«بيعت» و كاركردهاى آن در عصر جاهلى و صدر اسلام‏

حميد رضا مطهرى 1


يكى از سنت‏هاى عصر جاهلى كه مورد تأييد و استفاده‏ى اسلام قرار گرفت بيعت است.
شباهت‏ها و تفاوت‏هايى ميان بيعت در عصر جاهلى و صدر اسلام وجود دارد. شباهت، بيش‏تر در شكل اجرا و برخى شرايط و خصوصيات و متوليان امر بيعت است؛ اما تفاوت مهم بيعت در عصر جاهلى با صدر اسلام، تفاوت كاركردى آن است كه ريشه در نظام سياسى و نوع حاكميت موجود در آن دو عصر دارد.
در اين نوشتار سعى كرده‏ايم ضمن بيان معناى بيعت و اشاره‏ى مختصرى به نظام سياسى و برخى سنت‏هاى عصر جاهلى و صدر اسلام، تفاوت كاركردى آن را در اين دو عصر بيان كنيم.

مفهوم بيعت
بيعت از ماده بيع (ب - ى - ع) و به معناى عهد و پيمان و پذيرش رياست و حكومت كسى است.2 بيع به معناى خريد و فروش بين بايع و مشترى است بيعت نيز معامله‏اى است كه بين بيعت كننده و بيعت شونده واقع مى‏شود. بيع و بيعة از حيث شكل ظاهرى هم يكسان‏اند. در عرب رسم بود كه هنگام خريد و فروش پس از تعيين ثمن و مثمن، براى قطعى شدن معامله، دست راست خود رابه هم مى زدند و مى‏فشردند (مصافحه مى‏كردند)؛ اين عمل در بستن پيمان هم به كار برده مى‏شد و به تدريج در هنگام انعقاد پيمان و انتخاب فرمانده جنگ و رييس قبيله و... همين عمل مرسوم شد و به هنگام بيعت دست راست خود را در دست حاكم يا رييس يا فرمانده جنگ و... مى‏گذاشتند وابراز وفادارى مى‏كردند.

بيعت در اصطلاح عبارت است از تعهدى كه شخص يا اشخاصى به منظور اطاعت يا وفادارى نسبت به شخص يا اشخاص ديگر مى‏پذيرند و، در مقابل، شخص يا اشخاص بيعت شونده نيز وظيفه‏اى را بر عهده مى‏گيرند.
دانشمندان تعاريفى را براى تعريف بيعت آورده‏اند، از جمله «معناها المعاقدة و المعاهدة3...»،
كان المبايع يعاهد اميره‏4...» و «البيعة الصفقة على ايجاب البيع و على المبايعة».5
در اين تعريف‏ها از كلماتى نظير معاقده، معاهده و مبايعه (باب مفاعله) استفاده كرده‏اند كه داراى معناى طرفينى است و از آن‏جا كه بيعت يك نوع عقد است ودر عقد نيز دو طرف وجود دارد (ايجاب و قبول)، هر كدام چيزى رابه ديگرى واگذار كرده، حقى بر ديگرى پيدا مى‏كنند كه در صورت تخطّىِ يكى از آنها، تعهد و مسئوليت طرف مقابل نيز از بين مى‏رود؛ بنابراين، اثر بيعت با توجه به عقدى بودن و طرفينى بودن آن، پيدايش مسئوليت متقابل در طرفين اين عقد است. اين مسئله را در بيعت‏هاى انجام گرفته، خصوصاً در دوران اسلامى و در كلام بزرگان دين مبين اسلام و كارهاى آنها ملاحظه مى‏كنيم.

پيامبرصلى الله عليه وآله در عقبه‏ى ثانى به يثربيان فرمود: «با شما بر اسلام بيعت مى‏كنم.» برخى افراد سؤال كردند: يا رسول‏اللَّه، مى‏خواهيم بدانيم كه با بيعت، خدا و رسول او چه حقوقى بر ما پيدا مى‏كنند و ما چه حقوقى بر آنها داريم؟ پيامبرصلى الله عليه وآله به بيان آن پرداختند.6 امام على‏عليه السلام در نهج البلاغه به حقوق متقابل حاكم و مردم اشاره دارند: «اى مردم، مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است...».7
بنابراين، با توجه به تعاريف بيعت و كلمات دانشمندان و سخنان بزرگان دين (مانند پيامبرصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام) چنين استنباط مى‏شود كه بيعت يك امر تعاقدى و طرفينى است.

كاركِرد بيعت در عصر جاهلى
بيعت داراى دو نوع كاركرد است: 1- تأكيدى به معناى پذيرش رياست و حكومت و اعلام تعهد و وفادارى نسبت به شخص يا اشخاص. 2- انشايى به معناى اعطاى حاكميت و رياست (انتخاب رييس يا حاكم). اما پيش از پرداختن به نقش بيعت در عصر جاهلى، ناچاريم نگاهى به وضعيت سياسى و اجتماعى اين دوره‏ى شبه جزيره‏ى عربستان داشته باشيم و برخى سنت‏هاى آن رامورد بررسى قرار دهيم.
قدر مسلم اين است كه در حجاز آن روز، خصوصاً مكه و اطراف آن، نه يك حكومت مركزى به معناى امروزى وجود داشت و نه پادشاه و رييس كه تابع و خدم و حشم داشته باشد و نه رييس واحدى؛ حتى حكومت‏هاى كوچك و پراكنده نيز وجود نداشت. مكه از تعدادى شعب تشكيل شده بود كه هر شعبى مربوط به عشيره‏اى بود و امور هر شعب از قبيل اجراى قوانين و تأديب متمرّدين و... بر عهده‏ى رؤساى آن، كه همان اهل حل و عقد بودند قرار داشت.8
بنابراين، اساس زندگى جامعه‏ى عرب قبل از اسلام بر سازمان عشيره‏اى و قبيله‏اى استوار بود، به طورى كه مى‏توان گفت بارزترين خصيصه‏ى عرب درا ين دوره نظام عشيره‏اى آن بود. تيره‏ها و قبايل بسيارى در سراسر شبه جزيره‏ى عربستان پراكنده بودند وتمام معيارها و افتخارات آنها بر اساس انتساب به قبيله بود. قيبله در واقع نوعى دولت كوچك در صحرا بود كه همه‏ى اركان يك دولت را، جز سرزمين محدود و ثابت، در اختيار داشت.9
هر قبيله براى خود مجلسى از شيوخ داشت كه رياست آن با شيخى بود كه از ميان خود انتخاب مى‏كردند و او را رييس يا شيخ يا امير يا سيد قبيله مى‏ناميدند كه امور قبيله به دست او اداره مى‏شد و تصميمات مختلف، مانند اعلان جنگ وصلح و... به عهده‏ى او بود؛ البته او نمى‏توانست استبداد به خرج دهد و قبل از صدور دستور در تصميم‏گيرى‏هاى مهم، با اهل رأى و بزرگان قوم مشورت مى‏كرد.10
رياست در ميان قبايل عرب عصر جاهلى غالباً از طريق وراثت منتقل مى‏شد و پس از مرگ رييس قبيله، پسر بزرگ او (يا لايق‏ترين فرزند او ) جانشين پدر مى‏شد.11 البته در برخى موارد (مثلاً اگر رييس متوفى پسرى نداشت كه جانشين او شود، يا اين‏كه پسران او بر سر جانشينى او اختلاف مى‏كردند و احتمال از هم پاشيده شدن و از بين رفتن اصل قبيله وجود داشت) اهل حل و عقد با انتخاب بهترين وقوى‏ترين فرد از فرزندان رييسِ متوفى، يا با نصب مرد ديگرى از نزديكان و اقوام او كه سزاوار جانشينى بود، اختلاف را از بين مى‏بردند.12
خصيصه‏ى اصلى نظام قبيله‏اى، واژه‏اى به نام عصبيت بود؛ بدين معنا كه عرب بدون ملاحظه‏ى اين‏كه فردِ درگير نزاع از قبيله‏ى او ظالم است يا مظلوم، به دفاع از او برمى‏خاست. نَسَب، پايه واساس عصبيت را تشكيل مى‏داد و غالباً از طريق پدر بود.
عرب جاهلى نه تنها نسبت به قبيله و افراد آن، بلكه نسبت به سنت‏هاى موجود در جامعه و قبيله نيز تعصب نشان مى‏داد. برخى از اين سنت‏ها شخص يا طايفه‏اى را جزء قبيله‏ى آنها مى‏كرد و برخى ديگر آنها را هم‏پيمان مى‏نمود و ... . در واقع تعصب نسبت به اين سنت‏ها نيز همان تعصب قبيله‏اى بود كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم.

