمان پيدا مى شود همانهاست كه به دست بشر و از ناحيه بشر ناشى مى شود و هرچه كه از ناحيه بشر ناشى مى شود, ممكن است [صواب باشد و ممكن است] صواب نباشد, ممكن است تقدم باشد و ممكن است انحراف باشد, ممكن است پيشرفت باشد و ممكن است خطا باشد.
اسلام, از طرفى با انحراف زمان شديداً مبارزه مى كند و از سوى ديگر با پيشرفت واقعى زمان پيش مى رود. نه تنها با پيشرفت زمان پيش مى رود, بلكه زمان را رهبرى مى كند و خودش زمان را جلو مى برد.)28
اين وظيفه و رسالت مهم, بر عهده عالمان دين است. اين عالم دينى است كه با استفاده از توان و ملكه اجتهاد, از اصول كلى ثابت و دگرگون ناپذير, نيازهاى آن به آن مردمان را برمى آورد و تكليف مكلفان را روشن مى كند و راه درست و اسلامى را براى آنان مى نماياند. با اين كار و حركت و استفاده و بهره بردارى از نيروى محركه دين, دين, آن به آن چهره جديد به خود مى گيرد و هيچ گاه گرد و غبار كهنگى, چهره آن را نمى پوشاند. اسلام اگر, نيروى محرك اش, با انديشه پرتوان عالمان شايسته دين, هميشه و همه گاه به گردش درآيد, نه تنها با گردش زمان به گردش درمى آيد و به پرسشهاى انسان جديد, پاسخ جديد مى دهد و گره هاى فكرى وى را مى گشايد و مسير را براى او روشن مى كند, كه به زمان اوج مى دهد و راهبر زمان مى شود و بازدارنده ها را از سر راه زمان برمى دارد.

مثالى نو: شهيد براى قوه و نيروى محركه اسلام كه اجتهاد باشد و بيرون كشيدن فروع از دل اصول ثابت, مثال نوى مى زند و دامنه بحث برابرسازى اسلام, با نيازها و اقتضاهاى زمان را مى گستراند. روايت مشهورى از پيامبر(ص) نقل مى كند كه مى فرمايد:
(طلب العلم فريضة على كل مسلم)
حال كدام علم مراد پيامبر(ص) است. علمى را كه پيامبر(ص) فرمود: فراگيرى آن واجب است, چه علمى است؟
هر گروه از علما, علمى را گفته اند: متكلمان: علم كلام, مفسران علم تفسير, فقيهان علم فقه و… اما غزالى بيانى دارد كه استاد شهيد, آن را مى پسندد و نقل مى كند:
(علمها بر دو قسم است: بعضى از علوم, خودش فى حد ذاته در دين هدف است, مثل معرفة الله كه بر هر كسى واجب عينى است. بعضى از علمها هست كه خود علم هدف نيست بلكه علم وسيله است. آن وقت هر هدفى از هدفهاى اسلام, كه توقف به علم داشته باشد, علم آن هم واجب مى شود.)
استاد شهيد در اين جا اين پرسش را طرح مى كند:
(آيا ممكن است [كه اين امر نسبت به ] زمانها فرق بكند كه يك علم در يك زمان واجب باشد و در يك زمان ديگر واجب نباشد. در يك زمان واجب باشد و در يك زمان واجب تر باشد. در يك زمان حرام باشد و در يك زمان واجب باشد. آيا همچو چيزى مى شود, يا نه؟)
استاد, پاسخ مثبت مى دهد و مى گويد:
(بلى, مى شود, زيرا كه علم يك واجب مقدمى است و بستگى به آن هدفى دارد كه اين علم وسيله آن است. آن هدف گاهى براى مسلمين اهميت پيدا مى كند [و گاهى اهميت خود را از دست مى دهد] و به هر درجه كه اهميت آن بالا برود, اهميت علمش هم بالا مى رود. طبيعت شناسى يك روزى واجب نبوده است و يا خيلى واجب ضعيفى بوده است, ولى اسلام دستورى دارد, مثلاً مى گويد: اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة)
مى گويد: در مقابل دشمن, حداكثر نيرو را بايد داشته باشيد.
اين يك واجب است. اين واجبى است كه در زمان ما, برخلاف زمانهاى قديم, روى پاشنه علم مى چرخد, يعنى آن نيرويى كه حداكثر نيرو باشد, در عصر ما, جز با علم تهيه نمى شود, قهراً علم آن واجب مى شود.)
برداشت استاد از آيه شريفه, بسيار روشنگر است و درس و رهنمود بزرگ براى جامعه و حكومت اسلامى و مردم مسلمان. فراهم آورى بيش ترين نيرو و برخوردارى از توان بالا براى رويارويى با دشمن و دفاع از كيان اسلام و جان, مال, عزت و شوكت مسلمانان, جز با فن آورى بالا و بهره مندى از دانش روز ممكن نيست. از اين روى, فراگيرى دانش براى رسيدن به بيش ترين نيرو و توان در برابر دشمن, واجب است و جامعه اسلامى و حكومت اسلامى بايد زمينه را براى انجام اين فريضه بزرگ فراهم آورد و تمام راه ها را بپيمايد تا مسلمانان به اين دانش و فن آورى دست يابند و در برابر دشمن بنيان مرصوص بنا نهند.
استاد شهيد در ادامه اين پرسش را مطرح مى كند:
(آيا تحصيلات اتم شناسى بر مسلمين واجب است؟)
در پاسخ مى گويد:
(بلى واجب است.
آيا پانصد سال پيش هم واجب بود؟
خير, اين علم مقدِّمى بود و لزومى نداشت. امروز هدف اسلام را اين علم تأمين مى كند. بنابراين واجب مى شود.
درجه وجوبش چقدر است؟
بايد ديد درجه (اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة) چقدر است.
ممكن است اين يك واجبى بشود كه در صدر همه واجبات ما قرار بگيرد.)
استاد پس از اين فراز به نكته دقيقى مى پردازد. براى اين كه جايگاه عالم دينى و نقش اجتهاد را روشن كند و نيرو محركه دين را و كارامدى و نقش آفرينى آن را در به حركت درآوردنِ اصول ثابت و دگرگون ناپذير بنماياند, اين پرسش را مطرح مى كند: چه كسى بايد نظر بدهد درجه وجوب فراگيرى علمى كه هدف اسلام را برمى آورد, چقدر است؟ چه كسى بايد درجه (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوة) را بنماياند و براى مردم مسلمان و جامعه اسلامى روشن كند؟
چه كسى بايد بگويد اين واجب در صدر همه واجبات است, يا در صدر نيست؟
و…
استاد شهيد در پاسخ مى گويد:
(همان كسى كه اميرالمؤمنين فرمود: مِن اصدار كل وارد عليه و تصيير كل اصل فرع الى اصله.
همانى كه امام فرمود: علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع.
آن كسى كه كليات اسلام را مى شناسد, اصول اسلام را مى شناسد, هدفهاى اسلام را مى شناسد, وسائل را تشخيص مى دهد, مى فهمد چه چيز هدف و چه چيز وسيله است و اهميت وسيله, بستگى پيدا مى كند به اهميت هدف, يك روزى مى آيد و فتوا مى دهد كه امروز فلان علم در درجه اول اهميت است و بر مسلمين واجب است كه آن را تحصيل كنند.)29

راز سازگارى اسلام, با دگرگونيهاى زمان: اسلام, يك سيستم بسته اى نيست. در نهادِ آن, گنجاييها و قابليتهايى وجود دارد كه هماهنگى اصول كلى, ثابت و دگرگون ناپذير آن را با دگرگونيهاى روزگار ممكن مى سازد.
عالم دينى, از اين گنجاييها و قابليتها, مى تواند به بهترين وجه بهره ببرد و پيام دين را در دنياى جديد و در هر عصر و زمانى بيان كند و هماهنگى دين را با زمان بنماياند.
ساختمان دين اسلام, به گونه اى بنا نهاده شده است كه بدون افزوده شدن چيزى بر آن و يا كم شدن چيزى از آن, در هر زمانى مى تواند نقش آفرين باشد و مايه سعادت و خوشبختى بشر گردد و بشر را ازديو و دد و سرما و گرما برهاند و زمينه را براى تعالى فكرى او مهيا سازد.
حال بايد ديد راز اين سازگارى در چيست. چگونه مى شود با اين كه دين اسلام, داراى قانونهاى ثابت و دگرگون ناپذيرى است, با پيشرفت تمدن و فرهنگ و با دگرگونيهاى زندگى بشر, درخور سازگارى است؟
شهيد مطهرى به چند راز و عامل مهم اشاره مى كند كه به اسلام اين ويژگى را بخشيده اند كه با پيشرفتهاى زمان بتواند خود را هماهنگ سازد, بدون اين كه نيازى داشته باشد كه دستورى از دستورهاى خود را كنار بگذارد.
1. فرق گذاردن بين روح و معنى و شكل و قالب: اسلام, بين قلمرو خود, با قلمرو علم, جدايى افكنده است. روح و معنى هدفهاى زندگى را در قلمرو خود قرار داده و شكل و قالب زندگى را در قلمرو علم.
دستورها و آيينهاى اسلام, مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى. اسلام, تلاش مى ورزد با دستورها و آيينهاى خود, راه رسيدن به هدفهاى متعالى زندگى را نشان بدهد و انسان را از افتادنِ در گردابهاى تباه كننده باز دارد و راه سعادت و فلاح را به او بنماياند.
اين كار, از علم برنمى آيد. علم, نه مى تواند در روح و معنى و هدفِ زندگى دگرگونى پديد آورد و نه مى تواند راه بهترى را به سوى هدفها نشان بدهد و بگشايد.
علم, وسائل و ابزار كامل ترى براى پيمودنِ راهى كه به هدفها مى انجامد, در اختيار قرار مى دهد. در شكل و قالب زندگى, دگرگونيهايى پديد مى آورد. علم جامعه هرچه بيش تر دامن بگستراند, فراتر برود, بيش تر اوج بگيرد, قالب و شكل جامعه جلوه اى بهتر خواهد يافت. شكل و قالب زندگى, بستگى تام به دانش بشر دارد. هر اندازه معلومات و اطلاعات گسترش يابد, ابزارها و وسائل زندگى كامل تر مى گردند.
(اسلام, با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن, از هرگونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز كرده است. بلكه با تشويق به عوامل توسعه تمدن; يعنى علم و كار و تقوا و اراده و همت و استقامت, خود نقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است.)30
اسلام, با كار داشتن و برنامه ريزى كردن روى روح, معنى و هدف زندگى و كار نداشتن روى شكل و قالب زندگى و واگذاردن آن به قلمرو علم, كارى كرده است كه برابرسازى قانونها, آموزه ها و دستورهايش, با زمان و پيشرفتهاى عصر, آسان انجام بگيرد.
2. قانون ثابت براى احتياج ثابت و قانون متغير براى احتياج متغير: بشر, چه در زمينه فردى و چه در زمينه هاى عمومى و اجتماعى, دوگونه احتياج دارد:
الف. ثابت: نظامى كه بشر بايد به غرائز خود و اجتماع خود بدهد, از نظر اصول و كليات در همه زمانها يك سان است.
ب. متغير: اسلام درباره نيازهاى متغير, وضع متغيرى در نظر گرفته است. از اين راه كه اوضاع متغير را با اصول ثابتى مربوط كرده است و آن اصول ثابت در هر وضع متغيرى قانون فرعى خاصى را به وجود مى آورد.31
استاد شهيد براى روشن كردن موضوع چند مثال مى زند:
* در مثال نخست از اصل اجتماعى سخن مى گويد كه در اسلام جايگاه ويژه اى دارد و قانون ثابتى است و از احتياج ثابت و دائمى بشر سرچشمه گرفته است كه عبارت باشد از اصل نيرومندى در برابر دشمن: واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة.
اين اصل و قانون, هيچ گاه از مدار زندگى انسان مسلمان كنار نمى رود, در هر عصر و مصرى كه زندگى كند, بايد اين اصل را پاس بدارد و از نيرومندى, توانايى و آمادگى رزمى و دفاعى بسيار بالايى برخوردار باشد, به گونه اى كه دشمن از دست اندازى به سرزمينهاى اسلامى واهمه كند و به خطر انداختن جان و مال مسلمانان و يا چيرگى بر آنان را در سر نپروراند.
پس آن چه ثابت و دگرگونى ناپذير وهميشگى است, اصل نيرومندى است:
(اما لزوم مهارت درتيراندازى و اسب دوانى [كه در فقه به نام سبق و رمايه معروف است و ريشه آن, همان آيه شريفه ياد شده] مظهر يك احتياج موقت و متغير است و به تناسب عصر و زمان تغيير مى كند و با تغيير شرايط تمدن, چيزهاى ديگر از قبيل سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها, جاى آنها را مى گيرد.)
* اصل اجتماعى ديگرى كه استاد يادآور مى شود اصل مبادله است. اسلام براى مبادله اصولى مقرر كرده, از جمله:
(لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل.)
ثروت را بيهوده در ميان خود به جريان نيندازيد.
بايد مالى كه دست به دست و رد و بدل مى شود, به صاحب ثروت فايده برساند. اگر فايده اى نرساند و ارزش انسانى نداشته باشد و چيزى عايد صاحب ثروت نگردد, دست به دست كردن آن ممنوع است.32
پس اصل مبادله و اين كه اين مبادله, بين دو چيز مفيد به حال بشر صورت بگيرد, ثابت است و در هيچ زمان و مكانى در آن دگرگونى پديد نمى آيد. مسلمانان بايد اين قانون را به تمام و كمال در زندگى اجتماعى و دادوستدها رعايت كنند.
از آن طرف از اين آيه شريفه استفاده شده و در قانونهاى اسلامى, به روشنى آمده كه خريد و فروش و مبادله خون و مدفوع, حرام است; چرا؟ چون خون انسان براى بشر مفيد نبوده و بهره عاقلانه اى براى آنها انگاشته نمى شده است كه جزء ثروت انسان قرار بگيرد و ارزش داشته باشد.
حال اگر در زمان و روزگارى, خون و مدفوع براى بشر مفيد بود و از آن مى شد بهره عاقلانه اى برد, مانند روزگار ما, كه به خاطر دگرگونيهاى پديد آمده و پيشرفت علم و صنعت, از آنها استفاده هاى صحيح و مفيدى برده مى شود, آيا باز هم آيه شريفه:( لا تاٌكلوا اموالكم بالباطل) مبادله و خريد و فروش خون و مدفوع را در بر مى گيرد و آن را ممنوع مى سازد, يا خير, آيه شريفه گردش بيهوده ثروت را شامل مى شود و آن را باطل اعلام مى كند, اين در هر زمان و مكانى مصداقهايى دارد. در گذشته هاى دور, چون خون و مدفوع, ثروت به شمار نمى آمده و گردش بيهوده ثروت بوده, به حكم آيه شريفه از دور مبادله و گردش ثروت و دست به دست شدن مفيد ثروت بر كنار بوده, ولى اكنون, چون براى بشر مفيد است و از آنها استفاده مفيد و درست مى شود, مصداق آيه شريفه به شمار نمى آيند و اكل اموال به باطل نخواهند بود.
روشن شد آن چه اصل است و اصالت دارد و اصل ثابت و دگرگون ناپذير اجتماعى به شمار مى آيد كه مكان و زمان در آن اثر نمى گذارد, مبادله مفيد بين دو چيز است. امّا جامه اى كه به تن ممنوع بودن گردش بيهوده ثروت پوشانيده شده و شكل اجرايى اصل (لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل) است, در هر زمان و مكان چه بسا دگرگونى بپذيرد و چيزى امروز مصداق اين اصل باشد و بايد از دور مبادله خارج گردد و همان چيز در روز و روزگار ديگر مصداق اين اصل نباشد و در دور مبادله قرار بگيرد.
3. مسأله اهم و مهم
4. قواعد حاكمه: لاضرر, لاحرج و…
5. اختيارات حاكم
6. اصل اجتهاد
و…
ارزيابى و كار دقيق و علمى روى آن چه بر شمرديم از عنصرهايى كه دين را در خور سازگارى بازمان مى كند و آن چه را مجال نيافتيم, رسالت عالمان و حوزه هاى دينى است. اگر عالمان دين به دقت به اين مهم بپردازند و رسالت خود را در برابرسازى دين بازمان انجام دهند, دين در دنياى جديد جايگاه در خور و بايسته خود را مى يابد و نغمه ناسازگارى آن با دنيا و عصر جديد از ذهنها زدوده مى شود.

