قرآن كريم و بشارت‏هاى پيامبران

عبدالرحيم سليمانى


اشاره
آيا در تورات و انجيل موجود، به پيامبر اسلام(ص) بشارت داده شده است؟ موضع قرآن در اين‏باره چيست؟ نويسنده اين مقاله بر آن است كه آنچه در قرآن آمده، اين است كه تورات و انجيل موجود آمدن پيامبر اسلام را با صفات ـ و نه با نام ـ بشارت داده‏اند و در اين دو كتاب مواردى را براى تأييد اين مدعا مى‏توان يافت.

در سنت اسلامى هميشه اين اعتقاد وجود داشته است كه پيامبران پيشين در كتاب‏هاى خود به آمدن پيامبر اسلام(ص) بشارت داده‏اند. همچنين هميشه اظهار شده است كه اين اعتقاد به قرآن متكى است. از آياتى از قرآن استفاده شده است كه حضرت موسى(ع) در تورات و حضرت عيسى(ع) در انجيل آمدن پيامبر اسلام را بشارت داده‏اند. به همين دليل در طول تاريخ اسلام براى يافتن مصاديقى از بشارت در تورات و انجيلِ موجود، تلاش‏هاى زيادى صورت گرفته و كتاب‏هاى متعددى نوشته شده است. پرسشى كه اين نوشتار بدان مى‏پردازد و سعى مى‏كند به آن پاسخ دهد، اين است كه واقعا موضع قرآن در اين باره چيست و آيات مورد استناد چه دلالتى دارند؟ اگر برخى از اين آيات بر اين امر دلالت دارند، آيا مى‏توان مصداقى براى آن در تورات و انجيل موجود يافت؟

مهم‏ترين آياتى كه مى‏توان از آنها استفاده كرد كه در كتاب‏هاى پيشين به ظهور پيامبر اسلام، بشارت داده شده است، از اين قرار است:

1. در برخى از آيات سخن از اين است كه اهل كتابِ زمان پيامبر، آن حضرت را به خوبى مى‏شناختند: «الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم: كسانى كه به ايشان كتاب داده‏ايم، همان‏گونه كه فرزندان خود را مى‏شناسند، او [حضرت محمد] را مى‏شناسند.» (بقره/146؛ انعام/20)

2. در آيه ديگرى آمده است كه اهل كتاب حقانيت قرآن را مى‏دانند: «و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه مُنزَّلٌ من ربك بالحق: و كسانى كه بديشان كتاب داده‏ايم مى‏دانند كه آن [قران] از جانب پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است.» (انعام /114)

3. در آيه ديگرى آمده است كه برخى از صفات پيامبر اسلام(ص) در تورات و انجيل مكتوب است: «الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجيل: همان‏ها كه از فرستاده [خدا]، پيامبر امى، پيروى مى‏كنند، همو كه [صفات] او را در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى‏يابند.»(اعراف/157)

4. در آيه‏اى ديگر سخن از اين است كه به پيامبر اسلام(ص) با نام، بشارت داده شده است. «و اذ قال عيسى ابن مريم يا بنى‏اسرائيل انى رسول اللّه‏ اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد...» و هنگامى را به ياد آور كه عيسى پسر مريم گفت: «اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. در حالى كه تورات را كه پيش روى من است تصديق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آيد و نام او «احمد» است بشارت مى‏دهم.»(صف/6)

دو مورد اول و دوم، يعنى دو آيه‏اى كه در آنها سخن از اين است كه اهل كتاب پيامبر را مى‏شناسند و آيه‏اى كه در آن، سخن از اين است كه اهل كتاب حقانيت قرآن را مى‏دانند، به كتاب آنان اشاره‏اى نشده است؛ بلكه صرفا سخن از اين است كه اهل كتاب به اين امور علم دارند، و لازمه علم داشتن اين نيست كه اين امور در متون مقدس آنان موجود است، بلكه منشأ اين علم مى‏تواند سنت شفاهى آنان باشد؛ همچنين مى‏تواند امر به گونه ديگرى باشد و آن اين‏كه اهل كتاب وقتى سخنان پيامبر و اعمال او و احيانا معجزات او را ديدند به نبوت او علم پيدا كردند و همين طور وقتى سخن قرآن را شنيدند، علم پيدا كردند كه اين كتاب از طرف خداست. بنابراين از اين آيات نمى‏توان استفاده كرد كه در تورات و انجيل سخنى درباره بشارتِ ظهور پيامبر اسلام آمده است.

اما در دو مورد ديگر امر به گونه ديگرى است. در مورد سوم تصريح شده است كه از پيامبر اسلام در تورات و انجيل سخن رفته است و در مورد چهارم سخن از اين است كه حضرت عيسى به آمدن پيامبر اسلام بشارت داده است. بنابراين جاى اين سؤال هست كه در كجاى تورات و انجيل درباره پيامبر اسلام سخن رفته و سخن حضرت عيسى درباره پيامبر اسلام، آن هم با نام «احمد»، در كجا نقل شده است؟

قبل از پاسخ به اين سؤال بايد نكته‏اى را به عنوان مقدمه بيان كنيم. براساس ظاهر آيات متعددى از قرآن، دو كتاب به نام‏هاى تورات و انجيل بر حضرت موسى و حضرت عيسى نازل شده است. از سوى ديگر كتابى به نام تورات و چهار كتاب به نام انجيل نزد اهل كتاب موجود است. حال اين سؤال مطرح است كه آيا كتاب‏هاى موجود همان كتاب‏هايى هستند كه قرآن به آنها اشاره دارد؟ و آيا همين كتاب‏ها در زمان پيامبر اسلام هم بوده‏اند؟