1. استلحاق:
يعنى انسان شخص ديگرى را در نسب به خود ملحق كند. اين كار را هم در مورد افراد معلوم النسب به كار مى‏بردند و هم در مورد اسيران و موالى و بردگان و افراد مجهول النسب. چنان‏كه معاويه براى نزديك كردن هر چه بيشترِ زياد بن سميه به خود، با آوردن گواهان و... او را زياد بن ابى سفيان و برادرخود خواند.13

2. جوار:
در لغت به معناى عهد و امان و، در اصطلاح، عبارت از اين است كه شخص يا قبيله‏اى از شخص يا قبيله‏ى ديگرى تقاضاى پناهندگى كند و طرف مقابل نيز قبول نمايد. شخص پناه خواهنده را مستجير و پناه دهنده را مجير گويند و مستجير در پناه مجير قرار مى‏گيرد. اين سنت در عصر جاهلى و حتى در صدر اسلام از جايگاه بالا و حرمت ويژه‏اى برخوردار بود و در صورت قبول، مجير مى‏بايست از مستجير دفاع مى‏نمود.
سنت جوار مورد تأييد دين اسلام نيز قرار گرفته و در قرآن كريم هم به آن اشاره شده است‏14 و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نيز از آن استفاده كرده است.15

3. حلف:
در لغت به معناى عهد و پيمان است‏16 و در اصل معاهده‏اى بود براى كمك به يكديگر كه بين افراد قبايل منعقد مى‏شد و بيش از آن‏كه جنبه‏ى تهاجمى داشته باشد، جنبه‏ى دفاعى داشت. برخى اوقات نيز، براى دفاع از مظلومان احلافى منعقد مى‏شد؛ مانند «حلف الفضول» كه براى دفاع از جان و مال و... افراد غريبى كه وارد مكه مى‏شدند، در خانه‏ى عبداللَّه بن جدعان منعقد گرديد.17
انعقاد احلاف مى‏بايست در ملأ عام اعلام مى‏گرديد، تا مردم از آن مطلع شده، حليف‏هاى يكديگر را بشناسند.

4. بيعت‏
اما يكى ديگر از سنت‏هاى عصر جاهلى كه نقش بسيارمهمى در زندگى سياسى اجتماعى آن روز عرب داشت و موضوع بحث حاضر است بيعت بود. بيعت يكى از سنت‏هاى مهم و، شايد بتوان گفت، مهم‏ترين سنت و قانون عصر جاهلى و وسيله‏ى انعقاد و امضاى ديگر سنن بود كه به دوران اسلامى نيز منتقل شد و مورد تأييد دين اسلام هم قرار گرفت.
بيعت داراى اشكال مختلفى بود؛ مانند: 1. بيعت از طريق دست دادن و كلام (هر دو با هم)؛ غالباً بيعت به اين شكل بود و هرگاه لفظ بيعت مطلق آورده شود همين شكل به ذهن متبادر مى‏شود. 2. بيعت با كلام فقط؛ اين نوع بيعت مربوط به زنان بود؛ همانند بيعت پيامبرصلى الله عليه وآله با زنان. 3. بيعت مكاتبه‏اى؛ همانند بيعت نجاشى با پيامبرصلى الله عليه وآله.18
با توجه به انواع و اشكال مختلف بيعت كه يكى از انواع آن، بيعت با كلام و بيعت مكاتبه‏اى است، در عصر جاهلى هم، پيمان‏هايى را مى‏بينيم كه علاوه بر انعقاد آن به طريق رايج بيعت، يعنى دست دادن و مصافحه كردن، با قَسَم و كلام نيز آن را مؤكد مى‏كردند كه به آنها حلف مى‏گفتند؛ بنابر اين برخى از احلاف را مى‏توان زير مجموعه‏ى بيعت و يكى از انواع آن قرار داد.
البته بايد توجه داشت كه بيعت در اين احلاف، فقط براى ابراز وفادارى و تعهّد قبايل در برابر يكديگر بود. ضمن اين‏كه با بررسى بيعت‏هاى مختلف در عصر جاهلى، باز هم معنايى فراتر از تأكيد وابراز وفادارى در برابر يكديگر نمى‏بينيم كه به برخى آنها اشاره مى‏كنيم.

