اورازان

جلال آل احمد


1
مقدمه
گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر مملکت ما يک ده در هيچ مورد بهيچ حساب نمی آيد ولی بهرصورت هسته اصلی تشکيلات اجتماعی اين سرزمين و زمينه اصلی قضاوت درباره تمدن آن همين دهات پراکنده است که نه کنجکاوی متتبعان را می انگيزد و نه حتی علاقمندی خريداران رای وسياستمدراران و صاحبان امر را.چرا - گاهی اتفاق افتاده است که مستشرقی يا لهجه شناسی بعنوان تحقيق د لهجه دورافتاده ای سری بدهات هم زده است و مجموعه ای نيز گرد آورده است ولی غير از آنچه مربوط بمورد علاقه اوست ، نه از مردم اين دهات و نه از آداب و رسومشان و نه از وضع معيشتشان چيزی در اينگونه مجموعه ها می توان يافت بسيار گذرا و سرسری است.تقصير هم از کسی نيست .ناشناخته های اين سرزمين آنقدر فراوان است که کمتر کسی حوصله می کند به چنين موضوع حقيری بپردازد و وقت عزيز خود را درباره يک ده - يک ده بی نام و نشان - که در هيچ نقشه ای نشانه ای از آن نيست و حتی در جغرافياهای بزرگ و دقيق نيز بيش از دو سه سطر بآن اختصاص داده نمی شود ، صرف کند .با اينهمه اين مختصر درباره چنين موضوع حقيری فراهم شده است.نويسنده اين مختصر نه لهجه شناسی است و نه درين صفحات بامردمشناسی و قواعد - و يا با اقتصاد سر و کاری دارد و نه قصد اين را دارد که قضاوتی درباهر امری بکند که مقدماتش درين جزوه آمده است . بلکه سعی کرده است با صف دقتی که اندکی از حد متعارف بيشتر است يک ده دورافتاده را با تمام مشخصات آن ببيند و از آنچه ديده است مجموعه مختصری فراهم بياورد ، حاوی تکاپوی زندگی روزمره مردم آن ده و نشان بدهد که موضوع هرچه خلاصه تر وحقيرتر باشد مجال دقت و تحقيق گشاده تر خواهد بود.
شايد گمان برده شود که آنچه درين مجموعه آمده است بر آنچه در ديگر دهات ايران می گذرد امتيازی دارد و مثلا بهمين علت جلب نظر نويسنده را کرده است .البته چنين گمانی به خطاست . «اورازان» ده مورد بحث اين مختصر - دهی است مثل هزاران ده ديگر ايران که زمينش را با خيش شخم می زنند و بر سر تقسيم آبش هميشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حمام دارند و چايی شان را با کشمش و خرما می خورند. و اگر نويسنده اين سطور آنرا برگزيده بعلت علايقی بوده است که بآنجا داشته.«اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگی های مادی و معنوی بخصوصی که دري« گونه موارد انگيزه رفت و آمدهای ازده به شهر و از شهر به ده می شود ، تا کنون پنج شش باری اتفاق سفری بآن ناحيه برای او دست داده است که آخرين آنها در تابستان 1326 بوده . مجموع مدت اقامت نويسنه در آنجا ضمن اين مسافرتهای موسمی و متناوب به بيش از يکسال رسيده و تهيه اين يادداشت ها مشغوليـت ايام اقامت او در آنجا بوده است.و اکنون که ترتيبی به آنها داده می شود و برای انتشار آماده می گردد خود نويسنده نيز نمی داند که آنرا از چه مقوله بداند؟آيا سفرنامه است ؟ تحقيقی از آداب و رسوم اهالی است ؟ يا بحثی درباره لهجه ای است؟ چون وقتی اين يادداشتها فراهم می شده است هيچ قصدی در کار نبوده . حتی قصد انتشار آن.و همانطور که گذشت فقط مشغوليتی بوده است در ايام فراغتی . و برای ديگران نيز اگر بهيچ کاری نخورد دست کم مشغوليتی برای ساعات فراغتشان خواهد بود.
بهر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستانی از تمدن شهری دور افتاده ايست در منتهای شرقی کوهپايه های طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمری و بهداری در آن خبری نيست بلکه اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق های خودشان را آتش می کنند و برای روشن کردن اجاق ها و تنورها از چوبهايی که پنج شش برابر يک چوب کبريت بلندی دارد و سر آن آغشته بگوگرد است استفاده می کنند .
گرچه در کتابهای رسمی جغرافيايی سکنه آنرا در حدود 700نفر تخمين زده اند ولی در حدود صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا بگفته کدخدای محل در سال 1326 جمعا چهارصد و شصت نفر می شده اند .اورازان از قسمت «بالاطالقان» بحساب می آيد .اين قسمت با دو قسمت ديگر ميان و پايين طالقان رويهمرفته در حدود 80 پارچه آبادی وجود دارد ه هر کدام به نسبت آب و آبادانی زمين و اطراف خود پرجمعيت تر و يا سوت و کورترند.
خود طالقان دره بزرگی است که امتداد طولی آن از شمال شرقی به جنوب غربی است .در ته اين دره از شمالی ترين نقاط آن رودخانه محلی يعنی «شاهرود» با جريانی تند و آبی کف کرده روان است و پس از پيمودن تمام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن » می پيوندد و بصورت سفيد رود از گيلان می گذرد و بدريای خزر می ريزد.
در دو دامنه جنوبی و شمالی همين رودخانه ، دهات طالقان پراکنده است .بالا طالقان کوهستانی تر و سردسيرتر است و هرچه بپايين طالقان نزدي بشويد بجلگه نزديک تر می شويد . طالقان از شمال و مغرب به تنکابن و الموت محدود است و از جنوب به ساوجبلاق . کوههای شرقی طالقان متصل است به کوههای غربی جاده کرج به چالوس.در چنين ناحيه ای است که اورازان قرار گرفته . در دوره بيست ساله...کوشش هاي برای ايجاد جاده شوسه برای طالقان شد که از آن ببعد متروک مانده است.راهها مالرو است و هنوز «شاهرود » بزرگترين وسيله حمل و نقل است .باين معنی که در اواخر تابستان تمام چوبهایی را که در تمام طالقان قطع می کنند برودخانه می اندازند و بوسيله جريان تند آب حمل می کنند .
اين بود مختصری درباره موقع و محل جغرافيايی ناحيه ای که ده مورد بحث يکی از آبادی های آن است.تمام طالقانيها زبان خود را «تاتی» می دانند.توجه آنها چه در امور مادی و اقتصادی وچه د رمسايل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است. نمونه های کوتاهی که درين مورد داده شده است مويد اين مدعاست.برای اينکه دقت بيشتری بکار برده شده باشد لغات و اصطلاحات محلی بحروف لاتين نيز ضبط شده است.
عکس ها و نقشه ها «دست پخت شمس است.طرح نقشه ها و اشکال و ظروف محلی را آقای بهمن محصص کشيده اند.گذشته از ايشان بايد از زن عزيزم تشکر کنم که زحمت ترجمه اين مقدمه را به انگليسی برخود هموار ساخته . و بيش از همه مرهون تشويق ها و قدردانی های دوست فاضل خويش آقای ايران پرست هستم.
آن خاکستر می پاشند و گرچه با زمين چندان سر بسر نمی گذارند همين کود مزارع آنهاست.
از مراتع اطراف ده که پوشيده است از «کما » و «گون» که اولی خوراک زمستانی گاو و گوسفند آنهاست و دومی هيزم اجاق ها و تنوری هاشان.در سراسر فصل کار ، علف می چينند و بده می آورند و روی بام خانه ها تل انباری بلند می سازند که از دور همچون گنبدی بچشم می خورد . «کما» بقدری خوشبو است که آدم آرزو می کند کاش می توانست از آن بخورد.حتی پنيری که در محل می سازند اين بو را حفظ می کند .و بوته های گون گاهی بقدری بلند می شود که يک قاطر با بارش می تواند در آن فرو برود و چنان تند می سوزد و شعله می افرازد که در تاريکی شب تپه های اطراف را نيز روشن می سازد.و بهترين وسيله راه جويی برای چارپادارانی است که در زمستان سفر می کنند.خيلی ساده بايد برف بوته را بکناری زد و سنگ چخماق بکار برد.با همان يک جرقه می گيرد.و تازگی ها نيز آموخته اند که از ساقه های همين گون کتيرا بگيرند.کوليها اين هنر را به آنان آموخته اند . کوليها فقط تابستانها پيدايشان می شود . نه رقصی می دانند و نه آوازی می خوانند.چندتا خر دارندو دو برابر آن سگ - سياه چادر خود را که علم کردند کوره کوچکی هم بر پا می کنند . زنهاشان به خوشه چينی و دريوزگی و مردها به آهنگری .يک ماهی اطراق می کنند.
«چلينگر»نامی است که اهالی باين کوليها می دهند .فقط گاهی آواز نی آنان بگوش می رسد که چوپانهای ده خيلی از آنان آموخته ترند.اما در خود ده از رقص و آواز خبری نيست . مگر عروسی بکنند تا هلهله ای براه بيفتد و دستی بکوبند و پايی بيفشانند . عروسی ها را بفصل بيکاری محول می کنند.يعنی به اوايل پاييز که خرمن ها برداشته شده و کشت سال آينده نيز آماده گشته است و حتی گردوها را نيز از درختها چيده اند و انبار کرده اند.
اطاقی که تابستانها در آن بسر می برند انبار زمستانی آنهاست که خشک است و روزنه بيشتر دارد.سقف خانه ها را تير می پوشانند و کاهگل می کنند و ديوارها تا کمر از سنگ و باقی باچينه است . درخانه هايی که تازه تر است خشت هم بکار رفته . درون خانه ها را باگل می اندايند و اگر خواسته باشند تفننی بکار برند بجای گل عادی برای اندودن گل سفيد بکار می برند . و بآن «دون»می گويند.
اما در امامزاده ده که اهالی «معصوم زاده »اش می نامند برای سفيد کاری گچ بکار برده اند.بناهای عمومی ده يکی همين معصوم زاده است که بايد محرم و صفری در پيش باشد تا رفت و روبش کنند ؛ و بعد حمام ده که با گون گرمش می کنند و گون انباری که بر بربام آن انباشته اند از گنبد امامزاده نيز بلندتر است .دو تاهم مسجد دارند طکی که اطاقکی بيش نيست و تنها مسجد است و ديگری مسجد بزرگی که محل اجتماعات است و حسينيه است.هم حياط دارد هم سرپوشيده و هم «نخل» محرم در آنست.
تنها زينتی که در تمام ساختمانهای ده می توان ديد يکی توفال سقفهاست که نهايت تفنن و دقت در آن بکار رفته است به آن «پردو» می گويند . و ديگر گاهی پنجره های مشبکی که از قديم هنوز سالم مانده است و ديگر سرتيرهايی که از سرپوشيده ايوان ها بيرون می گذارند و تراشی به آن می دهند و به آن «نکاس» می گويند.