فراگيرى پاره اى از دانشهاى نوين
رسالت حوزه هاى دينى است كه زمينه فراگيرى دانشهاى جديد را براى طالب علمان فراهم كنند. هرچه دامنه دانشهاى جديد در حوزه ها فزونى بگيرد, دين رخشان تر جلوه مى كند. عالم دينى كه در روشنايى دانش و آگاهيهاى نوين, به پژوهش در معارف اسلامى مى پردازد, بى گمان, انديشه روشن تر و در فهم و برداشت از معارف اسلامى و آموزه هاى دينى, ديدى بازتر و دقيق تر خواهد داشت.
حوزه هاى دينى براى پاسخ به پرسشهاى روز و شبهه هاى گوناگون عقيدتى, نوپيداى فقهى و معضلهاى فلسفى, كه در پاره اى از دانشها مطرح شده, بايستى آمادگى كامل داشته باشند كه اين آمادگى, بى گمان بدون آگاهى به زبان روز و زبان دانش روز ممكن نيست. امروزه براى روشن گرى و بيان دين در بين آشنايان به دانشهاى روز, فيزيك دانان, شيمى دانان, رياضى دانان, طبيبان و… نمى توان از كسانى استفاده كرد كه غير از فقه و اصول, آن هم به گونه سطحى, با ديگر دانشها, يا يكى از دانشهاى روز آشنايى ندارند. حوزه هاى دينى چگونه مى خواهند در دنياى جديد بدرخشند و از دين عالمانه, دقيق, برهانى و منطقى به دفاع برخيزند, در حالى كه با زبان و دانشهاى روز آشنايى ندارند.
حوزه هاى دينى ما, در گذشته به خاطر آشنايى و خبرگى در دانشهاى روز و دانشهاى رايج زمان توانستند دفاع دقيق و همه سويه اى از دين داشته باشند و در رويارويى با نحله هاى فكرى, ژرفا و شكوه عقيده اسلامى ـ شيعى را بنمايانند.
عالمانى كه در برهه هاى گوناگون به دفاع از دين و روشنگرى پرداخته و در زمان خود خوش درخشيده و براى آيندگان, با آثار علمى كه به جاى گذارده اند, الگو شده اند و مشعل راه, همه و همه, يا سرامد روزگار خود بوده در چيرگى بر گوناگون دانشهاى روز و يا دست كم, بر پاره اى از دانشهاى روزگار خود دستى داشته اند.
حوزه هاى دينى بايد از گذشته, كه عالمان دينى به خاطر چيرگى بر گوناگون دانشهاى رايج زمان, در بناى تمدن اسلامى و شكوه و شكوفانى آن نقش نخست و بنيادينى داشته اند, درس عبرت بگيرند و از ركود علمى به درآيند, تا هم در ساختن و بنيان نهادن تمدن نوين اسلامى نقش آفرين باشند و هم در برداشتهاى خردپسندانه و منطقى از دين, به گسترش دين در دنياى جديد كمك كنند.
حوزه هاى دينى, اكنون دچار انزواى حقارت آميز علمى شده اند و بايد هرچه زودتر از اين انزواى حقارت آميز علمى به درآيند و اين, تنها و تنها به تلاش در عرصه هاى علوم انسانى و زدودن نگرشهاى مادى گرايانه از آنها و قرار گرفتن در جايگاه مورد قبول علمى اين روزگاران است.
از اين روست كه استاد شهيد اين رسالت را مقدس مى شمارد و از وظايف اصلى حوزه ها و عالمان و براى آن طرحى ارائه مى دهد كه در چند بند آن آمده است:
(… آشنايى با علوم انسانى جديد, از قبيل روان شناسى, جامعه شناسى, جغرافى جهانى, تاريخ جهانى, در حدّ بيگانه نبودن.
ـ اطلاع بر فلسفه اخلاق, تعليم و تعلم مكاتب اخلاقى گوناگون قديم و مقايسه با اخلاق اسلامى, در حد اجتهاد و تخصص.
ـ اطلاع بر فلسفه تاريخ و تعليم مكاتب مختلف اين فلسفه و روشن ساختن فلسفه تاريخ از نظر قرآن در حدّ اجتهاد و تخصص.
ـ اطلاع بر مكاتب و سيستمهاى اقتصادى جهان و تعليم و تعلم آن مكاتب و روشن ساختن اصول اقتصاد اسلامى, در حدّ تخصص و اجتهاد.
ـ شناخت ماهيت تمدن و فرهنگ اسلامى, توأم با مقايسه با همه تمدّنها و فرهنگهاى ديگر, و روشن ساختن اصالت آن و مميّزات آن و معرفى روح اين فرهنگ.
ـ تاريخ اديان در حدّ آشنايى و بيگانه نبودن و احياناً در حدّ تخصص و اجتهاد.
تعليم مكتبهاى رايج الحادى معاصر, به صورت بسيار دقيق, از قبيل ماركسيسم, اگزيستانسياليسم, نهليسم و غيره و نقد آنها با موازين اسلامى.
ـ تعليم مكاتب حقوقى قديم و معاصر و مقايسه با حقوق اسلامى به عنوان حقوق تطبيقى.
ـ فلسفه تطبيقى بر اساس تعليم زنده ترين مكاتب فلسفى معاصر و مقايسه با فلسفه اسلامى.
منطق طبيعى بر اساس تعليم روشهاى منطقى جديد, بالخصوص منطق, سمبوليك و مقايسه با منطق اسلامى و…)33
خود استاد به بسيارى از اين دانشها, در حدّ تخصص و اجتهاد آگاه بود, از اين روى وقتى وارد اين مقوله ها مى شد, هم خواننده را با آن فلسفه ها, مكتبها و دانشها آشنا مى ساخت و هم با نارساييها و كاستيهاى آنها و هم با سخن اسلام و برترى آموزه هاى اسلام بر فلسفه ها و مكتبهاى رايج.
از باب نمونه در گاه شروع بحث درباره فلسفه اخلاق مى گويد:
(مكتبهاى مختلفى براى نشان دادنِ رمز اخلاقى بودن كارها پيدا شده و اظهار نظرها كرده اند. از فردا شب شروع مى كنيم, نظريات اين مكاتب را بيان كردن كه فلان مكتب مى گويد: رمز اخلاقى بودن در فلان جهت نهفته است, آن مكتب ديگر مى گويد در فلان جهت ديگر و در نهايت امر مى خواهيم رمز اخلاقى بودن را در مكتب اسلام بيان كنيم, ببينيم اسلام رمز اين ارزش و علوّ و گرانبهايى را در چه و در كجا مى داند و گذشته از اين, ببينيم اسلام [كارهاى اخلاقى را] چگونه توجيه مى كند و اين كارها با مكتب اسلام چگونه سازگار است. كه البته از همه بيش تر, با اين مكتب سازگار است.
همچنين مكتبهاى ديگر, مخصوصاً فلسفه هاى مادى, ارزشهاى اخلاقى را چگونه مى توانند توجيه و تأييد بكنند.)34
همچنين استاد شهيد,, در نقد ماركسيسم, در بررسى فلسفه تاريخ و بيان ديدگاه ها و ارائه نظر قرآن, در بحث اخلاق جنسى در غرب و اسلام, ده ها مقوله ديگر كه به آگاهيهاى بسيار نياز است و آشنايى دقيق به پاره اى از دانشها, مكتبها و نحله هاى فكرى, استاد آگاهانه, عالمانه و از روى اجتهاد و تخصّص, وارد بحث مى شود. از اين روى, هم نقد او از مكتبها و نحله هاى فكرى عالمانه و در خور اعتماد است و هم دفاع او از دين و بيان ديدگاه هاى اسلام در برابر مكتبها و نحله هاى فكرى جهان معاصر, راه گشاست و اهل پژوهش و مطالعه را با ژرفاى انديشه و ديدگاه هاى اسلامى و به روز بودن آنها آشنا مى كند و مى فهماند اسلام امروز, فردا و فرداها, هرچه دانش پيشرفت كند و عرصه هاى نو را درنوردد, اگر عالمان دين, دقيق و با آگاهى از دانشهاى روز و زبان روز و مكتبها و نحله هاى فكرى, گام به عرصه بگذارند, حرف پيام دارد و نيازهاى فكرى انسان امروز را برمى آورد.
بارى, درك پيام اسلام, زبان وحى, زبان قرآن و سنت, در روشنايى علم ممكن است. دانشهاى روز, كه حاصل و دستاورد تلاشهاى علمى و خردمندانه مردم هر دوره و روزگار است, به همان اندازه و در همان مقياس, اگر درست و سنجيده به كار گرفته شوند, ميدانهاى جديدى را فراروى عالمان دين مى گشايند.
كليد وحى علم است. بدون علم و حركت در روشنايى دانش, نمى توان به رمز و راز آيه هاى قرآن پى برد و ژرفاى آنها را دريافت.
چگونه ممكن است كه در تاريكى جهل, به پيامها و آموزه هاى بسيار دقيق و ژرف قرآن و سنت دست يافت و راه هاى دشوار آنها را پيمود. در قرآن و سنت, درباره آفرينش جهان و انسان, خداشناسى, توحيد, شناخت انسان و… جستارها و نكته هايى آمده كه هرچه دانش انسان به پيش برود و دامن بگستراند, بهتر و دقيق تر درك مى شوند.
راز اين كه بسيارى از فرقه هاى اسلامى در باتلاق انحراف فرورفته اند و در توحيد و خداشناسى سخت بى راهه مى پيمايند, در بهره نبردن از دانشهاى روز و دور افتادن از منبع علم و بيگانگى با كليدهاى زبان وحى است.
ولى پيروان مكتب اهل بيت, چون از نور دانش امامان پرتو گرفته و مى گيرند و به داده هاى علمى روز, با رهنمودهاى روشنگر آن امامان همام, براى فهم قرآن و سنت بهاى لازم داده و مى دهند, رخشان ترين و زيباترين برداشتها را از قرآن و سنت دارند و از توحيد و خداشناسى زلال و بى غش بهره مندند.
استاد شهيد, كليد وحى را علم مى داند كه در عين سادگى آن چه از زبان وحى مى رسد, عصاره حقايقى است كه تتها از راه علم مى توان به آنها رسيد:
(در قرآن كريم و هم در كلمات رسول اكرم و ائمه اطهار, صلواة اللّه عليه و عليهم, درباره توحيد و اسماء و صفات خداوند, بيانات زيادى است, كسانى كه سالها عمر خويش را در علم توحيد و معارف الهى صرف كرده اند, مى دانند كه گاه به جمله هايى در قرآن, يا نهج البلاغه و غيره برمى خورند كه مى بينند يك دريا مطلب در زير اين يك جمله موج مى زند و حال اين كه همين جمله ها و كلمات, گروهى از اهل حديث و حنابله و ظاهريون را به تشبيه و تجسيم و الحاد سوق داده است; چرا چنين است چون كليد وحى علم است. آن چه در زبان وحى مى رسد, در عين سادگى و عموم فائده, عصاره حقايقى است كه فقط از راه علم مى توان به آنها رسيد.)35
در مثالى ديگر درباره دستورهاى اخلاقى اسلام و بستگى فهم و درك آنها به آشنايى با دانشهاى روز و مبانى علمى اخلاقى و روان شناسى مى نويسد:
(در قرآن كريم و هم در زبان اولياء بزرگوار دين حكمتها و دستورهاى اخلاقى زيادى به ما رسيده است, اين حكمتها و دستورها, هميشه در دسترس همه بوده و هست, امّا آيا همه مى توانستند و مى توانند اين حكمتها را كاملاً از هم بشكافانند و به روح و هدف آنها پى ببرند, بدون آن كه دچار انحراف بشوند؟
تا كسى با مبانى علمى اخلاقى و روان شناسى آشنايى كامل نداشته باشد, نمى تواند به روح همين حكمتهاى اخلاقى كه در نظر اول ساده مى نمايد, پى ببرد و بلكه ارزش واقعى و علو و بلندى اين حكمتهاى آسمانى آن گاه بيش تر آشكار مى گردد كه آدمى سيستمهاى مختلف اخلاقى كه در جهان پديد آمده و احياناً بعضى با بعضى ديگر از لحاظ هدف و از لحاظ اصول, كاملاً مباين يكديگر مى باشند بشناسد)36
آن چه اسلام براى بشر آورده و از دستورها و آيينها, كه در همه شؤون زندگى آنان گسترش يافته, روى اصل معروف عدليه, بر اصولى استوارند و بر يك سلسله واقعيتها و حقوق واقعى افراد بشر. بناى كار بر گزاف و تعبد محضِ خالى از هدف گذارده نشده است كه راه هرگونه پژوهش و جست و جوى علمى بسته باشد.
حال اگر عالمان دين با آن واقعيتها برابر موازين علمى آشنا باشند, بى گمان دستورهاى اسلامى را كه از زبان وحى سرچشمه گرفته اند, بهتر درمى يابند و درك مى كنند:
(به طور كلى, علم كليد دين است, دامنه معارف و مقررات اسلامى به همه شؤون زندگى بشر كشيده شده است و به طور مسلم در هر قسمتى از شؤون زندگى بشر, اگر با اصول علمى مربوط به آن قسمت آشنا باشيم, بهتر مى توانيم از فيض الهامات دينى بهره مند گرديم…. مبانى حقوقى بشر هم از اين قانون مستثنى نيست. حقوق نيز ماننداخلاق و الهيات و غيره, بر يك سلسله مبانى واقعى, متكى است. هر اندازه ما با آن اصول و مبادى بيش تر آشنا باشيم, بهتر مى توانيم به هدف و مقصود دين پى ببريم. اگر با اين اصول و مبادى آشنا باشيم, شايد بسيارى از آيات و احاديثى كه تاكنون نمى پنداشتيم جزء آيات و احاديث احكام است, در رديف آيات و احاديث احكام به شمار آوريم.)37
چنين است آيينها و دستورهاى سياسى, اجتماعى و اقتصادى اسلام. اينها نيز بر يك سلسله اصول و قواعد استوارند كه بدون شناخت آنها, نمى توان مراد و مقصود اسلام را فهميد. همان گونه كه يك عامى و ناآگاه از حكمت الهى نمى تواند, بسان يك حكيم آشناى با اصول و مبانى عقلى, راز و رمز آيات و اخبار توحيدى را درك كند و بفهمد, يك بى خبر از علوم اجتماعى و دانشهاى روز مربوط به اجتماع و مكتبهاى اجتماعى هم, نمى تواند آيينها و دستورهاى اجتماعى و سياسى اسلام را درك كند.

