دردها و دغدغه هاى شيخ فضل الله نورى

على ابوالحسنى (مُنذِر)


آيت الله العظمى حاج شيخ فضل الله نورى، انسانى دين باور، عدالت خواه، درد آشنا و زمان آگاه بود كه از عمق جان، به حقانيت، كمال و جاودانگى اسلام اعتقاد داشت و مسؤوليت خويش را ـ در جايگاه فقيهى پرنفوذ ـ تعليم و تبليغ معارف دين و اجراى احكام آن مى شمرد و در پاسدارى از اسلام تا سر حدّ بذل جان كوشا بود.

أ) شرايط چهارگانه براى پاسدارى موفّق از اسلام

براى پاسدارى از هر چيز، تنها عشق و علاقه به آن كافى نيست; بلكه افزون بر اين، بايد اولاً ماهيت و ويژگى هاى آن شىء را دقيقاً شناخت تا آن را با چيزهاى ديگر ـ و احياناً ضدّ آن ـ عوضى نگرفت; ثانياً با موجبات رشد و بقاى آن كاملاً آشنا شد تا با استفاده از ابزار، لوازم و امكانات موجود، به تأمين نيازهاى وى برآمد; ثالثاً از خطرها، آفت ها و نقاط ضعف و آسيب آن آگاهى حاصل كرد تا راه را بر موانعى كه در مسير رشد و پويايى وى وجود دارد، بست و از تعرض و تجاوز آن ها به كيان و موجوديت آن پيش گيرى نمود.

مرزبانى از اسلام در قالب مجموعه اى منسجم از يك سلسله باورها و بايدها نيز، از اين قانون كلّى مستثنا نيست و تنها كسانى از عهده اين مسؤوليت خطير بر مى آيند كه واجد شروط لازم باشند:

1. قلبشان سرشار از عشق به اسلام باشد; 2. اصول و فروع آن را را دقيق و كارشناسانه بشناسند; 3. موجبات بقا و رشد آن را نيك بدانند; 4. به خطرها و آفت هايى كه سلامت و بقاى اين دين را در پهنه اجتماع و سياست تهديد مى كند، وقوف كامل داشته باشند تا با همتى استوار به صيانت از دين برخيزند و تمام توان خويش را در دفاع از كيان آن به كار گيرند. و شيخ فضل الله چنين بود:

1. قلبش به عشق اسلام مى طپيد، و گواه بارز اين امر، آن است كه به گفته دوست و دشمن، زمانى كه جانش سخت در خطر بود و روس ها پيشنهاد دادند بيرق آن ها را بر سر در خانه خويش بزند تا جانش محفوظ بماند و دوستانش نيز بر قبول اين پيشنهاد اصرار ورزيدند، از قبول اين امر سر باز زد و گفت: من مظهر روحانيت اسلام شمرده مى شوم و با اين كار آبروى اسلام مى رود، و شهادت را انتخاب كرد. به اعتراف كسروى، كه دشمنى اش با شيخ بر كسى پوشيده نيست:

حاجى شيخ فضل الله... فريفته "شريعت" مى بود و رواج آن را بسيار مى خواست... با يك اميد و آرزوى بسيارى پيش آمده چنين مى خواست كه "احكام شرع" را به رويه قانون آورد و به مجلس بپذيراند. روى هم رفته به بنياد نهادن يك "حكومت شرعى" مى كوشيد.1

2. در مورد دانش كلان دينى و فقاهت والاى شيخ، گواهى دكتر اسماعيل رضوانى كافى است كه مى گويد:

شيخ فضل الله مقام اجتهاد داشت و اين مقام بر همه كس مسلّم بود; به طورى كه حتى سرسخت ترين دشمنان او نيز نتوانستند عظمت علمى او را انكار كنند و حتى بسيارى او را از بهبهانى و طباطبائى و امثال آن دو برتر مى دانستند. در بحبوحه انقلاب (مشروطه) آن چه امكان داشت به اين پيرمرد ـ به دروغ يا راست ـ افترا و تهمت زدند; اما هيچ كس منكر مقام علمى او نشد.2

مى دانيم كه شيخ در محضر دو فقيه قلّه پوى تاريخ تشيع (ميرزاى شيرازى و محقق رشتى) دانش آموخته بود و همگان وى را از برجستگان و سرآمدان حوزه ميرزا شمرده اند.

3. ويژگى ديگر پاسداران توانمند اسلام، آشنايى آنان با علل و موجبات رشد و بقاى اين دين است، كه بى گمان در رأس آن علل، بايد از بسط و تعميق آگاهى هاى دينى و نيز اجراى احكام شرع در جامعه اسلامى ياد كرد و لازمه ترويج معارف و بويژه اجراى احكام دينى نيز، دخالت در سياست به منظور جلوگيرى دولت ها از خودكامگى و خيانت، و تقويت رجال سياسى خير الموجود است. و شيخ در تمام اين زمينه ها، اهتمام تمام داشت:

اولاً شناختش از اسلام، شناختى عالمانه و فرازمند بود و اين دين را آيينى جامع و كامل مى شمرد و مى فرمود:

قانونِ الهى ما، مخصوص به عبادات نيست; بلكه حكمِ جميعِ موادّ سياسيّه را بر وَجْهِ اَكْمَلْ و اَوفى داراست، حتى اَرشُ الخَدْش.3

از همين منظر، دريوزگى از قوانين غرب را بر نمى تافت و تأكيد داشت كه:

دين اسلام، اكمل اديان و اَتَمّ شرايع است و اين دين، دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد؟! كراراً گفتم ما طبقه مسلمانان كه داراى قانون و كتاب آسمانى هستيم، چرا از روى قانون قرآن رفتار نكنيم و از روى قانون آلمانى و انگليس، وضع قانون نماييم؟!

ثانياً خود را ملزم به دخالت در سياست مى شمرد و به همين دليل، در تمامى جنبش هاى ضدّ استعمارى و ضدّ استبدادى عصر خويش، هم چون نهضت تحريم تنباكو، نهضت عدالت خانه و نهضت مشروطه مشروعه شركت فعال داشت. وى به جد معتقد بود كه چنان چه دين، رنگ و بوىِ خداييش را بر سياست و حكومت نزند و اربابِ دين، زورمندان را در كنترل جدّى و پى گير خود نگيرند و مهار شرع را بر دهانِ مَركَبِ چموشِ قدرت نزنند; زورمندان خودكامه، در طريق توسعه و تعميق خودكامگى هاى خويش، گريبان دين را رها نساخته و دين داران را آسوده نخواهند گذاشت. روشن تر بگوييم: پس از تثبيت پايه هاى قدرت، براى پيشبرد اغراض خود، به سراغ روحانيان آمده، مى كوشند آنان را در استخدام و استثمار خود گيرند و در غير اين صورت، لگدكوب چكمه بيداد كنند. شيخ با چنين نگرشى، خود را موظف مى ديد كه در نهضت هاى اصلاحى زمانه حضور يابد و حتى درفش رهبرى آن ها را كاوهوار (هم چون نهضت عدالت خانه) بر دوش كشد.

4. آخرين شرط لازم براى پاسدارى از اسلام، دشمن شناسى، خطرشناسى و آفت شناسى است.

شيخ همواره به مردم توصيه مى كرد: «چشم سَر باز كنيد و گوش قلب فرا داريد! مصلح را از مفسد تميز دهيد»! ناظم الاسلام كرمانى، مورخ عصر مشروطه، نقل مى كند: روزى به شيخ فضل الله گفتم:

ملاى سيصد سال قبل به كار امروز مردم نمى خورد.

و شيخ بر كلامم تكمله زد كه:

خيلى دور رفتى! بلكه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد، بايد مناسبات دُوَل [سياست جهانى] را نيز عالم باشد.4

شيخ با اين بينش، مجدّانه در پى جمع آورى اطلاعات روز از سراسر جهان راجع به ايران و اسلام بود. آيت الله حاج شيخ حسين لنكرانى ضمن اشاره به روابط خاصّ شيخ با حاج ميرزا عبدالغفار خان نجم الدوله (رياضيدان و منجّم نامدار، و دانشمندِ ذوفنونِ عصر قاجار) مى گفت:

اوراق و نشرياتى كه در خارج كشور نشر مى يافت و ارتباط به اسلام و ايران داشت، به وسيله مرحوم نجم الدوله تهيه شده و همراه با ترجمه آن قسمت از آن ها كه به زبان هاى غير شرقى نوشته شده بود، تحويل مرحوم شيخ داده مى شد. ضمناً شنيده مى شد كه حاج نجم الدوله رابطِ شيخ با سيد جمال الدين اسدآبادى بوده اند.

به گفته مرحوم لنكرانى:

براى عدم كشف اين وضع، ارتباط شيخ و نجم الدوله به شكل مجلس درس انجام مى يافته، او در خدمت شيخ از فقه و اصول و كلام بهره مند مى شده و شيخ هم علم نجوم و هيأت را كه خود در آن سابقه داشته، به وسيله مباحثه با اين منجّم هَيَوى معروف، تكميل مى كرده است. مؤيّد اين امر، مشابهت و نزديكى ميان سخنان شيخ در تبيين ماهيت مكاتب غربى (نظير ناتوراليسم و...) با مندرجات رساله سيد جمال الدين در ردّ نيچريه است كه مجال توضيح آن در اين فرصت محدود نيست.