در سنت يهودى ـ مسيحى نيز اعتقاد بر آن بوده است كه كتابى به نام تورات بر حضرت موسى نازل شده است و نيز بر حسب سنت، تورات موجود همان كتاب حضرت موسى شمرده مى‏شده است. با اين حال كسانى از زمان‏هاى نسبتا دور با شواهد و ادله فراوانى از درون تورات موجود اثبات كرده‏اند كه كتاب موجود هرگز نمى‏تواند نوشته حضرت موسى باشد بلكه قرن‏ها پس از آن حضرت نگاشته شده است.(1) و امروزه تحقيقات نقادان كتاب مقدس اين نكته را نشان داده كه كتاب موجود چند قرن قبل از ميلاد و قرن‏ها پس از حضرت موسى با استفاده از منابع مختلفى تأليف شده است.(2)

درباره انجيل وضع به گونه ديگرى است. مسيحيان هرگز معتقد نبوده‏اند كه حضرت عيسى كتابى آورده است، بلكه اين كار را بى‏معنا مى‏دانستند. از آنجا كه اينان حضرت عيسى را خداى متجسد مى‏دانستند، پس خدا خود را در او منكشف ساخته، پس خود او وحى است و معنا ندارد كه به او وحى شود. اناجيل موجود در حقيقت، سيره قولى و عملى آن حضرت است كه ديگران با تأييد روح‏القدس ده‏ها سال پس از او نگاشته‏اند.(3)

در ميان عامه مسلمانان، معروف است كه اهل كتاب تورات و انجيل را تحريف كرده‏اند؛ اما به نظر مى‏رسد كه موضع قرآن در اين رابطه چيز ديگرى باشد. در برخى از آيات درباره اهل كتاب آمده است كه «يُحَرفون الكلم عن مواضعه [يا] من بعد مواضعه: كلام را از جايگاه خودش منحرف مى‏كنند.» (نساء /46؛ مائده /13 و 41) در اين آيات اولاً سخن از كتاب نيست و ثانيا با تحريف معنوى هم سازگار است. بنابراين از اين آيات نمى‏توان استفاده كرد كه اهل كتاب تورات و انجيل واقعى را تغيير داده‏اند. اما در آيه ديگر سخن از كتاب است «فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله: واى بر كسانى كه كتاب را به دست خود مى‏نويسند و به خدا نسبت مى‏دهند.» (بقره /79) ظاهر اين آيه با نظر محققان غربى درباره تورات و انديشه مسيحيان در رابطه با اناجيل منطبق است. پس بايد نتيجه بگيريم كه بنابر نظر قرآن دو كتاب به نام‏هاى تورات و انجيل از طرف خدا نازل شده است كه با آنچه نزد اهل كتاب است، تفاوت دارد؛ مگر آن‏كه كسى بگويد واژه كتاب در اين آيه لزوما بر عهدين منطبق نيست و مى‏تواند به معناى نوشته‏هاى ديگر مثلاً شروح و تفسيرهايى ديگر مثل تلمود باشد كه در ميان يهوديان، عملاً حكم تورات و كتاب آسمانى را دارد. تفصيل اين بحث فرصت ديگرى را مى‏طلبد.

نكته ديگر در اين رابطه اين است كه از آنجا كه نسخه‏هايى از تورات و انجيل مربوط به چند قرن قبل از اسلام موجود است(4) و آن نسخه‏ها با كتاب‏هاى موجود مطابق است پس بايد نتيجه گرفت كه تورات و انجيل موجود در زمان پيامبر اسلام همين كتاب‏هاى موجود بوده است و هرگز نمى‏توان ادعا كرد كه اين كتاب‏ها بعد از اسلام تغيير كرده‏اند.

حال به آيات مورد بحث برمى‏گرديم. گفته شد، آياتى كه بيانگر اين بودند كه اهل كتاب پيامبر اسلام را مى‏شناسند و آيه‏اى كه مى‏گفت اهل كتاب حقانيت قرآن را مى‏دانند، هرگز دلالت ندارند كه اهل كتاب اين آگاهى‏ها را از تورات و انجيل به دست آورده‏اند؛ بلكه اين شناخت‏ها مى‏تواند امرى عادى و از طريق گفتار و كردار پيامبر و نيز خواندن قرآن و البته به وسيله معيار كلىِ به دست آمده از كتاب‏هايشان حاصل شده باشد. پس، از اين آيات نمى‏توان استفاده قطعى كرد كه تورات و انجيل آمدن پيامبر و قرآن را بشارت داده‏اند.

آيه‏اى كه در تاريخ اين بحث نقش بسيار زيادى داشته و افراد زيادى را به خود مشغول كرده، آيه ششم از سوره صف است كه بنا به تصريح آن، حضرت عيسى آمدن پيامبرى به نام احمد را بشارت داده است. اين آيه عده زيادى را برانگيخته است تا در اناجيل موجود به دنبال كلمه احمد بگردند و در اين زمينه كتاب‏ها و رساله‏هاى متعددى بنگارند. واژه‏اى كه در اناجيل توجه اين افراد را به خود جلب كرده، واژه «فارقليط»(5) يا «باركليت» است. به گفته انجيل يوحنا، حضرت عيسى آمدن فارقليط را پس از خود بشارت داده است. اين واژه كلمه‏اى يونانى به معناى تسلى‏دهنده و آرامش‏دهنده است كه مسيحيان مصداق آن را روح‏القدس مى‏دانند. اما برخى از نويسندگان مسلمان مدعى شده‏اند كه اين كلمه در اصل به صورت ديگرى بوده است و مسيحيان يكى از حروف آن را تغيير داده‏اند. آنان مى‏گويند اين كلمه در اصل «پريكليتوس»، به معناى «احمد و ستوده»، بوده است كه آن را به «پراكليتوس»، به معناى «تسلى‏دهنده» تغيير داده‏اند؛ و در واقع اسم خاص بوده و نه عنوان عام كه به «تسلى‏دهنده» ترجمه شود.(6)