تلاش در راه برقرارى عدالت اجتماعى
عدالت, سنگ بنا و شالوده جامعه توحيدى و اسلامى است. جامعه اسلامى, وقتى جامعه اسلامى است كه بر مدار عدالت بچرخد و عدالت بر همه زواياى آن حكومت كند. هركس, به آسانى به حق خود برسد و از حقى كه دارد, بر حسبِ آفرينش و بر حسبِ تلاشها و تكاپوهايى كه مى كند و تواناييها و استعدادهايى كه از خود بروز مى دهد, برخوردار شود.
عدل, نقطه مقابلِ ستم است. يعنى آن چه فرد استحقاق دارد, از او باز دارند و از او بگيرند.
عدل, نقطه مقابلِ تبعيض است. برترى نارواى فردى بر فردى ديگر و با گروهى ديگر.
عدل, به جامعه قوام مى بخشد و به كالبد آن حيات مى دمد و هر گزندى را از ساحتِ آن دور مى سازد و نمى گذارد مذابهاى ستم و گناه, جامعه انسانى را به سياهى و تباهى بكشاند.
به فرموده شهيد راه عدالت, على بن ابى طالب:
(جعل اللّه سبحانه العدل قوام الانام و تنزيهاً من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام.)38
خداوندِ سبحان, عدل را مايه پريايى انسانها و ستون زندگانى آنان, و سبب پاكى از ستمكاريها و گناهان وروشنى چراغ اسلام قرار داده است.
همان گونه كه در نظام آفرينش همه امور بر عدل استوار است: (بالعدل قامت السموات و الارض) در نظام دين هم, همه امور بر مدار عدل مى گردند, به عدل استوارى مى يابند و عدل مقياس و تراز است:
(در قرآن, از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى, همه بر محور عدل استوار شده است.
عدل قرآن, همدوش توحيد, ركن معاد, هدف تشريع نبوّت, فلسفه زعامت و امامت, معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است.
عدل قرآن, آن جا كه به توحيد يا معاد مربوط مى شود, به نگرش انسان به هستى و آفرينش,شكل خاصى مى دهد و به عبارت ديگر, نوعى جهان بينى است.
آن جا كه به نبوّت و تشريع و قانون مربوط مى شود, يك مقياس و معيار قانون شناسى است. به عبارت ديگر, جاى پايى است براى عقل كه در رديف كتاب و سنت, قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آيد.
آن جا كه به امامت و رهبرى مربوط مى شود, يك شايستگى است.
آن جا كه پاى اخلاق به ميان مى آيد, آرمان آسمانى است.
و آن جا كه به اجتماع كشيده مى شود, يك مسؤوليت است.)39
چون عدل مدار و مقياس در قانون و زندگى اجتماعى است و سلامت همه چيز به آن بستگى دارد و بدون آن جامعه مرده است و زندگى سرد و بى روح و انسانها سرگردان, خداوند در قرآن مجيد به همه ايمان آورندگان دستور مى دهد, هميشه و همه گاه, پيوسته و دمادَم, برپادارنده عدالت باشند و اين حركت و رستاخيز را, سنت و آيين خود قرار دهند, تا هيچ گاه جامعه دچار ركود نشود و در باتلاق بدى گرفتار نيايد و در چنگ دشمن بى رحم اسير نشود.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط.)40
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, هميشه برپاى دارندگان عدالت باشيد.
امين الاسلام طبرسى در ذيل آيه شريفه مى نويسد:
(اى دائمين على القيام بالعدل و معناه ولتكن عادتكم القيام بالعدل فى القول و الفعل.)
هميشه و همه گاه, برپاى دارندگان عدل باشيد. بدين معنى كه عادت, رويه و سنت شما برپاداشتن عدالت باشد.
پيامبران الهى برانگيخته شدند تا اين ركن و اساس و پايه جامعه انسانى را برپاى دارند و جامعه انسانى را در پرتو اين اصل بلندو انسانى, از مرداب ستم برهانند و هر حركتى را بر مدار اين اصل حيات بخش, زندگى آفرين, رهاننده از هر بدى, زشتى و تباهى, سامان بخشند.
مشعل اين حركت, هميشه بايد افروخته ماند, چه آن گاه كه پيامبران رهبرى حركت را بر عهده دارند و كاروان انسانها را هدايت مى كنند و چه آن گاه كه امامان و عالمان دين. اين رسالت هيچ گاه نبايد به زمين بماند و مشعل آن فروميرد كه در اين صورت, جامعه انسانى را تباهى و تاريكى و سياهى فراخواهد گرفت و اشرار بر آن چيره خواهند گرديد و نيكان از گردونه كارها بركنار خواهند ماند.
از اين روى خداوند, اين مشعل روشنايى آفرين را بر دوش ايمان آورندگان, آگاهان و عالمان قرار داده و به آنان دستور داده است كه آن را برپاى بدارند و در هيچ آن از آناتِ زندگى گامى از اين راه واپس نكشند كه سيره رسول خدا چنين بود:
(سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفصل وحكمه العدل.)41
رفتار او ميانه روى در كار است و شريعت او راه حق را نمودار. سخنش حق را از باطل جدا سازد و داورى او عدالت است ـ و ستم را براندازد ـ.
قائم آل محمد(ص) نيز به سيره رسول خدا رفتار مى كند:
محمدبن مسلم مى گويد: از امام محمدباقر(ع) درباره سيره قائم پرسيدم, فرمود:
(بسيرة ما سار به رسول اللّه, صلى اللّه عليه و آله, حتى يظهر الاسلام.)
به همان سيره اى كه رسول خدا رفتار مى كرد, تا اسلام آشكار گردد و نمود يابد.
مى گويد پرسيدم: سيره رسول خدا چگونه بود؟ فرمود:
(ابطل ما كان فى الجاهلية واستقبل الناس بالعدل وكذلك القائم, عليه السلام, اذا قام يبطل ما كان فى الهدنة مما كان فى ايدى الناس و يستقبل بهم العدل.)42
آن چه در جاهليت بود, باطل كرد و با عدالت با مردم روبه رو شد.
قائم نيز چنين رفتار كند. چون پرچم حركت خود را برافرازد, ناعدالتيهايى كه در بين مردم رايج گرديده, از ميان بردارد و خط بطلان به روى آنها دركشد و با مردم, با عدالت روبه رو مى شود.
عالمان دين نيز چنين وظيفه اى دارند. آنان برابر سيره رسول خدا(ص) على مرتضى(ع) و ائمه اطهار و قائم آل محمد, حق ندارند در برابر ستمها, نابرابريها و ناعدالتيها و پرخورى شكم بارگان و ثروت اندوزان بى درد و مكنده خون انسانها, به يغمابرنده ثروتها, سكوت پيشه كنند و دَم برنياورند و حال نزار فقيران, تهى دستان, بيچارگان را ببينند و فرياد برنياورند. اين رسالت حوزه هاى دينى است كه عالمانى بپرورند, پر دغدغه, حساس و نگران وضع دردمندان. افزون بر يادآورى مدام رسالتهاى مهمى كه بر دوش دارند, از آن جمله تلاش و تكاپو براى برقرارى عدالت اجتماعى, برچيدن نظام ستم و نابرابرى و نماياندن سيره پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار, بايد به گونه عملى, آنان را با درد و رنج طبقه محروم و ستمديده آشنا سازند. حوزه هاى دينى, بايد تلاش ورزند, تلاش شبان و روزان, هميشه و همه آن, كه مكتب اهل بيت احيا شود و سخنان و سيره معصومان, مشعل راه قرار گيرد و طالب عالمان از اين چشمه و از اين مكتب برپادارنده عدالت, لبالب شوند, تا عدالت را در همه زواياى زندگى علمى, سياسى و اجتماعى خود به پادارند و جايگاه آن را پاس بدارند. هم در زندگى اجتماعى بر محور عدالت حركت كنند و هم در بررسيها و ارائه ديدگاه ها, بر اين راه بپويند و عدالت را مقياس قرار دهند و در سلسله علل احكام, نه در سلسله معلولات:
(اصل عدالت از مقياسهاى اسلام است, كه بايد ديد چه چيز بر او منطبق مى شود. عدالت, در سلسله علل احكام است, نه در سلسله معلولات.نه اين است كه آن چه دين گفت, عدل است, بلكه آن چه عدل است, دين مى گويد. اين, معناى مقياس بودن عدالت است براى دين. پس بايد بحث كرد كه آيا دين, مقياس عدالت است, يا عدالت, مقياس دين؟
مقدّسى اقتضا مى كند كه بگوييم: دين مقياس عدالت است; امّا حقيقت اين طور نيست. اين نظير آن چيزى است كه در باب حُسن و قبح عقلى ميان متكلمين رايج شد و شيعه و معتزله, عدليه شدند;يعنى عدل را مقياس دين شمردند, نه دين را مقياس عدل. به همين دليل, عقل يكى از ادّله شرعيه قرار گرفت, تا آن جا كه گفتند: العدل و التوحيد علويان و الجبر والتشبيه امويان. در جاهليت, دين را مقياس عدالت و حُسن و قبح مى دانستند, لذا در سوره اعراف از آنها نقل مى كند كه: هر كار زشتى را به حساب دين مى گذاشتند و قرآن مى گويد: بگو [خدا] امر به فحشا نمى كند.)43
عالم دينى, وظيفه دارد, عدالت را در اجتماع به پا دارد, هم با انديشه و هم با عمل. با انديشه و فتواهاى عدالت محور خود, عرصه را بر كسانى كه به نام دين, ستم را رواج مى دهند و به نابرابريها و بهره كشى دامن مى زنند و روز به روز با انديشه هاى جامد و جاهلى خود بر دامنه ستم و شكاف طبقاتى مى افزايند, تنگ مى كند و با جهاد و مبارزه آشكار و پنهان با ستم پيشگان و تبعيض گرايان, دست آنان را از جان و مال مردمان كوتاه مى سازد و جامعه را به آوردگاهى بزرگ عليه بيداد دگر مى كند. و به مردم شعور و آگاهى مى دهد كه با بيداد در هر شكل و شمايل بستيزند و در راه برپايى عدالت اجتماعى از هيچ تلاش, تكاپو و جان نثارى دريغ نورزند كه خاموشى چراغ عدالت, تاريكى و تباهى را در پى دارد.
عالم دينى, به خوبى مى داند و آگاه است در جامعه اى كه عدالت در كالبد و روح و روان آن جارى و سارى نباشد, از حركت باز مى ماند, هم در اقتصاد رو به ركود مى گذارد و هم در فكر و فرهنگ و انديشه ورزى.
عالم دينى كه در مكتب اهل بيت پرورش يافته باشد و استعدادها و تواناييهايش در چشمه سارهاى اين مكتب شكوفان شده باشد, با سخنان و سيره آنان آشناست, مى داند از نگاه و زاويه ديد آن بزرگواران, فقر و مسكنت و بى نوايى بينوايان در اثر زراندوزى, بهره كشى و گناه ثروت مندان و بى عدالتى اقتصادى است. از اين روى, با برنامه ريزى به فرهنگ سازى عليه ثروت اندوزى ثروت اندوزان بى درد و بهره مندى ناروا و استثمارگرانه آنان از محرومان مى پردازد و راه هاى نظرى را براى اهل عمل و مؤمنان عدالت خواه و خواهان جامعه سالم و به دور از ستم و تبعيض, هموار مى سازد.
با عدالت محورى و عدالت مدارى عالمان و صاحبان فتواست كه فتواها و ديدگاه ها و برداشتهاى دينى كه به ثروت اندوزى و بال و پر گرفتن ثروت مندان مى انجامد, زمينه رشد نمى يابند و جامعه از پذيرش آنها سر باز مى زند. عدالت در اسلام از چنان پايگاه و جايگاهى برخوردار است كه در شريعت اسلام, جهاد و مبارزه براى برپايى, برقرارى و گسترش آن واجب است.
بر عالمان دينى است كه با دميدن روح عدالت به جامعه و مقدس و واجب نماياندن جهاد و مبارزه با نابرابريها و ستمها, تقسيم جامعه به تهى دستان و معترضين, اختلاف طبقاتى, مردمان باورمند را به تلاش براى برپايى عدالت اجتماعى و برچيدن نظام ستم و تبعيض, بسيج كنند.
بر عالمان دين است كه با زراندوزان دژم چهره باشند و از نشست و برخاست با آنان بپرهيزند و هميشه و همه گاه, با زبان و قلم, اين گروه تباهى آفرين را از عذاب اليم و آتش دوزخ بيم دهند و آيات قرآنى و سخنان رسول گرامى را بر آنان بخوانند.
اگر عالمان دين, همه, به رسالت خود عمل مى كردند و با گناه توانگران, شكم بارگى شكم بارگان, مدام و در همه حال مى ستيزيدند, فاصله طبقاتى در جامعه هاى اسلامى, بويژه سرزمين ما, كه افتخار پيروى از مكتب اهل بيت را دارد, چنين رخ نمى نمود و چهره كريه و نفرت انگيز خود را نشان نمى داد.
هرگاه عالمان دين به وظيفه و رسالت خود عمل نكردند, در برابر بهره كشى زراندوزان از مستضعفان دم برنياوردند و يا با آنان در فضاى مسالمت آميز به سر بردند و بين آنان آشتى و صلح و دوستى برقرار بود, جامعه, جامعه اموى است, نه علوى و چنين جامعه اى روى عدالت را نخواهد ديد و بايد براى هميشه در مرگ عدالت سياه بپوشد و مويه كند.
چون پناهِ مردمِ ستمديده, عالمان دين و دانايان امت است و اگر آنان از مسير حق خارج شوند و به پيمانى كه خدا با آنان بسته پاى بند نباشند, كدام قدرت مى تواند آب رفته را به جوى بازگرداند و حق محرومان را از ستمكاران و زراندوزان يغماگر و تباهى آفرين بستاند.
اين كه عالمان دين وظيفه دارند براى برقرارى حكومت اسلامى تلاش ورزند و قدرت را در دست بگيرند, براى به پادارى عدالت اجتماعى است. حكومت ابزار است, نه هدف.
خداوند از عالمان و دانايان پيمان گرفته است كه ستمكار شكمباره را برنتابند وگرنه به همان دوزخى گرفتار خواهند شد كه زراندوزان, بى شك و شبهه, گرفتار خواهند آمد.
روى همين پيمان استوار و ناگسستنى خداوند با عالمان است كه على(ع) ناگزير زمام امور جامعه را در دست مى گيرد.
(اما والذى خلق الحبّة و برأ النَّسَمَة, لولا حضورُ الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر. و ما أخذ الله على العلماء أن لايُقارّوا على كظّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم, لألقيتُ حَبلَها على غاربها و سقيتُ آخرَها بكأس أوَّلها. ولألفيتم دنياكم هذه أزهد عندى من عفطة عنز.)44
به خدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد, اگر بيعت كنندگان نبودند و ياران, حجت بر من تمام نمى نمودند, و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند, رشته اين كار را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته, خود را به كنارى مى داشتم و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم.
على(ع) نه به دنبال سلطنت و فرمانروايى بود و نه در پى دنيا, بلكه او به عشق عدالت, و وفاى به پيمان خداوند, جان خويش بر سر عدالت گذاشت و با زراندوزان شكمباره درافتاد و هيچ گاه از در مسالمت و آشتى با آنان درنيامد. عالمان دين وظيفه دارند, در هر زمان و مكان چون او باشند و با زراندوزان به ستيز برخيزند كه اينان, به فرموده امام حسن عسكرى(ع) دزدان ثروت و رزق فقيران و ضعيفان اند:
(اغنياءهم يسرقون زاد الفقراء.)45
عالم دينى بايد بداند وجود فقر و مسكنت و بينوايى در جامعه, نشان از ميدان دارى و جولان زالو صفتان است, همانان كه خون محرومان را مى مكند و با شيره جان آنان سفره هاى خود را رنگين مى كنند.
عالم دينى وظيفه دارد, با فريادها و هشدارهاى پياپى خود از كنز جلوگيرى كند و نگذارد ثروت, كه خون جامعه است و بايد در همه آن, در رگهاى جامعه در جريان باشد در يك جا انباشته گردد و در دست شمارى زالو صفت, خون آشام و ثروت اندوز بى درد, دست به دست گردد:
(كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم.)
اصلاح دين مردم, بستگى تام و تمام به اصلاح اقتصاد جامعه دارد. نمى شود دين مردم درست باشد, رخشان و بى كم و كاست, اما اقتصاد فاسد و زندگى و معاش مردم متدين در دست گروهى زالو صفت, رباخوار و ثروت اندوز بى درد و بى رحم و به دور از اخلاق و روش و منش انسانى:
(زندگى يك واحد و همه شؤونش توأم با يكديگر است. صلاح و فساد در هر يك از شؤون زندگى, در ساير شؤون مؤثر است. ممكن نيست اجتماعى, مثلاً فرهنگ, يا سياست, يا قضاوت و يا اخلاق و تربيت و يا اقتصادش فاسد باشد, اما دينش درست باشد و بالعكس.)46
اين فراز از سخن شهيد مطهرى رسالت حوزه هاى دينى و عالمان دينى را روشن مى كند. عالم دينى اگر درد دين دارد و تلاش مى ورزد مردم در صراط حق گام بردارند, بايد نگاه او به دين, نگاه جامع باشد و پاره اى را نگيرد و پاره اى را رها كند.