به گفته لنكرانى بايد افزود كه شيخ، كار ترجمه و ارسال مندرجات مطبوعات اروپايى در باره ايران را در صدر مشروطه، به علامه ميرزا محمدخان قزوينى مشهور (مصحّح ديوان حافظ و چهار مقاله عروضى) واگذاشته بود كه نزد شيخ درس خوانده و آن زمان در اروپا به سر مى برد. حقير يكى از نامه هاى مرحوم قزوينى به شيخ از اروپا را اخيراً در «فصلنامه تاريخ معاصر ايران» (تابستان 1382) منتشر كرده ام. جالب است كه قزوينى در اين نامه ضمن ترجمه مقالات جرايد اروپايى درباره اوضاع ايران، شرحى گويا و تكان دهنده نيز از اقدام دولت فرانسه مبنى بر مصادره اموال كليسا و اخراج بزرگ ترين كشيش آن به دست داده است.

شيخ آفات و خطرهايى را كه در عصر وى اسلام را تهديد مى كرد، به خوبى مى شناخت. بر آگاهان تاريخ معاصر ايران پوشيده نيست كه روند تاريخ مشروطيت، بر درستى هشدارها و پيش بينى هاى وى (خلع يد از روحانيان، كشف حجاب، رواج مسكرات و...) مُهر تأييد زد. او در عصر خويش، مهم ترين چالش دين و دين داران را، با غرب و غرب زدگى مى دانست و راز انحراف مشروطه از راستراه ملى و اسلامى نخستين آن را، از جمله در تكاپوى موذيانه فرنگى مآبانِ طبيعى مشربى جستوجو مى كرد كه مى خواستند قوانين اروپايى را بر ملت مسلمان ايران تحميل كرده و دارالشوراى اسلامى ايران را نسخه بدلى از پارلمان لندن و پاريس سازند:

در اين عصر ما فرقه هاپيدا شده اند كه بالمَرّه مُنكِر اديان و حقوق و حدود هستند. اين فِرَقِ مستحدثه را، بر حسبِ تفاوتِ اَغْراض، اسم هاى مختلف است: آنارشيست، نَيْهليست، سوسياليست، ناتوراليست، بابيست; و اين ها يك نحو چالاكى و تردستى در اِثاره5 فتنه و فساد دارند و به واسطه ورزشى كه در اين كارها كرده اند، هرجا كه هستند، آن جا را آشفته و پريشان مى كنند. سال هاست كه دو دسته اخير از اين ها، در ايران پيدا شده و مثل شيطان، مشغول وسوسه و راهزنى و فريبندگى عوامِ اَضَلّ مِنَ الأنْعام هستند. يكى فرقه بابيّه است و ديگر فرقه طبيعيّه. اين دو فرقه، لفظاً مختلف است و لُبّاً [در باطن] متفّق هستند و مقصد صميمى آن ها نسبت به مملكت ايران، دو امر عظيم است: يكى تغيير مذهب، و ديگرى تبديل سلطنت [ از صورت و ظاهر اسلامى آن به صورت و باطنِ صد در صد ضدّ اسلامى].6 كو آن مَلاحده كه مى خواستند بر حسب مقتضاى عصر، قوانين طبيعيّين [ مادّيّين و ناتوراليست ها] را، آن هم به عقول ناقصه خود، در ايران جارى كنند و اطفال را طبيعى تربيت نمايند؟! كو آن اشخاصى كه مى گفتند و مى نوشتند كه لازم است به تعليم اجبارى، اطفال ايران در مدارس جديده، به خطّ جديد و لسان پهلوى قديم، تعليم داده شوند تا آن كه ديگر نتوانند بخوانند اين كتبى را كه علما در عهد صفويّه نوشتند... .

شيخ با موانع و خطرهايى كه موجوديت اسلام را تهديد مى كرد، عميقاً آشنايى داشت و تلقى عميق و عالمانه وى از اصول موضوعه فكرى و سياسى غرب جديد، و تقابل بنيادين آن ها با اسلام، گواه روشن اين امر است. اشاراتى كه وى، جا به جا در باره «خِرَدِ گسسته از وحىِ» اروپاييانِ عصر خويش دارد و تحليل عميقى كه از ماهيّت مكاتبى چون نَيهيليسم، ناتوراليسم، سوسياليسم و آنارشيسم به دست مى دهد و آن ها را به رغمِ اختلاف در لفظ، معناً متّحد شمرده و سر و ته يك كرباس مى شناسد، دليلى است روشن بر عمق دركِ او از «بنيانِ واحدِ» ايدئولوژى هاى غرب جديد: اومانيسم. فى المثل مى فرمايد: غربى ها،

مهمّى جز تكميل حسّ ظاهر و قواى نُكْرويّه ندارند و عقولشان مُغَطّى به اَغطيه كثيره كثيفه شده.7 اهالى فرنگستان، بى قيد در دين، و بى باك در فحشا و مُنكَر، و بى بهره از الـهيّات و روحانيّات[اند].[ مشروطه چيان] براى معالجه ظلم، دفع فاسد [نظام استبداد فردى سلطنتى] به افسد [نظام استبداد مضاعف و نوعى وارداتى غربى] كردند. قوانين مجعوله آن ها كه از روح آزادى اروپا [ ليبراليسم ]برداشته شده بود، باعث شد كه مردم فاسد العقيده، بى ملاحظه، بر ضعف اسلام، آن چه خواستند گفتند و نوشتند. طبع مملكت ما را، غذاى مشروطه اروپا، دردى است بى دوا و جراحتى است فوق جراح; زيرا... منافى قواعد اسلام ماهاست... .8

آن زمان كه نام مشروطه، و شعارهاى متشابه و فريبنده آن هم چون آزادى و مساوات، ذهن و دل بسيارى از مردم، حتى بخشى از روحانيان ـ را تسخير كرده بود، او در سطح ظاهر الفاظ و عناوين درجا نزد; بلكه به خاستگاه فكرى و سياسى آن شعارها و پيامدهاى آن ها انديشيد و فى المثل اين تعريف دقيق از مشروطه غربى را مبناى داورى و برخورد خويش با مشروطه چيان غرب باور و سكولار قرار داد:

منتخبين از بُلدان، به انتخاب خود رعايا در مركز مملكت جمع شوند و اين ها هيأت مقنّنه مملكت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانونى مستقلاً مطابق با اكثر آرا بنويسند موافق مقتضاى عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اَطْهَر; بلكه هر چه به نظر اكثر آن ها نيكو و مستحسن آمد او را قانون مملكتى قرار بدهند... .

شيخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعيّتْ هرنوع برخورد انفعالى در برابر امواج فكرى و سياسى جديد را محكوم مى كرد و شريعت جاويد نبوى(صلى الله عليه وآله) را، تحت هيچ عنوان و بهانه اى، نظير عنوانِ فريباىِ «مقتضيات عصر»، تغيير پذير نمى دانست. سخن او اين بود:

من حكم خدا و رسول را مى نويسم، نه مقتضيات عصر را.9

و:

اگر كسى را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر، تغيير دهنده بعض موادّ قانون الهى است يا مُكَمَّلِ آن است، چنين كس... از عقايد اسلامى خارج است; به جهت آن كه پيغمبر ما، خاتم انبياست و... خاتَمْ، آن كسى است كه آن چه مقتضىِ صلاحِ حالِ عباد است، اِلى يَومِ الصُّور10 به سوى او وحى شده باشد و دين را كامل كرده باشد. پس بالبديهه، چنين اعتقاد، كمال منافات را با اعتقاد به خاتميّت و كمال دين او دارد و انكار خاتميّت، به حكم قانون الهى، كفر است.11


ب) دردها و دغدغه هاى شيخ

نخستين و مهم ترين درد و دغدغه شيخ ـ كه همه دردها و دغدغه هاى وى از آن برمى خاست ـ «اداى تكليف شرعى» و «وفاى به عهد»ى بود كه، به حكم مسلمانى با خداوند داشت. در تلگرافى كه در بحبوحه مشروطه اول، همراه جمعى از علما، از تحصن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) به شهرهاى مختلف ايران زده، ضمن انتقاد از گرايش مجلس شورا به قوانين غربى و تكاپوى عناصر غرب زده و گروه هاى بابى و بهايى براى انحراف در مسير جنبش، مى نويسد:

هيأت مقدس علما و طلاّب و مؤمنين و عقلاى مسلمين [ مهاجرين به حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)] حاضر شده اند كه به بذل نَفْسِ نفيس12، عهدى را كه با خداوند نموده اند وفا كنند و وديعة الله را نگاه دارى نمايند و شرع شريف را به طورى كه از اسلاف گرفته اند، به اخلاف سپارند و پاس صدمات و زحمات حضرت رسول و ائمه هدى(عليهم السلام) و شهدا و صديقين، مهاجرين، انصار و فقهاى سلف [ را] داشته باشند. شما هم كيشان، در همين تكليف با ماها شراكت داريد و عند الله مسؤول هستيد... همّت فرماييد دين خدا را نصرت كنيد. اين مجلس را بر شالوده صحيحه شرعيه بنا كنيم و اشخاصِ خداشناسِ عاقبت بينِ دين دار را به عضويّت تعيين نماييم و بندگان خدا را مُرفَّه الحال نموده، دين و دنيا را معمور و كافّه ناس آسوده [ كنيم] تا بتوانيم از عهده جواب الهى يوم يقوم الناس لربّ العالمين بر آييم.

اين سخن او بود، و همواره نيز خداى را شاكر بود كه در چنان موقعيت حساسى، به رغم خطرهاى بزرگ، از عهده اداى تكليف برآمده است.