به نظر مى‏رسد كه اين تلاش هم بى‏نتيجه است و هم غيرلازم و هم مضر. از اين جهت بى‏نتيجه است كه استعمال اين كلمه به همين صورت و به همين معناى تسلى‏دهنده قرن‏ها قبل از اسلام در سنت مسيحى به كار رفته است. همچنين از همان سده‏هاى نخست مسيحى مصداق آن را روح‏القدس دانسته‏اند. اين واژه كه تنها در انجيل يوحنا آمده، در ديگر قسمت‏هاى عهد جديد يافت نمى‏شود، در چهار فقره از اين كتاب آمده است:

اگر مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد. و من از پدر سؤال مى‏كنم و تسلى‏دهنده [فارقليط [ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند. يعنى روح راستى كه جهان نمى‏تواند او را قبول كند زيرا كه او را نمى‏بيند و نمى‏شناسد و اما شما او را مى‏شناسيد زيرا كه با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود (يوحنا، 14:15ـ17).

اين سخنان را به شما گفتم وقتى كه با شما بودم. ليكن تسلى‏دهنده [فارقليط [يعنى روح‏القدس كه پدر او را به اسم من مى‏فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد (يوحنا، 14:25ـ26).

ليكن چون تسلى‏دهنده [فارقليط] كه او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى‏گردد او بر من شهادت خواهد داد. و شما نيز شهادت خواهيد داد زيرا كه از ابتدا با من بوده‏ايد (يوحنا، 15:26ـ27).

اما الان نزد فرستنده خود مى‏روم و كسى از شما از من نمى‏پرسد به كجا مى‏روى. وليكن چون اين را به شما گفتم دل شما از غم پر شده است. و من به شما راست مى‏گويم كه رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى‏دهنده [فارقليط [نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم. و چون او آيد جهان را بر گناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود. اما بر گناه زيرا كه به من ايمان نمى‏آورند. و اما بر عدالت از آن سبب كه نزد پدر خود مى‏روم و ديگر مرا نخواهيد ديد و اما بر داورى از آن رو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است. و بسيارى چيزهاى ديگر نيز دارم كه به شما بگويم لكن الان طاقت تحمل آنها را نداريد. وليكن چون او يعنى روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نمى‏كند بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده خبر خواهد داد. او مرا جلال خواهد داد زيرا كه از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد. هر چه از آنِ پدر است از آنِ من است از اين جهت گفتم كه از آنچه آنِ من است مى‏گيرد و به شما خبر خواهد داد (يوحنا، 16:5ـ15).

اينها مواردى است كه در انجيل يوحنا كلمه «فارقليط» [پراكليتوس] به كار رفته است. حال آيا مى‏توان گفت اين واژه در اصل «پريكليتوس» به معناى «احمد» بوده است و عمدا يا سهوا نويسنده اين انجيل آن را تغيير داده و اسم خاص پريكليتوس [احمد] را به پراكليتوس [تسلى دهنده] مبدّل ساخته است؟ ممكن است در واقع اين گونه بوده باشد. اما آيا با امكاناتى كه در اختيار ماست مى‏توانيم اين امر را، حتى به صورت ظنى، اثبات كنيم؟ به نظر مى‏رسد چنين چيزى ممكن نباشد. در اينجا ذكر چند نكته مفيد است:

1. اين واژه از چهار انجيل موجود تنها در انجيلى آمده است كه به لحاظ الهياتى با ساير اناجيل بسيار متفاوت است و از اعتقاداتى كه در اسلام حق شمرده مى‏شود بسيار دور است. در بين چهار انجيل موجود تنها در اين انجيل است كه الوهيت حضرت مسيح مطرح شده و نظام الهياتى آن بر اين اساس طرح‏ريزى شده است. براى مثال در اين نظام، مقام «پسرخدا» بالاتر از مقام روح‏القدس است. اتفاقا از مواضعى كه در آنها اين كلمه [فارقليط [آمده است اين امر را مى‏توان فهميد؛ «پدر او را به اسم من مى‏فرستد»، «او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم»؛ «او را نزد شما مى‏فرستم»؛ از عبارت‏هاى فوق، مادون‏بودن اين فرد نسبت به مسيح فهميده مى‏شود. اين در حالى است كه اولاً از برخى از فقرات اناجيل ديگر برمى‏آيد كه مقام روح‏القدس بالاتر از مسيح است: «از اين رو شما را مى‏گويم هر نوع گناه و كفر از انسان آمرزيده مى‏شود ليكن كفر به روح‏القدس از انسان عفو نخواهد شد. و هر كه برخلاف پسر انسان [مسيح] سخن گويد آمرزيده شود اما كسى كه برخلاف روح‏القدس سخن گويد، در اين عالم و در عالم آينده هرگز آمرزيده نخواهد شد. (متى، 12:31ـ32؛ مرقس، 3:28ـ29). و ثانيا مسلمانان هرگز پيامبر اسلام(ص) را پايين‏تر از مسيح نمى‏دانند بلكه او را ناسخ آيين مسيح و برترين پيامبر مى‏دانند.