همان گونه كه براى نماز, روزه, حج و نكاح مردم دل مى سوزاند و دغدغه دارد كه درست انجام بگيرد و هيچ خلل و گسستى در آنها وارد نيايد, رسالت او اقتضا مى كند كه درباره اقتصاد مردم هم دغدغه داشته باشد كه بر چه مدارى مى چرخد؟ بر مدار عدالت, يا ستم, تبعيض و يا مساوات, بر ثروت ثروت اندوزان مى افزايد و يا بر دامنه فقر, تهى دستى, بينوايى و مسكنت؟ مردم را روز به روز از دين و آيين توحيدى دورتر مى كند و يا به دين و آيين توحيدى نزديك تر؟ ايثار, همدلى, برادرى, صفا, با هم بودن و در كنار هم بودن را به ارمغان مى آورد, يا جدايى, دشمنى و كينه توزى را؟ اگر عالم دين, ديد اقتصاد بر مدار درست و عادلانه نمى چرخد, فاصله طبقاتى را روز به روز, بيش تر و بيش تر مى كند و تهى دستان و ضعيفان را به گرداب خود مى كشد, بايد به پا خيزد و اين مرداب عفن و لجن زار را از ساحت جامعه بزدايد:
(وظيفه عالم اسلامى اين است كه وقتى با جامعه اى رو به رو مى شود كه در آن يك عده پر مى خورند و آن قدر مى خورند كه از پرخورى ثقل مى كنند و ديگرى آن قدر گيرش نمى آيد كه شكمش را سير كند, در چنين شرايطى, بر او واجب است كه قيام كند و اين شكاف را پر نمايد, اين اختلاف را از بين ببرد.)47
استاد شهيد, از عالمانى بود كه در راه دين رسالت بزرگ و احياى مبانى فكرى عدالت اجتماعى در اسلام, تلاش گسترده و دامنه دارى كرد. هم از نظر نظرى اين مهم را سرلوحه كار خويش قرار داد و هم از نظر عملى.
او در اوان انقلاب اسلامى به روشنگرى مى پردازد و ماهيت اين حركت بزرگ را به بوته بررسى مى نهد و عوامل اثرگذار و پديدآورنده آن را با مقايسه با ديگر انقلابها بررسى مى كند و به اين نتيجه مى رسد: انقلاب اسلامى ايران با ويژگيهايى كه دارد, از سنخ انقلاب پيامبران است, بويژه انقلاب پيامبر اسلام(ص). انقلاب پيامبر اسلام, بيش تر از سوى محرومان پذيرفته شد و كم تر از سوى گروه هاى مرفه. انقلاب اسلامى نيز چنين است, بيش تر از سوى محرومان پذيرفته شد و كم تر از سوى گروه هاى مرفه. چرا؟
(زيرا اين اختلاف به سود مستضعفين و در جهت خير مستضعفين, يعنى در جهت عدالت است.
و قهراً چون در جهت استقرار عدالت است, لازم است نعمتهايى كه در دست عده اى احتكار شده از آنها گرفته شود و در اختيار آنها كه محروم اند قرار بگيرد. طبيعى است كه براى آن كس كه بايد حقش را بگيرد, قضيه هم فال است و هم تماشا. يعنى هم پاسخ گو به فطرتش است و هم چيزى نصيبش شده است. ولى آن كس كه بايد نعمتها را پس بدهد, البته به فطرتش پاسخ مى گويد, ولى بايد پا روى مطامع اش بگذارد. از اين جهت براى اين فرد پذيرفتن نظم تازه بسيار مشكل است و درست به همين دليل, ميزانِ موفقيت در ميان اين طبقه كم است.)48
اين تحليل و اين نگاه, در روزگارى كه هر گروه و نحله فكرى تحليلى از انقلاب مردم ايران براى جوانان ارائه مى دهد و هدفى را براى انقلاب ايران ترسيم مى كند, بسيار راه گشا بود و دفاع عالمانه در محفل عالمان و فرهيختگان و دانشگاهيان, از انقلاب اسلامى و بيان دقيق خاستگاه و جهت گيرى انقلاب اسلامى ايران.

شهيد در مدت كوتاهى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در قيد حيات بود, به رسالت خود عمل كرد و در راه برقرارى و برپايى عدالت اجتماعى گامهاى اثرگذار و بسيار مهمى برداشت كه بخشى از كارنامه درخشان آن شهيد عزيز در آثارى كه از ايشان به جاى مانده بازتاب يافته است كه اگر دقيق اين جستارهاى به جاى مانده بازشكافى شوند, مشعل راهى خواهند بود براى عالمان و طالب علمان و حوزه هاى دينى كه آهنگ آن دارند پرچم عدالت را همه گاه افراشته نگهدارند.
شهيد مطهرى تنها به بيان و تحليل عدالت اجتماعى بسنده نكرد, بلكه براى پر كردن فاصله طبقاتى در جامعه, طرح و پيشنهادهايى هم ارائه داد, از جمله:
1. مصادره داراييها, نعمتها و ثروتهايى كه در دست مرفهان انباشته شده به سود صاحبان اصلى و طبقه محروم.
2. مصلحتهاى كوچك تر را فداى مصلحتهاى بزرگ تر كردن. به اين بيان فقيه و حاكم شرعى وقتى مى بيند, تعديل ثروت و پر كردن فاصله هاى طبقاتى در برهه اى ممكن نيست مگر به وضع ماليات تصاعدى, مى تواند اين كار را انجام دهد:
(وضع ماليات, يعنى به خاطر مصالح عمومى, قسمتى از اموال خصوصى را جزو اموال عمومى قرار دادن. اگر واقعاً نيازهاى عمومى اقتضا مى كند كه بايد ماليات تصاعدى وضع كرد و حتى اگر ضرورت تعديل ثروت اجتماعى ايجاب مى كند كه ماليات به شكلى وضع شود كه از مجموع درآمد; مثلاً فقط صدى پنج آن به دست مالك اصلى برسد و صدى نود و پنج گرفته شود, بايد چنين كرد و حتى اگر مصلحت جامعه اسلامى اقتضا مى كند كه از يك مالك, به طور كلى سلب مالكيت شود [حاكم شرعى] تشخيص داد كه اين مالكيت كه به اين شكل درآمده, غدّه سرطانى است, به خاطر مصلحت بزرگ تر, چنين كارى را بكند.)49
راه هاى نرفته در اين مقوله بسيار است و بن بستهايى كه بايد گشوده شوند و بازدارنده هايى كه بر چيدن و برداشتن آنها, شرط و لازمه برپايى و گسترش عدالت اجتماعى است.
حوزه هاى دينى و عالمان دين با به كار گرفتن تمام تواناييها و نيروهاى خود و بهره گيرى از انديشه هاى نو, مى توانند زمينه رشد و شكوفايى عدالت اجتماعى را در جامعه پديد آورند.
حوزه هاى دينى, با فرهنگ سازى, زمينه سازى فكرى, ارائه الگوهاى عدالت محور و عدالت گستر, طرح و بيان آيات قرآن در اين باب, شرح و بيان نهضت انبياء براى برقرارى عدالت اجتماعى, سيره پيامبر اسلام(ص) سيره اميرالمؤمنين(ع) و… مهم ترين و بنيادى ترين نقش را مى توانند در برقرارى عدالت در تمام لايه هاى اجتماع, بيافرينند.
عدالت, فطرى است, انسان به آن ميل, كشش و علاقه دارد, همان گونه كه به زيبايى علاقه دارد و آن را دوست مى دارد. حال اگر بشر از آن گريزان است و يا آن را برنمى تابد و يا درباره ديگرى اگر اجرا شود دوست دارد و مورد پسند و ستايش اوست; اما اگر درباره خودش بخواهد اجرا شود, دوست ندارد و… به دليل اين است كه انسان به مرحله كمال نرسيده است كه بايد عالمان دين و مربيان الهى دست به كار تربيت بشر و افراد جامعه خود شوند و آنان را به فطرت خود و موهبتى كه در نهادشان قرار داده شده برگردانند و بياگاهانند. اگر چنين حركتى انجام بگيرد, يعنى همان كارى كه پيامبران با بشر انجام دادند و فطرت خفته او را بيدار كردند, بشر نه تنها از عدالت گريزان نخواهد بود كه به آن عشق خواهد ورزيد و حاضر خواهد بود براى برقرارى عدالت از جان و مال بگذرد, گرچه منافع اش هم ايجاب نكند.
شهيد مطهرى در اين باب مى نويسد:
(اگر مى بينى بشريّت امروز از عدالت گريزان است, هنوز به مرحله كمال نرسيده است. در نهاد بشر, عدالت هست. اگر بشر خوب تربيت شود, اگر زير دست مربى كامل قرار گيرد, مى رسد به جايى كه خودش, واقعاً عدالتخواه بشود, واقعاً عدالتِ جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همين طور كه زيبايى را دوست مى دارد, عدالت را دوست داشته باشد.)50
پس داشتن جامعه سالم, نمونه و عدالت محور, بستگى به تلاش مربيان الهى و عالمان ربانى دارد. با تلاش و تكاپوى آنان بشر در مسير درست گام برمى دارد, نه ستم را بر خود برمى تابد و نه بر ديگران و با علاقه و عشق گام در مسير عدالت مى گذارد و براى كشاندن مردم به مسير عدالت به تلاش برمى خيزد.

فطرتهاى خفته وقتى بيدار مى شوند كه عالمان دينى به رسالت خود عمل كنند و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نورزند. انسان عدالت گستر است. فطرت او, او را به عدالت ورزى, عدالت دوستى و عدالت خواهى مى خواند. عالم دينى و مصلح دينى بايد در تعليم و تربيت و در تبليغ دين از اين نيروى محركه و برانگيزاننده اى كه در نهاد انسانها وجود دارد بهره برد و با فنون تعليم و تربيت و تبليغ و با باريك انديشى, ظرافت و هنرمندى تمام, آهنگ و نغمه بيدارى فطرت عدالتخواهانه انسان را بنوازد, تا اين نيروى خفته بيدار شود. اين روش رسولان الهى بوده است. پيام آنان هماهنگ با فطرت انسانها بوده كه چنان جاذبه و بيدارى آفريده است.