2
«معصوم زاده» طبق روايت اهالی مقبره مشترک سيد علاءالدين و سيد اشرف الدين است که اجداد اصلی اهالی هستند .يعنی اولين کسانی که درين ناحيه سکونت گزيده اند . و نيز روايت می کنند که اين دو نفر فرزند امامزاده سيد ناصرالدينی هستند که مقبره اش در تهران است . در محله ای بهمين نام و درين باره داستانی هم بر سر زبان اهاليست که نقل آن بی فايده نيست :
« سيد علاءالدين و سيد شرف الدين از مدينه به اين ديار آمده اند .در زمانی که املاک بالا طالقان از آن «محمود»نامی بوده است که گبر بوده ولی چوپانی مسلمان داشته . اين دو برادر پنهان از صاحب املاک در همين محل درغاری (اسکول)دور افتاده سکونت می کنند .چوپان مسلمان هر روز گوسفندها را به کوه می برده است . هر روز دو بز قرمز از گله جدا می شده اند و به آن سو می رفته اند و شب که برمی گشته اند شير بيشتری داشته اند. چوپان اين مطلب را می دانسته ولی نمی دانسته که چرا اين اتفاق هر روز تکرار می شود و چرا شير بزها زياد می شود.تا روزی تصميم می گيرد دنبال بزها برود و راز آنها را کشف کند در نتيجه بغاری می رسد که دو برادر در آن بوده اند و از شير بزها می خورده اند و در ضمن به بزها برکت می داده اند .»
« دو برادر از ديدن چوپان می ترسند ولی او اطمينان می دهد که پنهان از ارباب ، مسلمان است و زن مسلمانی هم دارد.زن نيز بعدا بديدن دو برادر می رود و در تهيه آذوقه به آنها کمک می کند . گذشته ازينکه به کمک شوهرش ذهن محمود گبر را آماده می سازد و زمينه را طوری می چينند که محمود گبر برخورد آبرومندانه ای با اين دو برادر بکند.محمود گبر ناچار طلب معجزه می کند . و آن دو نيز مشتی ريگ در جيب خود می ريزند و به صورت طلا و نقره بيرون می آورند . محمود نيز به آنان ايمان می آورد و در حضورشان اسلام می پذيرد و املاک «اورازان» و «گيليارد» و «خودکاوند» را به آنها می بخشد . آن دو نفر به آبادی محل می پردازند و زاد و ولد می کنند و هر دسته از فرزندان خود را در يکی از اين سه محل سکونت می دهند .به اين دليل است که اورازان سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تا اين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تااين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين بوده است .»
سيد تقی - يکی از اهالی - که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل می کند که از جدش شنيده بوده که او وقتی را بياد داشته که در اورازان فقط 7خانوار می زيسته اند.به اين مناسبتها اعتقاد عمومی اهالی شده است که در اورازان مرد عام بند نمی شود و چهل روزه می ترکد يا می ميرد.و بسيار ساده است اگر به اين طريق اهالی همه خود را خويشاوند بدانند.و پسرعمو يا دختر عمو خطاب کنند.البته زنانی که عام هستند و به ازدواج اهالی درآيند مستثنی هستند.ازين گذشته اهالی معتقدند که سگ در ده بند نمی شود . و غير از چند سگی که برای گله دارند سگ ديگری در ده نيست . گذشته ازينکه در ده کاری هم از سگ برنمی آيد.نه کسی به فکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقيتی خواهد داشت . به اين دليل فقط خانه هايی که مجاور کوچه ها است ديوار دارد و ديگر خانه ها يا اصولا بهم مربوط است و يا با پرچينی از هم مجزا می شود .
سيد بودن و اصيل بودن اورازانيها نه تنها د رهمه طالقان حتی در ساوجبلاغ و تنکابن نيز شهرت دارد .و اوارازانيهای زيادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف ازين اعتقاد عمومی معيشت خود را می گذرانند.
حتی دعانويسی هم می کنند. خانواده های زيادی هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآنها حفظ کرده اند. از يکی ازين سلسله نسبها که در اختيار پدرم است عکس برداشته ام .
خانواده های ده بر حسب محل سکونتی که در ده دارند به «جوآر محله» و «ميان محله » و «جيرمحله » منسوبند.جوآر محله ايهای مشتخص ترند و نسبت غايی دارند و آن ديگران احترامی برای ايشان قايلند. کدخدا هميشه از جوار محله ايها انتخاب می شود .آنچه برای يک مسافر جالب به نظر می رسد اينست که «معصوم زاده» صورت يک امامزاده معمولی را ندارد . اهالی ، نه از نظر قدسی که درين موارد موجب احترام است بلکه همچون مقبره دو تن از پدران خود با آن رفتار می کنند.نه چراغی در آن می سوزند و نه شمعی دارند که بيفروزند.فقط اگر پيرمردی باشد که حوصله زيارت اهل قبور را داشته باشد سری هم بامامزاده می زند.ازين گذشته هر پيرمردی در اورازان با اين خيال باطنی جهان را بدرود می گويد که خود معصوم زاده ای است.
اما معصوم زاده روی تپه کوچکی قرار گرفته است و رو بقبله آن نيز قبرستان کوچکی در دامنه تپه هست ، غير از قبرستان بزرگ ده که مجزاست و سراغش خواهم رفت . سمت غرب امامزاده حمام ده است و بعد خانه ها و فاصله حمام با اين تپه نهر کوچکی است که از آب چشمه بالای حسينيه زمزمه ای دارد . دور تا دور معصوم زاده ايوانی است با ستونهای چوبی و در ميان ، بنای گرد مقبره است . قطر گردی مقبره از بيرون نزديک به شش متر و از درون مقبره چهار متر است . ديوار ضخيم و سفيد شده مقبره نشان می دهد که از گل و سنگ بنا شده است .گنبد هرمی شکل روی همين ديوار ها بنا شده که از درون و بيرون با گچ سفيد گشته .بنای گرد مقبره دودرقرينه به ايوان دورا دور دارد.يکی از شمال و ديگری از جنوب . غير ازين نه پنجره ای و نه روزنه ای و نه سوراخ بالای گنبدی . درها کوتاه است و نه زينتی بر روی ديوار .فقط در سمت شمال برآمدگجی کوچکی به ديوار هست .و از دوده ای که بالای آن به ديوار نشسته پيداست که جای چراغ است . ضريح يک صندوق مکعب چوبی بی زينت است.حتی شبکه هم ندارد . يک پارچه از چوب است .و روپوش سبزی بروی آن افتاده . فقط هر طرف از لبه های شرقی و غربی ضريح با 6 قبه چوبی زينت شده است . فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو يا بز کوهی است و يک حصير برنجی . دو زيارت نامه «وارث» به ديواراست و يک «اذن دخول» و يک زيارت نامه مخصوص با اشاره باسم و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان . زيارت نامه ها را روی کاغذی نوشته اند و کاغذها را روی قطعه چوبی که مختصری منبت کاری بربالای آنست چسبانده اند و آويخته اند . از درز صندوقچه چوبی ضريح که به درون بنگری زير آن دو سنگ قبر از سنگ معمولی به يک اندازه و به ارتفاع چند سانتيمتر از زمين ديده می شود . چيزهايی بر روی سنگهای منقور بود که خواندن آنها در نور باريکی که از درز صندوقچه می تابيد غير ممکن بود و صندوقچه را هم نمی شد تکان داد و از جا کند . اما ميان دو قبر حفره ای بود پر از اوراق خطی و کتابهای اوراق - که پيدا بود قرآنهای خطی کهنه است .کنار ديوار شرقی مقبره قرآنی اوراقی افتاده بود به قطع 15×9/5 که پاره های آن پخش شده بود .صفحه دوم جلد آن بجا مانده بود که رنگ و روغنی بودو پس از سوره های کوچک و دعای «صدق الله العلی العظيم ...الخ» تاريخ کتابت آن چنين ذکر شده بود «سنه 1244 تمام شد در ماه ربی الاخر (کذا) در روز چهارشنبه در بيست و هشتم ماه.» از اول قرآن نزديک به دو جزوه افتاده بود ولی از آن پس تقريبا کامل بود . کاغذ کلفت زرد شده ای داشت.با قلم نسخ مشکی نوشته شده بود و علامات آيات با مرکب قرمز گذاشته شده بود . سر سوره ها بی زينت بود و تنها اسم سوره ها با همان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشيه صفحات يک خط قرمز و دو خط سياه بود و کنار اين خط دو ميليمتر مطلا بود.
قرآنهای خطی در خانواده های اورازان کم نيست و با اينکه مکتب خانه ده نيز چندان برو بيايی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را می خوانند و حتی متفاضلانه تفسير و تعبيرش می کنند . گذشته ازينکه اغلب پيرمردهای ده مساله دان هم هستند و موارد طهارت و نجاست را از يک آخوند بهتر توضيح می دهند .
سيد ابوالفضل چهل و پنجساله يکی از همين نخوانده ملاها بود . اضافه بر اينکه سندی هم برای اثبات قدمت علم و فضل در خانواده خويش نشان می داد . يک روز به خانه اش رفتم تا اين سند را ببينم . منزلش نزديک قبرستان ده مشرف به آن بود . می گفتند قطعه ای از پوست آهو که به خط حضرت سجاد آياتی بر آن نوشته در اختيار اوست . وقتی فهميد برای چه آمده ام رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تمامتر بسته پارچه پيچی را درآورد و روی زانوی خود گذاشت . دعايی خواند و پارچه را گشود . يک قاب عکس 28×19 بود که پشت شيشه دو نيمه شده اش به آسانی می شد پوست آهو را تشخيص داد خيلی به زحمت راضی شد که قاب را به دست من بدهد. پوست در امتداد طولی خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جای شکستگی آن بر اثر ساييدگی رفته بود و سوراخ شده بود . از عرض نيز جای سه تا خوردگی بر آن نمايان بود . سرتاسر ورقه از ترکهای ريز و چروکهای ريزتر پوشيده بود.آيه اين بود «و هم يحملون اوزارهم علی ظهورهم .الاساء مسايزرون .و ماالحياه الدنيا الا لعب و لهو و اللدار» و به همين جا تمام می شد. قبل ازينکه بفرک خواندنش بيفتم خود او آن را خواند و افزود که از سوره انعام است . خط کوفی کهنه ای داشت . با مرکب قهوه ای نوشته بود ، يا بر اثر گذشت زمان به اين رنگ درآمده بود . سرپيچ ها و آخر کشيده ها مرکب رويهم انباشته تر بود که گاهی ترک برداشته بود و تکه ای از آن ريخته بود . مثل لعابی که از گوشه کاشی های قديمی می پرد. پهنای قلم معمولا 3 ميليمتر بود . کشيده «يحملون» و «ظهورهم» 9/5 سانت و و کشيده «لهو» 7 سانت وبلندی الف ها و لام ها 2 سانت بود . آنچه بقول سيد ابوالفضل مسلم بود اين بود که از سه نسل به اين طرف اين قطعه قرآن در خاندان آنها به ميراث مانده بود .