شيخ، شأن و مسؤوليت اصلى روحانيان را حفظ و ترويج دين مى شمرد. وى در نامه اى به علماى اصفهان در ابتداى مشروطه مى نويسد:

مقتضى مقام علماى اعلام، در هر جا باشند، هدايت خلق و اطفاى دايره فساد و ملاحظه خير ملت و صلاح رعيت است و اين تكليف... هميشه بر عموم ماها شرعاً و عقلاً وارد بوده و هست و غفلت از اين تكليف شرعى... هرگز جايز نخواهد بود.13

همچنين در نامه اى كه در تاريخ 20 صفر 1327 قمرى به ميرزا حبيب الله مجتهد خراسانى هنگام آشوب افكنى مشروطه خواهان تندرو در مشهد در اواخر استبداد صغير نوشته، مى گويد:

در اين موقع مهم تجافى حضرتعالى در مهامّ كليّه چه جهت دارد؟... مستدعى است در اصلاحات جدّاً كوشش بفرماييد.14

افزون بر اين، بايد به نامه هشدار برانگيز وى در تحصن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)خطاب به علماى سراسر كشور اشاره كرد كه آنان را از عواقب سوء مشروطه وارداتى به شدت ترسانده و تقاضا مى كند كه در آن شرايط حسّاس، به وظيفه دينى و ملّى خويش براى نجات اسلام و مسلمانان عمل كنند:

قُرب هزار سال است كه از غيبت كبراى حضرت حجت بن الحسن ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ مى گذرد. در اين مدت متمادى، علماى بزرگ و نُوّاب عامّه در هر دوره رنج ها برده و سختى ها كشيده اند و از بذل عمر و مال چيزى دريغ نداشته اند تا دين اسلام و مذهب جعفرى را يَداً بِيَد،15 امروز به دست شما رسانيده اند. شرح زحمات و خدمات و آثار قلميّه و مجاهدات علميّه آن بزرگواران را در حفظ شريعت و حراست اسلام شماها خود بهتر از همه كس مى دانيد. در اين عصر، تكاليف نيابت عامّه و مسؤوليت تامّه، من جميع الجهات، به شما متوجّه است. بايد اين اسلام را كه وديعه الهيّه است، لامحاله به همان قوّت و رونق و رواج كه از اسلاف [پيشينيان] گرفته ايد، تسليم اخلاف [نسل هاى بعد] بفرماييد.

در همين نامه، با «كوبه» فرياد خويش بر وجدان خفته شاه و دولتيان كوفته و توطئه هاى بيگانگان را به باد اعتراض گرفته است:

اعمام همايونى با گنج هاى قارونى خود را به كنارى كشيده اند. رجال دولت همه مدهوش، كَأَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَه!16 پادشاه اسلام پناه آيا خود نيز غافل است يا متغافل؟! نمى دانيم! شايد وساوس وزراى خيانت شعار و دسايس دولت هاى هم جوار [ روس و انگليس] و افسون هاى دردمندانه روزنامه جات كه امروزه از وسايل تهتّك و تجرّى، و ادوات تكسّب و تكدّى شده است، در ضمير منير تأثير نموده، ذات اقدس را براى تسليم كردن اسلام و تبديل دادن شرايع و احكام حاضر ساخته باشد!17


راهكارهاى شيخ براى حفظ و گسترش دين در جامعه
اصول زير، راهكارهاى شيخ براى حفظ دين در جامعه بود:

1. بسط معارف و آگاهى هاى دينى بين مردم;
2. مبارزه با بدعت ها و سنت شكنى ها;
3. پيش گيرىِ به هنگام از توطئه ها و دسيسه هاى دشمن (علاج واقعه پيش از وقوع);
4. اجراى حدود و احكام شرع به وسيله فقيهان پارسا;
5. دخالت در سياست با دو هدف كلّى: بسط عدالت اجتماعى و استقلال كشور از يوغ بيگانه;
6. حفظ استقلال روحانيان از دولت;
7. رفع اختلافات و كشمكش هاى داخلى مسلمانان، بويژه روحانيان;
8. سازماندهى جبهه حق (روحانيان و هواداران آنان);
9. پرهيز از خطر عوامل نفوذى و خنثا گذاردن دسيسه هاى آن ها;
10. قاطعيت در برابر جريان هاى انحرافى، امّا متنفّذ روز;
11. پرهيز از تندروى ها و كندروى ها / افراط ها و تفريط ها.

به ديده شيخ، بيش ترين مسؤوليت در رعايت و انجام اصول فوق، بر عهده روحانيان قرار دارد; هرچند كه ساير مردم نيز در اين زمينه خالى از مسؤوليت نيستند.

كاربرد اصول فوق را به اجمال در پرونده شيخ برمى رسيم:

1. بسط معارف و آگاهى هاى دينى بين مردم

شيخ بسيار مى كوشيد كه معلومات و آگاهى هاى دينى جامعه ـ اعم از مسائل شرعى و معارف دينى ـ را بالا ببرد و از اين كه مى ديد سطح آگاهى هاى دينى در بين مردم اُفت كرده، شديداً رنج مى برد:

هزار حيف كه افراد ملت ما را ابداً رغبت تحصيل علم [ به قوانين الهى]... نبوده و نيست و... گويا ماها، جهل [ به قوانين الهى ]را محبوب ترين اوصاف يافته ايم! من نمى دانم، شما مردم چرا اين قدر بى ميل هستيد به تحصيل علم و قوانين الهى، كه به شما [ پيروان مذهب] اماميّه عطا شده؟! بر شما باد كه... تحصيل علم به قانون الهى بنماييد تا بدانيد كه قانون الهى ما را كافى است، و [ همان] احسن و اكمل قوانين است.

نكته ديگرى كه شيخ در عرصه تبيين حقايق دينى (و نيز افشاگرى هاى سياسى) عملاً بدان توجه داشت، مجهّز بودن روحانيان به ابزارهاى تبليغى روز و ادبيات زمانه بود. توضيح آن كه: نخستين و بزرگ ترين چالش روحانيان با دشمنان خويش، همواره در عرصه كلمه و كلام رخ مى دهد. اصولاً حركت هاى موج آفرين سياسى در جامعه، نوعاً بر امواج دامن گستر فكرى و فرهنگى مبتنى است; يعنى نخست يك حركت فكرى و فرهنگى در جهت توجيه و تبليغ برخى آرمان ها در اجتماع آغاز مى شود و زمانى كه عشق و ايمان به «تحققِ» آرمان هاى مزبور در عمق ذهن ها و دل ها راه يافت، پايه هاى يك نهضت اجتماعى ـ سياسى (و در صورت لزوم، قيام نظامى) شكل مى گيرد. در واقع، آن موج فرهنگى و گرايش آرمانى، پس از تدوين مبانى نظرى و راهبرد عملى خويش، و اثبات توانمندى آن مبانى در تأمين آرمان ها و اهداف برين، تحرك سياسى و احياناً نظامى خاص خويش را پديد مى آورد و نهايتاً پس از عبور از ميدان هاى جهاد و مبارزه، به تأسيس نظام سياسى ـ فرهنگى مطلوب خويش موفق مى شود.

بنابراين، چالش ها و قيام هاى سياسى، نوعاً مسبوق به چالش ها و نهضت هاى فرهنگى اند و در چالش هاى فكرى و فرهنگى نيز، سلاح دو طرف بيش از هر چيز، ابزار «كلمه و كلام» و به تعبيرى روشن تر، تبيين رسا و مستدلّ افكار و آرمان ها، و توان دفع شبهات و شايعات خصم مى باشد. ناگفته پيداست كه ميزان توفيق چالش گران مزبور، بستگى مستقيم با نوع و ميزان استفاده آن ها از ادبيات روز و ابزارهاى گوناگون تفهيم و تفهّم (از خطابه و منبر گرفته تا كتاب و مطبوعات و سينما و تآتر و غيره) دارد.

افزون بر اين، هر گروه يا شخصيت اجتماعى كه بتواند با سازماندهى و هدايت بهينه نيروهاى خويش، و برقرارى ارتباط مساعدِ فكرى و عاطفى با نيروهاى ديگر ـ بويژه نسل جوان و نوانديش ـ به دايره نفوذ و مجبوبيت اجتماعى ـ سياسى ـ فرهنگى خود افزوده و قدرت عمل و تأثير خويش را بالا برد، توفيق بيش ترى در پيشبرد اهداف اصلاحى خواهد داشت.

اسناد و مدارك موجود نشان مى دهد كه شيخ فضل الله به اين نكات توجه داشته و حتى در روابطش با مراجع بزرگوار عصر، به اين گونه مسائل توصيه مى كرده است. اولاً او در بحبوحه مشروطه اول به منظور تبيين ديدگاه هاى اصلاحى و انتقادى خويش، پاسخ گويى به شبهات و ردّ شايعات، در كنار سخنرانى هاى افشاگرانه مستمر، به انتشار روزنامه (در قالب لوايح و مكتوبات) دست زد و در اين زمينه، نثر شيوا، پخته و ادبيات روان و جذاب شيخ ـ در قياس با نثر پيچيده و غليظ و به اصطلاح آخوندى ميرزاى نائينى در «تنبيه الامه» ـ بسيار قابل ملاحظه و توجه است. شيخ در اوج مبارزات خويش در مشروطه، براى رساندن پيام خود و هم فكرانش به گوش افرادى كه زير بمباران شديد تبليغات دشمنان اسلام و روحانيان قرار داشتند، به طور توأمان از ابزار «خطابه» و «ژورناليسم» سود جسته و اين بسيار جالب است. بر اين اساس مى توان در كنار روزنامه نگاران اصول گرا و مشهورى چون مهاتما گاندى، از شيخ نيز نام برد.