كار بر عالمان شيعه براى انجام وظيفه و به انجام رساندن رسالتى كه بر عهده دارند در باب برقرارى عدالت اجتماعى, بسيار آسان تر است; چون بر جاده هموار بايد بپويند. شيعيان چون عدالتخواه هستند گرد شمع على(ع) به طواف برخاسته اند و چون على(ع) مظهر و نهاد عدالتخواهى بود و در راه عدالت وجود مقدس خويش را فدا كرد قبله و آمال شيعيان شده پس شيعه از آغاز تاكنون به عشق عدالت فراز و نشيبها را پيموده و سختيها و رنجها را تحمل كرده و قيامها, حركتها و خيزشهاى بزرگى را سامان و سازمان داده; از اين روى, در هر برهه, زمينه براى خيزش عدالتخواهانه در بين شيعه, با وجود زنده بودن ياد و نام على(ع) و بيدارى فطرت عدالتخواهانه پيروان آن امام همام, مهياست و اين رسالت حوزه ها و عالمان دين است كه از زمينه و بستر آماده بهره ببرند و موج عدالتخواهى را برانگيزانند.

دفاع از ستمديدگان
عالمان دين كه وارثان انبيا بشمارند و جانشين رسول گرامى اسلام در بيان احكام و عمل به سيرت آن بزرگوار, دفاع از ستمديده را بايد در همه گاه, سرلوحه كار خويش قرار دهند و اين رسالت مهم را به بهتربن وجه پاس بدارند. رسول گرامى اسلام, آيينه تمام نما و الگوى راستين دفاع از ستمديدگان است. او در برابر دادخواهى ستمديده بى تاب مى شد و به دفاع برمى خاست و داد مى ستاند و حق ستمديده را احيا مى كرد و دست ردّ بر سينه ستم پيشه مى كوبيد. او در كنار ستمديدگان بود و به اين افتخار مى كرد. با ستم پيشه از هر طيف و گروه, درمى افتاد و با گروهى همراه و هم گام مى شد كه شجاعانه و جوانمردانه به يارى ستمديدگان برمى خاست و از حق آنان دفاع مى كرد.
اين مرام, سنتِ نيك و جوانمردانه, در زندگى لبالب از صفاى او, تبلور ويژه داشت. همگان او را به اين ويژگى مى شناختند و پيش از آن كه از سوى خداوند به پيامبرى برانگيخته شود, به اين خصلت زيبا نامبردار بود. مردم مكّه, از همه قبيله ها و گروه ها, حتى كسانى كه براى داد و ستد و خريد و فروش كالا به مكه مى آمدند, از نوه عبدالمطلب, با اين ويژگى نام مى بردند.
شركت آن حضرت در بيست سالگى در حلف الفضول, از آن زيبا رفتاريهايى است كه همگان را به ستايش آن بزرگوار واداشت و به روشنى روحيه ستم ستيزى و جوانمردى آن حضرت را مى نماياند:
(مردى از بَنى زُبيد كالائى به عاص بن وائل سَهمى فروخت. عاص, كالا را تحويل گرفته بود و بهاى آن را نمى داد.
مرد زُبيدى, ناچار بالاى كوه ابوقُبَيس رفت و فرياد برآورد:
ييا لَلرِّجال لمظلوم بضاعته
ببطن مكّة نائى الحَيِّ والنَّفَر
إنّ الحرامَ لِمَن تمَّت حرامته
ولا حرامَ لِثَوبَى لابسِ الغَدَر
اى مردان (قريش) به داد ستمديده اى برسيد
كه در داخل شهر مكه كالاى اورا به ستم مى برند.
همانا احترام, كسى راست كه خود در بزرگوارى تمام باشد
و دو جامه فريبكار را احترامى نيست.
پس بنى هاشم, بنى مطَّلب بن عبد مناف و بنى زهرة بن كلاب و بنى تيم بن مُرَّه و بنى حارث بن فهر, در خانه عبدالله بن جُدعان تيمى فراهم شدند و پيمان بستند كه البته براى يارى هر ستمديده و گرفتن حقّ وى همداستان باشند و اجازه ندهند كه در مكّه بر احدى ستم شود.
رسول خدا بيست ساله و به قول يعقوبى از بيست سال گذشته بود كه در حِلفُ الفضول شركت كرد.)51
بر اساس اين پيمان مقدس ضد ستم, در روزگار و شهر و سرزمينى كه هركس در پناه قبيله و عشيره خود مى توانست در امن و امان باشد و اگر عشيره و قبيله اى نداشت, هم جانش در خطر بود, هم دارايى اش به غارت مى رفت و هم هرآن ممكن بود ناموس اش را بربايند و شرافت او را بر باد دهند, حق مرد زُبيدى از عاص بن وائل گرفته شد و نيز دخترى را كه نُبَيه بن حجاج از مرد خثعمى با زور گرفته بود, به آغوش خانواده اش برگشت.
درباره اين پيمان از رسول خدا روايت شده كه پس از بعثت و هجرت به مدينه فرمود:
(لقد شهِدتُ حِلفاً فى دار عبدالله بن جدعان لَو دُعيت الى مثله لَأجَبتُ و مازاده الاسلام الا تشديداً.)52
در سراى عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مى شدم, اجابت مى كردم و اسلام جز استحكام چيزى بر آن نيفزوده است.
حِلف الفضول, با اين كه پيمان بَس بزرگ, والا و مقدسى بود, در برابر آن چه رسول خدا به بشر از زبان وحى ارزانى داشت و سيره زيبا و رخشان آن بزرگوار, در درازاى عمر, عليه ستم و انظلام, نَمى از يم بود. در برگ برگ زندگى رسول خدا, مبارزه با ستم, دفاع از ستمديده به چشم مى خورد.
رسول خدا جامعه اى را بنيان نهاد كه دفاع از ستمديده, سرلوحه كار مردمان آن جامعه بود. مردم مدينه, انصار و مهاجر, در مكتب رسول خدا, چنان تربيت شده بودند كه كوچك ترين ستمى را برنمى تابيدند و در دفاع از ستمديده, پيشاهنگ بودند و شركت آنان در نبردهاى گوناگون به رهبرى پيامبر اسلام (ص) براى رهايى ستمديگان از چنگ ستم پيشگان بود. زيرا آنان خوب مى دانستند كه مسلمانى, با دفاع از ستمديده و فريادرسى, به هم گره خورده است و نمى توان مسلمان بود و ادعاى مسلمانى كرد و به دفاع از ستمديده برنخاست و به طلب كمك ستمديده, پاسخ نداد و گره از كار بسته مردمان نگشود.
و به خوبى دريافته بودند كه بايد در كنار ستمديده باشند, مسلمان, يا كافر, هم گروه و هم قبيله و هم عشيره و يا بيگانه. ياران پيامبر(ص) با الگوگيرى از آن حضرت, چنان بار آمده و تربيت شده بودند كه نه ستم مى كردند و نه ستم مى پذيرفتند:
لاتَظلمون و لاتُظلمون.
جامعه مدنى كه پيامبر (ص) با تلاشها و رنجها و خون دل خوردنهاى بسيار و مجاهدتها و از جان گذشتگيهاى شگفت انگيز و افتخارآميز, بنيان نهاد, بر اين شالوده استوار بود كه هيچ گاه نه تن به ستم بايد داد و نه به كسى ستم روا داشت, نه فرياد كمك خواهى ستمديده اى را بى پاسخ گذارد و نه بايد گذاشت ستم پيشه اى براى ستم و پايمال كردن حقّ و ناديده انگارى آزادى ديگران, مجال يابد و زمينه را مساعد ببيند.
بايد فضاى ستم شكسته شود. انظلام, به هر شكل آن برچيده گردد و مردم مدينة النبى به گونه اى تربيت شوند و اخلاق و رفتارشان شكل بگيرد كه هيچ گاه ستم زمينه رشد نيابد. حكومت ستم, در سرزمين و در بين مردمى خيمه مى افرازد كه مردم آن سرزمين زمينه و آمادگى پذيرش ستم را داشته باشند.
پيامبر(ص) با رفتار و گفتار خويش, مردم را به اين سمت و سو سوق مى داد, به اخلاق, رفتار و منشى كه به هيچ روى به ستمكار ميدان جولان ندهند, با تن در ندادن خود به ستم, جلوگيرى از تن دادن ديگران به ستم, دفاع از مظلوم, همكارى با هم, در مبارزه با ستم و رهاندن ستمديده از زير بار ستم و… مردم, با رفتار و اخلاق خود, گونه حكومت بر خود را تعيين مى كنند. اگر آزاده باشند وزير بار ستم نروند و از پذيرش هرگونه ستمى سر باز زنند و در دفاع از ستمديده, هم قول و هم پيمان باشند, حكومت بر آنها دادگرانه و عادلانه خواهد بود و اگر خوگر با ستم باشند و در برابر ستم از خود بازتابى نشان ندهند و فريادهاى ستمديده را بشنوند و به يارى او برنخيزند, روشن است كه ستمگرانه و ناعادلانه سرپرستى خواهند شد. از اين روست كه پيامبر(ص) مى فرمايد:
(كما تكونون يولّى عليكم.)53
هر آن گونه كه باشيد, بر شما حكومت مى شود.
رسالتى كه رسول اكرم بر دوش داشت از رويارويى با ستم پيشه, دفاع از ستمديده, تربيت مردم و اصلاح رفتار و اخلاق آنان براى تن در ندادن به انظلام, خداوند پس از آن بزرگوار بر دوش عالمان گذارده و از آنان پيمان گرفته پاسدار اين رسالت بزرگ باشند. هم رويارويى با ستم پيشگان را پيشه سازند, هم به دفاع از ستمديده برخيزند و هم مردم را تربيت كنند و به اصلاح رفتار و اخلاق آنان بپردازند كه با ستم خو نكنند و در برابر فريادهاى ستمديدگان و كمك خواهى آنان بى تفاوت نباشند. عالم دينى وظيفه دارد در برابر كسانى كه با رفتار و انديشه هاى انحرافى خود زمينه ساز ستم مى شوند و به حكومت گرانِ ستم پيشه عرصه جولان مى دهند, بايستند و به اصلاح رفتار و انديشه هاى آنان بپردازند.
عالمان روشن انديش و آگاه شيعه بايد در برابر انديشه و مسلك قضا و قدر آن گونه كه اشاعره مى گفته اند و امويان آن را رواج مى داده اند و در ذهن و فكر شيعيان و در اصل دعوت به ستم پذيرى و سكوت در برابر ستم پيشگان است, از ذهنها و فكرها بزدايند و آثار شوم و نكبت بار اين فكر شيطانى و اهريمنى را براى مردم باز گويند.
شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت, اين فكر شوم را عالمانه نقد مى كند و درباره آثار شوم آن مى نويسد:
(بدون شك مسلك جبر, آن طور كه اشاعره گفته اند, كه به كلى بشر را فاقد اختيار و آزادى مى دانند, آثار سوء اجتماعى زيادى دارد; مانند ميكرب فلج, روح و اراده را فلج مى كند.
اين عقيده است كه دست تطاول زورگويان را درازتر و دست انتقام و دادخواهى زورشنوها را بسته تر مى كند. آن كس كه مقامى را غصب كرده و يا مال و ثروت عمومى را ضبط نموده است, دم از موهبتهاى الهى مى زند و به عنوان اين كه هر چه به هركس داده مى شود, خدادادى است و خداست كه به مُنعم, دريا دريا نعمت و به مفلس, كشتى كشتى محنت ارزانى فرموده است, بهترين سند براى حقانيت و مشروعيت آن چه تصاحب كرده ارائه مى دهد و آن كه از مواهب الهى محروم مانده, به خود حق نمى دهد كه اعتراض كند; زيرا فكر مى كند اين اعتراض, اعتراض به قسمت و تقدير الهى است و در مقابل قسمت و تقدير الهى, بايد صابر بود, سهل است, بايد راضى و شاكر بود. ظالم و ستمگر از اعمال جابرانه خود به بهانه سرنوشت و قضا و قدر, رفع مسؤوليت مى كند; زيرا او دست حق است و دست حق سزاوار طعن و دق نيست و به همين دليل, مظلوم و ستمكش نيز آن چه از دست ستمگر مى كشد, تحمل مى كند; زيرا فكر مى كند آن چه بر او وارد مى شود, مستقيماً و بلاواسطه از طرف خداست و با خود مى گويد: مبارزه با ظلم و ستمگرى هم بيهوده است; زيرا پنجه با پنجه قضا افكندن است, و هم ضد اخلاق است, زيرا منافى مقامِ رضا و تسليم است.)54
عالم دينى وظيفه دارد براى دفاع از ستمديدگان و ريشه كن كردن ستم از جامعه, راه هاى گوناگون را بپيمايد و طرح و برنامه هاى دقيقى عرضه بدارد.
او بايد افزون بر عمل و پيشاهنگى در ستيز با ستم و دفاع از ستمديده كه بسيار كارساز است و نقش آفرين و برانگيزاننده, آيات قرآنى را در دفاع از ستمديدگان و مبارزه با ستم, بسان مشعلهاى روشنايى آفرين, فراراه مردم برافروزد, تا مردم مسلمان, هميشه در روشنايى حركت كنند و از افتادن در تاريكى انظلام و ستم پذيرى در امان بمانند.
مردم مسلمان, به پيامبر اكرم, از بُن جان عشق مى ورزند و دوست دارند در روشنايى سيره و سخن آن عزيز, راه زندگى را بپيمايند و در خط روشنى سير كنند كه آن حضرت, در سيره و سخن, براى آنان نمايانده است. از اين روى, بر عالمان دينى است كه زواياى سيره آن حضرت را, بويژه در مقوله مورد بحث به درستى باز شكافند.
فريضه جهاد و دفاع از مظلوم, مسلمان و غير مسلمان: از جمله اصول و مقوله و فريضه هايى كه بايد هم در آيات قرآنى به گونه دقيق روشن شود و هم در سيره نبوى, جهاد است. اگر زواياى جهاد, دقيق و همه سويه بيان شود, موضع اسلام, كه عالمان دين بايد پى گيرانه آن را دنبال كنند, درباره وظيفه مسلمانان در برخورد با كسانى كه در گوشه و كنار جهان شكنجه مى شوند و در چنگ اهريمنانه ستمگران اسيرند و هيچ راه نجاتى نمى يابند, روشن مى گردد.
استاد شهيد, عالمانه به روشنگرى درباره آيات جهاد مى پردازد و پس از بررسى آيات مطلق و مقيد اين باب و حمل آيات مطلق به مقيد, از جمله قيدهايى كه به آيه: (قاتلوا الذين لايؤمنون بالله ولا باليوم الآخر…) مى زند, دفاع از مظلوم است:
(آيا قيد, منحصر به همين است كه طرف بخواهد با ما بجنگد؟ يا يك چيز ديگر هم هست؟ آن چيز ديگر اين است كه ممكن است طرف با ما نخواهد بجنگد, ولى مرتكب يك ظلم فاحش نسبت به يك عده افراد انسانها شده است و ما قدرت داريم آن انسانهاى ديگر را كه تحت تجاوز قرار گرفته اند, نجات بدهيم, اگر نجات ندهيم, در واقع به ظلم اين ظالم نسبت به آن مظلوم, كمك كرده ايم.
ما در جايى كه هستيم, كسى به ما تجاوز نكرده, ولى يك عده از مردم ديگر كه ممكن است مسلمان باشند, و ممكن است مسلمان هم نباشند, تحت تجاوز قرار گرفته اند (اگر مسلمان باشند مثل جريان فلسطينى ها كه اسرائيلى ها آنها را از خانه هاى شان آواره كرده اند, اموال شان را برده اند, انواع ظلمها نسبت به آنها مرتكب شده اند, ولى فعلاً به ما كارى ندارند.) آيا براى ما جايز است كه به كمك اين مظلومهاى مسلمان بشتابيم, براى نجات دادن آنها؟
بله, اين هم جايز است, بلكه واجب است, اين هم يك امر ابتدايى نيست, اين هم به كمك مظلوم شتافتن است, براى نجات دادن از دست ظلم, بالخصوص كه آن مظلوم, مسلمان باشد.)55