2. تاريخ نگارش انجيل يوحنا از اناجيل ديگر بسيار متاخر است؛ به گونه‏اى كه اكثريت قريب به اتفاق محققان برآنند كه اين انجيل در اواخر قرن اول يا اوايل قرن دوم نوشته شده است.(7) اين امر از اعتبار و سنديت اين كتاب مى‏كاهد و آن را نسبت به اناجيل ديگر، كه چند دهه زودتر نوشته شده‏اند، در رتبه پايين‏ترى قرار مى‏دهد. حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه چرا اين واژه در اناجيل ديگر نيامده است و آيا با توجه به اين امر مى‏توان چيزى را درباره اين‏كه حضرت عيسى واقعا چه كلمه‏اى را به كار برده است، اثبات كرد؟

3. اين مسلم است كه اين انجيل به زبان يونانى نوشته شده در حالى كه حضرت عيسى به زبان عبرىِ آرامى سخن مى‏گفته است. بنابراين، اگر حضرت عيسى اين كلمه را به زبان ديگرى به كار برده و نويسنده انجيل يوحنا معادل يونانى آن را به كار برده است، سخن از اين‏كه اين كلمه در اصل، «پريكليتوس» ـ واژه‏اى يونانى ـ بوده است، مناسب نمى‏نمايد.

4. در هر چهار موردى كه در اين كتاب اين واژه به كار رفته، پس از آن آمده است كه مقصود از آن، روح راستى يا روح مقدس است. هرچند در مجموعه كتاب مقدس، كلمه روح به معانى مختلفى به كار رفته، اما در عهد جديد بيشترين كاربرد آن درباره روح‏القدس است؛ به گونه‏اى كه هر جا اين كلمه بدون قيد به كار رود به آن انصراف دارد.

5. در اين موارد شواهدى هست كه اين نكته را تقويت مى‏كند كه مصداق آن روح‏القدس است: «تا هميشه با شما باشد»؛ «جهان... او را نمى‏بيند و نمى‏شناسد» و نيز اشاراتى در اين فقرات وجود دارد كه نشان مى‏دهد آمدن آن فرد بسيار نزديك است و خود مخاطبان شاهد آن خواهند بود: «شما او را مى‏شناسيد»؛ «شما نيز شهادت خواهيد داد»، «اگر نروم تسلى‏دهنده نزد شما نخواهد آمد» (روشن است كه آمدن كسى شش قرن بعد منوط به رفتن عيسى در اين زمان خاص و در سن جوانى نبوده است).

6. در اين فقرات مواردى وجود دارد كه مبتنى بر الوهيت مسيح است: «هر چه از آنِ پدر است از آنِ من است از اين جهت گفتم كه از آنچه آنِ من است مى‏گيرد و به شما خبر خواهد داد». كسى كه مى‏خواهد يك واژه را از يك متن بگيرد و مدرك او هم همين متن باشد، نمى‏تواند از دنباله سخن نويسنده كه در همين سياق است چشم‏پوشى كند.

7. در خود مجموعه عهد جديد در موارد ديگر به آمدن قريب‏الوقوع روح‏القدس وعده داده شده است: «و اينك من موعود، پدر خود را بر شما مى‏فرستم پس شما در شهر اورشليم بمانيد تا وقتى كه به قوت از اعلا آراسته شويد» (لوقا، 24:49)؛ «و چون با ايشان جمع شد ايشان را قدغن فرمود كه از اورشليم جدا مشويد بلكه منتظر آن وعده پدر باشيد كه از من شنيده‏ايد؛ زيرا كه يحيى به آب تعميد مى‏داد ليكن شما بعد از اندك ايامى به روح‏القدس تعميد خواهيد يافت... ليكن چون روح‏القدس بر شما مى‏آيد قوت خواهيد يافت و شاهدان من خواهيد بود...» (اعمال، 1:4ـ8)؛ و نيز خبر تحقق اين وعده در خود اين مجموعه آمده است: «و چون روز پنطيكاست رسيد، به يك دل در يك‏جا بودند كه ناگاه آوازى چون صداى وزيدن باد شديد از آسمان آمد و تمام آن خانه را كه در آنجا نشسته بودند پرساخت. و زبانه‏هاى منقسم شده مثل زبانه‏هاى آتش بديشان ظاهر گشته، بر هر يكى از ايشان قرار گرفت. و همه از روح‏القدس برگشته، به زبان‏هاى مختلف به نوعى كه روح بديشان قدرت تلفظ بخشيد به سخن‏گفتن شروع كردند» (اعمال، 2:1ـ4).

8. مسيحيان از همان ابتدا، يعنى حدود شش قرن قبل از اسلام، اين واژه را به همين معنا گرفته‏اند و مصداق آن را روح‏القدس دانسته و معتقد بوده‏اند كه اين وعده‏اى تحقق‏يافته است. بنابراين ادعاى اين‏كه اين واژه تحريف شده است به‏جا به‏نظر نمى‏رسد.

با توجه به امور فوق تلاش براى تطبيق واژه «فارقليط» بر «احمد» هيچ نتيجه‏اى نخواهد داشت. با اين حال بايد يادآورى كنيم كه هدف ما انكار اين نيست كه حضرت عيسى به آمدن پيامبرى به نام «احمد» بشارت داده است؛ بلكه سخن اين است كه تلاش براى تطبيق اين واژه بر نام «احمد» بى‏ثمر است.

سخن ديگر اين است كه آيا اين تلاش لازم است؟ آيا اگر قرآن گفته باشد كه چنين امرى در كتاب مسيحيان موجود است براى دفاع از قرآن بايد آن مورد را يافت و نشان داد؟ در قرآن آمده است كه حضرت عيسى آمدن پيامبرى به نام احمد را بشارت داد. آيا از اين سخن برمى‏آيد كه بشارت به احمد در اناجيل فعلى موجود است؟ پاسخ به اين سؤال منفى است، چون:

اولاً، در اين آيه هرگز سخن از كتاب نيست و تنها سخن از اين است كه حضرت عيسى به چنين چيزى بشارت داده است.(8) آيا همه سخنان پيامبر اسلام، كه همه آنها براى مسلمانان حجت و معتبرند، در قرآن آمده است؟ همه مسلمانان قائلند كه سخنان پيامبر، كه در قرآن هم ذكرى از آنها نيست، بخش وسيعى از منبع مورد رجوع در زمينه‏هاى مختلف را كه جنبه الهى دارد، تشكيل مى‏دهد. همچنين يهوديان قائلند كه سخنان زيادى از حضرت موسى به دست آنان رسيده كه در تورات مكتوب نيست. پس ممكن است حضرت عيسى هم اين سخن را فرموده باشد، اما در كتاب آسمانى آن حضرت نيامده باشد.