2
اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن - تنها آبی که در دسترس اهاليست آب چشمه هاست .تقريبا در مرکز ده بروبروی در حسينه چشمه بزرگی هست که بيش از دو سنگ آب می دهد.هيچکس ازين آب نمی خورد.اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چيده اند و چاله بزرگی بوجود آورده اند که محل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهاليست . گاو و گوسفندهای خود را هم در آن می شويند حتی برای شستن مرده های خود نيز از آن استفاده می کنند . تنها حوضی که در تمام ده می توان سراغ کرد همين است.آب آن پس از اينکه از چند باغ گذشت به رودخانه می افتد و می رود .ازين بزرگتر آب «کهريز»است . به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ . چشمه های ديگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعه کوچکی را سيراب سازند و يا آب آشاميدنی خانواده ای را تامين کنند . اما کهريز بيش از شش سنگ آب دارد.گرچه قناتی در کار نيست ولی پيداست که «کاريز» به صورت کهريز درآمده است .از کوه های شمال شرقی و دره های آن جويی به طرف ده می آيد که آب برف قله ها در آن جاريست و طبيعی است که در بهار بيشتر است و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقليل می يابد . اين نهر در راه خود به تپه ای برمی خورد که مشرف بر اوارازان است .تپه را معلوم نيست در چه تاريخی شکافته اند و در حدود چهل متر تونل زده اند و آب را به اين سو آورده اند . دهانه ای که آب به آن وارد رو بشرق است و پايين تر از دهانه خروجی قرار گرفته است . اهالی عقيده دارند که کهريز يکی از معجزات ائمه است . به قولی در زمان همان دو سيد مدفون در معصوم زاده و به قول ديگر در زمان فرزندان بلافصل آنها احداث گرديده است . برای اينکه از چند و چون کار سر در بياورم فانوسی با خودم برداشتم و کفش ها را کندم و شلوارم را بالا زدم و از دهانه خروجی تونل که مشرف به ده است وارد تونل شدم . آب خيلی سرد بود و پاهايم را می آزرد . ولی کم کم عادت کردم . فقط لازم بود شانه هايم را بپايم و مواظب باشم شتک آب به لوله فانوس نرسد .وگرنه ارتفاع تونل يک برابر و نيم قد آدم متوسط بود . کف پايم روی شن های تيز می نشست . دست کردم و چندتايش را درآوردم .شن نبود . سنگريزه هايی بود که از دم کلنک حفر کنندگان تونل پريده بود و هنوز ته نهر نشسته بود .تونل را به شکل گلابی کنده بودند . بالای آن تنگ بود ولی به هر صورت به آسانی می گذشتم . با قدم های شمرده و آرام چهل قدم که برداشتم به آخر تونل رسيده بودم که حوضچه ای بود و آب از آن می جوشيد و پيدا بود که بقيه تونل در سطح پايين تری قرار دارد و آب آن از سوراخی بالا می آيد . ولی نه دستم به سوراخ زير آب رسيد نه پايم . در سرتاسر راه روی ديواره تونل دو قسمت متمايز از هم بنظر می رسيد . سقف و قسمت بالای آن تميزتر کنده شده بود وجاهای کلنگ ريز و مرتب در نور فانوس برق می زد و قسمت پايين -از ده پانزده سانت به سطح آب مانده تا کف مجرا- زمخت تر و ناهمواريها و تيزيهای سنگ بر آن نمودارتر بود . و قسمت بالايی از حدود حوضچه هم گذشته بود و يک متری در درون کوه پيش رفته بود و پيدا بود که مجرای اصلی اين بود ه و چون به جايی نرسيده بوده است رها گرديده است و پايين تر را کنده اند. بعد بدهانه ورودی تونل هم سرکشی کردم که پشت تپه بود و نهری که به آن می رسيد بيش از يک متر گود بود و آب در آن رويهم ايستاده بود و بهر صورت پيدا بود که موقع حفر تونل چون وسايل اندازه گيری دقيق نداشته اند يا از دو طرف تپه با اندکی اختلاف سطح شروع بحفر کرده اند و يا آنها که دهانه خروجی را می کنده اند کمی سربالا رفته اند و در نتيجه تونل از دو سمت بهم نرسيده و ناچار شده اند با نقب کوتاهی دو قسمت شرقی و غربی تونل را بهم مرتبط سازند.
در اينکه اهالی در کندن کوه مهارتی دارند نمی شد ترديد کرد. کهريز نمونه قديمی تری بود ولی تنورهايی که برای آسياب ها کنده بودند نمونه های تازه تری .«سيد لطفعلی» درين کار متخصص بود که پيرمردی بود نيمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعی بود که مهندس های تهرانی هم قادر به کندن چنين تنوره هايی در شکم کوه نيستند . دشواری کارشان اينست که کوه را بايد طوری باروت بدهند که ديواره های تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند . تنوره آسياب ها باينصورت است که چاله ای به عمق 5 تا 10 متر در کوه می کنند که آب نهروبآن ميريزد و انباشته می شود و از سوراخی که ته تنوره کنده اند با فشار به سوی پره های چرخ آسياب هدايت می شود . در حقيقت يک توربين ساده است .
از چهار آسيابی که در ده هست دو تای آن تنوره ای و دو تای ديگر ناودار است . يعنی آب نهر بوسيله ناوی چوبی به سوی پره های چرخ که در اصطلاح اهال «چل»ناميده می شود هدايت می گردد. آسيابهای شخصی به نام صاحبان آن ها و دو آسياب عمومی باسامی « يزدان بخشی قبری ديم » (نزديک قبر يزدان بخش) و «کله آسيو» است . اولی از آن «جوار محله » ايها و دومی ا ز «ميان محله ايها » . در آسياب های عمومی هر کس به اندازه آب و ملکی که موروثی از پدران به او رسيده است يک يا چند هنگام.«بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه اسياب را دارد ، هر هنگام يک نيمه شبانروز است . و مبنای شبانروز ظهر نيست ، غروب است و سر آفتاب . حق آسيا به يک دهم است . از هر ده من گندم يا جوی که آرد می شود طک من آن مزد آسيابان است . آسيابها معمولا در کوتاه تری دارد (تمام درها ده کوتاه است ).از در به فضای بارانداز وارد می شوند که در عين حال طويله زمستانی چارپايانی است که بارها را آورده اند . از ين محوطه به راهرو بلند يا کوتاهی می روند که به فضای آسياب منتهی می شود . و در آن همه چيز از گرد سفيد آرد پوشيده است . روزنه آسياب کوچکترين روزنه هايی بود که ديدم و در نور بی رمقی که ازين تنها روزنه می تافت همه چرخ و گردش سنگها برويهم و ريزش مداوم دانه های گندم مجموعه محقر ولی زيبايی فراهم آورده بود .چپقی که با آسيابان چاق کردم و حقله های دود که ميان گرد آرد در فضا محو می شد و همه چيز ديگر آن گوشه دنج آنقدر مرا گرفت که آرزو کردم کاش سالها آسيابان اين ده دورافتاده بودم.

4
تشريفاتی که در اورازان برای عزا قايل می شوند حتی از تشريفات عروسی نيز مفصل تر است . به خصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد . وقتی کسی مرد از خانواده او يا همسايه او يا همسايه ها کسی به بام می رود و مناجات می کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهايی می خواند . مردهايی که در ده هستند يا در مزارع اطراف کار می کنند صدای مناجات را می شنوند و جمع می شوند و با هم به قبرستان می روند و دسته جمعی قبر را می کنند . کندن قبر به نيمه که رسيد عده ای به ده برمی گردند و به خانه مرده می روند و مرده را برای شستن می برند. غسالخانه همان چشمه بزرگ جلوی حسينيه است . اگر زن باشد پرده ای به دور چشمه می کشند . بعد ميت را کفن می کنند و همان دم حسينيه - اگر زن باشد در داخل - بر و نماز می خوانند ؛ و در ميان پيرمردها هميشه کسی هست که امام جماعت بشود و کار لنگ نماند . تابوت ندارند .ميت را با طناب روی نردبانی می بندند و به دوش می گيرند . بقيه مراسم همان است که در ساير نقاط هم ديده می شود . تشييع جنازه و تلقين ميت و دفن . روی ميت اول سنگ می چينند . بعد روی سنگ خاک می ريزند . دفن که تمام شد دسته جمعی به خانه صاحب عزا می روند . و در اطاقی جمع می شوند و فاتحه می گذارند و قرآن می خوانند . هرکدام برای خود و با صدای بلند و همهمه ای برمی خيزد . سه روز يا بيشتر صبح و عصر کارشان همين است ؛ و درين چند روز از در و همسايه برای صاحب عزا خوراک می فرستند و آنرا «تله کاسه » می گويند . روز سوم صاحب عزا ناهار ناهار می دهد. آش کشک وارزن و اگ ر دستش به دهانش برسد آبگوشت.ديگر شب هفت و چله و سال ندارند . فقط عيد نوروز و عيد فطر به گورستان می روند و سرقبر خويشان فاتحه می خوانند و نان و حلوا می برند . حلوای مخصوصی هم دارند که «زيله » به آن می گويند . کره را که آب می کنند و روغن می گيرند به درد و ناصافی ته آن آرد می زنند و روی آتش می گذارند تا آرد قهوه ای بشود. ديگر حتی شيرينی هم به آن نمی زنند .
در تابستان 1324 که دوماهی در اورازان بسر می بردم خبر مرگ يکی از روحانيون اورازانی که ساکن تهران بود ولی در همان فصل برای تبليغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسيد . خبر دو سه هفته بعد رسيد . يکی از خويشان مرده ، سيد جعفر نام ، که در سفر مازندران با او بود و قتی به ده برگشت خبر را آورد . سيد جعفر که صاحب عزا هم بشمار می رفت استطاعتی نداشت تا مراسم عزارا آبرومند برگزار کند . ناچار همه اهالی در عزا شرکت کردند .
هرکسی چيزی گذاشت . بيست و چهارمن (180کيلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد ، و توتون و تنباکو و قهوه مجلس را نيز دکاندار ده بعهده گرفت. از روز ورود سيد جعفر در خانه اش قرآن خوانی برپا شد . در تمام ساعات روز غير از موقع شام و ناها رکه اهالی به خانه های خود می رفتند مجلس داير بود . در طول اين مدت زنها نيز در مجلس ديگری در همسايگی جمع می شدند و زمزمه و نوحه سرايی می کردند . البته اينجا ديگر از قراءت قرآن خبری نبود . شرکت در مجلس عزا در سه روز اول اختياری بود ولی روز سوم از يکی دوساعت قبل از ظهر تمام اهالی از زن و مرد و بچه هرکدام د رمجلس جداگانه ای حاضر شده بودند . و سرظهر در مجلس مردها قاری «الرحمن» خواند . و در جواب هر «فبای آلاءربکما تکذبان» قاری ، يک بار همه با هم «لابشیء » گفتند . بعد آخوندی را که از گيليرد دعوت کرده بودند به منبر فرستادند که پس از خطبه مرسوم ، خطاب به اهالی اين طور اظهار ارادت کرد : «والسلام عليکم ايها الحاضرون الجالسون فی هذالعزا...» و تمام حضار با هم جوابش دادند که «والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته » ؛ وبعد خطيب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبی گفت و گريزی هم در آخر کار زد و بع ناهار دادند . برای هر کسی د ر کاسه جداگانه ای آبگوشت با نان . در آن روز تمام اهل ده در مجالس جداگانه جمع بودند . در مجلس بچه ها درست مثل مکتب خانه مردی چوب به دست در ميان ايستاده بود و مواظبت می کرد که کسی به سهم ديگری دست دراز نکند . مردها و زنها گيوه هاشان را دم مجلس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه ها هرکدام کفشهای خود را با خودشان داشتند و زير پا گذاشته بودند . اگر روز سوم عزاداری به جمعه تصادف کند تا جمعه طر عزا را ادامه می دهند .وقتی قاری مشغول خواندن الرحمن بود و حضار «لابشیء» می گفتند سلمانی ده سر صاحب عزا و يکی از خويشان نزديک او را فی المجلس تراشطد و به اين طريق عزاداری ختم شده تلقی کردند. به عنوان عزاداری سياه نمی پوشند . قبرهای مردگان خود را به ندرت پامی گيرند و بسيار نادرند کسانی که سنگی برای روی قبر يکی از خويشان خود تهطه کننند . دستشان نیم رسيد . سنگرتاش هم دور است . مگر فصل بيکاری باشد و از خود اهالی بربيايد . ولی در گورستان عمومی ده سنگاهی خوش تراش زطاد است . حتی سنگ مر مر هم ديده می شود که پيداست د رجای ديگری تراشيدهاند و به محل آورده اند . در قسمت شمالی و غربی گ.گورستان که به ده نزديک است روی قبرها بيشتر سنگهای تراشيده می توان دطد و در قسمتهای ديگر که به جاده نزديکتر است و از ده بدور اتفاده تر ، کمتر . شايد در آن قسمت سنگ قبرها دم پا رفته است و شايد هم خرد شده است . کسی چه می داند شايد هم غريبه ها به غارت برده اند ؟
سنگ قبرها غالبا از جای خود درآمده ، کج وکوله شده ، يکوری و حتی دمر بر روی خاک افتاده . حتی بعضی از آنها ا زامتداد شرقی و غربی نيز بدر آمده اند . سنگ های مر مر اغلب کوچک است . روی يکی ازين سنگهای مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعليق بسيار زيبا اين اشعار حک شده بود :

« ناخورده بری زباغ دوران موسی
ناچيده گلی ازين گلستان موسی »

« پژمرده شد از صر صر هجران موسی
گرديده به خاک تيره يکسان موسی »

و بعد يک دوبيتی که مصراع اول آن ساييده شده بود و کلمات «سر سروران جهان...موسی » از آن هويدا بود و بعد .
« .......
به عقبی بدل شد چو دنيای او »
« خرد بهر تاريخ فوتش بگفت
بهشت برين باد ماوای او » «سنه 1040»

از آيات و کلمات عربی روی اين سنگ مرمر کوچک و زيبا هيچ خبری نبود . قطع آن 65×21 سانتيمتر . و اين اشعار همه در حاشيه سنگ بود و در ميان سنگ نقش و نگاری با گلهای درشت کنده شده بود . سنگ مر مر ديگری بود با خط بسيار بد که تنها «وفات مير محمد حسن ولد ميرهدايت » را روی آن کنده بودند. زيرا اين وشته شکل مخصوصی شبيه به چليپا کنده بودند و بقيه سنگ خالی مانده بود . تاريخ نداشت . اين علامت چليپا روی يک سنگ ديگر هم ديده شد که مرمر نبود و باز فقط حاوی وفات «ميرفلان...» بود. يک سنگ مرمر ديگر باندازه 31×23 با خط نستعليق زيبا حکايت از «وفات مرحوم مير محمد مهدی ولد ميرمحمد حسين 4 شهر رجب سنه 1141» می کرد و در زير نوشته مطابق معمول دهات تصوير يک تسبيح و يک رحل قرآن و مهر و انگشتر و شانه کنده شده بود . و اين تصاوير روی سنگهای مختلف بارها تکرار شده بود . شايد به نشانه اينکه متوفی از عالمان دين بوده . باز سنگ مرمر کرم رنگ ديگری به عرض و طول 21×50 سانتيمتر و به ضخامت 20 سانت از خاک بيرون افتاده روی زمين بود و با خط نسخ زيبايی در حاشيه بالايش نوشته بود «مير محمد صالح بن مير موسی» و در حاشيه طرف راست «دلا ديدی که آن فرزانه فرزند ...» و بقيه شعر.و دري»ان همين سنگ به طرف بالا . اين تارطخ به عربی حک شده بود « فی تاريخ شهر محرم سنه سته و ثمانين و تسعمائه » و اين بهترين و قديمی ترين سنگ گورستان بود . به اين طريق می شود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نهم آن ناحيه مسکون بوده است .