مطبوعات و هنر، دو نقطه ثقل قدرت در عصر حاضرند و مع الاسف روحانيان و به طور كلّى دين باوران و دين پناهان جامعه ما، هنوز به اين امر وقوف كامل نيافته و در نتيجه چنان كه بايد و شايد، به چالش با خصم در اين عرصه برنخاسته اند. اين در حالى است كه مثلاً صهيونيسم جهانى بيش از يك قرن است كه اهميت و ضرورت ورود به اين عرصه را دريافته و از هنر هفتم گرفته تا مطبوعات و خبرگزارى هاى بزرگ جهانى را تسخير و براى مقاصد نامشروع خويش استثمار كرده است. ما به عنوان ابزار پيشبرد اهداف مشروع خود، بيش تر به قدرت حكومت و پست هاى سياسى و دولتى چشم دوخته ايم; در حالى كه در جهان كنونى، قدرت حكومتى، بدون اتكا و ابتنا بر امواج فكرى و فرهنگى، اگر هم قابل حصول باشد، دست كم قابل دوام نيست، و چنين است كه حتى رژيم بى بنياد پهلوى نيز پس از هر دو كودتاى اسفند 1299 و مرداد 1332، كوشيد از تحريف تاريخ ايران باستان و تمسك دروغين به زردشتى گرى، همراه با مايه هايى از غرب زدگى، معجونى به عنوان «ايدئولوژى شاهنشاهى» بسازد و با تبليغ آن به اصطلاح «خلأ تئوريك» موجود را پر كند!

مشروعيت هر حكومتى، در گرو توفيق بانيان و حاميان آن در ايجاد زمينه پذيرش اجتماعى آن حكومت است و زمينه سازى فكرى و فرهنگى نيز، كارى است كه جز از اهل فرهنگ، و صاحبان كلمه و كلام بر نمى آيد. ضمناً حرف اول را در تأثير كار فرهنگى بر جامعه، نخست جرايد و نشريات اَدوارى مى زنند و سپس كتاب. اهل نظر مى دانند كه در عرصه نگارش و قلم; كتاب، ديرپاترين محصول، ولى روزنامه و مجله سريع ترين و پردامنه ترين تأثير را در جامعه روى انسان ها دارد.

2. مبارزه با بدعت ها و سنت شكنى ها

مبارزه روحانيان با بدعت ها و بدعت گران، از جمله اصلى ترين و مهم ترين وظايف اين طايفه است; چه، توفيق دين در نجات بشر و تأمين سعادت او، موقوف به آن است كه هواپرستان و خودكامگان، زلال حقايق آن را به تمنيات نفسانى و شيطانى خويش نيالوده و احكام و معارف نورانى و رهايى بخش دين را تحريف نكنند; از اين رو تكاپوى عالمان در حفظ دين، نمى تواند از مبارزه با پيرايه ها و بدعت هايى كه اين جماعت بر چهره دين مى بندند، خالى باشد. شيخ قويّاً به لزوم مبارزه با بدعت ها و انحرافات، و برخورد قاطع با عوامل آن معتقد بود و به هيچ روى سكوت در برابر بدعت گران و سنت شكنان، و بدتر از آن، همراهى و هم دلى با آن ها را بر نمى تافت و تعلّل و تأخير در مبارزه با آن جماعت را موجب آفات بسيار مى شمرد.

ضياءالدين دُرّى كه در ايام تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) با شيخ ديدار و گفت و گو داشته، مى گويد:

در ديدارم با شيخ به وى گفتم: اگر مشروطه حرام است، پس چرا ابتدا همراهى و مساعدت فرموديد؟ و اگر حلال و جايز است، پس چرا مخالفت مى فرماييد؟ ديدم اين مرد محترم اشك در چشم هايش حلقه زد. گفت: من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بى دين و فرقه ضالّه و مُضِلّه مخالفم كه مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامه ها را كه لابد خوانده و مى خوانيد كه چگونه به انبيا و اوليا توهين مى كنند و حرف هاى كفرآميز مى زنند؟! من عين همين حرف ها را در كميسيون هاى مجلس از بعضى شنيدم. از خوف آن كه مبادا بعدها قوانينِ مخالفِ شريعت اسلام وضع كنند، خواستم از اين كار جلوگيرى كنم; آن لايحه18 را نوشتم. تمام دشمنى ها و فحّاشى ها از همان لايحه سرچشمه گرفته است! علماى اسلام مأمورند براى اجراى عدالت و جلوگيرى از ظلم. چگونه من مخالف با عدالت و مروّج ظلم مى شوم؟... مطابق حديث صحيح صريح، در اين گونه موارد، علما بايد ازبِدَعْ جلوگيرى كنند و الاّ خداوندِ عالَم، آن ها را به رو به آتش جهنّم مى اندازد! از اين مقوله سخنان با حالت تأثّر مى فرمود، به طورى كه بنده را هم منقلب نمود.19

به گزارش مستوفى تفرشى در گفت و گوى مفصلى نيز كه شيخ با سيدين طباطبائى و بهبهانى در همان ايام تحصن داشت، پس از اشاره به مندرجات ضدّ اسلامى برخى از جرايد مشروطه، فرمود:

جريده آزاد را خوانديد! والله اگر امروز ما جلو اين جرايد را نگيريم، مورد مؤاخذه و قهر خدا و رسولش خواهيم بود. شما پيشوايان دين شريف هستيد، براى چهار روز زندگى دنيا نمى شود اين طور زير بار مزخرفات اين مردم رفت و هيچ نگفت...

سپس افزود:

شما را به خدا و به مسلمانى شما و وجدان شما، ببينيد سزاوار است كه پيشوايان و مجتهدين دين شريف اسلامى در پاى منبر حاضر باشند و يك نفر واعظ متهم فاسد العقيده در بالاى منبر، هزاران ناسزا نسبت به علما و پيشوايان و نسبت به بزرگان دين و نسبت به وزرا و اعيان و اشراف و غيرها بگويد و شما در پاى منبر گوش كنيد و خنده نماييد و از نطّاقى و لفّاظى او تعريف و تمجيد نماييد؟! ديگر براى طبقه علما چه باقى گذارده اند؟! و شما فقط با عنوان آيت الله و سيّدين سَنَدين و چهار شاهى پول هوايى مغرور شده ايد! اسم اين ها را چه بايد بگذاريم؟! والله بيخود شما با اين عبارات، خوشوقت و مغرور گرديده ايد. اين مردم امروزه چون محتاج به شما هستند، اين است كه شما را با لفظ، به مراتب عاليه رسانده اند، براى اين است كه قوّه و قدرتى به دست بياورند، آن وقت شما را از درجات عليا به مرتبه سفلا برمى گردانند. اولين علامتش اين است كه ميانه شما را با من چنان برهم زده اند كه هيچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز ديگر نوبت شما مى رسد! مى دانم امروز ابداً اين مطالب من به گوش شما فرو نمى رود; ولكن به شما مى گويم و مى سپارم گول نخوريد، كه اين مردم بر ضد شما هستند. اگر شما از همين امروز ايراد سخت در كار نامشروعشان مى كرديد، شما هم به حالت من بوديد. البته شما مى توانيد شنيدن ناسزا و توهين به شرع مقدس را تحمل نماييد; ولكن از قوّه من خارج است كه با اختيار، تقويت از دشمنان دين كنم... به هر تقدير، اين چند نفر واعظ كه قبح اعمال و نيّت فاسد ايشان به همه كس مكشوف است، يا بايد از تهران مهاجرت نمايند يا قدغن شود قدم بر منبر بگذارند... .

مرحوم سيد محمد طباطبائى در پاسخ شيخ، ضمن تصديق مطالب و اظهارات وى، اصلاح و تصفيه مجلس و مشروطه از عناصر فاسد و منحرف و آشوب گر را به آينده موكول كرده و سخن از مداراى با آنان به ميان آورد و خواستار پايان دادن شيخ به تحصن معترضانه خويش شد. شيخ در مقابل اظهار داشت:

مى خواهم سؤالى از شما بكنم. مى گوييد امروز اگر در دفع جماعتى اقداماتى نماييم، دچار اشكالات خواهيم شد; بايد بعد از اين، به مرور زمان، اين جماعت را دفع كرد. چگونه اين حرف را مى توان پذيرفت؟ امروز كه اين جماعت داراى قوّه و قدرتى نيستند اگر در دفع آن ها دچار حادثات ناگوار شويد، فردا كه قدرتى پيدا كردند، مسلمانانِ سست عنصر را دور خود جمع كردند، مخلوقى را از اطراف براى پيشرفت مقاصد در دور خويش حاضر كردند و جمعيتى شدند، در آن وقت مى خواهيد دفع نماييد؟! اگر از من گوش داريد، ما را به حالت خود در اين جا بگذاريد شما برويد; زيرا كه با اين وضع، آمدن ما ميسر نيست! اما آن قدر به شما مى گويم كه اولاً شما قصدِ دفع كردنِ اين جماعت را نداريد; بلكه اگر حمايت از ايشان نفرماييد، هيچوقت سعايت هم نخواهيد كرد! بر فرض كه باطناً اين نيت و قصد را داشته باشيد و انتظار موقع بكشيد، تا آن زمان اين جماعت شما را به خاك سياه خواهند نشانيد. از اين هم بيش تر، گفتن نشايد.20

3. پيش گيرى از توطئه ها و دسيسه هاى دشمن (علاج واقعه پيش از وقوع)

شيخ تأكيد داشت كه بايد بدعت ها را در نطفه خفه كرده و به اصطلاح، علاج واقعه را قبل از وقوع كرد. زنده ياد، استاد مطهرى يكى از انتقاداتى كه بر روحانيان زمان خود وارد مى ديد، آن بود كه علما ـ چنان كه بايد و شايد ـ به پيش بينى و پيش گيرى خطرها نمى پردازند و نوعاً پس از اقدام دشمن و وقوع حوادث فتنه بار (هم چون سناريو اصلاحات ارضى و كشف حجاب) به جلوگيرى برمى خيزند و در نتيجه، گرفتار بسيارى از مشكلات شده و دست كم ناچار مى شوند هزينه سنگينى را براى دفع خطر بپردازند. شيخ فضل الله نيز به علاج واقعه پيش از وقوع معتقد بود و مى فرمود:

لازم است بر طبقه علما، خاصّه آن هايى كه مبسوط اليد باشند و زمام مهامّ جمهور به موجب [ حديث] «مجارى الامور» به يدِ آن هاست، حتّى المقدور قبل از ابتلاى به واقعه علاج فرمايند.