و ثانيا، برفرض كه از آيه برداشت شود كه اين مطلب در كتاب آسمانى حضرت عيسى(ع). مكتوب بوده است، در اين صورت اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اناجيل موجود كتاب آسمانى حضرت عيسى هستند؟ همان‏طور كه گذشت، پاسخ مسيحيان به اين سؤال منفى است. آنان مى‏گويند، اساسا كتابى بر آن حضرت نازل نشده است و حتى اين گفته بى‏معنايى است كه كتابى بر او نازل شده باشد؛ چون كتابْ وحى است و در وحى، خدا خود را براى انسان كشف مى‏كند. در مسيح، خدا خود را مكشوف ساخته، پس مسيح خودش وحى است. بنابراين، معنا ندارد كه كتابى آورده باشد. اعمال و گفته‏هاى او براى هدايت انسان‏ها كافى است. اين اعمال و گفته‏ها را ديگران، با تأييد روح‏القدس، در چند كتاب به نام انجيل روايت كرده‏اند. اين كتاب‏ها در واقع، زندگى و سخنان حضرت عيسى هستند نه كتابى كه بر آن حضرت نازل شده باشد؛ با اين حال از آنجا كه با تأييد روح‏القدس نوشته شده‏اند، حجيت دارند.(9)

پاسخ مسلمانان هم به اين سؤال منفى است. آنان با استناد به ظاهر قرآن مى‏گويند خدا كتابى به نام انجيل بر حضرت عيسى(ع) نازل كرده كه غير از اناجيل موجود است.

بنابراين، بر فرض كه از آيه استفاده شود كه به پيامبر اسلام در كتاب حضرت عيسى بشارت داده شده است، اما از آنجا كه بنابر هر دو سنت، كتاب‏هاى موجود آن كتاب نازل شده بر حضرت عيسى نيستند، جا ندارد كه در كتاب‏هاى موجود در پى يافتن بشارت‏هايى به نام پيامبر اسلام باشيم. چون قطعا قرآن در اين آيه نمى‏گويد كه اين بشارت در كتاب‏هاى فعلى موجود است. البته در اينجا جاى يك اشكال هست و آن اين‏كه گفته شد كه سخنان حضرت عيسى در اناجيل موجود نقل شده است؛ حال چرا اين سخن نقل نشده است؟ پاسخ اين است كه اولاً، هر يك از اين اناجيل يكى زندگينامه كامل از آن حضرت است و بسيارى از سخنان منسوب به آن حضرت را يك يا چند انجيل آورده كه يك يا چند انجيل ديگر نياورده است. پس كسى نمى‏تواند مدعى شود كه همه سخنان آن حضرت در تك‏تك اناجيل آمده است از اين رو، اين احتمال نيز وجود دارد كه برخى از سخنان آن حضرت حتى در همه اناجيل نيامده باشد. . و ثانيا در صورتى اين اشكال وارد مى‏شود كه مسلمانان اناجيل موجود را موثق و معتبر بدانند، در حالى كه اين‏گونه نيست.

اما از برخى از آثار و نوشته‏ها برمى‏آيد كه گويا اين امر مسلم پنداشته مى‏شده كه بر طبق قرآن نام پيامبر اسلام در كتاب‏هاى موجود آمده است. يكى از اساتيد محترم حوزه علميه قم كتابى در تفسير سوره صف نوشته و نام آن را «احمد موعود انجيل»(10) گذاشته‏اند. در اين كتاب بحث مبسوطى درباره كلمه «فارقليط» شده و، مانند ديگر كتاب‏هاى مشابه، ادعا شده است كه اين واژه در اصل به معناى احمد بوده و تحريف شده است. جدا از مباحث كتاب در اين‏باره كه به نظر حقير به ادله‏اى كه قبلاً ذكر شد مخدوش است، نامگذارى كتاب هم خالى از اشكال نيست. ظاهرا بايد نام‏گذارى كتاب به اين نام به مناسبت همين آيه بشارت به احمد باشد كه در اين سوره آمده است. حال سؤال اين است كه مقصود ايشان انجيل موجود است يا انجيلى كه به اعتقاد مسلمانان بر حضرت عيسى نازل شده است؟ از كجاى اين آيه چنين چيزى استفاده مى‏شود؟ همانطور كه قبلاً بيان كرديم از اين آيه بيش از اين برنمى‏آيد كه حضرت عيسى(ع) آمدن پيامبرى به نام احمد را بشارت داده است و هرگز هيچ‏گونه دلالتى بر اين ندارد كه اين بشارت در كتاب است.

قبلاً اشاره كرديم كه اين تلاش نه تنها بى‏نتيجه است، و نه تنها لازم نيست، بلكه مضر است. وظيفه نخست متكلمان مسلمان دفاع از قرآن است. اگر در قرآن از يك واقعه خارجى خبر داده شده، وظيفه متكلمان آن است كه صدق اين خبر را نشان دهند يا حتى‏الامكان براى نشان‏دادن آن تلاش كنند. حال اگر آنان تلاشى گسترده براى اثبات امرى كنند كه در قرآن نيامده است، خود اين تلاش به ذهن افرادى كه با قرآن بيگانه‏اند، اين مطالب را القاء مى‏كند كه قرآن چنين چيزى را گفته است و وقتى تلاش براى اثبات آن بى‏نتيجه باشد، شبهه‏اى نسبت به قرآن ايجاد شده است.