5
عموما پرخورند شايد از اين نظر که مواد غذايی خوراکشان بسيار کم است .گوشت خيلی کم می خورند . مگر گوسفندی يا بزی از کوه پرت شود و سنگ پايش را بشکند و مجبور بشوند سرش را ببرند و حلالش کنند تا گوشتی بهم برساند . در اينگونه موارد صاحب گوشت روی بام می رود و گوشتی را که کشته است جار می زند . گوشت بز يا گاو يا هرچيز ديگر . و اين اتفاق بيشتر تابستان ها می افتد . غير ازين کمتر اتفاق می افتد که قصابی کنند .بعضی ها هم که تمکنی دارند يکی دوتا گوسفند يا بز می کشند و قرمه می کنند و برای زمستان نگهميدارند.
اگر گاهی گوشت داشته باشند و آبگوشت بخورند گوشت آن را نمی کوبند . گوشت را با بنشنی که به همراه آن پخته اند در بشقاب جداگانه ای می ريزند و بعد از تريد می خورند . اما شير و ماست و دوغ و کشک و پنير و محصولات ديگری که از شير می گيرند فراوان است . غير از اينها خوراک غالب اهالی نباتی است . هميشه ارزن و گندم - گاهی برنج و خيلی به ندرت حبوبات ديگر . سبزی هم می خورند . البته فقط پخته و سبزی آنها بيشتر عبارت از سبزيهای خودروی کوهی است . «شورک» و «والک» و «آبشن» بيش از همه در دسترسشان است . چوپان که دنبال چارپا بکوه می رود در تابستان اين سبزيها را هم می چيند و در کولباره خود به ده می آورد و غير از او زنها هستند که سبزی خود را از کوه و دره می چينند.هيچ روزی نيست که در هر خانواده اورازانی ديگ آش بپا نباشد .آش را روان و آبکی می پزند که سبزی در ميانش شناور است . حتی آنرا هر روز به عنوان چاشت می خورند . صبح ها از چايی خبری نيست .چايی را روزی يکبار عصر که از کار برمی گردند می خورند .
تابستان ها که مردها خيلی زود از سر کار می روند نمی رسند که در خانه چاشت کنند . نمازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می افتند و چون مزارع دور است تا به محل درو يا شخم برسند آفتاب سرزده است . از راه که رسيدند سفره کمری خود را به آن «ابزار » می گويند باز می کنند و با نان و پنير ی جزيی سد جوع می کنند و بکار می پردازند . دو سه ساعتی که کار کردند زنها ديگ به سر ، چاشت آنها را از ده می آورند.نان و پنير که در خيک نگاهش می دارند و آش ؛ با قاشقهای چوبی بزرگ که يک شهری به زحمت می تواند آنرا به دهان ببرد .و يک سطل دوغ.به هر آشی دوغ می زنند . و گاهی کشک.زنها همانجا سر کوه با مردهای خود چاشت می کنند و به ده برمی گردند و اين چاشت که در حوالی يکی دو ساعت ظهر خورده می شود ناهار هم هست. بعد مردها نزديک غروب که می خواهند دست از کار بکشند يک بار ديگر نيز سد جوع کرده اند و اين بار فقط با نان و پنير و گاهی «زيله» .
غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است . باز هم آش. و بعد می خوابند . يکساعت از شب گذشته کمتر جانداری در ده بيدار ست و هيچ پنجره ای نيست که از آن نوری به بيرون بتابد . ولی د رفصل بی کاری يعنی وقتيکه برف و بوران اجازه نمی دهد بيرون بروند غذا سه وعده است . صبح و ظهر و شام.ولی آش صبح حتی يکروز هم فراموش نمی شود . آش ها مختلف : آش گندم ؛ گندم است که پوست می کنند و می کوبند و با چغندر و عدس می پزند و با دوغ می خورند . بلغور آش ؛ چيز ديگری شبيه به آش گندم است . آردين آش ؛ تقريبا آش رشته است . مغز گردو و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر می پزند و با کشک يا «سج» يعنی قره قروت می خورند و اگر سرکه بهم برسد با سرکه .گوروس آش ؛ آش ارزن است که بازبا عدس و چغندر می پزند . ارزن هم شوست کنده است . و چاشنی آن دوغ است . سچ آش ؛ را با بلغور و برنج و چغندر می پزند و به آن شير می زنند و می خورند . بعضی وقت ها قرمه هم به آن می زنند . چغندر را با برگ و درسته توی ديگ می پزند .چغندرهای ريزی دارند . دو سه نوع غذا هم با شير درست می کنند :«گوره ماست » يکی از آنهاست .کاسه های چوبی مخصوصی دارند که از مازندران می آورند و به آن کچول می گويند . شير را در آن می دوشند و کمی ماست به آن می زنند و می خورند . شيرپت يکنوع ديگر از ين غذاست که فقط شير است ولی تشريفات مخصوصی دارد . شير را در همان کچول می دوشند و تکه سنگ هايی را که در آتش گون داغ کرده اند توی آن می ريزند که شيراز حرارتشان بچوش می آيد ، بعد آنرا با نان می خورند . خودشان عقيده دارند که زهراب شير را می گيرند . اين دو غذا بيشتر خوراک چوپانهايی است که همراه گله به کوه می روند . شير حاضر ، گون هم حاضر و در انبازشان نان و ماست وپنير هم حاضر دارند.
پلو هم می خورند . اغلب به جای برنج ، ارزن را پلو می کنند . ارزن پوست کنده را با آب تنها می پزند و به آن ماس تو شير می زنند . کمی نرم می شود و آنرا شير گوروس می گويند . کاچی نوع ديگری از پلوهای آنهاست که بلغور نرم د رآب پخته است با ماست يا آغز . مثل تهرانی ها هم پلو می خورند . برنج پخته با خورش که اغلب قيمه يا فسنجان است . و پيداست که اين خوراک اغنياست . دمک هم می پزند . برنج و بلغور و ارزن را با کمی شورک در تنور می پزند دمی مانند می کنند . حليم هم می پزند . زمستانها . و با قرمه . و تابستانها اگر اجبارا گوشت فراوانی به همان صورت که گذشت درخانه بهم رسيده باشد . درست مثل حليمی که در تهران می پزند . زيله را به صورت ديگر هم تهيه می کنند و به آن آرداله می گويند . آرد را بی روغن برشته می کنند بعد به آن شير می زنند .
اما نانهايی که می خورند . غير از گندم و جو با ارزن هم نان می پزند . و در ين صورت خمير را به تنور نمی زنند ، روی ساک می پزند . نان معمولی شان دو نوع است : بالی نان که همان نان لواش نازک و بزرگ است و ديگری جو کلاس که نان جو است و گرده نانی کلفت و کوچک وسياه رنگ است . معمولا با ته مانده خمير گندم نيز که نازک نمی شود چني« نان سفت و سقطی درست می کنند. نانی که در آش يا شير يا دوغ نرم می کنندو می خورند همين نان است . لواش را با پنير می خورند و قاتق است . معمولا در هر خانه هفته ای يکبار نان می بندند و تمان نان هفته را می پزند و نگهميدارند . نانهای ديگری هم دانرد که جزو تفنن های خانوادگی است . اگر مهمانی برسد يا اگر سفری در پيش باشد . پنجه کش يکنوع ازين تفنن هاست که دراز و باريک است و با آرد گندم می پزند و با شير خمير می کنند و زرده تخم مرغ رويش می مالند . گاهی هم شيره . يکنوع ديگر گرت است که با شير خمير می کنند و مغز گردو لايش می گذارند و روی آن نيز مغز گردوی کوبيده می پاشند که برشته تر می شود . يکنع ديگر اين نوع نان شير مالها ترکلاس استک ه به جای گردو ، سبزی کوهی تازه به خمير آن می زنند . سوغات ده بذای خانوده ما هميشه يا پنير بده است يا عسل با همين يکی دو نوع شيرمال . گاهی هم والک و آبشن برايمان می آورده اند .