بيعت قريش و بنى كنانه با قصى بن كلاب‏
يكى از مهم‏ترين بيعت‏هاى عصر جاهلى مربوط به زمانى است كه قصى بن كلاب تصميم گرفت خزاعه را از مكه اخراج و امتيازات اجداد خود را احيا نمايد؛ لذا از قريش و بنى كنانه براى كمك در اين امر دعوت كرد كه قريش پذيرفت و با او بر اين امر بيعت كرد.
هدف قصى در اين‏جا به دست آوردن امور كعبه و امتيازات اجدادى غصب شده‏ى خود بود. اين امور نشانه‏ى مجد وشرف در مكه و حجاز بودند.19 قصى به فكر حكومت نبود؛ چنان‏كه اقدامات بعدى او مؤيد اين مطلب است. او پس از اخراج خزاعه، قبايل قريش را جمع كرد و هر كدام را در جايگاه خود قرار داد و سپس دار الندوة را تأسيس نمود20 كه مكانى براى مشورت و اخذ تصميم در مورد وقايع مهم بود.

همه‏ى اين مطالب، يعنى عدم توجه قصى به رياست مكه و توجه او به امور كعبه و قرار دادن اقوام مختلف در جايگاه خود و تأسيس دار الندوه و، از همه مهم‏تر، دعوت از قريش وبنى كنانه براى اخراج خزاعه از مكه و بيعت آنها با قصى براى يارى او، همگى دليل بر اين است كه بيعت با قصى نه براى اعطاى رياست و حكومت بلكه براى تأكيد بر تعهد و ابراز وفادارى نسبت به اوست و چنانچه قصى به رياست مكه رسيده باشد هم، مخالفتى با نظر ما ندارد، چرا كه حكومت يا رياست او از طريق بيعت نبوده است، بلكه بيعت با او - چنان‏كه گفته شد - فقط براى يارى او در مقابل خزاعه بوده است.
در بيعت‏هاى ديگر عصر جاهليت هم كه عموماً بيعت‏هايى است كه در حين انعقاد پيمان‏هاى مختلف انجام داده‏اند اصلاً خبرى از رياست و حكومت نيست، بلكه تنها پيمان‏هايى است كه بين افراد ويا قبايل به صورت دفاعى يا تهاجمى و... منعقد مى‏گرديد؛ مثلاً حلف الفضول كه در خانه‏ى عبدالله بن جدعان پيمان بستند كه بر بيگانه و افراد غريب ستم نشود و حق مظلوم را از ظالم بگيرند.21
در پيمان «لقعة الدم» كه در جريان تجديد بناى كعبه و اختلاف بر سر نصب حجر الاسود، هر كس سعى مى‏كرد افتخار نصب حجر الاسود را نصيب خود و قبيله‏اش نمايد و همين سبب اختلاف و نزاع شديدى شد، به حدى كه آماده‏ى جنگ با يكديگر شدند، بنو عبد الدار و بنو عدى بن كعب بن لوى با يكديگر پيمان بستند و بيعت كردند كه تا پاى جان بجنگند. آنان ظرف پر از خونى را فراهم كرده دست خود را در آن فرو بردند و به همين سبب اين پيمان به «لقعة الدم» معروف گرديد. البته سرانجام جنگى رخ نداد و با حسن تدبير پيامبرصلى الله عليه وآله، قضيه بدون خون‏ريزى خاتمه يافت.22 آنچه دراين پيمان به خوبى مشهود است، اعلام تعهد و وفادارى در برابر يكديگراست.
از ديگر پيمان‏هاى عصر جاهلى «حلف المطيبين» و «حلف الاحلاف»اند كه در مقابل يكديگر شكل گرفتند. ماجرا از اين قرار بود كه قصى بن كلاب در پايان عمرش عبد الدار را كه پسر بزرگ او بود، به جانشينى خود انتخاب كرد و براى تقويت او تمام مناصب مكه و خانه‏ى كعبه را به او داد. بنابر اين، رياست دار الندوه و حجابت كعبه و لواء و سقاية و رفادت و...به عبد الدار رسيد و اين وصيت قصى، تا زمانى كه پسر ديگر او، عبد مناف، زنده بود پا برجا ماند، ولى بعد از مرگ عبد مناف فرزندان او نيز خواهان مناصب و مقام‏هاى خانه‏ى كعبه شدند و بدين ترتيب فرزندان عبدمناف و فرزندان عبد الدار در برابر يكديگر قرار گرفتند و هر طايفه‏اى از قريش نيز با يكى از اين دو همراه شدند. بنى اسد بن عبد العزى و بنى زهرة بن كلاب و بنى تيم بن مره و بنى حارث بن فهر، به فرزندان عبدمناف پيوسته، امور كعبه را حق آنها مى‏دانستند. اينان ظرفى پر از مواد خوش‏بو و معطر در كنار كعبه نهادند و دست‏هايشان را در آن فرو بردند و بر يارى آنها قسم خوردند. اين قسم به «حلف المطييبين» معروف شد.

از آن طرف نيز، بنى مخزوم و بنى مهم و بنى جمح و بنى عدى با فرزندان عبد الدار متحد شدند و خواهان عمل به وصيت قصى و بقاى مقامات مكه در دست فرزندان عبد الدار بودند. اين‏ها نيز با يكديگر پيمان بستند و قسم ياد كردند كه به «حلف الاحلاف» معروف شد، ولى سرانجام دو گروه صلح كردند؛ به اين نحو كه امور مكه و خانه‏ى كعبه را بين خود تقسيم نمودند و سقايت و رفادت به فرزندان عبد مناف رسيد و مابقى نيز در دست فرزندان عبد الدار باقى ماند.23 در اين پيمان‏ها نيز فقط مسئله‏ى تعهد و وفادارى دربرابر يكديگر مطرح است و اصلاً بحث انتخاب حاكم مطرح نيست.
با توجه به اين پيمان‏ها و بيعت‏هاى عصر جاهليت و هم‏چنين، با توجه به بيعتى كه قريش و كنانه با قصى بن كلاب در هنگام اخراج خزاعه ازمكه انجام دادند وبررسى يكايك آنها، متوجه مى‏شويم كه در هيچ‏كدام از آنها اصلاً بحث رياست حكومت مطرح نيست تا بيعت براى انتخاب حاكم يا رييس باشد. حتى در مورد قصى نيز، مورد بيعت به خوبى در تاريخ مشخص و نمايان است و بر فرض كه قصى بعداً حكومتى داشته و رييس مكه شده باشد24 باز هم دليلى بر انشايى بودن بيعت او نيست، بلكه بيعت او پس از اعلام آمادگى قريش و كنانه براى يارى او صرفاً براى تأكيد بر اين وفادارى بوده است.

بنابراين، بيعت در عصر جاهلى به هيچ وجه جنبه‏ى انشايى نداشت؛ يعنى براى اعطاى حكومت نبود بلكه صرفاً تأكيدى براى تعهد وابراز وفادارى بود.