گفتنى است كه مبارزه علما با بدعت ها ـ خصوصاً بدعت هاى مدرن و روشن فكر نمايانه ـ نوعاً هزينه اى سنگين (گاه بسيار سنگين تر از مبارزه با حكام ستم گر) براى آنان در بر دارد (چنان كه شيخ در اين راه، هزينه بسيار سنگينى ـ مال، جان و آبرو ـ پرداخت). علاوه، چون سنت شكنان در بسيارى اوقات، پيچيده و موذيانه عمل مى كنند، شناخت شعارها و شكلك هاى رنگارنگ و فريبنده آن ها، بينشى قوى و اطلاعاتى گسترده و عميق مى طلبد، كه همه روحانيان از آن بهره مند نيستند; از همين روست كه در پگاه بروز بدعت ها، تنها تعداد اندكى از عالمان به اين ميدان هولناك گام مى نهند و ديگران به تماشا يا توجيه مى نشينند.

اين در حالى است كه اگر همه عالمان يا بخش عمده روحانيان، مصمم و قاطع، در عرصه دفاع از اسلام و مبارزه با بدعت گزاران حضور يابند، هم كار ستيز با بدعت ها زودتر و قوى تر پيش مى رود و هم هزينه هاى اين راه كم تر مى شود; زيرا هزينه ها روى مجاهدانِ حاضر در صحنه «سرشكن» مى شود، و گاه چه بسا بدعت گذاران با مشاهده جدّيت روحانيان در مبازه با بدعت، جرأت پيشروى به خود نداده و نتيجتاً هزينه درگيرى با بدعت گران به صفر مى رسد; اما زمانى كه جمعى از عالمان دين ـ به هر دليل ـ در برابر بدعت «سكوت» ورزيده و جمعى ديگر حتى به «توجيه» و «تأييد» بدعت گران و ثناخوانى آنان پرداختند و تنها معدودى از روحانيان بر ستيز با بدعت پاى فشاردند، آن وقت بالطبع هزينه مبارزه بالا مى رود و ممكن است كار به جايى برسد كه فقيه بزرگ شهر را در ميدان مركزى پايتخت بر دار كشند و حتى پاى آن برقصند و كسى هم جرأت مخالفت نداشته باشد! پس از آن نيز تازه نوبت كسانى برسد كه به علت «سكوت» و «عدم اطاعت مطلق» از گروه هاى جائر، بايد رنج زندان و شكنجه تبعيد را نوش جان كنند. البته در اين صورت نيز، عالمان دين باور و خدا ترس هم چون شيخ نورى ـ كه خانه، بر دامنه آتشفشان ساخته و در راه خدا حاضر به هرگونه فداكارى هستند ـ از قلّت ياران موافق و شدت هجوم دشمن قهار باكى به خود راه نداده و چشم به فرمايش سالار شهيدان7 دارند كه فرمود: «لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله». بالاخره هر كارى هزينه خاص خويش را مى طلبد، و هرچه كار مهم تر، هزينه آن هم سنگين تر، و به قول شاعر:

بشكست اگر دل من به فداى چشم مستت *** سر خمّ مى سلامت، شكند اگر سبويى!


4. اجراى حدود و احكام شرع به دست فقيهان پارسا

ديگر راهكار (بلكه راهبرد اصولىِ) شيخ براى حفظ دين و سلامت روحى و اخلاقى جامعه، اجراى حدود و احكام شرع بود كه البته از ديدگاه او، جز با حكم و تنفيذ فقيهانْ محقّق نمى شد:

ولايت، در زمان غيبت امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ با فقها و مجتهدين است.

در زمان غيبت امام(عليه السلام) مرجع در حوادث، فقهاى از شيعه هستند و مجارى امور، به يَدِ ايشان است و بعد از تحقّق موازين، احقاق حقوق و اجراى حدود مى نمايند و ابداً منوط به تصويب احدى نخواهد بود.

...طبقه علما، خاصّه آن هايى كه مبسوط اليد باشند... زمامِ مِهامّ جمهور21 به موجب [ حديثِ] «مَجارىُ الأُمور»22 به يدِ آن هاست.

5 . دخالت در سياست به هدف بسط عدالت و حفظ استقلال

شناخت مبانى استوار دين و نقشى كه در تأمين سعادت جاويد بشر دارد، كافى است كه هر انديشمندى را به لزوم دين دارى و عمل به دستورات دينى متقاعد سازد. مع الوصف، دين در جامعه اى كه در آن ظلم و بى عدالتى رواج دارد و استقلال و آزادى (و حتى بهداشت و غيره) در آن فراموش شده، كارايى لازم را نداشته و چه بسا عامل بدبختى و تيره روزى شمرده شود! از اين روى، پاسداران عقايد دينى مردم، بايد دغدغه اصلاح دنياى آن ها را نيز داشته و در اين راه، به شيوه خاص خود كوشا باشند. و اين جز با شركت فعال روحانيان در گردونه خدمات و اصلاحات اجتماعى و (در صورت لزوم) مبارزات سياسى و بويژه دفع تجاوز بيگانگان به مقدّرات جامعه اسلامى، ممكن نيست. بى جهت نيست كه شيخ را ـ گذشته از خدمات فرهنگى ـ در عرصه اصلاحات اجتماعى و مبارزات سياسى نيز فعال مى يابيم.

گفتنى است كه جنبش موسوم به مشروطيت، داراى دو وجه «سلبى» و «ايجابى» بود. از ديدگاه روحانيان، وجه سلبى جنبش، نفى خودكامگى و استبداد، و خاتمه دادن به نفوذ بيگانگان در امور كشور بود كه مى توان از اين دو با عنوان «عدالت» و «استقلال» ياد كرد. وجه ايجابى جنبش نيز از ديدگاه اين طبقه اجراى احكام اسلام در امور اجتماعى، سياسى و قضايى بود. روحانيان شأن و وظيفه اصلى خويش را در پاسدارى از دين و ترويج معارف و اجراى احكام آن مى شمرند; ولى از آن جا كه اولاً دين را جدا از سياست ندانسته و بسيارى از احكام الهى را ناظر به امور اجتماعى و سياسى مى ديدند، و ثانياً به روشنى حس مى كردند كه در يك حكومت جابرانه و ضدّ اسلامى، اجراى احكام اسلام و پاسدارى از دين خدا دشوار، بلكه ناممكن است، در سياست نيز (در حدود توان و امكانات) دخالت مى كردند و مى كوشيدند به شيوه هاى مختلف (مستقيم و غير مستقيم) سياست را با دين مهار و هدايت كنند. بر همين پايه بود كه شيخ فضل الله نورى جدّاً عقيده داشت:

تعرّض به امور دينى و اعتقادى، و ترتيب مقدمات اضمحلال دولت اسلامى، مطلبى است كه صبر برآن روا نيست.23

در اين جاست كه به دو فصل بارز از كارنامه شيخ مى رسيم:

أ) ضديت با استبداد و تلاش براى دستيابى به عدالت;

ب) ستيز با موجبات سلطه بيگانگان بر مقدّرات جامعه اسلامى.