6
لباس اهالی معمولا ساده است و در محل تهيه می شود .با پشمی که از گوسفندهای خود می گيرند و می تابند ، پارچه زمستانی ، جوراب پشمی و به ندرت قاليچه و خيلی بيشتر از آن جاجيم می بافند . جاجيم های خوبی که در سراسر طالقان معروف است . روی کرسی می اندازند ، با آن رختخواب می پيچند و حتی برای فروش به شهر می برند . کرباس را که بيشتر برای پيراهن و شلوار از خارج می خرند در محل رنگ کمی کنند . رنگ آبی ثابت و سيری که لباس ، پاره پاره هم که بشود باز خود را حفظ می کند . مردها پيراهن سفيد می پوشند و شلوار آبی . وليان که از دهات ساوجبلاغ است و دو فرسخ بيشتر با اورازان فاصله ندارد (پايين اورازان است ) ، چون راه ماشين رو دارد ، خيلی زود آداب شهری را در لباس پوشيدن اقتباس کرده است . کلاه لگنی ، کت ، شلوار ، و پيراهن های بلند زنانه در اين چند بار که رفت و آمدی از آنسو داشته ام هر بار بيشتر از پيش به چشمم خورده است . اما در اورازان کمتر اثری از پوشاک شهری هست . جوانهايی که از نظام وظيفه برمی گردند ، مردهايی که در فصل بيکاری به معادن ذغال آبيک و هيو می روند يا زنهايی که مدتی در تهران به خدمتگاری می گذرانند . همه وقتی به محل برگشتند خيلی به ندرت آداب شهری را حفظ می کنند و باز همان کرباس آبی و همان گيوه های تخت کلفت و همان شلوار و شليته می پوشند . مردها روی سر تراشيده شده شان کلاه نمدی معمولی می گذارند . زيرچانه و روی گونه های خود را می تراشند و ريش انبوهی می گذارند که در ميان دو خط موازی ازين گوش تا آن گوش ادامه دارد و بهترين حافظ صورتهای آن ها در قبال گرما و سرمااست . پيراهن کرباسی که در زير می پوشند يخه اش از طرف راست باز می شود و از بغل گردن تا پهلو دکمه می خورد .دکمه های نخی مخصوصی که زنهاشان از قيطان درست می کنند . دکمه ساخته شده بکار نمی رود . استين ها يکسره است و مج و دکمه ندارد ولی بجای آن با ريسمان باريکی که به لباس دوخته شده مچ دست را می بندند . روی پيراهن ، قبا بتن می کنند . قبای سه چاکگ . کمی از کت های شهری بلندتر . تا بالای زانو ، و از کرباس آبی که يخه اش باز است و آستين هايش را فقط موقع کار با ريسمان می بند ند . پير مردها قباشان بلند تر است و اين خود يکی از علايم ريش سفيد است . روی قبا کمر می بندند . گاهی با شال پشمی و گاهی با يک طناب سياه و بيشتر با يک تسمه چرمی . شلوار زير و رو ندارند . يک شلوار کرباس آبی سرو ته يکی و نه چندان گشاد ، می پوشند که با بند تنبان بسته می شود . معمولا در هر خانواده ای يک کپنک هم دارند که بآن شولا می گويند و آنرا از نمد می مالند و موقع سفر يا هروقت آبياری يا نوبت چوپانی دارند همراه می برند و بدوش می اندازند . کليجه از شولاکمی کوتاه تر است و بهمان شکل است . با آستينهايی که راست می ايستد و نمی خوابد و دامن آن رويهم نمی آيد . جوراب پشمی و شال گردن هم دارند . دستکش هايی که زمستانها می پوشند دو جای انگشت دارد . يکی برای شست و يکی ديگر که پهن است برای چهار انگشت ديگر . زنها آنرا با کرک می بافند . دستکش ديگری بهمين شکل دارند برای مواقع درو که از پوست می سازند . گيوه های خود را محل می کشند . تخت آنرا با کهنه پاره های کرباس آبی تهيه می کنند و با سوزنهای بلند زه از ميانش می گذرانند و روی آنرا - بيشتر مردها و کمتر زنها - با نخ پرک می بافند . تخت گيوه هاشان کلفت است و بافت روی آن درشت . همه اهالی گيوه کشی نمی دانند . يعنی کشيدن تخت آنرا . چند نفر بخصوص اينکاره اند ولی اغلبشان بلندند که روی گيوه را ببافند . گيوه را زمستان نمی پوشند . در برف و سرما اگر بيرون بروند و چارق بپا می کنند . يعنی روی جوراب پشمی که می پوشند پوست کلفتی را با زه بپا می بندند که اتمام کف و نيمه ای از روی پا را می گيرد . و خود اهالی به آن «چرم » می گويند . شلوارهای شهری که به ندرت ديده می شود «تنبان پولکی » اسم دارد . بندرت پالتوهای شهری نيز در آنجا ديده ام .
اما زنها . پيراهنشان از زير گلو تا روی شکم چاک دارد و دکمه می خورد . مج آستينهای آن نيز. پيراهن مخصوصی دارند . نه ببلندی پيراهن زنانه شهری و نه بکوتاهی پيراهن های مردانه . و دامن آن قسمت بالای شليطه شان را می پوشاند . زيرا اين پيراهن چيز ديگری به تن ندارند ولی روی آن جليقه ای می پوشند که دکمه هايش هميشه باز است و آنچه زينت با خود دارند به اين جليقه می آويزند . اغلب حاشيه آنرا مليله دوزيهای ساده يا قيطان بندی می کنند . دکمه های اغلب اين جليقه ها از سکه های نقره است . پيراهن و جليقه زنان از چيت های رنگارنگ است . شلواری که می پوشند از مال مردها تنگ تر و از پارچه سياه است و تا مچ پايشانرا می پوشاند . روی اين شلوار شليطه را می پوشانند که تابالای زانوست و خيلی چين می خورد و از پارچه های رنگارنگ می دوزند . پيرزنان درعوض شلوار و شليطه فقط يک شليطه بپا دارند که جلو و عقب دامن آن از ميان دو پا بهم دوخته است و در حقيقت شلوار بزرگ و بلندی و چين داری است که پاچه های آن به هم وصل است . کلاهی که زنها بسر می گذارند کلاه پارچه ای گرد و کوتاهی است که روی پيشانی آن نقره کوب است و آنرا تا بالای ابرو پايين می کشند و زير آن سربندی از پارچه سفيد بسر می کنند وکه دسته هايش را دور گردن می پيچند . موهای خود را از عقب در يک رشته می بافند و آنرا با سربند به دور گردن می پيچند . هيچ زنی نمی توانيد ببينيد که گوشه ای از موهايش از زير اين سربند بيرون مانده باشد. کلاه خود را کلاه پيچ می گويند . موقع خواب سربند و کلاه را بازمی کنند . پيرزنها فقط سربند دارند و کلاه کمتر می گذارند . جليقه هم نمی پوشند .
کفش زنها اغلب همان گيوه هايی است که در محل تخت می کشند و می بافند و در زمستان ارسی هايی است که از شهر می آورند . بچه های بزرگتر اگر پسر باشند مثل پدرها و اگر دختر باشند مثل مادرها لباس می پوشند و کودکان خرد قاعده ای برای لباس پوشيدن ندارند . هرچه بدست پدر و مادر رسيد تنشان می کنند. در مجالس سوگ و سرور تنها تغييری که در لباس زنها ديده می شود چادر نمازهايی است که تک و توک به چشم می خورد . وگرنه فقط لباس شسته يا نو می پوشند .
فقط زنهای جوان هستند که گاهی دستی به صورت خود می برند . يعنی دور چشمهای خود را سياهالی می مالند . هسته يک گياه کوهی را می سوزانند و سوخته اش را با روغن آميخته می کنند و به چشم می مالند . غير از اين بزک اسباب ديگری ندارند . مگر در مورد عروس که سرخاب و سفيدابی هم بکار می برند . شکرت مستقيم زنها در کار روزانه اجازه تفننی بيشتر ازين را نمی دهد . اهالی اصطلاحی دارند که در مورد کارهای سخت زنها بسيار گوياست :«مردکانی خدا زنکانند.» تنها کارهای خانه نيست که به عهده زنهاست . موقع درو و خرمن کوبی و علف چينی و در صيفی کاری و هر کار ديگری با مردها دوش بدوشند. بچه های شيری خود را با چادر شبی به پشت می بندند و راه می افتند و پابه پای مردان کار می کنند . فقط شخم و آبياری شبانه کار تنها مردان است . غير ازين هيچ استثنايی برای زنها قايل نيستند. مدرسه که در ده نيست . بچه ها به محض اين که راه افتادند کار هم می کنند . اول کارهای سبک ، بعد دنبال چارپا راه افتادن و بار را بمنزل رساندن و بعد درو و بعد هم کارهای ديگر . بيماری بچه ها بيشتر چشم درداست و اغلب چشم هاشان ناسور می ماند . غير از دوا و درمانهای پيرزنانه معالجه ديگری هم ندارند . ولی همين بچه ها وقتی بزرگ می شوند از يک فرسخی تشخيص می دهند که روی کوه مقابل گوسفندی است که می چرد يا بزی .

7
مراسم عروسی در عين حال که ساده و فقيرانه است تشريفاتی دارد . در فصولی که آنجا بوده ام (تابستانها)فقط يکبار شاهد مراسم عروسی بوده ام . هيچ فراموشم نمی شود که داماد از سر درخانه خود يک تکه بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس ، که به خانه اش می آوردند ، انداخت که اگر بسر کسی می خورد حتما می شکست . و نمی دانم چرا عروس را سورا بر قاطر و بازينت هايی که از پارچه و جاجيم از اطرافش آويخته بودند شبيه به حضرت قاسم يافتم که در دسته ها و تعزيه ها ديده بودم .
معمولا از ايام کودکی بچه ها را برا ی هم شيرينی می خورند . و با اينکه (اگر خويشاوندی تمام اهالی صحت داشته باشد.) اغلب ازدواجها در ميان افراد فاميل است نشانه ای از انحطاط نسل در ميان آنها نيست . کور چندان کم نيست . دنباله همان چشم دردهای کودکی . اما افليج و ناقص ، اصلا در ده نمی شود پيدا کرد . عروسی ها بهمان سادگی راه می افتد که آسياب ده و مقدمات آن بقدری بسرعت می گذرد که اصلا فرصت بگفتگوهای خاله زنکی نمی دهد . مبلغ مهر بسيار کم است . حداکثر پنجاه تومان . و از جهيز و ساير مخلفات خبری نيست .
شب عروسی چند نفر از جوانان می آيند و داماد را به حمام می برند و نو پوشانده بيرونش می آورند . اول به زيارت معصوم زاده بعد به خانه . و داماد دست پدر يا ولی خود را می بوسد . قبل ازينکه داماد از حمام بيايد روی بام را فرش کرده اند و يک کرسی مفروش در ميانه گذاشته اند که داماد را رويش می نشانند. در ضمن جار زده اند و مردان ده جمع شده اند و غلغله ای بپاست و تازه غروب شده است . داماد که به کرسی نشست دو تاشمع به دو دستش می دهند و پيرمردی بميان می افتد و چوب و تخته ای يا چوب و چارپايه ای بدست می گيرد و کنار داماد می ايستد و هدايای اهالی را جار می زند :«سيد مشهدولی ، ای گوهادا ، خانه آبادان » و به چوبی می کوبد . حضار با هم فرياد می زنند :«خانه آبادان» .و هر يک از اهالی بقدر طاقت خود هدايايی می دهند . يعنی هريک اعلام می کنند که چه خواهند داد . و تا قبل از بردن عروس هديه خود را می فرستند و رويهمرفته برای زندگپی تازه سرمايه ای گرد می آيد . تقديم هدايا که تمام شد شام می دهند. همان اوايل شب. آش کشکی يا دوغی . و بعد تا سه ساعت از شب رفته می نشينند . سه ساعت که از شب گذشت از خانه داماد برای عروس حنا می فرستد . با توت و سنجد وسيب و کشمش و تخم مرغ رنگ کرده وشيرينی های طبيعی ديگری که بهم برسد. زنها بساط را در مجموعه ای بسر می گذارند و بخانه عروس می برند . يک طبق ديگر نيز از همين بساط بمجلس می آورند و جلوی داماد می گذارند ودست داماد را تا مچ حنا می بندند . ساقدوش ها نيز دست های خود را حنا می بندند . اين مراسم که گذشت پيرمرد ها مجلس را برای جوانان خالی می کنند و به خانه های خود می روند . اما جوانها بيست نفری هستند که تا صبح بيدار می مانند . هريک پولی می گذارند ، گوسفندی و برنجی و روغنی می خرند. همان شبانه . و زنها شبانه می پزند و می خورند . چايی هم براه است . گاهی هم يکی آواز می خواند يا يکی نی می زند و ديگری می رقصد . تا صبح باين صورت سر می کنند. همين عده صبح که شد داماد را با خود به خانواده های اقوام ببازديد می برند و هرجا شيرينی و چای می خورند تا نزديک ظهر که بخانه داماد برمی گردند. پيرمردها برمی خيزند و بمنزل عروس سری می زنند . و اگر جهيزی در کار باشد صورت برمیدارند و شهادت می دهند . مختبصر لباسی برای عروس و داماد و يک صندوق . اما کيسته توتون ، بند تنبان و سفره کمری جزء لاينفک جهيز است . اگر هيچ چيز ديگری هم در کار نباشد اينها مسلما هست .
از طرف ديگر عروس را نيز روز قبل به حمام برده اند و لباس نو پوشانده اند و زينت و بزک کرده اند و آماده است. صورت برداری از جهيزيه که تمام شد آن را در صندوق می گذارند . بندرت اتفاق می افتد که جهيز يک عروس دو صندوق باشد . صندوق را اگر يکی باشد بکول کسی می گذارند و اگر دو تا ، روی قاطر می بندند و جلوی عروس را ه می اندازند . عروس نطز سوار قاطر ديگری می شود که از آن زيور و زينت آويخته است . سر قاطر را با حنا رنگ کرده اند و منگوله زده اند . دهنه قاطر را برادر عروس يا يکی از مرداغن نزدطک باو می گيرد و براداران ديگرش يآ خويشاندان مرد بازوان عروس می گيرند و از دو طرف قاطر می آيند . خيلی آهسته . و صلوات می فرستند . و يکی در پيش قافله چاوشی می کنند . پيرمدرها بدنبال و زنها نيبز از پی آنها می آيند .صد قدمی خانه داماد قافله می ايستد. داماد ساقدوش هاکه در اصطلاح اهالی «زامادست برار» نام دارند ببام می روند و داماد سه بار قند يا انار يا سيب بطرف عروس و قافله اش می اندازد. اگر به عروس خورد يا از بالای سرش گاذشت معتقدند که داماد در شب زفاف موفق خواهد بود وگرنه فال بد می زنند . صد قدم فاصله چندانی نيست و معمولا همه دامادها موفقند . بعد عروس را پيش می آورند و دم خانه داماد می رسانند . پدر داماد يا ولی او قآن بر میدارد و سوره هايی از آن می خواند و قرآن را دور سر عروس می گرداند . بعد عروس را بغل می زند و پياده می کند . اما داماد هنوز بربام است و مقداری جو برشته و کشمش و گاهی پول خرد در دامن قبا دارد که وقتی عروس بزير در رسيد نثارش می کند . بعد عروس را وارد می کنند و در اطاقی بروی تخت می ايستانند و شمع به دستش می دهند . مردها از همان دم در پی کار خود رفته اند و ديگر مجلس زنانه است. عروس يکی دو ساعت شمع به دست ايستاده است و زنها دورش حلقه می زنند و می رقصند و کف می زنند و هنوز بعد از ظهر است که مجلس تمام می شود و عروس و داماد خلوت می کنند . زفاف شب نيست. عصرهاست . موفقيت داماد راهنوز آفتاب غروب نکرده با طبل بر سر بام می کوبند . و بعد زنان عروس را و مردان داماد را بحمام می برند . عروس تا سه روز روزه صمت می گيرد . با هيچکس هيچ حرفی نمی زند . در اين سه روز از درو هميسايه برای عروس و داماد غذا می فرستند و آن را «در زن سری » می گويند . عروس در اين سه روز دست به سياه و سفيد هم نمی زند .