نقش بيعت در دوره‏ى اسلامى‏
براى تبيين معنا و نقش بيعت در اين دوره نيز، بايد نگاهى به نظام سياسى در اين دوره داشته باشيم.
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در سرزمين حجاز كه تنها قدرت قبيله و تعصبات خشك قبيلگى در آن مطرح بود به رسالت مبعوث و بعد از سه سال دعوت مخفيانه، مأمور به علنى نمودن دعوت شدند. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از همان نخستين دعوت علنى كه در ميان خاندان خود داشت به فكر حكومتى فرا قبيله‏اى بود.25 اين مسئله در بيعت‏هاى نخستين، به ويژه بيعت عقبه‏ى اول و دوم كاملاً مشهود است. در عقبه‏ى اول با مردم يثرب براى امورى بيعت مى‏كنند كه با آن‏كه سياسى نيستند، برخى از موارد آن لزوم اطاعت از پيامبرصلى الله عليه وآله را بيان مى‏كند26 و در عقبه ثانى هم كه بيعتى بر دفاع از پيامبرصلى الله عليه وآله و جنگ بود،27 نشان از توجه آن حضرت به امر حكومت دارد. اگر چه بيعت بر دفاع و جنگ در ميان قبايل هم وجود داشت و ملازمه‏اى با حكومت نداشت ولى با توجه به اين‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه قبيله‏اى نداشت كه رياست آن را به عهده گيرد و در نظام قبيله‏اى هم قطعاً هيچ قبيله‏اى رياست فردى خار ج از قبيله را قبول نمى‏كند، پس قطعاً توجه پيامبرصلى الله عليه وآله به يك نظام سياسى فرا قبيله‏اى و همه‏گير بود، امرى كه بعداً موفق به آن گرديد.

با عنايت به توجه پيامبرصلى الله عليه وآله تشكيل حكومت فرا قبيله‏اى و انجام اين امر در مدينه و با توجه به مفهوم بيعت كه ذكر شد، سؤال اين است كه بيعت در عصر نبوى چه كاركردى داشت و به چه مفهومى به كار مى‏رفت؟ براى روشن شدن اين سؤال لازم است ابتدا به منشأ مشروعيت حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره كنيم.
با توجه به آيات قرآن كريم، حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله از ناحيه‏ى خداوند به آن حضرت افاضه شده است. آيات قرآنى در اين زمينه را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد:

الف) آياتى كه دلالت بر حاكميت پيامبران الهى به طور عام دارد.28
ب) آياتى كه دلالت بر افاضه حكومت از طرف خداوند به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله دارند و مخصوص آن حضرت است.29
از مجموع آيات مورد نظر چنين استنباط مى‏شود كه حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله امرى است كه از طرف خداوند به ايشان تفويض شده و لزوم پيروى از آن حضرت، مستند به آيات الهى و دستور خداوندى است. پس از ذكر اين نكته به مضامين بيعت‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏پردازيم.

بيعت‏هاى عصر نبوى‏

الف) قبل از هجرت

1. بيعت عشيره:
نخستين بيعت پس از بعثت، بيعت على‏عليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه در مكه و در جريان دعوت عشيره صورت گرفت. پيامبرصلى الله عليه وآله، در اولين دعوت علنى، خطاب به قوم خود فرمود: «كدام يك از شما با من بيعت مى‏كنيد تا برادر و جانشين و همراه من باشيد؟» كسى جز على‏عليه السلام كه كم سن‏ترين فرد مجلس بود، دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله را اجابت نكرد. اين قضيه سه بار تكرار شد. در مرتبه‏ى سوم پيامبرصلى الله عليه وآله دست خود را به نشانه‏ى بيعت به دست على‏عليه السلام زدند.30

2. بيعت عقبه‏ى اول:
پيامبرصلى الله عليه وآله، طبق عادت، دعوت خود را به حجّاج بيت‏اللَّه اعلام مى‏كرد. آن حضرت در ايام حج شش تن از مردم خزرج را ملاقات كرد و دعوت خويش را به آنها ابلاغ نمود. آنها دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله را كه آشتى و صلح و صفا را نويد مى‏داد پذيرفتند و به يثرب بازگشتند و مردم را از دعوت محمدصلى الله عليه وآله آگاه نمودند كه مردم نيز از اين دعوت استقبال كردند؛ زيرا قبلاً از ظهور پيامبرى در حجاز آگاه شده بودند31 و مى‏خواستند با پذيرش دين او و دعوت او به يثرب، شرفى را نصيب خود نمايند؛ ضمن اين‏كه رياست او بر يثرب به چند جهت باعث استحكام صلح و صفاى بيشتر مى‏شد: نخست آن‏كه او از طرف خداو پيامبرصلى الله عليه وآله الهى بود؛ دوم اين‏كه وابستگى قبيله‏اى در يثرب نداشت و سوم اين‏كه از مردم شهر نبود و در جنگ‏هاى اوس و خزرج شركت نداشت.

سال بعد، 12 نفر از مردم يثرب كه دو زن نيز در ميان آنها بودند، براى زيارت به مكه آمدند و درعقبه با محمدصلى الله عليه وآله بيعت نمودند كه به خدا شرك نورزند و دزدى و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و به كسى تهمت نزنند و در كارهاى خير كه محمدصلى الله عليه وآله دستور مى‏دهد از او اطاعت كنند.32

3. بيعت عقبه‏ى دوم:
يك‏سال پس از عقبه‏ى اول، تعداد بيشترى از مردم يثرب به مكه آمدند و در همان محل با پيامبرصلى الله عليه وآله ملاقات و بيعت نمودند. در جريان اين بيعت بود كه زمينه‏ى هجرت آن حضرت به يثرب فراهم گرديد. مواد اين بيعت با عقبه‏ى اول متفاوت بود. در اين‏جا بحث جهاد و دفاع مطرح گرديد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: با شما بيعت مى‏كنم بر اين‏كه هم‏چنان كه از زن و فرزندان خود دفاع مى‏كنيد از من نيز دفاع كنيد.33 در واقع بيعت عقبه‏ى دوم بيعت بر جنگ بود.34

ب) از هجرت تا رحلت
موارد فوق، بيعت‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از هجرت بود. آن حضرت پس از هجرت نيز تا زمان رحلت، بيعت‏هايى با افراد و قبايل مختلف داشتند كه از مهم‏ترين آنها مى‏توان به «بيعت رضوان» يا «بيعت شجره»، «بيعت النساء» (بيعت با زنان پس از فتح مكه) و «بيعت غدير» اشاره كرد.