1ـ5. ضديت با استبداد و تلاش براى دستيابى به عدالت

محو ظلم و دستيابى به عدالت، آرمان مقدّسى بود كه شوقِ وصول به آن، شيخ را هم چون آحاد ملت ايران، در صدر مشروطه به قيام بر ضدّ استبداد واداشت:

كلمه طيبه "العدل" را هر كس اصغا نمود، بى اختيار در تحصيل آن كوشيد و به اندازه وسعت، به بذل مال و جان خوددارى نكرد. مِن جمله خودِ داعى هم اقدام در اين امر نموده و متحمّل زحماتْ سَفَراً و حَضَراً شدم.24

وقتى هم از آن سفر برگشت، «تأسيس اساس مجلس دارالشوراى ملّى و معدلت خانه اسلامى» را به دوستان تبريك گفت و آن را «موجب ترويج شرع اطهر و تعظيم شعاير اسلامى» شمرد.25 بعدها نيز كه راز مخالفت وى با مشروطه را جويا شدند، اظهار داشت مخالفت وى، با گروه ها و جرايد ضدّ اسلام است، نه اجراى عدالت.26

البته شيخ ـ به حق ـ انسان ها را در شناخت «موارد و مصاديق» عدالت، نيازمند دين شمرده و به حكمِ «خِرَد» ـ كه خالق جهان را در تشخيص مصالح بشر و تأمين سعادت جاويد وى، از همگان آگاه تر مى داند ـ «تحصيل عدالت صحيحه نافعه» را منوط به «اجراى احكام اسلام» مى شمرد. همچنين تأكيد داشت كه اجراى قوانين عادلانه در جامعه، به پشتوانه روحى و اعتقادى نياز دارد و آن نيز، چيزى جز ايمان به خدا و قيامت نيست. از نظر شيخ، حكومت در اسلام، صرفاً وسيله اى براى اجراى حدود و احكام الهى است و تحقّق اين امر هم راهى جز تقويت علما و رجال سياسى اسلام گرا ندارد:

اسلام ـ كه دين ما وامّتان حضرت ختمى مرتبت است ـ از همه اديان، اكمل، وبناى آن بر عدل تامّ است. كما قال الله تعالى: «اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِحْسانِ»27 و در دين اسلام، بحمد الله تعالى نيست مگر عدل. فى الحقيقه، سلطنتْ قوّه اجرائيّه احكام اسلام است. تحصيل عدالت [ منوط] به اجراى احكام اسلام است. اقدام به معروف و اجتناب از منكر... حقيقت عدل است. هر مقدار، يقين به مبدأ و معاد، و خداترسى و اميدوارى شديدتر است، عدالت منبسط تر خواهد بود و هر چه از اين كاسته شود، بى اعتدالى زياده خواهد شد.28

شهيد نورى، از سياست و عدالت، تصويرى چُنين «توحيدى» داشت و عرصه زندگى را حوزه اقتدار «مطلق» الهى مى شمرد. با اين حساب، وى به هيچ روى نمى توانست ميانه اى با استبداد (چه در شكل فردى سلطنتى و چه در شكل حزبى و طبقاتى آن) داشته باشد. پيتر آورى، استاد تاريخ دانشگاه كمبريج، سخن جالبى دارد:

شيخ فضل الله نورى ... را بايستى نماينده آن مكتب فكرى دانست كه حاكميت را از خداوند مى دانند، و نه از مردم و شاه.29

2ـ5. ستيز با موجبات سلطه بيگانگان بر مقدّرات جامعه اسلامى

بر عدالت خواهى و استبداد ستيزى شيخ، بايد استقلال خواهى و تكاپوى وى براى رهايى از سلطه استعمار را نيز افزود. رهايى از سلطه بيگانگان ـ بويژه استعمار غرب ـ در همه شؤون فكرى، سياسى، حقوقى و غيره هدفى اساسى بود كه شيخ، به درستى دستيابى به ايرانِ آباد و سربلند را در گروِ آن مى شمرد و زندگى اش را يكسره وقف آن ساخته بود. تقريظ وى بر «تبشير اندر تبشير» (1314 ق) نشان مى دهد كه حركت در اين راه را مصداق «جهاد فى الله» شمرده و «تجارت سودمند دنيا و آخرت» مى دانست.30

تلاش شيخ براى رهايى ايران اسلامى از نفوذ و حاكميت كفر، سه وجه اقتصادى، سياسى و فرهنگى داشت كه در كتاب «ديده بان، بيدار» به تفصيل از آن سخن گفته ايم.

چنان چه روحانيان بخواهند در انجام مسؤوليت هاى خويش (مبنى بر تبليغ دين و اجراى احكام آن، بويژه جلوگيرى از ظلم زورمندان) موفق شوند، بايستى:

اولاً به ملت متكى، و از دولت مستقل باشند; زيرا روحانيان وابسته به دولت ـ بويژه در محيط هاى شيعى ـ، فاقد نفوذ و قدرت براى مقابله با انحرافات احتمالى حكومت مى باشند;

ثانياً بايد از كشمكش و نزاع درونى دور بوده و متحد و يك پارچه عمل كنند (اختلاف نظر علمى، حساب ديگرى دارد); زيرا كشمكش درونى، گذشته از آن كه نيروهاى آنان را به شدت تحليل مى برد، راه را بر نفوذ موذيانه و مخرّب عمّال استبداد و استعمار ـ كه براى تضعيف و نابودى روحانيان ثانيه شمارى مى كنند ـ مى گشايد.

از اين روست كه مى بينيم شيخ در طول مبارزات خويش، از يك سو بر استقلال روحانيان از دولت تأكيد داشت، و از ديگر سو، نسبت به اختلافات درونى اين صنف سخت حساس بود و مى كوشيد با گشودن باب بحث و تفاهم ميان جناح هاى درگير روحانيان، زمينه هاى نفوذ و تأثير سوء عوامل بيگانه بر بخش هايى از آن سلسله را از بين ببرد.

6. حفظ استقلال روحانيان از دولت

حفظ استقلال روحانيان از دولت و حكومت (و بيفزاييم: احزاب و گروه هاى قدرت پرست سياسى)، در رأس اهداف و سياست هاى شيخ قرار داشت. اين در حالى است كه او، از هيچ نوع همراهى با عناصر «خيرالموجود» دولتى، حمايت از اقدامات «مثبت» حكومت، و نيز حفظ «اعتبار» قدرت مركزى دريغ نداشت. مع الوصف، اولاً موضع انتقادى خويش را نسبت به آن چه كه (به زعم وى) بر خلاف مصالح ايران و اسلام از دولت مردان سر مى زد، مستمراً حفظ مى كرد; ثانياً براى استقلال عمل روحانيان، و حفظ جايگاه «فرا حزبى» و «فرا دولتى» مراجع تقليد شيعه، بهايى گران قائل بوده و به هيچ روى، سيطره مرئى يا نامرئى حكومت بر نهاد روحانيت را بر نمى تافت.

دراين زمينه مى توان به اختلاف او با مجلس اول و سيدين طباطبائى و بهبهانى در جريان تدوين متمم قانون اساسى اشاره كرد. اختلاف بر سر اين بود كه آيا مجتهدان ناظر بر مصوّبات مجلس، تحت سيطره مجلس باشند، يا از حاكميت مستقل بوده و صرفاً زير نظر مراجع تقليد عمل كنند؟ اين مسأله آن قدر براى شيخ حائز اهميت بود كه براى درج و تثبيت آن (و ديگر اصلاحات) در متمم قانون اساسى، به همراه ده ها تن مجتهد سه ماه در حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) تحصن كرد.

«استقلال» روحانيان از دولت ـ بويژه دولتى كه در جهت مصالح و منافع ملى عمل مى كند ـ لزوماً به معناى «ستيز» روحانيان يا حتى «عدم همراهى» آنان با دولت نيست; منتها اگر روحانيان به هر دليل تحت سلطه دولت درآيند، هم عزت و مناعت و استقلال آنان مخدوش مى شود و هم دولت، چنان چه در موردى پايش را كج گذاشت يا به تدريج در مسير انحرافى افتاد، از نعمت «ديده بانى و كنترلِ» اين نهاد محروم خواهد شد. بگذريم كه در جامعه تشيع، روحانى وابسته به دولت (با برچسب هايى چون آخوند دربارى) فاقد وجاهت ملى بوده و حمايت آن از دولت، ارزشى نزد مردم و بالطبع سودى براى دولت به همراه ندارد. و اين روحانى مستقل است كه مى تواند در روز مبادا با يك سطر فتوا، توده هاى ميليونى را به نفع اهداف ملى و اسلامى بسيج كند و دولت را از تنگناهاى دشوار سياسى و نظامى و اقتصادى نجات بخشد.31

در همين زمينه، تذكر اين نكته نيز خالى از لطف نيست كه اهل نظر يكى از مهم ترين ويژگى هاى «جامعه مدنى» را وجود «نهادهاى اجتماعىِ متكى به مردم و مستقل از دولت» مى شمارند. بر اين اساس، چنان چه شيخ نورى را پرچم دار جامعه مدنى عصر خويش بدانيم، به بى راهه نرفته ايم.

7. رفع اختلافات و كشمكش هاى داخلى روحانيان

شيخ از اختلاف در جبهه حق مى رنجيد. آگاهان به تاريخ مشروطه مى دانند يكى از مهم ترين عواملى كه در آن روزگار، ميدان را براى تاخت و تاز عناصر وابسته و منحرف آماده كرد و نهايتاً به انحراف جنبش ملت و قلع و قمع روحانيان و استقرار سلطه بيگانگان انجاميد همين شكاف و انشقاق بين علما بود كه همان عناصر به آن دامن مى زدند.

شيخ، همان قدر كه به برخورد قاطع و بى بازگشت با بدعت گران معتقد بود، نسبت به ديگران ـ بويژه در بين روحانيان ـ به بحث و گفت و گو، كاستن از فاصله ها، ايجاد وفاق ملى و همكارى (بر پايه مشتركات) براى پيشبرد مصالح اسلام و ايران قائل بود. يحيى دولت آبادى در خاطرات خويش موسوم به «حيات يحيى»، موردى از تلاش شيخ را براى گشودن باب گفت و گو و تفاهم با مشروطه خواهان تندرو (از طريق وى) گزارش مى كند، كه البته به نوشته وى با سردى و بى اعتنايى جناح مقابل روبه رو شده است. وقتى شيخ حاضر بود با امثال دولت آبادى گفت و گو كند، موضع وى در برابر بزرگانى چون آخوند خراسانى معلوم بود.