8
خانه ها معمولا مطبخ جداگانه ندارد . در گوشه ای از ايوان که از سه طرف پوشيده است و يک بر آن رو به شرق يا جنوب بازست ، اجاقی نهاده اند که بآن «کله ، به کسر کاف و لام» می گويند . و همانجا پخت و پز می کنند ، و گر زمستان باشد روی تنورها . هيچ اطاقی حتی پستو ها و زير زمين های ده نيز بی «تندور» تنور؛ نيست . تمام اطاقها اگر بتازگی اندود نشده باشد از کمر به بالاسياه است و اگر هم شده باشد تيرگی دود از زير اندود به چشم می خورد . خانه ها يا حياط ندارد و يا اگر دارد بسيار کوچک است که در آن نه می شود چيزی کاشت و نه فضايی دارد و در حقيقت راهرو چارپايان است . به اسطبل . در تمام ده فقط روزنه های گنبد طاق حمام شيشه دارد . غير ازين کمتر شيشه ای به پنجره ای افتاده است . کوزه گلی يا سبو کمتر بکار می برند . فقط يک نوع قلقلک کوچک از ساوجبلاغ می خرند که در آن آب برای آشاميدن به سر کار می برند . «قره آفتوه» را که مشربه بسيار بزرگ و بی لوله ای است برای آب از چشمه آوردن و بردن دارند . اگر قرمه ای برای زمستان می پزند ، اگر پنيری می خواهند نگهدارند ، و اگر شيره ای يا عسلی يا هرچيز ديگری باشد آنرا در خيک می کنند . اغلب کيسه ها نيز از پوست است . بهترين انبان ها را در آنجا ديده ام . در پسينه (پستوی خانه ها ) تنورهای بزرگی را روی زمين نهاده اند که هرکام انبار جداگانه ای برای گندم يا جو يا ارزن است که به آن «پالفه» می گويند . پرش که کردند سرش را گل می گيرند . و از سوراخی که به پايين دارد هر چه می خواهند درمی آورند . توپی کوچکی را بيرون می آورند و گندم و جو يا ارزن بيرون می ريزند . درين پستوها اغلب چاله های نساجی را نيز می توان ديد . با تيرکهای کار گذاشته شده و ديگر لوازم آن ، که بيشتر زمستان ها را به راهش می اندازند و اگر پيرزنی در خانه باشد که کار سنگين نتواند ، حتی در تابستان ها . عسل را خيلی خوب می پرورانند و خيلی زياد می خورند . با موم هم می خورند . غير از پستو و ايوان و زيرزمين ، اطاق ديگری دارند که مهمانخانه مانند است و طاقچه ها و رف های آن مزين است به تمام اثاث گرانبهای خانه و آنچه به يادگار در خانواده مانده است . از سماور و چينی و لاوک و چيزهای ديگر ؛و گاهی قليان . گرچه همه از زن و مرد چپق می کشند ولی پيرمردها و ريش سفيد ها گاهی نيز قليانی زير لب می گيرند . غير از «گون» که هيزم غالب اهاليست سوخت ديگری هم دارند و آن فضولات چارپايانست که در تمام فصل سرما در آغل زير پايشان ريخته و به ضخامت نيم متر بالاآمده . برفها که آب شد و چارپا را به کوه فرستادند با بيلهای نوک تيز اين فضولات دلمه شده را می برند و لوزی شکل در می آورند و در آفتاب خشک می کنند و می سوزانند . در فصل سرما کمتر در آغل را با زمی کنند . از سوراخی که به سقف آن است هر روز صبح و عصر علوفه چارپا را پايين می اندازند و فقط روزی يکبار برای آب دادنشان به کنار چشمه بزرگ جلوی حسينيه می برند . يک ماه که از عيد گذشت چارپا را به کوه می فرستند .
گذشته از گله کوچکی که از اين پس هر روز به چرا می فرستند و غروب به ده برمی گردانند ، تاشير و پنير روزانه شان را تامين کند ، قسمت اعظم چارپای اهالی به اين طريق تمام فصل گرما سر کوه می ماند و يک ما ه از پاييز گذشته برمی گردد. به همراه گله ای که روی کوه است پنج شش نفری هستند که به نوبت سرکوه می مانندد و در چادری که به پا کرده اند می خوابند و هرروز شيرها را می دوشند و پنير می کنند و از همانجا بارقاطر برای فروش به اطراف می فرستند . اين رمه را که به کوه منزل کرده است حتی شبهات نيز به چرا می برند . غروب که رمه برگشت و دور چادر اطراق کرد دو سه ساعتی استراحت می کند و باز برای چرا می رود . تا يک ساعت به آفتاب مانده ، و تاسر آفتاب باز استراحت است و دوباره چرا.عجله دارند . چون علفهای خوشبويی هست که اگر چريده نشود خشک می ماند . چه در مورد رمه ای که هر روز به کوه می رود و شب برمی گردد و چه درمورد رمه بزرگ که تمام فصل در کوه است . برای دوشيدن شير قانون بخوصی «تراز»دارند . هرکس به نسبت تعداد چارپای دوشان خود در ماه چند روز معين تمام شير گله را می دوشد . به اين طريق حتی فقيرترين خانواده ها نيز که به زحمت ده بزوميش دارند ، می توانند با محصول شير يک روزه تمام گله نه تنها آذوقه لبنياتی يک ماه خود را تهيه کنند بلکه پنير برای فروش هم فراهم کنند. چوپان به اين مناسبت گله را که از کوه برمی گرداند هر روز به در خانه ای که بايد می برد و پی کار خود می رود و وقتی چارپا دوشيده شد به طرف خانه صاحب خود روانه می گجردد .
در اوايل ماه دوم تابستان که منتهای گرماست يک روز تمام اهالی برای چيدن پشم رمه خود به کوه می روند و تقريبا ده خالی می ماند . تنها پيران و آنها که در مزارع کاری واجب دارند غايب اند . مراسم بزرگی است . چند چارپا می کشند و آبگوشت مفصلیب به پا می کنند و از روز پيش کله ها را نيز پخته اند و کله پاچه هم هست و صبح تا غروب با قيچی های مخصوص ، پشم تمام رمه را می چينند . همه باهم کمک می کننند . ولی در آخر کار هر کسی پشم چارپای خود را برمی دارد و می برد . و د راوقات بی کاری ، دوک به دست ، همين پشم را می ريسد .
چوپانی که رمه کوچک را هر روز به کوه می برد و برمی گرداند يک نفر است ، و در هر سال برای هرچارپا يک چارک گندم مزد چوپانی می گيرد . اما آنها که رمه بزرگ را تابستانها در کوه نگه می دارند ثابت نيستند و از خانواده صاحبان رمه نوبت می دهند . مزدی هم ندارند . کدخدا به معرفی پيرمردان ده از طرف بخشداری که در شهرک است هر جهارس ال يکبار معطن می شد . تها کار کدخدا معرفی جوانهای بيست ساله است که به خدمت وظيفه اعزام بشوند . غير از اين کمتر کاری دارد.
تمام املاک ده از خانه وباغ و مزرعه و چراگاه وقف است و قابل فروشی نيست . نه به بيگانگان و نه در ميان خود اهالی . هيچکس زمينی را نمی تواند بفروشد . اما معاوضه می کنند و آنهم خود اهالی با هم . تمام املاک مزروعی ده به 48 چارک تقسيم شده است . بزرگترين مالک ده بيش از يک چارک ملک ندارد . خرده مالکند . با مالکيتی که تعلق خاطر ايجاد نمی کند . کسانی از اهالی که به شهر رفته اند و يا کوچ کرده اند چونمی توانسته اند املاک خود را بفروشند ناچار بيکی ازبستگان خود در ده اجاره اش داده اند . زمينی بيش از قدرت کشت اهاليست و باين علت بيکاره مانده است . زمين مناسبی هم نيست . کوهپايه است . کار چارپا نيز اجازه رسيدگی بيشتری به مزارع نمی دهد . ناچار اغلب زمينها را بنوبت می کارند هر قطعه زمينی را دوسال يا سه سال يکبار.اجاره ای ....که از زمين های اجاری گرفته می شود «سه کوت » است . فقط آب و ملک از موجر است و کار و تخم و گاو از مستاجر.اما اگر موجر در تخم و گاو نيز شريک باشد نصفا نصف سهم می برد . اما املاک از هرکسی باشد منافع علف چينی آن مال رعيت است. يعنی کسيکه در آن کشت کرده . و هرچه کاه پس از خرمن بدست بيايد از آن «ورزو» (گاو نری) است که شخم کرده . ناچار به کسی می رسد که ورزو از اوست .
در موقع تقسيم عوايد اشتراکی ده از قبيل باج چرای مراتع اطراف ده (که در سال 1324 مثلا به دويست تومان رسيد ) مبنای عمل مقدار چارک ملکی است که هر کس دارد . کدخدا ناظر تقسيم اين عوايد است .
هر يک از مردان سالی يک تومان بای سر تراشی به سلمانی ده می دهند که کيفی دارد و هفته ای يکبار به تمام خانه سر می زند و سيار است . و هر يک از اهالی از زن و مرد و بچه در سال سه چارک گندم به حمامی می دهند که در تمام سال حمام را بگرداند و گرم نگهدارد. منتهی هر خانواده ای نيز مواظب است که در سال به نسبت تعداد افراد خانواده برای حمام هيزم بياورد . يعنی از کوه «گون» بکند و ببام حمام بريزد. انبار کردن گون ها ، آب انداختن ، کوره سوزاندن و ديگر کارها از خود حمامی است . شايد همين دو نفر يعنی حمامی و سلمانی باشند که کار ديگری غير از شغل خود ندارند . حتی چوپان نيز در زمستان بيکار می ماند و بيرون از ده کاری می گيرد . ديگران از زن و مرد اغلب در همه کارهای ديگر دست دارند. از علف چينی تا گيوه کشی. و از درو تا شير دوشيدن.