دفاع از حقوق ملتها: شهيد مطهرى, در آيات جهاد, دقيق و عالمانه مى نگرد و با شناختى كه از آموزه هاى اسلام و هدفهاى مقدس, والا, متعالى و انسانى اسلام و سيره رسول خدا و على مرتضى دارد, دامنه جهاد اسلامى را مى گستراند و انجام اين فريضه بزرگ را محدود به همان كسانى نمى داند كه مورد تجاوز و تهاجم دشمن قرار گرفته باشند و يا كسانى كه مورد تجاوز قرار گرفته اند, مسلمان باشند, بلكه هر گروه از انسانها, در هر كجاى از دنيا, با هر دين و آيينى كه دارند, اگر ستمكاران ددمنش و بى وجدان و به دور از شرف انسانى به آنان يورش برند, و به قتل و غارت بپردازند و زندگى را بر آن ملت به جهنم دگر سازند و هرگونه راه رهايى را بر مردم آن سرزمين ببندند و حقوق شان را پايمال كنند, برابر آيات جهاد بر مسلمانان واجب مى داند اگر توان دارند به كمك آن مردم مظلوم بشتابند.
از باب نمونه در سخنرانى كه به تاريخ 2/9/1351, در آمفى تأتر دانشكده حقوق دانشگاه تهران, در جمع بيش از چهارصد نفر دانشجو ايراد مى كند, بنا به گزارش ساواك, مى گويد:
(اگر حقوق انسانى و ملى انسانى مورد تهاجم قرار گيرد, مطابق مكتب اسلام, بايد به دفاع برخاست. كسانى كه به بشريت خيانت مى كنند, بايد به جنگ با آنان شتافت. هرگاه حقوق ملتى به دست ملتى ستمگر مورد تجاوز قرار بگيرد, اعلاميه حقوق بشر مى گويد, چون اين تهاجم در مورد ملت خاصى است و به ما مربوط نمى شود, لذا نبايد جلوى اين ستمگرى گرفته شود. ولى مكتب اسلام مى گويد: جنگ و جهاد, با چنين كشور استعمارگرى وظيفه ذاتى هر ملتى است. كسى كه به نفع ويت كنگ وارد جنگ شده شايسته ستايش است. كسى به نفع آواره فلسطينى به جنگ برمى خيزد, كارى در حد والاى انسانى انجام مى دهد.)56

دفاع از آزادى: استاد شهيد, سلب شدن و به خطر افتادن آزادى ملتى را نيز از مواردى مى داند كه امت اسلامى, برابر آيات جهاد, بايد به رويارويى با كسانى برخيزد كه اين حق مقدس را از آن ملت سلب مى كنند; زيرا به باور ايشان آزادى حق انسانيت است و دفاع از حق انسانيت هم, دفاع مشروع به شمار مى رود:
(ملاك تقدس دفاع اين نيست كه انسان بايد از خود دفاع كند, بلكه ملاك اين است كه بايد از (حق) دفاع كند. وقتى كه ملاك حق است, چه فرقى است ميان حق فردى و حق عمومى و انسانى, بلكه دفاع از حقوق انسانى, مقدس تر است و امروز, ولو اسمش را نبرند, در عمل به آن اعتراف دارند.
مثلاً آزادى را از مقدسات بشرى به حساب مى آورند. آزادى, مربوط به يك فرد و يك ملت نيست. حالا اگر آزادى در جايى مورد تهاجم قرار گرفت; اما, نه آزادى من و نه آزادى ملت من, بلكه در يك گوشه اى از گوشه هاى دنيا, آزادى, كه جزء حقوق عمومى همه انسانهاست, مورد تهاجم قرار گرفته, آيا دفاع كردن از اين حق انسانيت, به عنوان دفاع از حق انسانيت مشروع است, يا نه؟
اگر مشروع است, پس منحصر به آن فردى كه آزادى او مورد تهاجم قرار گرفته نيست, افراد ديگر و ملتهاى ديگر نيز مى توانند, بلكه بايد به كمك آزادى بشتابند و به جنگ سلب آزادى و اختناق بروند.
در اين جا چه جواب مى دهيد؟
گمان نمى كنم كسى ترديد كند كه مقدس ترين اقسام جهادها و مقدس ترين جنگها, جنگى است كه به عنوان دفاع از حقوق انسانيت صورت گرفته باشد.)57
شهيد عالمانه به دفاع از مظلوم برخاست و با ارائه معناى فراگير از جهاد و دفاع مشروع, هم خود به وظيفه اى كه در دفاع از مظلوم بر عهده داشت عمل كرد و هم ديگران را, بويژه حوزه ها و عالمان دينى را برانگيخت كه دفاع مشروع اسلام را, كه پر جاذبه است و هماهنگ با نياز روز, احيا كنند و در دفاع از مظلوم پيشاهنگ باشند.
او با سخنرانيهاى حماسى و پر شور, در زمان حاكميت طاغوت و حكومت وابسته به آمريكا و طرفدار پر و پا قرص اسرائيل و زير سلطه و نفوذ صهيونيست بين المللى, به دفاع قهرمانانه از ملت مظلوم فلسطين پرداخت. اين دفاع قهرمانانه و پر شور در روزگارى بود كه اخبار دهشتناك سرزمينهاى اشغالى و جنايتها و سفاكيهاى صهيونيستهاى شرير و خون آشام و به دور از وجدان انسانى, در اين مرز و بوم, بازتاب نداشت و روشنفكران به گونه اى شك برانگيز سكوت كردند و شمارى هم از اهل دين, فريب خوردند و بازيچه دست بيگانگان شدند و گفتند: فلسطينيان ناصبى اند! اما استاد, قهرمانانه اين جوّ سكوت را شكست و پرده از ددمنشيها, جنايتها, آدمكشيهاى صهيونيستها برداشت و هدفهاى شوم آنان را براى مردم مسلمان افشا كرد:
(ما بايد فرض كنيم كه اگر پيغمبر اسلام(ص) امروز بود چه مى كرد؟ درباره چه مسأله اى مى انديشيد؟ والله و بالله, من قسم مى خورم كه پيغمبر در قبر مقدسش امروز از يهود مى لرزد. من اگر نگويم, و الله مرتكب گناه شده ام. و هر خطيب و واعظى كه نگويد مرتكب گناه شده است.
يهوديها مدعى هستند كه در دو هزار سال پيش, دو نفر از ما يهوديها, يكى داود و يكى سليمان براى يك مدتى در آن جا سلطنت كرده اند. در تمام اين مدت دو ـ سه هزار ساله.
اين تاريخ را شما بخوانيد. كى بوده است كه سرزمين فلسطين به يهود تعلق داشته باشد؟ كى بوده است كه سرزمين فلسطين اكثريتش مال ملت يهود باشد؟ قبل از اسلام مال آنها نبود, بعد از اسلام هم مال آنها نبود.
چطور شد كه يك دفعه نام (وطن يهودى) به خود گرفت؟