اما در مورد آيه 157 از سوره اعراف وضعيت متفاوت است. در اين آيه از كسانى سخن رفته است كه از فرستاده خدا كه يك پيامبر امى است، پيروى مى‏كنند، پيامبرى كه او را در تورات و انجيلى كه در نزدشان است، مى‏يابند. وضعيت اين آيه از اين جهت متفاوت است كه مى‏گويد وصف پيامبر اسلام را در همان تورات و انجيلى كه در آن زمان در آن منطقه موجود بوده است، مى‏يابند. بنابراين برطبق اين آيه قرآن بايد در تورات و انجيلِ زمان پيامبر اسلام، اوصاف او موجود بوده باشد. حال آيا چنين چيزى در آن كتاب‏ها بوده است و آيا ما راهى براى كشف و اثبات اين مطلب داريم؟

بايد يادآور شويم كه همان‏طور كه گذشت، نسخه‏هايى خطى از كتاب مقدس، كه مشتمل بر تورات و اناجيل و مربوط به قرن‏ها قبل از اسلام است در موزه‏ها در معرض ديد همگان است. از آنجا كه اين نسخه‏ها با كتاب‏هاى فعلى منطبق است، بايد نتيجه گرفت كه كتاب‏هاى زمان پيامبر(ص) همين كتاب‏هاى فعلى بوده‏اند. بنابراين نمى‏توان ادعا كرد كه بعد از پيامبر اسلام(ص) تورات و انجيل از نظر لفظى تغيير كرده‏اند.

ازاين رو، از اين آيه قرآن با توجه به مطلب فوق برداشت مى‏شود كه اوصاف پيامبر اسلام و بشارتِ ظهور او بايد در تورات و انجيل فعلى موجود باشد. آيا چنين است؟ پاسخ ما مثبت است. از فقرات متعددى از كتاب‏هاى عهد قديم و جديد براى اين منظور استفاده كرده و گاهى تعداد آنها را به هجده مورد رسانده‏اند.(11) البته دلالت برخى از اين موارد روشن نيست ما تنها در اينجا به يك فقره كه به گونه‏اى هم در تورات و هم در انجيل آمده است اشاره مى‏كنيم. بنابه نقل تورات، حضرت موسى به قوم اسرائيل مى‏گويد:

يهوه، خدايت، نبى‏اى را از ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد» (تثنيه، 18:15).

و نيز خدا به موسى مى‏گويد:

نبى‏اى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت. و هر كس كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد (تثنيه، 18:18ـ19).

شكى نيست كه اين دو فقره آمدن پيامبرى را بشارت مى‏دهند. اين پيامبر ويژگى‏هايى دارد؛ از جمله اين‏كه مانند موسى است و ديگر اين‏كه از ميان برادران قوم اسرائيل برخواهد خواست. هيچ يك از انبياء بنى‏اسرائيل ادعا نكرده‏اند كه مانند موسى هستند. بدون شك مهم‏ترين ويژگى نبوت حضرت موسى اين است كه شريعتى خاص آورده است و وقتى گفته مى‏شود «نبى‏اى مانند موسى» حتما بايد اين ويژگى در نظر گرفته شود. هيچ يك از انبيا ادعا نكرده‏اند كه شريعتى خاص آورده است و حتى حضرت عيسى به گفته اناجيل همان شريعت موسى را اجرا مى‏كرده و مأموريتش براى همين بوده است: «گمان مبريد كه آمده‏ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم نيامده‏ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم... پس هر كه يكى از اين احكام كوچك‏ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان، بزرگ، خوانده خواهد شد» (متى، 5:17ـ19). علاوه بر اين، بحث ديگرى كه به صورت جدلى با مسيحيان مطرح است اين است كه آنان بر طبق الهيات رايج خود عيسى را پيامبر نمى‏دانند بلكه او را خداى مجسد مى‏دانند و هيچ انسانى را با او قابل مقايسه نمى‏دانند. پس تنها پيامبرى كه با حضرت موسى شباهت دارد پيامبر اسلام است.

نكته ديگر اين است كه برطبق اين دو فقره آن پيامبر «از ميان برادران» بنى‏اسرائيل است و مشخص است كه برادران بنى‏اسرائيل، بنى‏اسماعيل هستند. و اين قيد با وضوح نشان مى‏دهد كه اين پيامبر از بنى‏اسرائيل نيست.

در عهد جديد آمده است:

و اين است شهادت يحيى در وقتى كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستى كه معترف شد و انكار ننمود بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آنگاه از او سؤال كردند پس چه، آيا تو الياس هستى؟ گفت: نيستم. آيا تو آن نبى هستى؟ جواب داد كه نى» (يوحنا، 1:19ـ21).

حضرت يحيى(ع) معاصر حضرت عيسى است و اندكى قبل از آن حضرت به پيامبرى مبعوث شده است. يهوديان مى‏خواهند هويت او را بشناسند، پس كاهنان را نزد او مى‏فرستند. كاهنان يهود ابتدا از يحيى مى‏پرسند كه آيا تو مسيح هستى؟ جواب منفى مى‏دهد. سپس سؤال مى‏كند آيا تو الياس هستى؟ باز حضرت جواب منفى مى‏دهد. سپس سؤال مى‏كند كه آيا تو «آن نبى» هستى؟ باز يحيى جواب منفى مى‏دهد.