1. بيعت رضوان (شجره)
پيامبرصلى الله عليه وآله در ذى قعده‏ى سال ششم هجرى به قصد زيارت خانه‏ى خدا همراه عده‏ى زيادى از مسلمانان عازم مكه شدند و دستور دادند كه مسلمانان جز شمشيرى در نيام، سلاحى با خود نياورند. اين دستور پيامبرصلى الله عليه وآله و همراه بردن شتر براى قربانى و محرِم شدن مسلمين در ذى الحليفه، در حقيقت دادن اين پيام به مكّيان بود كه مسلمانان قصد جنگ ندارند و فقط براى زيارت به مكه مى‏روند.35 ولى مشركان درصدد برآمدند كه مانع ورود مسلمانان به مكه شوند. پيامبرصلى الله عليه وآله با انتخاب راهى ديگر، بدون برخورد با مشركان، خود را به حديبيه رساند و قريش را در وضعى دشوار قرار داد.

بنابر سنت قديم عرب، كسانى كه براى زيارت به خانه‏ى خدا مى‏آمدند، امنيت كامل داشتند و همين باعث اختلاف نظر در ميان مشركان شد و درمورد شيوه‏ى واكنش نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله متحد نبودند و همگى تمايل به جنگ نداشتند و، از طرف ديگر، از حمايت خزاعه و احابيش‏36 از پيامبرصلى الله عليه وآله بيمناك بودند؛ لذا شرايط براى قريش دشوار و خطرناك شد. آنان براى خروج از بن بست نمايندگانى را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله فرستادند و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز در مقابل سفيرى نزد آنها فرستاد كه با برخورد تند قريش مواجه شد و بازگشت و پيامبرصلى الله عليه وآله سفيرى ديگر و اين بار عثمان‏بن‏عفان‏37 را فرستاد كه در مكه از حمايت بنى اميه برخوردار بود. او در پناه امويان وارد مكه شد و پس از رساندن پيام رسول خدا، در بازگشت تأخير داشت و شايعه‏ى قتل او منتشر شد؛ لذا پيامبرصلى الله عليه وآله مسلمانان را دعوت به بيعت نمود و آنان در زير درختى به نام سمره با رسول خداصلى الله عليه وآله بيعت كردند كه تا پاى جان در برابر قريش استوار بمانند.38

اين بيعت از آن جهت كه مورد رضايت خداوند بود و خدا رضايت خود را از مؤمنان اعلام كرد،39 به بيعت رضوان، و از آن جهت كه در زير درختى به نام سمره واقع گرديد، به بيعت شجره معروف شد. ملاحظه مى‏شود كه در اين‏جا بيعت مى‏كنند كه در جنگ احتمالى، پيامبرصلى الله عليه وآله را تنها نگذارند.

2. بيعت النساء:
بيعت النساء به معناى بيعت با زنان است. پيامبرصلى الله عليه وآله در موارد مهم از زنان نيز بيعت مى‏گرفتند كه مواردى از آن به ثبت رسيده است. از مهم‏ترين و معروف‏ترين آنها بيعت عقبه‏ى اول و بيعت پس از فتح مكه است كه عنوان بيعت النساء نيز بر اين دو اطلاق شده است. برخى بيعت عقبه‏ى اول و برخى بيعت پس از فتح مكه را بيعت النساء ناميده‏اند، ولى به دو دليل به نظر مى‏رسد كه بيعت النساء همان بيعت پيامبرصلى الله عليه وآله با زنان پس از فتح مكه است: نخست آن‏كه آيه‏ى قرآن در مورد دستور خداوند به بيعت با زنان و مواد بيعت، پس از فتح مكه نازل شده است‏40 و ديگر اين‏كه مورخان مهمى مانند طبرى، ابن هشام و سلف او ابن اسحاق، در مورد بيعت عقبه‏ى اول گفته‏اند كه بيعت عقبه‏ى اول بر مواد بيعت النساء انجام گرفت‏41 و اين خود دليل است بر اين كه آن بيعت، بيعت النساء نبود بلكه بيعت النساء مورد ديگرى بود كه مواد آن مانند مواد بيعت عقبه‏ى اول بود؛ بنابر اين همان بيعت با زنان پس از فتح مكه بيعت النساء بوده است.
پس از فتح مكه و شكستن بت‏ها پيامبرصلى الله عليه وآله با مردم تازه‏مسلمان بيعت كردند. ابتدا با مردان بيعت كردند كه به گفته‏ى طبرى اين بيعت بر اسلام بود؛42 سپس رسول خداصلى الله عليه وآله زنان را نيز براى بيعت فراخواندند و با آنها بيعت كردند. البته مواد و شكل بيعت با زنان متفاوت از مردان بود. مواد و مضمون آن طبق آيه‏ى 12 سوره‏ى ممتحنه عبارت‏اند از: 1. به خدا شرك نورزند؛ 2. دزدى نكنند؛ 3. زنا نكنند؛ 4. اولاد خود را نكشند؛ 5. به شوهران خود خيانت نكنند؛ 6. در هيچ معروفى نا فرمانى پيامبرصلى الله عليه وآله را نكنند.

در مورد شكل بيعت نيز اقوال مختلفى نقل شده است. برخى گفته‏اند: پيامبرصلى الله عليه وآله با پيچيدن پارچه به دست خود با زنان بيعت كردند.43 عده‏اى ديگر گفته‏اند كه بيعت پيامبرصلى الله عليه وآله با زنان كلامى بوده است. از عايشه نقل شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله با آيه‏ى شريفه (يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏44) با زنان بيعت كردند و هرگز دست رسول خدا، دست زن نامحرمى را لمس نكرد.45 اقوال ديگرى نيز در اين باره نقل شده اما قول مشهور اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله دستور دادند ظرف آبى نزد آن حضرت آوردند و ايشان دست خود را در آن فرو بردند و بيرون آوردند، سپس به زنان دستور دادند كه دست خود را در آن ظرف بگذارند و، بعد از اين، مواد بيعت را به آنان ابلاغ فرمودند و پس از قبول شرايط از طرف آنها، فرمودند «برويد كه با شما بيعت كردم».46
در اين‏جا نيز مواد بيعت در آيه‏ى شريفه به خوبى بيان شده و صحبتى از امر حكومت و اعطاى حاكميت و رياست نيست.