يهوديهايى كه در اطراف و اكناف دنيا زندگى مى كردند, فقط به دليل اين كه فرنگيها به اينها زجر داده اند و اينها دنبال يك نقطه اى مى گردند كه آن جا جمع شوند و به دليل اين كه مردم خيانت پيشه اى هستند و به دليل اين كه كتاب مقدس شان به آنها اجازه داده كه اگر به سرزمينى رفتيد, از هيچ وسيله اى براى پيشبرد هدف تان امتناع نكنيد….
انگلستان, زمينه مهاجرت شان را فراهم كرد, زمينها را آمدند خريدند. يك عده روشنفكر در ميان اعراب بود, قيام كردند, انقلاب كردند, ولى اينها را كشتند, اعدام كردند و… اسلحه زيادى هم در ميان اينها (يهوديها) پخش كردند. بعد افتادند به جان مسلمانان بومى, كشتند و زدند و بعد هم بيرون كردند و آواره كردند و پشت سر يكديگر هى مهاجرين يهودى از كشورهاى اروپايى آمدند و آمدند. اين يهودى كه شما اسم شان را مى شنويد ـ موشه دايان و گلداماير و زهرمار ـ شما ببينيد كه اينها از كجاى دنيا آمده اند و مدعى هستند كه اين سرزمين سرزمين ماست؟
امروز شما ببينيد كه در حدود دو ميليون و پانصد هزار نفر, يا سه ميليون نفر مسلمان آواره از خانه و زندگى خودشان هستند.
هدف مگر تنها همين است كه دولتِ كوچكى در آن جا تشكيل بشود؟ خيلى اشتباه كرديد! همه اشتباه كرده اند!
او مى داند كه يك دولت كوچك, بالاخره نمى تواند در آن جا زندگى بكند. يك اسرائيل بزرگ [مى خواهد] كه دامنه اش از اين طرف تا ايران خودمان هم شايد كشيده شود. مگر ادعاى مدينه را ندارند؟ مگر ادعاى خيبر را ندارند كه نزديك مدينه است؟
مگر روزولت پيشنهاد نداد كه به پادشاه وقت عربستان كه اين خيبر را شما بياييد و بفروشيد به اينها؟
مگر اينها ادعاى عراق و سرزمينهاى مقدس شما را ندارند؟
والله! قضيه اى كه دل پيامبر اكرم را امروز خون كرده است, اين قضيه است. داستانى كه دل حسين بن على را خون كرده, اين قضيه است.)58
اين فرياد جانسوز يك عالم آگاه, درد آشنا و وظيفه شناس است. اين درد جان گذار, اين فرياد آتشين كه اعماق جان را مى گدازد و در روح و روان انسان دردمند, دگرگونى پديد مى آورد و چنان انسان را حالى به حالى مى كند كه دوست دارد قالب تهى كند و از اين لجن زارى كه صهيونيست, با همكارى و همراهى سران خيانت پيشه كشورهاى اسلامى و زمينه سازى مردم ناآگاه براى مسلمانان پديد آورده است, رهايى يابد.
اين فرياد, اين دغدغه, اين دفاع مظلومانه و غريبانه از ملت مظلوم فلسطين, بلكه از همه مسلمانان, از انسانيت, از شرف و از آزادگى بايد هميشه و همه گاه در كانونها و حوزه هاى دينى طنين افكن باشد, تا موج بيدارى بيافريند و خواب رفتگان و غفلت زدگان را بيدار كند و به خود بيايد و حوزه اى پديد آورد آتشفشان, كه گدازه هاى آن هميشه و همه آن بر سر دستگاه ها و حكومتهاى ستم, بويژه صهيونيسم جهانى فروريزد.
حوزه اى كه هميشه و همه آن در فكر و انديشه مظلومان جهان باشد, نگرشِ طالب علمان كه در آن پروريده مى شوند به دين و مقوله هاى دينى, با طالب علمانى كه در حوزه ساكت و راكت, بى دغدغه و بى تفاوت در برابر ستمى كه بر مظلومان روا داشته مى شود, فرق بنيادين دارد.
بهترين و پرجاذبه ترين تبليغ از دين و آموزه هاى دينى, دفاع از ستمديدگان است. حوزه هاى دينى وقتى در دفاع از ستمديدگان جهان پيش قدم باشند, در اصلاح دين و دنياى مردم اثرگذارترند. هر آيين و دينى كه رايت دفاع از مظلوم را برافرازد, خيلى زود بر تارك جهان خواهد درخشيد و قلب و دل ميليونها انسان در بند و آزاد را در چنگ خواهد گرفت.
رمز گسترش شگفت انگيز اسلام, در دفاع جانانه پيامبر اسلام(ص) و پيروان راستين آن عزيز مظلوم نواز از ستمديدگان و زجركشيدگان, با هر دين و آيين بود.
حوزه هاى دينى اگر امروز, وظيفه خود را در دفاع از ستمديدگان انجام ندهند, در رويارويى با ستم و ستم پيشگان در ارائه فكر و طرح و ارائه روشهاى مبارزه پيشگام نباشند, خيلى زود افول خواهند كرد و جايگاه خود را در بين مستضعفان جهان از دست خواهند داد.
حوزه هاى دينى بايد با پرورش طالب علمان شجاع و تفسيرها و برداشتهاى اميدآفرين, انگيزاننده, شورانگيز و ضدستم از آموزه هاى دينى, به كانونهاى شعله ور, گرم, برانگيزانند و ضدستم و پناه ستمديدگان دگر شوند, تا بتوانند پيام راستين دين را به جهانيان برسانند و به آنان بنوشانند. در غير اين صورت, يعنى بدون حضور نقش آفرين در آوردگاه رويارويى ظالم و مظلوم, گوهر دين شناخته و شناسانده نمى شود. زيباييهاى دين وقتى شناخته و شناسانده مى شوند كه دين بتواند توان و شكوه خود را در آوردگاه هاى گوناگون, بويژه در آوردگاه دفاع از ستمديدگان, كه در زمان ما سخت پيچيده و دشوار است و نياز به ابتكار عمل دارد و سياستهاى راهبردى دقيق, خود را بنماياند.
استاد شهيد, رسالت خود مى داند كه مسلمانان را به همبستگى فراخواند. همبستگى را از نشانه هاى حيات جامعه مى داند. در اين نگاه, جامعه اى حيات دارد و زنده است كه اعضاى آن به هم پيوسته باشند و اگر اعضاى آن متلاشى و پراكنده باشند, حكايت از مردگى جامعه دارد.
جامعه اى كه در برابر متلاشى شدنِ بخشى و قسمى از خود, احساس درد نكند, به فرياد نيايد, به فكر چاره نيفتد, بى گمان مرده است و گرنه امكان ندارد, بخشى از او جدا شود و متلاشى گردد, هيچ احساسى نداشته باشد و بازتابى از خود بروز ندهد. استاد, استناد به سخن رسول خدا مى جويد و نشانه هاى زنده بودن جامعه را از زبان آن بزرگوار نقل مى كند كه مى فرمايد:
(مثل المؤمنين فى توادُدِهم وتراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له ساير الجسد بالتّبهر و الحمّى.)59
مَثَل مردم با ايمان, در همدلى, در دوست داشتن يكديگر, در عاطفه داشتن نسبت به يكديگر در علاقه مند بودن به سرنوشت يكديگر, در همدردى نسبت به يكديگر, مَثَل پيكر زنده است كه اگر عضوى از آن به درد آيد, ساير اعضا با اين عضو همدردى مى كنند.
اگر جامعه, از چنين همبستگى, هم آرايى و همدردى و علاقه مندى به سرنوشت همديگر, در بين اعضاى خود بى بهره باشد, مرده است; همان گونه كه در پانصد سال پيش, وقتى اندلس, با درد و رنج, از پيكر جامعه اسلامى جدا شد, ديگر اعضا در خود دردى احساس نكردند, اصلاً نفهميدند, حيات نداشتند كه احساس درد كنند و بفهمند عضوى از آنها جدا شده و درد دارد و رنج مى كشد.
و نشانه ديگر از حيات كه پيامبر اسلام(ص) از آن نام مى برد, اجابت استغاثه و كمك خواهى مظلوم و برادر مسلمان است. جامعه و فردى كه به استغاثه مظلوم و گرفتار در چنگ بدسيرتان و ستم پيشگان, پاسخ ندهد و كمك خواهى او را اجابت نكند, مسلمان نيست, حيات ندارد, مرده است و از گردونه زندگى بركنار:
(من سمع رجلاً ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم.)60
هركه بشنود مردى استغاثه مى كند و مسلمانان را به يارى مى طلبد و او را اجابت نكند, مسلمان نيست.
استاد شهيد, بر اين اساس است كه مى گويد:
(به هر حال براى ما لازم و ضرورى است كه تفكر اسلامى خودمان را به شكل زنده اى درآوريم, تلقّى خودمان را از اسلام عوض كنيم, نگاهى كنيم شايد مثل كسى كه قبائى, يا كتى را وارونه پوشيده, ما هم لباس اسلام را وارونه پوشيده ايم…. واقعاً ما بايد تجديدنظرى در مسلمانى خودمان بكنيم, شايد ما لباس مسلمانى را به تعبير اميرالمؤمنين, وارونه پوشيده ايم.)61
اگر تلقى ما از اسلام عوض شود و به گونه اى زنده دربيايد, گونه نگاه و نگرش مان به جهان اسلام فرق خواهد كرد. به هر گوشه اى از آن بيگانه گام بگذارد, خيلى زود بازتاب نشان خواهيم داد كه گويى دشمن گام روى قلب ما گذاشته است. يك پيكر زنده اين گونه است. مَثَل مردم باايمان و كسانى كه به حصار باورمندان وارد شده اند, چنين است. چنان باهم در پيوندند و علاقه ها و همدرديها و دوستيها و مهرورزيها ژرف و ناكران پيداست, يك پيكر را مانند, يك پيكر زنده, شاداب, حساس كه هر عضوى به درد آيد ديگر عضوها را نماند قرار.
شهيد مطهرى تلاش مى ورزد, در زمان خود, با روى فروريخته جامعه اسلامى را از نو بنياد بگذارد و برادرى و همدردى و مهرورزى را در جامعه اسلامى احيا كند; از اين روى از آتش خفته اى كه در جهان اسلام شعله ور است مى گويد, آثار شوم و نكبت بار بى تفاوتيها, جداييها, نامهربانيهاى گذشته دور را يادآور مى شود از اندلس, عضو بريده شده و جدا افتاده جهان اسلام ياد مى كند, زخمى كه هيچ گاه التيام نخواهد بخشيد:
(حدود پانصد سال پيش, وقتى كه اندُلُس را كه يكى از شريف ترين اعضاى پيكر اسلامى بود, از مسلمانان گرفتند ـ كه اين هم تاريخچه عجيبى دارد ـ اساساً مسلمينِ ديگر, هيچ متوجه نشدند و گويا اصلاً, خبردار نشدند كه عضو شريفى را كه يكى از مهدهاى بزرگ تمدن اسلامى و جهانى است از آنها گرفتند. در آن وقت گرفتارِ جنگِ شيعه و سنى بودند, اصلاً فكر نمى كردند كه چنين موضوعى هم در دنيا مطرح است و چنين فاجعه اى هم براى دنياى اسلام رخ داده است.)62
او, با عالمان روشن انديش زمان خود هماهنگ مى شود, تا اعضاى از هم جدا شده جهان اسلام را به هم پيوند زند و در گرفتارى غم انگيز و جگرسوز ملت فلسطين, مردم جامعه خود را به همدردى با آن ملت مظلوم وادارد.
با دو تن از عالمان بزرگ: علامه طباطبايى و سيد ابوالفضل موسوى زنجانى, حساب مشتركى براى يارى به فلسطينيان مى گشايند. به خوبى مى داند آن چه در چنين حسابى ريخته مى شود, آن چنان كه بايد و شايد اين ملت همه چيز از دست داده را به كار نمى آيد و از آلام, دردها, رنجها و مصيبتهاى آنان نمى كاهد و در وضع زندگى پر ادبار آنان دگرگونى پديد نمى آورد, امّا اين حركت را حركت سمبليك و نمادين در ابراز علاقه و همبستگى مى داند. كارى كه قلبها را به هم نزديك مى كند و ملت فلسطين را از غربت و تنهايى به درمى آورد و احساس مى كنند قلبهاى بسيارى در جهان براى آنان مى تپد و رنج, درد, حرمان, گرفتارى آنان را رنج و درد و گرفتارى خود مى دانند.
(توجه داشته باشيد اين حسابها و كمك كردنها و حساب باز كردنها, به اين نظر نيست كه پول چقدر جمع مى شود. مسلم است همه ما ايرانيها اگر بخواهيم همه پولهاى مان را روى هم بريزيم, شايد به قدر پول دو تا يهودى كه در آمريكا نشسسته اند و پول دنيا را از راه ربا و دزدى ثروت دنيا مى برند, نشود, ولى حساب اين است كه مسلمان, شرط مسلمانى اش همدردى است, شرط مسلمانى اش همدلى است.)63
در روزگارى كه دستهاى مرموز فراوانى به كارند تا بين شيعه و جهان اسلام جدايى بيفكنند و شيعه را عليه تمامى اهل سنت و اهل سنت را عليه شيعه بسيج كنند, تا در اين غبارانگيزيها و در ظِلام اين اختلافها و كشمكشها, زخمى كارى بر عضوى شريف و مقدس جهان اسلام بزنند, يا عضوى كارآمد, نقش آفرين و افتخارآميز را از اين پيكر جدا سازند, استاد شهيد دقيقه را درك مى كند و توجه نكردن و احساس درد و دردمندى نكردن ديگر اعضا را در برابر بريده و زخمى شدن يكى از اعضا, خروج از اسلام مى داند و در مجلس سوگوارى اباعبداللّه(ع) خطاب به دوستاران و عزاداران آن حضرت, پيوند با مردم فلسطين را, پيوند با امام حسين(ع) اعلام مى كند:
(شما اگر يك تومان در اين راه بدهيد, آن كه ارزش دارد, احساسات شماست, نماينده مسلمانى شماست. پيوند خودتان را با اين وسيله با حسين بن على روشن كرده ايد. عرض كردم: امروز, روز پيوند با شهيدان است.
اگر بنا باشد ما در موقع اش كه مى شود, از شهيدان بگسليم, ولى بعد هميشه بنشينيم و امرى را كه نشدنى است بگوييم: السلام عليك يا اباعبداللّه. يا ليتنا كنّا معك فنفوز فوزاً عظيما. اى كاش ما بوديم با تو. حسين بن على (ع) مى گويد: كربلا كه يك روز نيست, هميشه است.)64
استاد شهيد در دفاع از مظلوم, آرام و قرار نداشت. از هر راه و هر مناسبتى استفاده مى كرد, تا پيام مظلومان جهان را به گوش مردم برساند و آنان را از سرنوشت ملتها, بويژه ملت اسلامى آگاه كند. او بهروزى و سيه روزى ملتها را در يكديگر اثرگذار مى دانست و مى گفت: از اين روى, وظيفه و رسالت خطيبان جمعه است كه از بهروزى و سيه روزى مردم مسلمان در سرتاسر جهان, مردم را آگاه كنند و حميت و غيرت آنان را برانگيزانند:
(در وسائل الشيعه, ج اول, صفحه457 در ضمن احاديث مربوط به خطبه جمعه, حديثى از كتابِ علل الشرايع و عيون اخبار الرضا نقل كرده ـ اين حديث را فضل بن شاذان نيشابورى, كه از اكابر و ثقات رواة ماست, از حضرت رضا, عليه السلام, نقل مى كند ـ در آن جا دارد:
… و يخبرهم بما يرد عليهم من الآفاق من الاحوال الّتى فيها المضرّة والمنفعة. ديگر اين كه آن چه در آفاق دوردست از قضاياى خوب و بد به حال مسلمين واقع مى شود, به آنها بگويد و به اطلاع آنها برساند و آنها را در جريان بگذارد. حوادثى براى عالم اسلام پيش مى آيد, يك وقت از نوع نويد و بشارت است, پيشرفتى حاصل شده براى اسلام و افتخارى به دست آمده است و خوب است مردم مطلع شوند و يك وقت است حادثه سوئى براى عالم اسلام پيش آمده, باز بايد مسلمين از حال يكديگر آگاه بشوند. مثلاً بدانند در اين هفته بر سر برادران شان در الجزاير, يا در نقطه ديگر دنيا چه آمده است.)65
امروز حوزه هاى دينى, برابر اين الگوى رخشان, پرجلوه و زلال, يعنى شهيد عزيز مرتضى مطهرى, دفاع از ستمديدگان را بايد به طور جدّ در سرلوحه برنامه هاى خود قرار دهد و بر اين خيال و پندار نباشد كه اين وظيفه را نظام مقدس جمهورى اسلامى انجام مى دهد و از عهده او خارج است. نه, اين رسالت و وظيفه هيچ گاه از دوش عالمان دين برداشته نمى شود. آنان در هر حال, بايد اين رايت را بر دوش بكشند.