شيخ با جناح آخوند خراسانى درباره ماهيت مشروطه وارداتى و هويّت دست اندركاران اصلى آن، اختلاف نظر داشت و اين امر ـ بويژه با سوسه دوانى عمّال نفوذى بيگانه و خامى و سادگى عناصر خودى ـ بين آن دو (شيخ و آخوند) ايجاد تنش مى كرد; ولى شيخ همواره مى كوشيد با افشاى افكار و اعمال سوء مشروطه چيان تندرو و سكولار، جناح آخوند را از آن چه كه در پس پرده شعارها و نمايش هاى فريبنده و مزوّرانه عناصر سكولار جريان داشت، آگاه سازد و از اين طريق، ريشه هاى اختلاف و تنش بين خويش و جناح آخوند را بسوزاند.

اين تلاش را به وضوح، در لوايح شيخ و همراهان وى در ايام تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)(جمادى الاول ـ شعبان 1325 ) مى بينيم. حتى شيخ در اواخر دوران استبداد صغير ـ كه ظاهراً دوران اوج اختلاف بين شيخ با مراجع مشروطه خواه نجف است ـ در نامه اى به آقا سيد محمدكاظم يزدى صاحب عروه (محرّم 1327) ضمن انتقاد شديد از گروه غرب زده و سكولار، چاره آلام جامعه را، تنها در «تقويت» روح دينى و «اتحاد» عالمان ربّانى مى جويد; دو اصلى كه در هميشه تاريخِ غيبت، حلاّل مشكلات است:

به عقيده داعى، براى معالجه اين امراض مُهلكه، جز تقويت مزاج شريعت، و اتحاد و اتفاق كلمه علماى ربّانيّين، چاره اى نباشد و لذا داعى هم حتى المقدور سعى دارم شايد اين اختلاف كلمه برداشته شود.

بدين سان، حسابِ ملحدان را از معدودْ عالمانى ـ كه مشروطه مطلوب شان چيزى جز مشروطه مشروعه نبود و لذا بعدها دچارِ آزار كسانى شدند كه شيخ را كشتند ـ جدا مى كند و براى سدّ رخنه آن ملحدان است كه تلاش مى كند «اين اختلاف كلمه برداشته شود»; كوششى كه البته در آن برهه از تاريخ، بى نتيجه ماند.32

8. سازماندهى جبهه حق (روحانيان و هواداران آنان)

شيخ، فراتر از عدم اختلاف و كشمكش بين روحانيان، به سازماندهى اين طبقه، و كلاًّ سازماندهى جبهه حق، جلب قلوب افراد جامعه براى تقويت اين جبهه در پيشبرد اهداف اصلاحى و مبارزه با مظاهر و مصاديق باطل، مى انديشيد.

در اسناد به جا مانده از شيخ، پيش نويس ميثاق هاى متعددى يافت مى شود كه به منظور اتحاد و همكارى علماى تهران و ديگر بلاد جهت پيشبرد اهداف ملى و اسلامى نگاشته شده است. يكى از اين ميثاق ها33 در صدر مشروطه و اوايل تأسيس مشروطيت نگارش يافته، و ديگرى ـ كه حقير آن را در كتاب «خانه، بر دامنه آتشفشان»، ص 126 به بعد، آورده ام ـ در بحبوحه مشروطه و در هشتادمين روز تحصن شيخ و ياران وى در حضرت عبدالعظيم(عليه السلام).

مطالعه دقيق اين ميثاق ها، نشان گر اهتمام شيخ به اتحاد و همكارى علماى دين در پاسدارى از اسلام و پيشبرد اهداف اصلاحى روحانيان است.

9. پرهيز از خطر عوامل نفوذى و خنثا گذاردن دسيسه هاى آن ها

مهم ترين خطر اختلاف بين علما ـ چنانكه گفتيم ـ تاخت و تاز عوامل نفوذى دشمن براى تشديد دامنه اختلاف بين رهبران دينى، كوبيدن علماى بيدار به دست هم لباس هاى آنان و تقليل آبرو و نفوذ مردمى روحانيان است تا در پى اين امر، شكاف هاى عميق و مخرّب اجتماعى ـ سياسى ـ فرهنگى در بين آحاد جامعه ايجاد شود و نهايتاً نهضت از مسير اصيل آن منحرف گردد و سلطه بلامنازع استعمار و استبداد وابسته به آن بر جامعه اسلامى استقرار يابد. حساسيت ها و هشدارهاى مكرّر شيخ (در جنبش موسوم به مشروطه) نسبت به خطر عوامل نفوذى بيگانه و نقش موذيانه آن ها در به هم زدن وحدت و انسجام جامعه، و ايجاد انحراف در نهضت اسلامى، معلول آگاهى از اين خطر بزرگ و اساسى بود.34

10. قاطعيت در برابر جريان هاى انحرافى، امّا متنفذ روز

استقلال روحانيان شيعه از دولت و اتكاى آنان به مردم، آن ها را تا حدود زيادى از آسيب هايى كه از ناحيه وابستگى به دولت ها در روحانيان اهل سنت ايجاد مى كند، مصون مى سازد. در عين حال، اتكاى اين قشر به مردم نيز، خالى از مخاطراتى چون تأثير پذيرى از جريانات و گرايش هاى فكرى يا سياسى انحرافى موجود در بين گروه ها و طبقات متنفذ اجتماع، يا سكوت و مماشات در برابر آن ها نيست.

تصور كنيد بخشى از افراد جامعه ـ كه روحانيان، از آن ها و در ميان آن ها است، بويژه نسل جوان و تحصيل كرده ـ تحت تأثير پاره اى از افكار و انديشه هاى وارداتى قرار گيرند كه با اصول و مبانى اسلام اصيل ناسازگار است. در اين جاست كه روحانيان، به اقتضاى وظيفه مبارزه با بدعت و انحراف، مجبورند با آن افكار و مروّجان و مناديان آن در جامعه اسلامى برخورد كنند، و اين امر بالتبع آنان را با بخشى از جامعه كه تحت تأثير اين افكار قرار دارد، درگير مى سازد.

اين همان نقطه آسيب يا پاشنه آشيلى است كه مى تواند صلابت و قاطعيت دينى و ايمانى روحانيان مردم دار شيعه را در برابر بدعت هاى نوظهور به چالش طلبد; خاصه آن كه، چه بسا كسانى در كسوت روحانى نيز (از سر ناآگاهى يا علل ديگر) تحت تأثير امواج فكرى و سياسى جديد قرار گيرند و دانسته يا ندانسته آب به آسياب سنت شكنان و بدعت گزاران ريزند. گاه رواج انديشه هاى التقاطى و منحرف در جامعه تا آن جا پيش برود كه تعرض به آن از سوى هر كس، وى را آماج تيرهاى تهمت و فحاشى و احياناً تهديد و ترور قرار مى دهد.

يكى از مشكلات بزرگ شيخ و هم فكران او در عصر مشروطيت، افكار و شعارهاى فريبنده وارداتى بود كه دل و جان بسيارى از مردم را برده بود; هم چون شعار آزادى، مساوات يا خود مشروطه. پرهيز از افسون اين گونه شعارها و عناوين فريبنده، مبهم و غلط انداز، و تلاش جهت شفاف شدن مفهوم آن ها در فرهنگ غرب زدگان، از اهمّ تلاش هاى شيخ در عصر مشروطه بود كه به انتشار مكتوبات و لوايح گوناگون از سوى وى و هم رزمانش در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)، و نيز سؤال و جواب مشهور آنان با مجلس شوراى ملى (شعبان 1325) انجاميد.35

11. پرهيز از تندروى ها و كندروى ها / افراط ها و تفريط ها

شيخ ـ بويژه در كوران نهضت هاى سياسى و اجتماعى ـ به درستى، نگران تندروى يا كندروى عده ايى از روحانيان، و پيامدهاى سوء اين امر بر سرنوشت نهضت بود.

متأسفانه تجربه نشان مى دهد كه در هر نهضت اجتماعى ـ بويژه نهضتى كه از مرحله رفورم و تغييرات روبنايى گذشته و تا مرز انقلاب و دگرگونى اساسى پيش رود ـ پاره اى از افراد يا گروه ها (به علل مختلف و از آن جمله، هراس از هزينه هاى سنگين شركت در قيام و انقلاب) به دنده «سكوت و تقاعد» افتاده، از حضور در صفوف جنبش باز مى مانند. متقابلاً برخى افراد يا گروه ها نيز (باز به علل گوناگون و از آن جمله، تأثير پذيرى از آتش تيز گردونه انقلاب يا شيفتگى افراطى نسبت به پاره اى شعارها و شخصيت ها) دچار غليان احساسات شده، به دنده افراط مى غلطند و امواج بى مهار عواطف و احساسات آنان منشأ يك سرى خرابى ها و خسارت ها مى گردد. و هردو گروه نيز ـ با كندروى يا تندروى خويش ـ به اتقان و سلامت جنبش لطمه مى زنند. كندروى، البته فقط در مرحله «نفى» انقلاب (محو نظام كهن) وجود ندارد; بلكه در مرحله تثبيت نظام مطلوب نيز به اشكال مختلف (و از آن جمله در عرصه مبارزه با انحراف ها و آفاتى كه بر درخت جنبش مى نشيند) مى تواند مصداق داشته باشد.

جنبش مشروطه نيز، از اين مشكل خالى نبود و بويژه تندروى ها، صدمات سختى به اصالت و سلامت جنبش وارد كرد.