اين فقره صريح در اين است كه سؤال كنندگان مسيح را غير از آن پيامبرى كه در انتظارش بوده‏اند، مى‏دانسته‏اند. در اين‏باره چند نكته قابل ذكر است:

1. مفسرانِ كتاب مقدس عبارت «آن نبى» را اشاره به همان پيامبرى مى‏دانند كه در سفر تثنيه باب 18 حضرت موسى وعده داده بود.(12)

2. آن پيامبر در بين يهوديان چنان معروف بوده كه اشاره كوتاه «آن نبى» براى انتقال به آن كافى بوده است. به گفته برخى، آنان منتظر پيامبرى بوده‏اند كه سيد انبيا و بزرگ‏ترين آنان بوده است.(13)

3. كسانى كه از حضرت يحيى سؤال مى‏كرده‏اند كاهنان قوم و برگزيدگان مركز يهوديت آن زمان، يعنى اورشليم، بوده‏اند.

4. شكى نيست كه اين مسئله، يعنى انتظار يك پيامبر بزرگ، مسئله بسيار مهمى است و اگر آنان اعتقاد خطايى در اين‏باره داشته‏اند، حضرت يحيى مى‏بايد آنان را متوجه خطايشان بگرداند نه اين‏كه خطاى آنان را تأييد كند. از حضرت يحيى سؤال شده است كه آيا تو مسيح هستى و او جواب منفى داده است، باز از او مى‏پرسند كه آيا تو آن نبى هستى؟ اگر در واقع مسيح همان نبى بوده است بايد حضرت يحيى پاسخ دهد كه اين دو يكى هستند، و نه اين‏كه پاسخ دهد كه نه، آن هم نيستم.

5. در فقره ديگرى از انجيل يوحنا كسانى حضرت عيسى را مصداق آن نبى دانسته‏اند (يوحنا، 6:14)؛ اما در موارد ديگرى بين مردم اختلاف شده است كه آيا اين فرد (عيسى) مسيح است يا آن پيامبر: «آنگاه بسيارى از آن گروه چون اين كلام را شنيدند، گفتند در حقيقت اين شخص همان نبى است و بعضى گفتند او مسيح است... پس درباره او در ميان مردم اختلاف افتاد» (يوحنا، 7:40ـ43). از اين فقره برمى‏آيد كه همه كسانى كه در آن مكان حاضر بوده‏اند مسيح را غير از آن نبى مى‏دانسته‏اند؛ زيرا وقتى يك دسته گفته‏اند او آن نبى است، اگر در نظر دسته دوم، كه او را مسيح مى‏دانستند، مسيح با آن نبى يكى بود پس نبايد اختلافى در كار باشد.

6. در موردى ديگر در قسمت‏هاى عهد جديد، كسانى عيسى را همان نبى دانسته‏اند (اعمال 3:22 و 7:37) كه البته اعتبار ديگر قسمت‏هاى عهد جديد نزد مسيحيان به اندازه اناجيل نيست و اعتبار سخن ديگران به اندازه سخن حضرت يحيى نيست و بر فرض كه اختلاف باشد براى اثبات سخن قرآن همان تأييد حضرت يحيى كافى است.

از مجموع اين دو فقره عهد قديم و جديد مى‏توان استفاده كرد كه در تورات و اناجيل فعلى فقراتى وجود دارد كه آمدن پيامبرى را با اوصافى كه بر پيامبر اسلام منطبق است، بشارت داده‏اند. همين كه فقره‏اى از اين دو كتاب با سخن قرآن منطبق باشد براى تبيين آن كافى است.

در پايان اين بحث جا دارد كه به مسئله ديگرى كه با اين بحث مرتبط است، اشاره كنيم: آيا مسيحيان و يهوديانى كه در صدر اسلام در حجاز مى‏زيستند، منتظر ظهور پيامبرى در آن منطقه بوده‏اند؟ پاسخ به اين سؤال در رابطه با يهوديان آسان‏تر است. چون همان‏طور كه گذشت حضرت موسى وعده آمدن پيامبرى را داده است و همان‏طور كه گذشت يهوديان او را غير از عيسى مى‏دانسته‏اند. حتى اگر به لحاظ تاريخى دليلى بر آن نداشته باشيم، وقوع آن محذورى ندارد. اما در مورد مسيحيان وضع به گونه ديگرى است. در عهد جديد دو نوع الهيات وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مسيح پيامبرى از پيامبران خداست و بر طبق ديگرى مسيح خداى مجسد است. بر طبق الهيات نخست، آمدن پيامبرى بعد از حضرت عيسى مشكلى ايجاد نمى‏كند، اما بر طبق الهيات دوم دوره نبوت با آمدن مسيح به پايان رسيده است و بعد از آمدن خود خدا ديگر معنا ندارد كه پيامبرى بيايد. مشكل در اينجاست كه در همان سده‏هاى نخست مسيحى، و قبل از اسلام، الهيات نوع دوم غلبه قطعى و نهايى يافته، اكثريت قريب به اتفاق مسيحيان اين الهيات را پذيرفتند. بنابراين آنان به لحاظ الهياتى نمى‏توانسته‏اند منتظر پيامبر ديگرى بوده باشند.

با اين حال، آنان با يك مشكل جدى روبه‏رو هستند و آن اين‏كه وعده حضرت موسى در سفر تثنيه در نزد آنان مسلم بوده است. از سوى ديگر تعابير «پيامبرى مانند موسى» با اين الهيات همخوان نيست. پس اگر بخواهند مصداق اين پيامبر را كسى غير از مسيح بدانند بايد دست از الهيات خود بردارند، و اگر بخواهند الهيات رايج را نگاه دارند با اين مشكل روبه‏رو مى‏شوند كه بر طبق وعده حضرت موسى(ع) پيامبرى مانند موسى مى‏آيد در حالى كه الهيات آنان حضرت مسيح را نه با موسى و نه با هيچ پيامبر ديگرى قابل مقايسه نمى‏داند.