رهبرى اجتماعى و سياسى
سرمايه انسانى هر جامعه اى بزرگ ترين سرمايه است. الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه. اين سرمايه هاى انسانى, نيازمند به اكتشاف, استخراج و بهره بردارى اند و بايد كان شناسان چيره دست, كارآزموده, تجربه ديده, سردى و گرمى چشيده,آشناى به زير و بم كار, آشناى به رگه هاى باارزش و داراى بار بالاى طلا, دست به كار كشف, بيرون كشيدن و بهره بردارى شوند.
كار بسيار دشوار, دقيق و از عهده هر كس بيرون است. تنها كسانى مى توانند به اين نيازمندى انسان به كشف و استخراج و بهره بردارى پاسخ دهند كه به برگ برگ كتاب روح او آشنايى داشته باشند. به حركت درآوردن انسان, و به عرصه وارد كردن او, كارى است كارستان, از دست هر كسى ساخته نيست, بايد كسانى به اين ميدان و آوردگاه وارد شوند, رمز گشودن كتاب روح را بدانند كه روح انسان داراى قانونها و سازو كارهاى ويژه است:
(انسانها و رفتار و حياتِ روحى آنها داراى قوانين, يا مكانيسمها و فعل و انفعالهاى اختصاصى اند. اگر بخواهيم با آنها كار كنيم, بايد مكانيسم آنها و قوانين حاكم بر رفتار آنها را بشناسيم. انسانها به مثابه صندوقِ رمزند. گشودنِ كتاب روح و جلب همكارى آنها, بيش از هر چيز آگاهى و ظرافت مى خواهد, نه زور. قوانينِ رفتارِ انسانى را بايد مانند قوانين فيزيك و شيمى و فيزيولوژى كشف كرد, نه وضع.)66
پس در رهبرى انسانها سه اصل مهم را بايد در نظر داشت و به گونه جدّى در كانون توجه قرار داد:
1. سرمايه انسانى
2. نيازمندى سرمايه هاى انسانى به اكتشاف, استخراج, بهره بردارى و رهبرى و مديريت.
3. اصول مديريت.
استاد شهيد درباره اهتمام اسلام به اين سه اصل مى نويسد:
(در اسلام, اهتمام به هر سه اصل, به نحو روشن ديده مى شود. اهميت ذخائر انسانى, آن چيزى كه در اسلام راجع به مقام انسان, آمده است كه خليفة اللّه و مسجود ملائك و داراى روح الهى است و پيامبران آمده اند كه دفائن عقول را ظاهر كنند و اين كه اى انسان!
خلقت الاشياء لاجلك و خلقتُكَ لاجلى.
وسخّر لكم ما فى السموات و الارض
وخلقنا لكم ما فى الارض جميعاً.
وجعلنا لكم فيها معايش.
هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها.
اصل دوم, همان است كه گفتيم اساس فلسفه بعثت انبياست.
اما اصل سوم, آن چيزى است كه امروز به نام اصول مديريت ناميده مى شود.
اين را از دو منبع اسلامى مى توان استفاده كرد:
اول سيره عجيب رسول اكرم و على, عليه السلام و ساير ائمه اطهار. دوم: از دستورالعملهاى آن بزرگواران به نمايندگان خود در مقام رهبرى مردم مثل آن چه كه رسول اكرم, به معاذبن جبل فرمود كه در سيره ابن هشام هست: يسِّر و لاتعسِّر و بشِّر ولاتُنَفِّر وصلِّ بهم صلوة اضعَفِهِم.)67
چون مقام انسان بالاست و برخوردار از روح الهى, رهبرى او اهميت مى يابد و يكى از دشوارترين كارها و پيچيده ترين مديريتهاست. مديريت روح انسان و بسيج نيروهاى نهفته در او به سوى كمال, چه از بعد اجتماعى و زندگى اين جهانى و چه از بعد معنوى, عالى ترين و سخت ترين مقام انسانى است.
از اين روى خداوند, ابراهيم را پس از سرگذراندن آزمايشهاى بسيار سخت: فرورفتن در آتش, به خاطر خدا و در راه عقيده و رويارويى با نمرود و نمروديان, يورش بردن به بتان و شكستن آنها, بى هراس از عقوبت, به قربانگاه بردن فرزند دلبند خويش براى بريدن سر او در راه خدا و… به امامت و رهبرى مردمان برگزيد:
(واذِ ابتلى ابراهيمَ ربّه بكلمات فَاتمَّهُنَّ قال انى جاعلك للناس اماما.)68
و چون خدا ابراهيم را به سختى چند بيازمود و ابراهيم به انجام برد, خدا گفت:
من تو را پيشواى كسان گردانم.
در حديث شريف اين معنى درباره ابراهيم به درستى و روشنى بازتاب يافته است:
(انّ اللّه اتخذ ابراهيم نبيّاً, قبل ان يَتَّخِذَه رسولا واتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلاً واتخذه خليلاً قبل ان يتخذه اماماً.)69
اينها و ده ها آيه و روايت و سيره پيامبر(ص) و على(ع) از يك سو و پيچيدگى روح انسان از ديگر سو, جايگاه رهبرى و مديريت انسانها را در مكتب اسلام, بس بااهميت, دشوار, سرنوشت ساز جلوه گر مى سازد:
(حقيقت اين است كه رهبرى انسانها و بسيج كردن نيروهاى عظيم نهفته آنها در مسير كمال, چه از نظر بعد اجتماعى و زندگى اين جهانى و چه از نظر بعد روحانى و معنوى و سلوك الى اللّه, عالى ترين و مشكل ترين مقام انسانى است و لهذا رهبرى جامع و كامل, جز در خور افرادى نظير ابراهيم و خاتم الانبياء و اميرالمؤمنين(ع)نيست.)70
پس آن كه بتواند نفس خود را مديريت كند, بر هواها و هوسها چيره آيد و تواناست كه به بهترين وجه از سرمايه هايى كه در اختيار دارد: عقل, هوش, ادراك و… يعنى سرمايه هاى حيات, بهره بردارى كند و به مديريت درست, دقيق, ترازمند آنها بپردازد و از بوته هاى آزمايش, سربلند به درآيد, مى تواند و شايستگى آن را دارد كه سرمايه هاى انسانى را به كار گيرد. چون رشد فردى و شخصى را به حد كمال و تمام و در اوج خود دارد, سرمايه هاى انسانى را به هدر نخواهد داد:
(رشد عبارت است از شايستگى و لياقت براى اداره و نگهدارى و بهره بردارى و استفاده از وسائل و سرمايه ها و امكانات حيات. اكنون مى گوييم يكى از سرمايه ها و بلكه مهم ترين سرمايه ها, سرمايه هاى انسانى است و اداره اين سرمايه و نگهدارى آن و هدر ندادن آن و اداره و بهره بردارى صحيح از آن, رشد بهره بردارى از سرمايه هاى خود, رشد شخصى و اخلاقى است و اين اساسى ترين و مقدم ترين رشدهاست. لهذا مى بينيم وقتى ابراهيم تقاضا مى كند كه برخى از ذريه اش نيز امام و رهبر باشند, جواب داده مى شود: (لاينال عهدى الظالمين) يعنى آن كه رشد فردى و شخصى را فاقد است, آن كه رشد انسانى و اخلاقى را فاقد است, نمى تواند رهبر خلق باشد. آن كه خود انسان نيست و لو دانا باشد و رموز انسانيت را بداند, نمى تواند انسان ساز و مهندس انسان ها و كشاورز انسانها باشد. امّا رشد بهره بردارى از ساير سرمايه هاى انسانى و اداره و به كار گرفتن آنها و پرورش دادن آنها و بهره بردارى از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نيروها و آزاد كردن و حرارت بخشيدن و از سردى و افسردگى و جمود خارج كردن آنها و باز كردن آنها, يعنى پاره كردن زنجيرهاى معنوى و روحى آنها كه:
(ويضع عنهم اِصَرهم والاغلال التى كانت عليهم.)
اين چنين رشدى, همان است كه به نام مديريت و رهبرى ناميده مى شود.)71
رهبرى انسانها در مكتب اسلام, كارى است پيامبرانه. رهبر و امام جامعه بايد رشد فردى و شخصى داشته باشد, تا شايستگى جانشينى مقام امامت پيامبر را بيابد. يعنى وقتى توانست به بهترين وجه از قواى عقلانى, نفسانى و ادراكى خود بهره كامل را ببرد و بر احساسها, گرايشها, شهوتها, خواب و خوراك, چشم و گوش و زبان خود مديريت دقيق و همه سويه داشته باشد و قادر بود آنها را تحت مديريت و سلطه خود درآورد, شخصيت انسانى اش كامل است و براى مديريت سرمايه هاى انسانى شايستگى دارد, مى تواند جانشينى مقام امامتِ پيامبر(ص) را بر عهده بگيرد.
از آن جا كه رهبرى اجتماعى و سياسى و برآوردن سعادت دنيوى و اخروى آنان, يعنى مقام امامت پيامبر (ص) هيچ گاه نبايد زمين بماند و انسانها از رشد و كمال باز بمانند, عالمان دين, با ويژگيهايى كه دركتاب و سنت ذكر شده اين وظيفه مهم را بر عهده خواهندداشت; از اين روى حوزه ها براى رسيدن به اين رشد, بايد سخت به تكاپو بيفتند و زمينه را براى چنين دستاورد مباركى فراهم آورند كه نياز بزرگ جامعه اسلامى است و انسان مسلمان, به رهبرى و زعامت انسان رشد يافته و شايستگى براى بهره بردارى از سرمايه هاى انسانى او, سخت نيازمند است, به رهبرى كه بتواند نيروهاى او را به حركت درآورد, بسيج كند و سازمان بخشد و استعدادهاى او را شكوفا سازد.
استاد شهيد, با شناخت دقيقى كه از جايگاه رهبرى در اسلام دارد و آگاهى از سيره و سنت رسول اللّه و گفتار و منش على (ع) و ديگر امامان معصوم و اين سخن بلند امام حسين (ع) كه مى فرمايد:
(وانتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء,لو كنتم تسمعون ذلك بان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء باللّه الامناء على حلاله و حرامه.)72
مصيبت بر شما از همه مردم بزرگ تر است كه اگر (نيك مى نگريستيد) درمى يافتيد كه در نگهداشت پايگاه علما, كوتاهى كرديد و در معرض بلا قرار گرفتيد و اين, از آن روست كه گردش امور و اجراى احكام به دست عالمان به خداوند است كه بر حلال و حرام اش امين اند.
اين وظيفه مهم را در دوران غيبت بر عهده عالمان آگاه و رشد يافته مى داند و بر آن در جاى جاى آثار خود تأكيد مى ورزد:
(وظايف عمومى و اجتماعى, اگرچه متوجه همه افراد مسلمان است, امّا بر طبقه علماى امت اسلامى شديدتر و سنگين تر است; زيرا اين طبقه هستند كه قادرند دردهاى اجتماع و چاره آن را به درستى تشخيص دهند و از عهده چاره جويى آنها برآيند. ديگران اين گونه وظايف را بايد با راهنمايى و تحت نظر و تشخيص علماى امت انجام دهند. پس همه موظفند, نهايت امر بعضى پيشرو و بعضى تابعند: عالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة;. اقامه دين و دفاع از دين وظيفه خاص علماست. ميراث معنوى عظيم نبوى, به دست علما سپرده شده كه آن را حفظ و نگهدارى كنند.
وظيفه هدايت و رهبرى, دشوارترين كارها و وظايف است. در بعضى از زمانها فوق العاده دشوار مى شود كه از لحاظ تشخيص و فكر گيج كننده است و از لحاظ عمل, احتياج به گذشت و فداكارى زياد دارد.)73
استاد شهيد عالمان ربانى را در دوران غيبت بهترين و شايسته ترين كسان براى رهبرى جامعه اسلامى مى داند, بويژه رهبرى نهضت و جنبشى كه خود بنيان گذارده اند و داراى ماهيت اسلامى است:
(يك نهضت كه ماهيت اسلامى دارد و اهدافش همه اسلامى است, وسيله چه كسانى و چه گروهى مى تواند رهبرى شود و بايد رهبرى شود؟
بديهى است كه وسيله افرادى كه علاوه بر شرايط عمومى رهبرى, واقعاً اسلام شناس باشند و با اهداف و فلسفه اخلاقى و اجتماعى و سياسى و معنوى اسلام, كاملاً آشنا باشند, به جهان بينى اسلام يعنى بينش و نوع ديد اسلام درباره انسان و جامعه انسانى, كاملاً آگاه باشند.
ايدئولوژى اسلام را يعنى طرح اسلام را درباره اين كه انسان چگونه بايد باشد و چگونه بايد زيست نمايد و چگونه بايد خود را و جامعه خود را ادامه دهد و با چه چيزها بايد نبرد كند و بستيزد و خلاصه, چه راهى را انتخاب كند, و چگونه برود و چگونه بسازد و چگونه زيست نمايد و… درك نمايند. بديهى است, افرادى مى توانند عهده دار چنين راهبرى شوند كه در متن فرهنگ اسلامى پرورش يافته باشند و با قرآن و سنت و فقه و معارف اسلامى آشنايى كامل داشته باشند….)74
 


پي‌نوشت‌ها
1. بحار الانوار, علامه مجلسى, ج2/49, مؤسسه الوفاء, بيروت.
2.خاتميت, شهيد مرتضى مطهرى/114ـ115, صدرا.
3. نظرى به نظام اقتصادى اسلام, شهيد مرتضى مطهرى/16.
4. مجموعه آثار, استاد شهيد مطهرى, ج3/164, مقاله ختم نبوت, صدرا.
5. امامت و رهبرى, شهيد مرتضى مطهرى/32, صدرا.
6. يادداشتهاى استاد شهيد مطهرى, ج4/481, صدرا.
7. پيرامون جمهورى اسلامى, شهيد مطهرى/35ـ36, صدرا.
8.پيرامون جمهورى اسلامى, شهيد مطهرى/56, صدرا.
9. ده گفتار, شهيد مطهرى/250, صدرا.
10. نهج البلاغه, ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدى خطبه182, آموزش انقلاب اسلامى, تهران.
11. همان, خطبه138.
12. ده گفتار/111ـ112.
13.همان/122ـ123.
14. همان/124ـ125.
15.همان/125,127.
16.همان/127ـ128.
17.امدادهاى غيبى, شهيد مطهرى/148, مقاله رشد اسلامى, صدرا.
18.همان/148ـ149.
19.مجموعه آثار, ج17/240
20.همان/241.
21. يادداشتهاى استاد شهيد مطهرى, ج2/108.
22. همان/308ـ309.
23.سيماى استاد در نگاه ياران, سيد حميد جاويد موسوى/76ـ77, صدرا.
24.پيرامون انقلاب اسلامى/183
25. خاتميت/135.
26. نهج البلاغه, ترجمه سيدجعفر شهيدى,خطبه87.
27. خاتميت/139.
28.همان/140.
29. همان/137ـ138.
30. نظام حقوق زن در اسلام, شهيد مرتضى مطهرى/128, صدرا.
31. همان/130.
32. همان/131.
33. پيرامون جمهورى اسلامى/35ـ36.
34. فلسفه اخلاق, شهيد مرتضى مطهرى/32, صدرا.
35. مجموعه مقالات, شهيد مطهرى/95ـ96, مقاله حق عقل در اجتهاد, جهان آرا, 1357.
36. همان/95.
37. همان/97.
38. غررالحكم, ج1/335.
39. عدل الهى, شهيد مطهرى/38, حكمت.
40. سوره نساء, آيه135.
41. نهج البلاغه, ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى,خطبه94.
42. وسائل الشيعه, شيخ حر عاملى, ج11/57.
43. بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى, شهيد مرتضى مطهرى/14ـ15, حكمت.
44. نهج البلاغه, ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى, خطبه3.
45.مستدرك الوسائل,ج11/380.
46. نظرى به نظام اقتصادى اسلام, شهيد مرتضى مطهرى/16, صدرا.
47. احياى تفكر اسلامى, شهيد مرتضى مطهرى/61, دانشگاه الهيات و معارف اسلامى.
48. پيرامون انقلاب اسلامى/39ـ40
49.مقتضيات زمان, شهيد مرتضى مطهرى, ج2/85ـ86, صدرا.
50. سيرى در سيره ائمه اطهار, شهيد مرتضى مطهرى/265, صدرا.
51. تاريخ پيامبر اسلام, محمدابراهيم آيتى, تجديدنظر و اضافات, ابوالقاسم گرجى/60ـ61, دانشگاه تهران.
52 همان/61.
53. كنز العمال, ج6/89.
54. مجموعه آثار, ج1/375.
55. همان, ج20/232.
56. عالم جاودان, استاد شهيد مطهرى به روايت اسناد ساواك/439, مركز بررسى اسناد تاريخى.
57. مجموعه آثار, ج20/242ـ243.
58. جلوه هاى معلمى استاد/223ـ224, مدرسه.
59. حق و باطل, شهيد مرتضى مطهرى/83, صدرا.
60. وسائل الشيعه, ج11/8,560; اصول كافى, ج3/239
61. حق و باطل/85.
62. همان/84.
63. همان/88.
64. همان/89.
65. ده گفتار/202ـ203.
66.امامت و رهبرى, شهيد مرتضى مطهرى/226, صدرا.
67. همان/226ـ227.
68. سوره بقره, آيه 124.
69. تفسير نورالثقلين, ج1 / 121, ذيل آيه كريمه.
70.امامت و رهبرى/221.
71. همان/221ـ222.
72. تحف العقول, ابن شعبه حرانى/172, اعلمى,بيروت; رهاورد خرد (ترجمه تحف العقول) پرويز اتابكى/238ـ239, فرزان, تهران.
73. نامه ها و ناگفته ها, شهيد مرتضى مطهرى/138ـ139, صدرا.
74. نهضتهاى اسلامى در صدساله اخير, شهيد مرتضى مطهرى/70ـ71, صدرا.


منبع: فصلنامه حوزه