9
فرهنگ لغات اورازانی
در ضبط لغات رعايت اين نکته شده است که از ذکر اصطلاحات مشابه با فارسی و يا لغات دخيل از زبان رسمی خودداری بشود و برای رعايت دقت نسبی بيشتر ضبط لغات به الفبای لاتين نيز داده شده است : متاسفانه چون حروف مخصوص باينگونه موارد در دسترس نبود بهمين اندازه اکتفا شده که از حروف موجود در چاپخانه بحدالکثر امکان استفاده بشود . ناچار بايد قبلا ذکر بشود که چه حروفی از الفبای ما قرار داده شده است :
j به جای ج - c به جای چ - h به جای ح - xبه جای خ - z به جای ز - sبه جای س - shبه جای ش - qبه جای ق - g به جای گ . اما در مورد حروف صدادار :
a به جای آ - ow به جای نوعی از واو مجهول که در لهجه محلی فراوان به کار می رود . مثل اورازان - افتو - او - پوجار . اما در مورد بقيه حروف و صداها احتياج بقرار داد نيست .
* * *
آبا - جد
آبست - آبستن
آردگی - فضای دور سنگ آسياب که آرد در آن جمع می شود .
اچين واچان - اين چنين و آن چنان
اراداس - اره داس
ارس - آرنج
اريان - در آسياب محفظه ای است که حبوبات را در آن می ريزند تا از سوراخ پايين آن کم کم ا زراه ناوک بوسط چرخ آسياب بريزد .
اسپرک - جا پای چوبی که پايين دسته بيل می گذارند .
اسبج - شپش
اسبی - سفيد
استون - ستون
استه - استخوان
اسکول - غار
اشکم - شکم
اشکمبه - شکمبه
اشناقک - سوت
افتو - آفتاب
المبه - چوب درازی که با آن گردو را از درخت پايين می کنند .
اليجه - کرباس رنگين
الک کردن - پرتاب کردن
انگل - پستان گاو و گوسفند
اميج - مايه ماست
اهر - سنگچين دستی
او - آب
اوسال - افسار
اول - تيره
ايزار- سفره کمری
ايسه - الان
بال - ساعد دست - آستين لباس
بالبند - النگو
ببه - کودک خردسال
بپتی ين -پختن
بتکاندن - کوبيدن ، زدن
بچی ين - چيدن
بخوردی ين - خوردن
برار - برادر
بربی ين - بريدن
بربی جی ين - برشته کردن
برسی ين - رسيدن
بروتن - فروختن
برکر-ديگ بزرگ
بزاستن-زاييدن
بدوستن-دويدن
بسپيجی ين-مکيدن
بسويی ين-ساييدن
بشکاجی ين-شکافتن، سوراخ کردن
بشوردی ين -شستن
بشين - رفتن
بغله-تنگه
بلگ-برگ
بم-بام
بمردی ين -مردن
بن جی ين -خرد کردن
پاچال-گودال پای دستگاه نساجی
پارس-چوبی که سرعت سنگ آسياب را با آن کم و زياد میکنند (مانند دنده ماشين)
پالفه-جعله بزرگ کندو مانندی که در پستوها بعنوان انبار حبوبات بکار ميرود.
پردو-توفال سقف .چوبهای يک اندازه که روز تير می اندازند وروی آن را با خاک و کاهگل می پوشانند.
پسينه -پستوی خانه
پف-کف سفيدرنگی که جگر گوسفند را پوشانده
پنير -پنير
پوچول-کفش بطور عام.پای افزار
پولک-دکمه
پيشينه-خوراک عصر
پی سر - پشت سر
پی ير -پدر
تيله - طويله
تالان تالانی - هرج و مرج .خر تو خر
تته -سبد بزرگ
تراز-مقدار شير سالانه چارپا
ترفند-ترفن.حيله
تلم - گاو دوساله که هنوز نزاييده
تله -گاودانه .تلخه
تله کاسه-خوراکی که در ايام عزا به خانه عزادار هديه می فرستند
تليت -مخلوط.قاطی
تمان-تمام
تنبان پولکی-شلوار دکمه دار شهری.
تنبوره-استخوان دنده
تنچه -روغن داغکن بی دسته و لبه دار
تندور -تنور
تندوره شون -چوبی که تنور را با آن بهم می زنند
تنقول - شکم
توره -تکه آهنی که سنگ رويين آسياب را ميگرداند و خود ش به «ساز»متسصل است.
تور-ديوانه
توکن-روغن داغ کن
تيخ -تيغ
تيهان -تيون
جد - چوبی که بگردن گاوهای نر ميگذارند و چپرکش را بآن می بندند
جوار-بالا
جورب-جوراب
جوز-گردو
جون -جوان
جير-زير
جيف-جيب
چاشت - سرظهر، موقع ناهار
چپر -چارچوبی که با آن خرمن را ميکوبند
چپش-بزغاله دوساله
چخماخ-چخماق
چرخه-چرخ ريس
چرخه زی- زه چرخ ريس
چرنل-جوهر ، مرکب رنگين
چرم -چارخ ، چارق
چکبند-شکسته بند
چل-چرخ .بخصوص بچرخ آسياب اطلاق می شود .
چموش-کفش چرمی ، ارسی
چو - چوب
چوچک-گنجشک
چوقا - يک نوع پارچه پشمی زمستانی
خالک -خاله
خان -تخته ای که پايه کوتاهی دارد و خمير را روی آن پهن می کنند.
خجير -خوب
خربن-زمينی که خرمن را در آن بپا می کنند ،خرمن گاه
خسته - هسته ميوه
خمس-علف کوهی است که نخود وحشی دارد.
خوآر-خواهر
خوينه -کپه گندم خردشده و آماده برای باددان .
خوتی ين - خوابيدن
خيوه -پاروی ساخت محل :چوبی را کج می کنند و روی آن پوست می کشند و دسته ای هم بان ن می دهند.
دار-زمينی که دارند شخمش می کنند . بهمطن ضبط بعمنی درخت.
درزن-سوزن
درشتی ين-دررفتن.
دروش -درفش
دخاله-شانه دودندانه (ابزار باددان خرمن)
دشانی ين-تکان دادن
دفدين-چوب هموار کننده عرض کرباس.
دل-وسط .ميان
دم بستن -بستن
دمی جار-ديم زار
دمرقول-داس سنگين دسته آهنی
دم سرگردانی -عقرب ، کژدم
دو-دوغ
دوال-زوال باريکی که تخت گيوه را با آن می کشند.
دون -گل برای اندود کردن.
ديزندان-سه پايه روی تنور
ديم -صورت .رو
دينج-آرام ، بی سرو صدا
رانی -ران پوش قاطر
رب-رف
روخانه-رودخانه
ريکلو-گوجه ريز
زاغ-زرد
زاما-داماد
زفان-زبان
زيله-حلوای بی شيرينی
زله -زهر
زن پی ير -پدر زن
ساز - ميله آهنی آسياب که با چرخ می گردد و سنگ رويين را می گرداند.
ساق- سالم
سج-قروقوروت
سرارون-جاروی بزرگ
سر-تاپاله هايی که در طول زمستان کف آغل انباشته می شود بعد آنرا لوزی شکل ميبرند و ميسوزانند .
سرخ-سرخ
سرنه -در تنور
سلت-سطل
سگ رو -گربه روی کف حمام
سمچو-حلقه چوبينی که در موقع شخم و خرمن کوبی بگردن گاو می اندازند .
سواله -پوست سبز روی گردو
سولاخ - سوراخ
سيف - سيب
سينه زل - زنگ و زينت سينه قاطر
شانه ميگ -شانه نساجی
شفر-گزن- آلت بريدن چرم
شلت - درختی است شبيه تبريزی .سفيدار
شلم - شلغم
شو - شب
شوپرک-شب پره
شوشک-شاخه های باريک بد که با آن سبد می سازند .
شوکن - شبانه
شيرانگن -علف شيرداری که از شير آن برای زخم بندی استفاده می کنند.
شرپت-غذايی از شير
شيلانک-زردآلو
صب-صبح
صفره-صرفه
صو-صاف
فينی- بينی
قاب-قوزک پا
قار-قهر
قاچی لی- برهنه
قاطر-استر
قبرقه-استخوان کنف ، کعب
قته ميت - قطع اميد ، نااميد شدن
قرت - گلو ، حلقوم
قرته بنی - سنجاق زير گلو
قرمز-قرمز
قره افتو- دولچه مسی بزرگ
قزان-ديگ
قسر-چارپای نازا، يا تاکنون نزاييده
قلاچ-کلاغ
قلبال-غربال
قليون ناهار-صبحانه ، چاشت
قو- چوب پوسيده مخصوص که برای آتش گيرانه بکار می بردند.
قياق-يک نوع سرشير است که از روی ماست تازه می گيرند.
کاچه ليس-قاشق بزرگ چوبی گود ، چمچه
کارتن - عنکبوت
کاهار - بزغاله سه ساله
کاوی - ميش آبستن
کبود - آبی
کتاه - کوتاه
کتر - کبوتر، اسم بسياری از زنان اهالی
کتره - قاشق چوبی صاف و بزرگ
کتری- قوری مسی
کرس-اسطبل بره و بزغاله
کشی - تنک قاطر
کشکوروت -کلاغ سياه ، سفيد و دراز دم
کلبر-سوراخ هواکش تنور
کلتوک - سرشير
کلشک- کوپای گندم نکوبيده
کله پچ- ديزی مسی
کله -اجاق
کله کولی-بز نر
کليجه - شولا ی نيم تنه
کليک - يک نوع تيغ است ، علف
کم - زنبور زرد کوچک (گته کم ، زنبور قرمز بزرگ)
کما - علف خوشبويی است شبيه شبت که علوفه چارپا است .
کندس - ازگيل
کنديل - کندو
کوپا- کوپای علف يا گندم.
کوس - فشار ، زور
کولی - بز
کولاچيه - چمباتمه
کوک - کبک(در لهجه اهالی نسا- دزج)
کيچيک - کوچک
کيشکه - آدم نحيف و ريزه
کيلی - قفل ، کلون در
کين تلق - در کونی
گافه - ويرانه(؟)
گپ- حرف ، سخن
گت - بزرگ
گت ننه - مادر بزرگ
گدوک - راه پيج و خم دار روی کوه
گردستن - شدن
گرچلک - سبد
گرز - علف خوسبوی کوهی است
گسنه - گرسنه
گل - خاک ( فقط در مورد زيارت اموات - سرخاک رفتن بکار می رود )
گنگ- ناوکوچکی که ته تنوره آسياب ميگذارند.
گوآلو- آلوی کوهی(اهالی نسا آلو را هيلو می گويند .)
گور - تاريکی زياد
گورس -ارزن
گوره ماس - غذايی است از شير و ماست .
گوزور- تاپاله
گوهان -گاوآهن
گون - تيغ کوهی صمغ دار تندسوز
گيل داس - داس سنگين هيزم شکنی
لار- چمن پرپشت
لنگری - بشقاب بزرگ و گود مسی
لوچه - لب
ليله - نی نی ، کودک خردسال
ماچکول- سوسمار بزرگ
مار - مادر
مارزله دار-سوسمار باريک و کوچک
مرجو-عدس
مرغانه - تخم مرغ
مزار - گورستان
مشتر - مشتری ، خريدار
مکو - ماکو
مگس - زنبور عسل
مهل - مهلت
مورچانه-مورچانه
ميجک -مژه
ناهار - قبل از ظهر
نظامی -شلوار شهردوز
نمازير - عصر
(اهالی نسا از دهات مجاور اورازان نماشدير گويند)
نهره- کوزه سفالی بزرگی که يک دسته دارد و در آن ماست ميزنند و کره می گيرند .
نو - ناو ، دره
نومزا-نامزد
واش- علوفه ، علف
وجار - بوته ای کوهی که دامنه های ريز قرمز می دهد.
وز- پهلو
ورده - غلطک نان پختن
ورزو- گاو نر
وره - بره
وره کولی - بزغاله
ول - کج . ضد راست
ولگ -برک
ولک - قلوه
وند - بند
وی - بد
ويدار- درخت بيد
ويگيتن - گرفتن
هاخری ين - خريدن
هاداين - دادن
هاکشيدن- کشيدن
هيرم - نرم .(برای اينکه زمين را بشخم بزنند قبلا در آن آب می بندند . اين عمل هيزم است .)
هيمه - هيزم
يال - کودک .بچه


10
الف- چند تعبير و جمله و مثل اوارازانی

افتوی دل - ميان آفتاب
ايسه مينی ديه - حالا می بينی ديگر ، الان می بينی ديگر
اينجه کتيه - اينجا افتاده (اينديا بکته - اينجا افتاده )
خانه کی يی شينه ؟ خانه مال کيست ؟(شکی کيا - اينجا مال کيست )
اينه تندوری ميان دشانين - اينرا مطان تنور بتکانيد
باروله - بارکج است .(باريانه - بارکج است )
بدادروابو- بگذار در باز باشد.( بدر برآ چردبی - بگذار در باز باشد.)
بشيم خاکی سر- برويم سر قبرستان
بيومنی وربنشين - بيا پهلوی من بنشين
بوسسته به - گسيخته بود
پامی بن تيخ بگنيه - کف پايم تيغ رفته است .
پايست - پاشو . بايست
پدرسوته - پدر سوخته .(بروی پدر تکيه می کنند )
پيش ميکوه - جلو می افتد . (پرونی ميجينه - جلو می زند )
تمان گردی - تمام شد . (تمونی آکر - تمام کرد .)
تنقولی بزيه - شکمش را پر کرده . سير و پر خورده
چاقوره صوبدا - چاقوش را تيز کرد.
چبه اوی پيش استای -چرا پيش او ايستاده ای؟
خادر گلو خادر پلو - خواه در گلو خواه در پهلو
دل شو- برو بيرون . برو ميان برو تو .(بشه بر- برو بيرون )
در کيليه - در قفل است .
دهوا مرفه می کنی ؟ - دعوا مرافعه می کنی ؟
ديميتی بشو - صورتت را بشوی .
ردآبه پرون چشماها - از جلوی چشمم دور شو .
راه انگن - راه بينداز
ريش کفن پيت - ريش بکفن پيچيده (فحش است)
قرت انگن - قورت بده
کلا بمند - کلاه مانده . يعنی بميری و کلاهت بی صاحب بماند (فحش است .)
کوس صبت مينی - حرف زور می زنی.
کوهستان کمگستانه - کوهستان کمکستان است
کيبا نو پسينه د در ميشو - کدبانو از پستوی پر در ميآيد .
مردگانی خدا زنکانن - خدای مردان زنانند.
ميخاس نيلی - ميخواستی نگذاری .
نکن اچان - آنطور نکن .
وسه - بس است .
ويشه - پس ميآيد .