قطعا نويسنده انجيل يوحنا هم با همين مشكل روبه‏رو بوده است. برطبق اين انجيل ـ برخلاف سه انجيل ديگر ـ مسيح خدايى است كه در زمانى خاص جسم گرفته و به شكل انسان در آمده است. حال چگونه نويسنده انجيل مى‏توانسته است مصداق پيامبر موعود را مسيح بداند؟

با اين حال، شايد فرآيند سلطه الهيات عيسى‏خدايى يا تثليثى فرايندى تدريجى بوده است. سلطه نهايى اين الهيات در اواخر قرن چهارم و پس از شوراى قسطنطنيه در سال 381 م رخ داده است. آنچه در اين شورا تصويب نهايى يافت، مسيحيت تثليثى بود كه امپراتور تئودوسيوس آن را دين رسمى امپراتورى اعلام كرد و مخالفان آن را تحت پيگرد قرار داد:

اين مسيحيت «راست كيشىِ تثليثى» توسط تئودوسيوس، تنها دين رسمى امپراتورى گرديد. او گفت همه مردم تحت حكومت او بايد با دينى زندگى كنند كه «گفته مى‏شد پطرس الهىِ رسول، به روميان داده است». آنها بايد اعتقاد داشته باشند كه «خداى پدر و پسر و روح‏القدس با شأنى مساوى در تثليثِ مقدس هستند»... بدعت‏گذاران و مشركان در معرض جريمه قرار گرفتند... آريوس پس از مرگش به دليل انكار الوهيت كامل كلمه محكوم شد.(14)

همين‏طور كه از عبارت اين نويسنده مسيحى برمى‏آيد، الهيات تثليثى با زور حكومت غلبه نهايى يافته است و مخالفان آن با فشارى سخت روبه‏رو بوده‏اند. در اين اوضاع سخت، براى كسانى كه اين الهيات را قبول نداشتند چاره‏اى جز فرار از امپراتورى روم نبوده است. امكان دارد كه برخى از مخالفان اين الهيات به حجاز، كه منطقه‏اى دورافتاده بود، كوچ كرده باشند و مطابق الهياتى كه در آن، مسيح تنها يك انسان و بنده خدا و پيامبر او بود، منتظر پيامبر ديگرى بودند.


منابع
علاوه بر قرآن و كتاب مقدس (ترجمه انجمن سلطنتى انگليس)
1. طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج19، قم، جامعه مدرسين.
2. ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377.
3. رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، ج9، بيروت، دارالمعرفه، 1342 ه . ق.
4. ميلر، و.م، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، ا نتشارات حيات ابدى، چاپ دوم، 1981.
5. ا.گريدى، جوان، مسيحيت و بدعت‏ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم، مؤسسه فرهنگى طه، چاپ اول، 1377.
6. الدر، جان، باستان‏شناسى كتاب مقدس، ترجمه سهيل آذرى، انتشارات نور جهان، 1335.
7. داود، عبدالاحد، محمد(ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل اللّه‏ نيك آيين، تهران، انتشارات نشرنو، 1361.
8. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجيل، انتشارات توحيد، 1361.
9. جمعى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، ج1، چاپ دهم، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1363.
10. جماعة من اللاّهوتيين، تفسير الكتاب المقدس، ج2 و5، بيروت، ارمنشورات النفير، چاپ دوم، 1990.
11. باركلى، وليم، تفسير العهد الجديد شرح بشارة يوحنا، الجزء الاول، ترجمه به عربى عزت زكى، قاهره، دارالجميل.
12. ادى، وليم، الكنز الجليل فى تفسير الانجيل، ج3، بيروت، مجمع الكنائس فى الشرق الادنى، 1973.
13. جمع من افاضل اللاهوتيين، السنن القويم فى تفسير اسفار العهد القديم، ج2، بيروت، مجمع الكنائس فى الشرق الادنى، 1973.
14. Achtemeier, paul, J. Harper's Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.
15. The chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico-politik Treatise and a political Treatise, Translated from the latin by R.H.M. Elwes, New York.

پي نوشت:
1. Spinoza, pp. 120-132؛ و رك: باروخ اسپينوزا، مصنف واقعى اسفار خمسه ترجمه عليرضا آل بويه، هفت آسمان، شماره اول، ص 79 ـ 103.
2. weinfeld, Moshe: "Bible Criticism", Contemporary Jewish Religious Thought, pp.35-39; كلام مسيحى ، ص 23
3. كلام مسيحى، ص 26 ـ28؛ تاريخ كليساى قديم، ص 66.
4. تاريخ كليساى قديم، ص77؛ باستان‏شناسى كتاب مقدس، ص 116.
5. paraclete
6. محمد خاتم پيامبران، ص 511 ـ 512؛ محمد در تورات و انجيل، ص 231ـ235.
7. Harper's Bible Dictionary, p. 499.
جهت اطلاع بيشتر رجوع كنيد به مقاله «عهد جديد، تاريخ نگارش و نويسندگان»، هفت‏آسمان، شماره 3و4.
8. الميزان، ج19، ص253.
9. كلام مسيحى، ص26ـ28؛ تاريخ كليساى قديم، ص66.
10. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجيل، (تفسير سوره صف) انتشارات توحيد، 1361.
11. رشيد رضا، محمد، المنار، ج9، بيروت، دارالمعرفة، 1342 ه . ق، ص 230ـ300.
12. تفسير الكتاب المقدس، جماعة من اللاهوتيين، ج1، ص 453 و ج5، ص 235؛ السنن القويم فى تفسير اسفار العهد القديم، ج2، ص 425؛ تفسير العهد الجديد؛ شرح بشارة يوحنا، وليم باركلى، ص 109 و...
13. تفسير العهد الجديد، شرح بشارة يوحنا، ص 109.
14. مسيحيت و بدعت‏ها، ص 155.


منبع: فصلنامه هفت آسمان، شماره 16