3. بيعت غدير:
يكى از وقايع انكارناپذيرى كه وقوع آن به تواتر ثابت شده، واقعه‏ى غدير خم است.
پيامبرصلى الله عليه وآله در بازگشت از آخرين حج خود در محلى به نام غدير خم توقف كردند و فرمودند: «كسانى كه به جلو رفته‏اند برگردند و كسانى كه عقب مانده‏اند زودتر برسند.» وقتى جمعيت در محل جمع شدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به نحوى كه همه‏ى حاضران صداى آن حضرت را مى‏شنيدند، خطبه‏اى ايراد فرمودند و ضمن آن خبر از پايان عمر شريفشان دادند و پس از بيان حديث ثقلين فرمودند: «خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنانم.» سپس دست على‏عليه السلام را بالا بردند و فرمودند:« هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست. خدايا، دوست بدار كسى را كه او را دوست مى‏دارد و دشمن بدار دشمن او را.»47 بعد دستور دادند كه اصحاب با على‏عليه السلام بيعت كنند و به آن حضرت تبريك بگويند. پيامبرصلى الله عليه وآله به ابوبكر و عمر فرمودند: «با على‏عليه السلام به ولايت بعد از من بيعت كنيد.» آنها سؤال كردند: آيا اين امر از خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله است؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «آيا امرى به اين عظمت از طرف غير خداوند است؟ بله امرى از خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله است.» سپس آنها بيعت كردند.48

طبق برخى از تفاسير، پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از دستور خداوند و ناز ل شدن آيه‏ى 67 سوره‏ى مائده، اين كار را انجام دادند.49 خداوند مى فرمايد:
(يا ايُّهَا الرَّسول بَلِّغ ما اُنزلَ اِليكَ مِن رَبِّكَ وَ اَنْ لَمْ تَفْعَلْ فما بَلَّغْتَ رِسالَتَه وَ اللَّه يَعْصِمُكَ من الناسِ، اِنَّ الله لا يَهدِى الْقومَ الْكافرينَ)؛
اى پيامبر آنچه از طرف پرودگارت بر تو نازل شده است كاملاً (به مردم) برسان و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده‏اى خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى‏كند.

علامه طباطبائى در تفسير اين آيه مى‏فرمايد:
اين حكم حكمى است كه حايز كمال اهميت است، به حدى كه جا دارد رسول خداصلى الله عليه وآله ازمخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعده‏ى خود وى را دلگرم و مطمئن سازد. حكمى كه از لحاظ اهميت به درجه‏اى است كه تبليغ نشدن آن تبليغ نشدن همه‏ى احكام دين است. اين نشان مى‏دهد كه رسول خداصلى الله عليه وآله از عدم پذيرش آن از سوى مردم ترسيده وانديشناك است، لذا در انتظار فرصت مناسب و محيط آرامى بود كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمانان هم آن را بپذيرند.50

در اين بيعت علاوه بر تأكيد بر ابراز وفادارى نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و دستور آن حضرت، تا حدودى كاركرد انشايى و اعطاى حكومت و ولايت نيز مشاهده مى‏شود، به ويژه در آن‏جا كه پيامبرصلى الله عليه وآله دستور مى‏دهد «با على‏عليه السلام به ولايت بعد از من بيعت كنيد».51
البته غير از اين موارد بيعت‏هاى ديگرى هم انجام گرفت كه بر امورى مانند توحيد و اقامه‏ى نماز و دادن زكات و امر به معروف و نهى از منكر و هجرت و جهاد و گفتن حق و اقامه‏ى آن بود.
با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى بيعت و ادله‏ى حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله و هم‏چنين بررسى بيعت‏هاى آن حضرت، در مى‏يابيم كه بيعت‏هاى عصر پيامبرصلى الله عليه وآله به حسب مورد و محلِ احتياج تفاوت دارند، ولى نكته‏اى كه در تمام اين بيعت‏ها ملاحظه مى‏شود اين است كه در هيچ‏كدام از اين موارد بيعتى كه در محدوده‏ى قبيله و با رييس قبيله باشد نيست و در واقع حصار قبيله شكسته شده و بيعت، يك امر فراقبيله‏اى گرديده است.

نكته‏ى دومى كه در اين بيعت‏ها مى‏بينيم اين است كه غالباً جنبه‏ى تأكيدى دارند و به منظور تأكيد عملى ايمان به آن حضرت و تعهد به لوازم آن بوده‏اند، ولى در برخى موارد كاركرد انشايى آن را نيز مشاهده مى‏كنيم؛ مثلاً در بيعت عقبه‏ى اول و دوم اگر صرفاً با ديد تاريخى (بدون مسائل اعتقادى) به آن نظر كنيم، مفهوم انشايى بيعت را ملاحظه مى‏كنيم؛ چرا كه خوشحالى اوليه‏ى اهل يثرب از شنيدن خبر دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از آن‏كه به خاطر دست كشيدن از بت‏پرستى و روى آوردن به خداپرستى باشد، بيشتر به خاطر پيدا كردن يك شخص كاملاً بى‏طرف و بدون قبيله در يثرب بود كه مى‏توانست فراتر از وابستگى هاى قبيله‏اى، رياست يثرب را به عهده گيرد و بيعت آنان با رسول خدا و دعوت از آن حضرت براى هجرت به يثرب، در درجه‏ى اول بدين منظور بود.
شايد مهم‏ترين بيعت زمان پيامبرصلى الله عليه وآله كه كاركرد انشايى نيز در آن ديده مى‏شود، همان بيعت غدير باشد؛ زيرا در آن مسئله‏ى اعطاى ولايت و سرپرستى مطرح است.

بيعت در عصر خلفا
تغيير عمده در نقش و كاركرد بيعت را در عصر خلفا و از نخستين روزهاى پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مشاهده مى‏كنيم. انصار كه خود را در پيشرفت اسلام مؤثر و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله را حق خود مى‏دانستند، در سقيفه‏ى بنى ساعده گرد هم آمدند تا براى آن حضرت جانشينى از ميان خود برگزينند و براى اين كار نيز سعد بن عباده را نامزد خلافت كرده بودند.
عده‏ى معدودى از مهاجران نظير ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح پس از اطلاع از قضيه، خود را به آن جمع رساندند و ضمن تمجيداز انصار به خاطر يارى پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان خلافت را حق قريش دانستند و پس از گفت‏وگو و كشمكش، سرانجام با ابوبكر بيعت كردند و او با بيعت عده‏اى مهاجر و انصار حاضر در سقيفه و سپس بيعت عمومى در مسجد، رسماً قدرت را در دست گرفت؛52 يعنى منشأ قدرت او همان بيعت مردم با او بود. در واقع مى‏توان اولين انتخاب حاكم در دوره‏ى اسلامى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله را همان بيعت سقيفه دانست كه در آن ابوبكر به خلافت انتخاب گرديد. در اين‏جا كاركرد انشايى بيعت به وضوح مشاهده مى‏شود.
ابوبكر پس از دو سال خلافت، در پايان عُمْر خود، عُمَر را جانشين خود كرد.53 بنابر اين خلافت عمر به طريق استخلاف بود و اگر بيعتى هم انجام گرفته باشد صرفاً براى تأكيد بر پذيرفتن وصيت ابوبكر بود. عمر نيز قبل از مرگ، شش نفر از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله را مأمور كرد تا با هم مشورت كنند و ظرف مدت سه روز يك نفر را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند. اين شش نفر عبارت بودند از: على‏عليه السلام، عثمان، زبير، سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف وطلحة بن عبيد الله.