ب - دو لالايی
لالالالا حبيب من
خدا کرده نصيب من
دختر دارم فاطمه سلطان
پسردارم محمد نام
لالالالا حبيب من
خدا کرده نصيب من
ورونده هاش نقره داره
اشکم پيچش قلمکاره
لالالالا حبيب من
خدا کرده نصيب من
دختر دارم سه و چاهار
گت ترينش منی يادگار
کيچيکينش منی به بدار
لالالالا حبيب من
خدا کرده نصيب من


2
لالالالا گل قالی
بابات رفته جايش خالی
لالالالا گل گندم
ترا گهواره می بندم
لالالالا گل فندق
ننت رفته سر صندوق
لالالالا گل خوينه
گدا آمد در خونه
لالالالا گل زيره
ببات رفته زن بگيره
ننت از غصه می ميره
لالالالا می مهپاره
پلنگ سرکوه چه ميناله

ج - دو بازی بچگانه
دمداری - در حدود پانزده تا از دخرها (بازی تنها دختران است ) دنبال هم رديف می شوند و پشت هم را می گيرند . جلويی آنها جلودار است و جواب گو.غير از اين عده يکنفر گرگ می شود و مثلا بسراغ گله می آيد در حاليکه ميگويد «گرگم و گله می برم » و جلودار از عده خود حفاظت می کند که «چوپانان نمی گذارند » البته دست آخر گرگ قايق می شود و يکی يکی عده را می گيرد و از صف جدا می کند و بگوشه ای می برد و مينشاند . وقتی همه بآن گوشه برده شدند دست يکديگر را می گيرند و باز يکيشان پيش می افتد . پرسان پرسان که «راه مازندران کجاست ؟» ديگری جواب می دهد «از اين جاست » بعد همه با هم می گويند «سلقم - سلقم » و بعد هرکدام سر جای خود چرخی می زنند و دوباره دست يکديگر را می گيرند اين سر و آن سر صف را می کشند و زورآزمايی می کنند. هرکدام از بازيکنان که دستش رها شد باخته است وبايد درکونی (کين تلق) بدهد.

خرپشت خرواز - مثلا بازی کنان ده نفرند (بازی هم پسرانه است و هم دخترانه اما مختلط نيست) بدو دسته پنج نفری تقسيم می شوند و بوسيله طاق يا جفت معين می کنند که کدام دسته سوار باشد و کدام دسته پياده . يا کدام دسته «خرواز» و کدام دسته «خرپشت» . بعد در اطراف کوچه يا ميدان خرپشت ها دور از هم کنار ديوار خم می شوند و دستشان را بديوار می گذارند و پنج نفر ديگر روی کول آنها سوار می شوند . سوار اولی کلاهش را بر می دارد و برای سوار ديگر پرتاب می کند . و می گويد «شنبه» واو کلاه را برای نفر بعدی پرتاب می کند و ميگويد «يکشنبه » و او برای بعدی و می گويد «دوشنبه » همينطور کلاه را برای هم پرتاب ميکنند و روزهای هفته را يک بيک نام ميبرند تا جمعه . و بعد دسته ها عوض می شود . اما اگر از دسته سوار کسی نتواند کلاهی را که برايش پرتاب شده در هوا بگيرد قبل از اينکه بجمعه برسد بازی برميگردد. يعنی سوارها پياده می شوند و پياده ها که تا بحال سواری ميداده اند بدوش آنها بالا می روند . و همينطور بازی ادامه دارد تا خسته شوند يا دلشان را بزند.

د - قصه
پيرمرد مسافری از راه رسيد و در خانه پيرزنی را زد . درکه باز شد گفت :
-«دبی اما - دبی شما - مهمون نمی خاد خونه شما ؟»
پيرزن گفت : بسم الله و پيرمرد را برد توی اطاق نشاند و آب برد که پاهايش را بشويد . پيرمرد پاهايش را که شست و استراحت کرد بصدا درآمد که :
-«دبی اما - دبی شما - قليون نمی خاد مهمون شما؟»
پيرزن رفت و قليان خودش را چاق کرد آورد و نشست با هم درد دل کردند تا مدتی از شب گذشت و پيرزن برخاست که برود و بخوابد . باز پيرمرد درآمد که :
-« دبی اما - دبی شما - قاتق نمی خاد مهمون شما ؟»
پيرزن شنيد و رفت سفره آورد و نان و قاتقی برای مهمان گذاشت . پيرمرد شامش را که خورد صاحبخانه سفره را جمع کرد و رفت که بخوابد . باز پيرمرد بصدا درآمد که :
-« دبی اما - دبی شما - ورخست (بغل خواب)نمی خاد مهمون شما؟»
پيرزن اين را که شنيد عصبانی شد رفت سيخ تنور را برداشت و آمد و پيرمرد را از خانه بدر کرد.
«اين قصه را سيده گلزار پيرزن 65 ساله گفته .»

11
چند نکته ی دستوری
الف - وضع صفت و موصوف
در لهجه اهالیب اوارازان صفت هميشه قبل از موصوف می آيد . با اين وضع که آخر صفت هميشه مفتوح است . قرمزبز= بز قرمز. گته قزان = ديگ بزرگ . تله کاسه = کاسه تلخ (تلخ کاسه)

ب - وضع مضاف و مضاف اليه
نيز مضاف اليه هميشه قبل از مضاف درميآيد . با اين فرق که کسره مضاف بصورت اشباع شده (ياء) در آخر مضاف اليه در ميآيد . مثل : يزدان بخشی قبری ديم = نزديک قبر يزدان بخش. اسکولی ميان = ميان غار . پايی بن = بن پا . بزانی شير = شيربزها . اوری پيش = پيش او .

ج - علامت مفعول صريح (را )
(را) علامت مفعول صريح در لهجه محلی بصورت راء مفتوح خلاصه ميشود نه بصورت راء مضموم که در لهجه تهران است . و در اغلب موارد نيز (ر) حذف می گردد و مفعول صريح فقط بعنوان علامت مشخص (فتح)ای را حفظ می کند . مثل : چاقوره صوبدا= چاقو را تيز کرد . اينه تندوری ميآن دوشانين = اينرا ميآن تنور بتکانيد .

د- حرف اضافه (از)
حرف اضافه (از) بصورت (دی) و در دنبال کلمه می آيد نه پيش از کلمه . چه در مورد مفعول بواسطه و چه در موارد ديگر. مثل : پيه رش صحرا دی بيومه = پدرش از صحرا آمد . اوره خودی راست کرد = او را از خواب بيدار کرد .

ه - محل حرف نفی
در افعالی که پيشوند دارند مثل : هاکشين = کشيدن . هاکتی ين = افتادن . هاخرين = خريدن . دمبستن = بستن . دمی نی ين = گذاشتن . ويگی تن = گرفتن . حرف نفی پس از پيشوند درميايد .مثل : هانکشی = نکشيد . هانخری =نخريد . دنمی بنده =نمی بندد . دنی نن = نميگذارد . و نمی گيره = نمی گيرد. اما افعالی که با حرف اضاف «ب» استعمال می شوند از اين قاعده مستثنی هستند . و نيز در فعل نهی اين قاعده مرعی نيست .

و- فعل(است)
فعل معين «است» که در آخر کلمات درلهجه تهران بصورت کسره خلاصه می شود (مثل سفيده =سفيداست ) درلهجه محلی بصورت فتحه خلاصه می شود .مثل :باروله=بار کج است . کوهستان کمکستانه = کوهستان کمکستان است .

ز- جمع فقط با (ان)
تقريبا بدون استثنا تمام انواع اسامی در لهجه محلی با (ان) جمع بسته می شوند . در تمام ايامی که راقم اين سطور در آن نواحی بسر برده است حتی يکبار بخاطر ندارد که اسمی با علامت جمعی غير از (ان) جمع بسته شده باشد . مثل: ريکان= ريگها . داران= درخت ها . يالان = بچه ها . سيفان = سيب ها و الخ.

ح - علامت نسبت
«ای» علامت نسبت درز بان رسمی است مثل تهرانی و پايينی . گرچه گاهی «اين» هم در اينمورد بکار می رود . اما در لهجه اوارازان علامت نسبت همشه «اين» است . در اخر کلمه . حتی اگر اسم منسوب هم جمع بسته شود باز چيزی از اين پسوند نمی افتد . مثل : جوارين =بالايی . جيرين = زيری. نسايين = تهرانين = تهرانی و الخ.

چند نکته مربوط به صوت شناسی
الف- قلب و تحريف کلمات عربی
اغلب کلمات عربی مورد استعمال در لهجه محلی بصورت مخصوصی نرمش يافته يا قلب و تحريف می شود . در مثال های زير ، بعنوان مثال در اغلب موارد (ع) يا افتاده است يا بصورت (ه) در آمده .
دعوا دهوا
صاف صو
صرفه صفره
مزرعه مزرعا
ساعت ساهت
قطع اميد قته ميت

ب- تبديل حروف
1- حروف «غ- ق» در لهجه محلی اغلب بصورت «خ» درميآيد .
مثلا در لغات زير :
تيخ - وخت - چخماخ که بترتيب بجای تيغ - وقت - چخماق بکار می رود .
2- حرف «ز» در لهجه محلی اغلب بصورت «ج» درمی آيد و گاهی بصورت «ک» در لغات زير :
جير - پوجار - دميجار - ريک ، که به ترتيب بجای زير - پاافزار - ديمی زار - ريز ، می آيد .
3- تبديل حرف «ب» است به «ف» . در لغات زير :
سيف - جيف - فينی - زفان ، که به ترتيب به جای سيب و جيب و بينی و زبان ، می آيد و بالعکس «رف» در لهجه محلی «رب» می شود .

4- معادل حرف «ر» کلمات فارسی در کلمات محلی اغلب «ل» بکار می رود . در لغات زير :
چل - غلبال - چمبله - اصطل - بلگ - اوسال ، که بترتيب به جای چرخ - غربال - چمبره - استخر - برک و افسار می آيد .

5- «ه» غير ملفوظ در آخر کلمات فارسی در لهجه محلی در برخی موارد به صورت «ک» می آيد . گاهی ماقبل مضموم و گاهی ماقبل مفتوح .اما اين «ک» هيچوقت ما قبل مکسور نيست . مثلا در لغات زير :
خالک - شوپرک - اسپرک ، که بترتيب بجای خاله - شب پره - اسپره می آيد .

ج- تشديد حروف
1- در لهجه محل حرف «چ» اگر ميان دو حرف صدادار قرار گرفته باشد بشرط اينکه مصوت دومی بلند ، يعنی «آ-او-ای» باشد ، مشدد است . در کمات :
قاچی لی - گورا چان -اچين واچان - بواچال - کولاچيه و غيره...

پايان.