كارنامه شيخ در مشروطه، مشحون از هشدار به ملت و روحانيان است تا در برابر عواقب سوء تندروى ها هشيار باشند و به مبارزه قاطع و بى امان با عناصر افراطى و غرب زده اهميت دهند. در مورد هشدارهاى وى به رهبران دينى نهضت، گفت و گوى او با مرحوم طباطبائى و بهبهانى در پايان مهاجرت قم در صدر مشروطه قابل ذكر است. در آن گفت و گو، شيخ از آن دو پرسيد:

بسيار خوب، شاه درخواست هاى ما را پذيرفته و به زودى به تهران بازخواهيم گشت. بگوييد ببينم پس از ورود به پايتخت چه برنامه اى داريد و چه مى خواهيد بكنيد؟

و طباطبايى يك ساعت تمام از فوايد و محسنات مشروطه و آزادى سخن گفت. شيخ در پاسخ، وى را از زياده روى در دادن وعده ها و شعارها برحذر داشته و از خطر تحريك احساسات و عواطف بى مهار عوام و رجّاله هشدار داده و فرمود:

خيلى تند نرويد كه مى ترسم درمانيد و جلوگيرى از اجتماع نتوانيد كرد.36

در گفت و گويى هم كه با آنان در تحصن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) داشت، به مماشات آن دو، بلكه تأييدشان از خطبا و ناطقان مشروطه به شدت اعتراض كرد; چرا كه آنان در منابر و ميتينگ هاى خويش با تعريف رياكارانه از طباطبائى و بهبهانى، آن را محمل حمله و هتاكى به عالمان بدعت ستيز مى ساختند و به جاى انتقاد، با سكوت، بلكه تأييد آن دو روبه رو مى شدند. شيخ خاطر نشان ساخت كه آن دو خاكريز دوم اين جماعت بوده و به زودى آماج حملات مستقيم آنان قرار خواهند گرفت.37 البته ترور بهبهانى و انزواى جبرى طباطبائى به دست همان جماعت پس از اعدام شيخ، صحت اين هشدار و پيش گويى را ثابت كرد.


كتاب نامه
1. آورى، پيتر، تاريخ معاصر ايران از تأسيس تا انقراض سلسله قاجار، ترجمه محمد رفيعى مهرآبادى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى عطايى، 1367ش.
2. ابوالحسنى، على، خانه بر دامنه آتشفشان! شهادتنامه شيخ فضل الله نورى (به ضميمه وصيتنامه منتشر نشده او)، چ 1، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1382ش.
3. اديب هروى، محمدحسن، تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت در ايران، چ 2، مشهد، شركت چاپخانه خراسان.
4. الهى، ميرزا عبدالرحيم، تبشير اندر تبشير، تهران، 1314ق.
5. تركمان، محمد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و روزنامه شيخ فضل الله نورى، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362ش.
6. ــــــــــــ ، مكتوبات، اعلاميه ها و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل الله نورى در مشروطيت، ج2، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1363ش.
7. رضوانى، محمداسماعيل، انقلاب مشروطيت ايران، چ 3، تهران، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1356ش.
8. سالور، مسعود و ايرج افشار( به كوشش)، روزنامه خاطرات عين السلطنه (قهرمان ميرزا سالور)، تهران، اساطير، 1377ش.
9. كسروى، احمد، تاريخ مشروطه ايران، چ 5، تهران: امير كبير، 1340ش.
10. ناظم الاسلام كرمانى، محمد، تاريخ بيدارى ايرانيان، به اهتمام على اكبر سعيدى سيرجانى، تهران، آگاه، 1357ش.

پي نوشتها:
1. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 287. تأكيد روى كلمات از ما است.
2. محمداسماعيل رضوانى، انقلاب مشروطيت ايران، ص 199.
3. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 56ـ57. ارش الخدش، ديه جراحتى است كه شخصى بر بدن كسى وارد كرده.
4. ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اوّل، ص 321.
5. برانگيختن.
6. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 265ـ266.
7. يعنى، ديده عقل و چشم بينش شان را، پرده هاى تيره اى [ از ماديّت و نفسانيّت] پوشانده است.
8. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 74.
9. عين السلطنه، روزنامه خاطرات، ج 3، ص 2291.
10. تا روز دميدن شدن صور اسرافيل، يعنى تا روز پازپسين.
11. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 57.
12. جان گرامى.
13. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 138.
14. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ج2، ص64.
15. دست به دست.
16. تعبير قرآن مجيد درباره منافقان: گويا چوب هايى خشكند!
17. براى كليشه اين مكتوب ر.ك: احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 410.
18. مقصود، مادّه نظارت فائقه چند تن از مجتهدان طراز اول بر مصوّبات مجلس است.
19. محمدحسن اديب هروى، تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، ص 138ـ139.
20. براى مشروح گفت و گو ر.ك: از همين قلم، خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 99 به بعد.
21. سر رشته امور اجتماعى و سياسىِ ملت.
22. اشاره به حديث معروف «مجارى الأمور و الأحكام على أيدى العلماء بالله الأمناء على حلاله و حرامه»، كه قسمتى است از خطبه معروف حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) در منا (ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 172).
23. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 68ـ69.
24. همان، ص 103.
25. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 40ـ41، نامه شيخ به آيت الله آقا سيد على موسوى. در پايان «تذكرة الغافل» نيز كه همه طبقات را ـ از علما گرفته تا تجّار و ديگران ـ نصيحت كرده و به وظايفشان توجه مى دهد، در نصيحت به شاه، بر دو نكته انگشت مى نهد: حفظ دين و اجراى عدالت، آن هم عدالتى كه اسلام مى پسندد: «ملكا، خسروا، حفظ ناموس شرع و نشر عدالت اسلامى را تكميل فرما!» (همان، ص 71).
26. محمد حسن اديب هروى، تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت در ايران، ص 136ـ143.
27. همانا خداوند به عدل واحسان فرمان مى دهد.
28. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 110ـ111. از مبناىِ «توحيدى» اسلام در امر حكومت و قانون گذارى، و ديدگاه هاى شيخ در اين زمينه، در بخش پايانى كتاب سخن گفته ايم.
29. پيترآورى، تاريخ معاصر ايران، ترجمه محمد رفيعى مهر آبادى، ص 251.
30. ر.ك: ميرزا عبدالرحيم الهى، تبشير اندر تبشير، تقريض شيخ فضل الله نورى.
31. به خاطر دارم در اوايل پيروزى انقلاب، جمعى از چهره هاى انقلابى نظام در تهران و حتى قم، با طرح اين مطلب كه «اينك دولت از خودمان بوده و جنبه اسلامى و انقلابى دارد»، پيشنهاد كردند: «مردم وجوهاتشان را، عوض آن كه بنا به سيره معمول، به حوزه ها دهند، به صندوق دولت واريز كنند; آن گاه دولت، همان گونه كه به نهادها و مراكز مختلف، حقوق و مستمرى مى پردازد، مخارج حوزه ها را نيز تأمين كند». مراجع بزرگوار وقت نظير مرحوم آيت الله گلپايگانى با اين طرح مخالف بودند و وقتى كه موضوع نزد مرحوم امام خمينى مطرح شد، ايشان نيز شديداً با اين طرح مخالفت كردند.

نظر مخالفان عموماً اين بود كه اولاً تضمينى وجود ندارد كه دولت اسلامى تا ابد در همين خط مستقيم پيش رود و احتمال اين كه روزى (با وجود داشتن اسم و ادعاى اسلامى) از اين مسير فاصله گيرد، منتفى نيست. وانگهى روحانيانى كه از دولت حقوق مى گيرند، تحت نفوذ و حاكميت دولت قرار داشته و زير مجموعه آن محسوب مى شوند و در نتيجه از آن جا كه به اصطلاحْ «دستِ دهنده، هميشه بر دستِ گيرنده، تفوّق دارد»، قادر به كنترل و هدايت آن نخواهند بود.

جالب است كه امام در شرايطى حقوق بگيرىِ حوزه از دولت را به مصلحت ملك و ملت ندانست كه خود، بر همه چيز، رياست عاليه و نظارت فائقه داشت و امروزه پس از گذشت ربع قرن از پيروزى انقلاب، لزوم نظارت و مهار دولت و مجلس از سوى روحانيان بيش از هر زمان محسوس تر بوده و صلاح انديشى و آينده نگرى آن رهبر تيزبين، درخور تحسين است.
32. ر.ك: از همين قلم، خانه بر دامنه آتشفشان!، ص 149ـ151.
33. نسخه اى از اين ميثاق، نزد راقم سطور موجود است.
34. درباره توجه شيخ به خطر عوامل نفوذى، و لزوم بر حذر بودن علما و مردم از فتنه انگيزى ها و دسيسه هاى آن ها جهت اختلاف و كشمكش بين رهبران دينى و سياسى (تأييد مزورانه بخشى از آن ها كه فاقد درك سياسى كافى يا صلابت لازم جهت برخورد با هستند) و تخريب و ترور شخصيت برخى ديگر (كه از آگاهى و توان مقاومت بالا برخوردارند) ر.ك: محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص241 و 245ـ246 و 286 و... .
35. همان، ص 363.
36. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات ...، ص 171ـ174.
37. سخنان شيخ قبلاً گذشت.


منبع: ويژه‌نامه آموزه ، شماره 5 , از طر يق شبكه خبرگزاري فارس