طبق دستور عمر، در صورت تساوى آرا، به حكم عبد لله بن عمر عمل كنند و در صورت عدم رضايت به حكم او، رأى گروهى كه عبد الرحمن بن عوف در آن است ارجح است.54
عمر با اين كار در واقع مسير خلافت را تعيين كرد و نتيجه‏ى شورا از قبل مشخص بود؛ ولى به هرحال در اين شورا و در نتيجه‏ى بيعت اعضاى آن، خلافت به عثمان رسيد. در اين‏جا نيز كاركرد انشايى بيعت يعنى اعطاى حاكميت ديده مى‏شود؛ زيرا اعضاى شورا با بيعت خود حاكميت و خلافت را به عثمان واگذار كردند.

عثمان در اثر نارضايتى مسلمانان و شورش عمومى به قتل رسيد. بعد از قتل عثمان و چند روز سرگردانى، سرانجام مردم به در خانه‏ى على‏عليه السلام آمدند و با اشتياق با آن حضرت بيعت كردند و خلافت را به ايشان سپردند.55 در بيعت با على‏عليه السلام نيز كاركرد انشايى بيعت كاملاً مشهود است ؛ زيرا هر چند به اعتقاد شيعه خلافت حق على‏عليه السلام بود و غصب گرديده بود، اما در اين زمان مردم مدينه با بيعت خود آن حضرت را به خلافت و حكومت برگزيدند. به هر جهت مى‏توان گفت كه پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله تنها بيعتى كه داراى تمام شرايط بود، همين بيعت با على‏عليه السلام بود. زيرا بيعت داراى شرايطى است كه برخى از آن ها عبارت‏اند از: 1. بيعت كننده و بيعت شونده اختيار و آزادى كامل داشته باشند؛ 2. بيعت در ميان جمع باشد و براى آن شاهد بگيرند؛ 3. در بيعت‏هاى انشايى، بيعت شونده داراى شرايط حكومت يا رياست باشد؛ 4. در ميان بيعت كنندگان اهل حل وعقد حضور داشته باشند. تمام شرايط فوق در بيعت با على‏عليه السلام وجود دارند در حالى كه در بيعت خلفاى پيشين شرايط كامل نيست.
چنانچه ملاحظه مى‏شود، نقش انشايى بيعت به معناى اعطاى حاكميت در دوره‏ى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، خصوصاً در بيعت سه خليفه (اول و سوم و چهارم)، بويژه در مورد امام على‏عليه السلام كاملاً مشهود است.

نتيجه‏گيرى
با بررسى بيعت‏هاى مختلف عصر جاهلى و صدر اسلام مشاهده مى‏كنيم كه بيعت در عصر جاهلى اولاً در محدوده‏ى قبيله و حداكثر بين دو يا چند قبيله بوده و ثانياً، مضمون بيعت نيز صرفاً تأكيدى و براى اظهار وفادارى و تأكيد بر مفاد عهد و پيمان و پاى بندى به آن بوده است. اما در دوره‏ى اسلامى (صدر اسلام) اولاً حصار قبيله شكسته شده و بيعت، مضمونى فرا قبيله‏اى پيدا كرده و ثانياً، علاوه بر حفظ نقش تأكيدى خود، كاركرد انشايى نيز پيدا كرده و براى اعطاى حاكميت و رياست نيز به كار رفته است. البته در دوره‏ى پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم كاركرد تأكيدى آن بيشتر است، ولى درعصر خلفا، به ويژه در بيعت خلفاى اول و سوم و چهارم نقش انشايى آن كاملاً مشهود است.


پى‏نوشت‏ها:
1. دانش آموخته‏ى حوزه‏ى علميه‏ى قم و كارشناس ارشد تاريخ اسلام.
2. بايعه عليه مبايعةً: ابن منظور، لسان العرب، تحقيق على سيرى، ج 1، ص 557؛ يُقال بايعوه بِالخلافة و بُويِعَ له بالخلافة: اى تَوَلاّها، لويس معلوف، المنجد ، ص 57.
3. احمد بن عبد الله قلقشندى، صبح الاعشى، ص 281.
4. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ص 261.
5. ابن منظور، همان، ص 557.
6. ابن هشام، السيرة النبوية، ص 160 و محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 19، ص‏25.
7. صبحى صالح، نهج البلاغه، ص 333، براى اطلاع بيشتر از حقوق والى و رعيت ر.ك: خطبه‏ى 216.
8. جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 49.
9. عبد العزيز سالم، تاريخ العرب قبل الاسلام، ص 360.
10. عبدالحميد سعد زعلول، تاريخ العرب قبل الاسلام، ص 307.
11. جواد على، همان، ج 5، ص 197 - عبدالحميد سعد زعلول، همان ،بى‏تا، ص 307.
12. جواد على، همان، ج 4، ص 349.
13. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ج 5، ص 214.
14. (وَإِنْ أَحَدٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ)، توبه: آيه‏ى 6.
15. رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله هنگام بازگشت از طائف براى در امان ماندن از آزار مشركان در جوار مطعم بن عدى قرار گرفت و وارد مكه شد. ابن هشام،همان، ص 141 و طبرى، همان، ج 2، ص 347.
16. لويس معلوف، همان، ص 149.
17. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 474 ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 1، ص 373.
18. براى اطلاع از بيعت نجاشى با پيامبرصلى الله عليه وآله ر.ك: طبرى، همان، ج 2، ص 652.
19. همان، ص 258 و ابن هشام، همان، ص 26.
20. ابن هشام، همان، ص 26.
21. ابن واضح يعقوبى، همان، ج 1، ص 373.
22. ابن هشام، همان، ص 54، 55.
23. همان و ابن اثير، همان، ج 1، ص 460.
24. ابن هشام، همان، ص 26 مى‏گويد: قصى اولين كسى بود كه در مكه به پادشاهى دست يافت. ولى همو درادامه مى‏گويد: «اَطاع له قومه» و اين اطاعت قوم از او نشان مى‏دهد كه رياست و حكومت او همان محدوده‏ى قبيله است.
25. پيامبرصلى الله عليه وآله در آن‏جا فرمود: «ايكم يوازرنى» كه با توجه به زندگى قبيله‏اى آن عصر، وزارت معنايى ندارد و پيامبرصلى الله عليه وآله رياستى ندارد تا كسى را كمك نمايد ؛ بنابراين، معلوم است كه توجه ايشان به امرى فراتر از قبيله است.
26. برخى در تفسير «و لا يعصينك فى معروف» كه در آيه‏ى شريفه از مواد بيعت النساء ذكر شده است، گفته‏اند منظور اين است كه در آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان مى‏دهد نافرمانى نكنند. ابن على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 414.
27. ابن هشام، همان، ص 161 و ابن اثير، همان، ج 1، ص 513.
28. براى نمونه ر.ك: آيه‏ى 25 سوره‏ى حديد (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)، آيه‏ى 64 سوره‏ى نساء (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ).
29. براى نمونه ر.ك: آيه‏ى 59 سوره‏ى نساء (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً)؛ آيه 12 سوره‏ى تغابن (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ)؛ آيه‏ى 55 سوره‏ى مائده (إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ)؛ آيه‏ى 65 سوره‏ى انفال (يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ).
30. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 22.
31. يهوديان پيش از ظهور اسلام و در هنگام تعرض اهل يثرب به آنها مى‏گفتند به زودى پيامبرى مبعوث خواهد شد و به كمك او بر شما پيروز خواهيم شد. محمد بن يعقوب كلينى، الروضة من الكافى، ص 309 و عياشى، تفسير العياشى، ج 1، ص 49.
32. ابن هشام، همان، ص 157 و ابن اثير، همان، ج 1، ص 510.
33. ابن هشام، همان، ص 161 و ابن اثير، همان، ج 1، ص 513.
34. و بايعهم رسول‏اللَّه فى العقبة الاخيرة على حرب الاحمر والاسود.
35. ابن هشام، همان، ص 380.
36. اين‏ها سه قبيله بودند كه در يكى از دره‏هاى مكه به نام احبش با يكديگر پيمان بسته و هم قسم شده بودند؛ لذا به آنها احابيش مى‏گفتند. ابن هشام، همان، ص 382.
37. پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا به عمر دستور داد كه برود ولى او با نگرانى از نداشتن حامى در مكه و ترس از كشته شدن عذر آورد.
38. ابن هشام، همان، ص 383.
39. (لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)، فتح: 18.
40. طبرسى، همان، ج 9، ص 413، الماوردى البصرى، النكت و العيون (تفسير الماوردى)، ج 5، ص‏524.
41. طبرى، همان، ج 2، ص 355؛ قال ابن اسحاق كانت الاولى على بيعة النساء.......ابن هشام، همان، ص 161.
42. طبرى، همان، ج‏3 ،ص 62.
43. ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 3 و 4.
44. ممتحنه: 12.
45. البخارى الجعفى، صحيح البخارى، ج 6، ص 72.
46. طبرى، همان، ج 3، ص 62.
47. يعقوبى، همان، ج‏1، ص 508؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 94، اسماعيل بن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 5، ص 328.
48. سُليم بن قيس هلالى، كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 829؛ حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى، ارشاد القلوب، ج 2، ص 194؛ محمد باقر مجلسى، همان، ج 28، ص 99.
49. شيخ مفيد، همان، ص 93 و علامه طباطبائى، همان، ج 6، ص 76.
50. محمد حسين طباطبائى، همان، ج 6، ص 76.
51. سليم بن قيس هلالى، همان؛ ديلمى، همان.
52. طبرى، همان، ج 3، ص 218 - 224 و ابن اثير، همان، ج 2، ص 10.
53. طبرى، همان، ج 3، ص 429.
54. همان، ج 4، ص 229.
55. همان، ج 4، ص 428.

منابع:
- قرآن كريم.
- ابن اثير، عز الدين ابو الحسن على ابن ابى الكرم الشيبانى، الكامل فى التاريخ، چاپ چهارم (بيروت، موسسة التاريخ العربى، 1414ق / 1994م).
- ابن خلدون، عبد الرحمن، مقدمه، چاپ دوم (بيروت، دارالفكر، 1418ق / 1998م).
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، چاپ دوم (بيروت، دارالكتب العلميه، 1418ق / 1997م).
- ابن شهر آشوب، ابى جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، چاپ دوم (بيروت، دارالاضواء، 1991م).
- ابن كثير دمشقى، اسماعيل، البداية و النهاية، چاپ اول (بيروت، دارالا حياء التراث العربى، 1999م).
- ابن منظور، لسان العرب، (بيروت، دار احياء التراث العربى).
- ابن هشام، السيرة النبوية، (بيروت، موسسة الرساله، 1998م).
- بخارى، ابوعبيداللَّه محمدبن اسماعيل بن ابراهيم بن مغيره، صحيح البخارى، (بيروت، دارالفكر، 1411ق / 1991م).
- ديلمى، حسن بن ابى الحسن محمد، ارشاد القلوب، تحقيق سيد هاشم ميلانى (تهران، دارالاسوة، 1375ش / 1417ق).
- سالم عبدالعزيز، تاريخ العرب قبل الاسلام (قاهره، انتشارات موسسة الشباب الجامعة اسكندريه، بى‏تا).
- سعد زعلول، عبدالحميد، تاريخ العرب قبل الاسلام (بيروت، دارالنهضة العربية، بى‏تا).
- طباطبائى سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه‏ى محمد باقر موسوى همدانى (قم، نشر علامه، بى‏تا).
- طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى و سيد فضل الله يزدى طباطبائى، (قم، دارالمعرفه، 1406ق / 1986 م).
- طبرى، ابى جعفر محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك (بيروت، روائع التراث العربى، بى‏تا).
- على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چاپ دوم (جامعه بغداد، 1993م).
- عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشى (تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، بى‏تا).
- قلقشندى، احمد بن عبد الله الشافعى، صبح الاعشى (بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق/ 1987م).
- كلينى محمد بن يعقوب، الروضة من الكافى، تصحيح على‏اكبر غفارى (تهران، دارالكتب الاسلامية، 1362ش).
- ماوردى بصرى، ابوالحسن على بن محمد بن حيبب، النكت والعيون (تفسير الماوردى) (بيروت، دارالكتب العلمية، بى‏تا).
- مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ سوم (بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1403ق / 1983م).
- معلوف، لوئيس، المنجد (قم، نشر اسماعيليان، بى‏تا).
- مفيد، محمد بن محمد بن النعمان العكبرى، الارشاد (قم، مكتبة بصيرتى، بى‏تا).
- نهج البلاغه (صبحى صالح) (قم، انتشارات هجرت، 1359ش).
- هلالى، سُليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصارى، (قم نشر الهادى، 1373ش / 1415 ق).
- يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بى‏تا).


منبع: فصلنامه تاريخ اسلام ـ شماره 16 ـ زمستان 82