بحث كوتاهى درباره
ثامن الائمة، على بن موسى الرضا(ع)

آية الله حسين مظاهرى


اسم آن بزرگوار على و كنيه او ابو الحسن الثاني و لقب مشهور او رضا است. عمر مبارك آن حضرت پنجاه و پنج سال بود. (1) در يازده ذى القعده سال 148 هجرى به دنيا آمد (2) و در سال 203 هجرى (3) در آخر ماه صفر به دست مأمون عباسى مسموم و شهيد شد.

مدت امامت آن بزرگوار بيست سال بود (4) ، كه تقريبا هفده سال آن را در مدينه، ملجأ عوام و منجى انام و معلم علما و مروج دين بود. سه سال آخر، او را از مدينه جبرا به طوس بردند و در طوس تا توانست از حريم دين حراست كرد تا سر انجام به دست مأمون شهيد شد.

مقام علمى حضرت رضا(ع)
از متون اسلامى مى‏توان نتيجه گرفت كه آن حضرت عالم بما سوى الله، واسطه فيض اين عالم، معدن كلمات پروردگار، صندوق انوار الهى و خزينه علم خداوند متعال است. احتجاجات و مباحثات حضرت رضا(ع) با فرقه‏هاى مختلف در مجلس مأمون، مقام علمى آن حضرت را آشكار مى‏كند. چنانكه بارها مأمون مى‏گفت: ما اعلم احدا افضل من هذا الرجل على وجه الارض.

هيچ كس را در روى زمين داناتر از حضرت رضا نمى‏دانم.

فريد وجدى در دايرة المعارف خود، در ذيل كلمه رضا مى‏گويد: «مأمون سى و سه هزار نفر از بزرگان طوايف و فرق مختلفه را جمع كرد و از آنان خواست كه لايق‏ترين افراد را از ميان خود انتخاب كنند تا ولايتعهدى را به او وگذارنمايد. همه آن سى و سه هزار نفر، در على بن موسى الرضا اتفاق نمودند.»

در اين باب از حضرت رضا(ع) مطلبى نقل است كه مقام عبوديت آن بزرگوار را بر ما روشن مى‏كند . آن حضرت به دعبل خزاعى شاعر معروف عبايى داد و فرمود: «قدر آن را بدان كه در اين عبا هزار شب و هر شبى، هزار ركعت نماز خوانده است.»

آنان كه حضرت رضا(ع) را از مدينه به طوس آوردند، همه از كثرت عبادت و تضرع و انابه و زارى وتهجد و مواظبت كامل آن حضرت در عبادت سخن گفته‏اند.

تواضع حضرت رضا(ع)
ياسر، خادم آن حضرت مى‏گويد: حضرت رضا هميشه با خدمه و كارگرهاى خود غذا مى‏خورد و دوست داشت كه با آنها بنشيند و صحبت و درددل كند. بعضى از ناآگاهان به اين كار حضرت ايراد مى‏كردند و حضرت مى‏فرمود: ان الرب تبارك و تعالى واحد و الأب واحد و الام واحدة و الجزاء بالاعمال. (5)

پروردگار، پدر، و مادر، يكى است و فضيلت فقط و فقط به كردار است.

ادب و اخلاق حضرت رضا(ع)
ابراهيم بن عباس كه در مسافرت از مدينه تا طوس خدمت آن حضرت بوده است، چنين مى‏گويد : «نديدم به احدى ظلم كند، هيچ وقت كلام كسى را قطع نمى‏كرد. هيچ حاجتى را رد نمى‏نمود .

پاى خود را مقابل احدى دراز نمى‏كرد و در مقابل احدى تكيه نمى‏داد و با هيچ كس سخن جسارت آميز نمى‏گفت.» (6)

سخاوت حضرت رضا(ع)
قضيه‏اى كه كلينى رحمه الله در اين باره نقل كرده است، ذكر مى‏كنيم. راوى مى‏گويد: «با جمعى بسيار خدمت حضرت رضا بوديم كه ابن سبيلى آمد و چنين گفت: يابن رسول الله! من دوست شما و پدران شما هستم. نفقه خود را در راه حج گم كرده‏ام. نفقه راه به من عنايت كنيد، چون به خراسان رسيدم براى شما صدقه مى‏دهم، زيرا آنجا مكنت دارم. حضرت رضا(ع) داخل اتاق شده پس از چندى از بالاى در، دويست دينار به او داد و خواهش كرد برود و فرمود: لازم نيست صدقه بدهى. چون حضرت آمد، از ايشان پرسيدند: پول را از بالاى در داديد و خواهش نموديد كه برود تا او را نبينيد. فرمود: من خواستم ذلت سؤال را در صورت او نبينم. آيا نشنيده‏ايد كه رسول اكرم فرموده است: صدقه پنهانى، معادل هفتاد حج است، و گناه آشكار موجب خذلان، و گناه پنهانى را خداوند مى‏آمرزد.» (7) آنچه نوشته شد، نمونه‏اى از فضايل حضرت رضا(ع) بود. ذكر اين گونه فضايل براى حضرت رضا (ع) مقام و شأنى نيست. بنابراين بهتر است كه مقدارى از وقايع مسافرت جبرى آن بزرگوار از مدينه به طوس را ذكر كنيم:

ممالك اسلامى، بعد از مرگ هارون الرشيد در طغيان بودند و شورشهاى فراوانى پديد آمد. هنگامى كه مأمون برادرش را نابود كرد و توانست زمام امت اسلامى را به دست بگيرد، صلاح را در آن ديد كه سران ممالك اسلامى را جمع كند، تا بدينوسيله بتواند فتنه‏ها را خاموش نمايد. پس سى و سه هزار نفر از بزرگان بلاد را به نام مستشار در مركز جمع نمود، و ولايتعهدى را به طور جبر و تهديد به حضرت رضا واگذار كرد، و بدين وسيله توانست به ممالك اسلامى آرامش بخشد.

هنگامى كه شورها فرو خفت، افرادى كه به عنوان مستشار خوانده شده بودند، متفرق و بسيارى از آنان مورد بى‏مهرى و يا احيانا زندان و تبعيد قرار گرفتند و كشته شدند. از جمله آن افراد كه صلاح دانستند او را شهيد كنند، حضرت رضا(ع) است. نكاتى كه لازم به تذكر است :

1ـ حضرت رضا(ع) در موارد متعددى ذكر كرده كه سفرش به خراسان، قبول ولايتعهدى و ورود به دستگاه مأمون بر ايشان تحميل شده بود. (8) تشكيل مجلس عزا در مدينه موقع حركت، گريه‏هاى آن بزرگوار در مكه و خدا حافظى با بيت الله قبل از موقع آمدن عمال مأمون، گريه‏هاى او كنار قبر جد بزرگوارش و خدا حافظى با او بعد از آمدن آنان، قبول نكردن مكرر ولايتعهدى تا آنكه تهديد مى‏شود و سپس قبول كردن آن مشروط بر اينكه در امور مملكتى هيچ دخالتى نكند، همه مبين اين مطلب است كه اين جريان جبرا به حضرت رضا(ع) تحميل شده است. (9)

2ـ مأمون دستور داده بود كه حضرت رضا را از راه فارس به مرو ببرند (10) و سفر ايشان حتى الامكان در شب صورت گيرد. آيا اين دستور، خود دليل بر اين نيست كه محبت اهل بيت در دلها جايى داشته و مأمون از اينكه حضرت رضا وارد شهرهاى پرجمعيت و شيعه نشين شود، در هراس بوده است، و يا نمى‏خواسته كه حضرت رضا(ع) در دلها جايى باز كند؟

ممانعت مأمون از برگزارى نماز عيد فطر توسط حضرت، (11) احتمال دوم را تأييد مى‏كند.

3ـ حضرت رضا از برخوردش با مأمون فوق العاده ناراحت بود، چنانكه هر وقت كه از نماز جمعه باز مى‏گشت، با حالت خستگى از خداوند متعال طلب مرگ مى‏كرد.

آيا درخلوت حضرت رضا را زجر مى‏دادند؟ آيا اعمال منافقانه روى آن بزرگوار اثر مى‏گذارده است؟ آيا مطلب ديگرى بوده؟ نمى‏دانيم، ولى ناراحتى فوق العاده حضرت رضا(ع) از مسافرت امرى مسلم است.

4ـ آمدن حضرت رضا عليه السلام به مرو براى اسلام بسيار مفيد بود، زيرا طوس براى بيگانگان ميدان علم بود و اگر حضرت رضا در طوس نبود، كسى وجود نداشت كه شبهات آنان را رفع كند و اگر آن شبهات رفع نمى‏شد، براى عالم اسلام خطرناك بود.

5 ـ حضرت رضا (ع) در بين راه به نيشابور رسيدند. نيشابور فوق العاده پرجمعيت و شيعه نشين بوده است. همه مردم به استقبال حضرت رضا(ع) آمدند و مى‏خواستند كه آن بزرگوار خود را در ميان مردم آشكار كند و براى آنان روايت بگويد. عقل و درايت حكم مى‏كند كه حجت خداوند متعال در آن وضع حساس بايد بهترين سوغات را به آنها عنايت كند.

حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهايت رسيد، پس از آن سر از هودج بيرون آورد و چنين فرمود:

حدثنى ابى موسى الكاظم عن ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين عن ابيه على بن ابى‏طالب قال حدثنى رسول الله صلى الله عليه و آله قال حدثنى جبرئيل قال سمعت عن الله تعالى قال كلمة لا اله الا الله حصنى فمن قال لا اله الا الله دخل في حصنى و من دخل في حصنى امن من عذابى!

پدرم و او از پدرش تا به رسول اكرم واو از جبرئيل و او از خداوند متعال نقل كرد كه خداوند فرموده است: كله لا اله الا الله، قلعه محكم من است و هر كه در آن داخل شود، از عذاب من در امان است.

سپس حضرت سر را در هودج بردند و چند قدمى رفتند. دوباره سر را از هودج بيرون آوردند و فرمودند: بشرطها و شروطها و انا من شروطها. (12)

گفتن: لا اله الا الله كه موجب سعادت است شرايط اساسى دارد، و يكى از شرايط اساسى آن من هستم، يعنى اقرار به ولايت.

جا دارد كه چند كلمه‏اى درباره اين روايت شريف بحث شود:

كلمه لا اله الا الله، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. كلمه لا اله الا الله در حقيقت همان اثر آن است. همان كتابى است كه مايه سعادت جامعه بشرى است، ولى از نظر قرآن، كلمه لا اله الا الله منهاى ولايت، ناقص و بلكه هيچ است.

پروردگار عالم وقتى امير المؤمنين(ع) را به ولايت منسوب نمود، آيه اكمال را فرو فرستاد : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (13)

در اين روز كامل نمودم براى شما دين شما را و اتمام نمودم براى شما نعمت خود را و راضى شدم كه اسلام ـ توأم با ولايت ـ دين شما باشد.

قبل از نصب امير المؤمنين به ولايت، آيه تبليغ به پيامبر چنين خطاب مى‏كند:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. (14)

اى پيامبر! آنچه را به تو نازل شد ـ نصب امير المؤمنين به ولايت ـ به مردم بگو و اگر تبليغ نكنى ، رسالت خود را نرسانيده‏اى.

حضرت رضا با جمله شرطها و شروطها همان آيه اكمال و آيه تبليغ را ياد آورى مى‏كند و مى‏فرمايد : شرط اساسى كلمه لا اله الا الله، ولايت است.

چيزى را كه بايد متوجه باشيم، معنى و حقيقت ولايت است. ولايت از نظر لغت، معانى متعددى دارد و از جمله به معنى دوست هم آمده است همه بايد اهل بيت را دوست بدارند، و محبت اهل بيت نعمت بزرگى است، چنانچه بغض اهل بيت خذلان بزرگى است. سنى و شيعه اين روايت را از پيامبر گرامى نقل مى‏كنند كه فرمود: الا من مات على حب آل محمد مات شهيدا الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان، الا من مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة. (15)

«آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد، شهيد مرده است. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد، آمرزيده است. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد، آمرزيده است . آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد، مؤمن كامل مرده است. آگاه باشيد كسى كه با بغض آل محمد بميرد، بوى بهشت به دماغ او نمى‏رسد.»

و از جمله معانى ولايت، سرپرستى است. كسى كه سرپرست دل او على بن ابى‏طالب (ع) باشد، ولايت دارد. كسى كه از صفات رذيله مهذب شده باشد، ولايت دارد. كسى كه سرپرست دلش طاغوتهاى برونى و درونى، شيطانهاى درونى و برونى، هوى‏ها، هوسها، آمال و آرزوهاى بيجا باشد، كسى كه هواى او، عقيده شخصى او، خواست او مقدم برخواست اهل بيت باشد، بى‏ولايت بلكه بى‏محبت به اهل بيت است. از اين جهت است كه امام سجاد(ع) مى‏فرمايد: «ولايت و محبت بدون متابعت معنايى ندارد. كسى كه خداوند متعال را معصيت كند و با اين وصف اظهار محبت خدا كند، اظهار او بيجا است و از عجايب روزگار است.» از اين جهت مى‏توان گفت كه معناى اول و دوم ولايت به يك معنى مى‏رسد، ولايت اهل بيت ادامه ولايت خداوند متعال است. خداوند متعال مى‏فرمايد : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور... اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون . (16) .

«خدا سرپرست افراد مؤمن است. آنان را از تاريكيها ـ تاريكى كفر و ضلالت تاريكى هوى و هوس، تاريكى صفات رذيله، تاريكى شيطانهاـبيرون مى‏برد به سوى نور ـ نور ايمان، نور خدا، نور صفات خوب، نور ولايتـ و سرپست كافران طاغوت استـطاغوت هوى و هوس، طاغوت درون و برون، طاغوت صفات رذيلهـ آن طاغوتها آنان را از نور به تاريكيها مى‏برند و سرنوشت آنان آتش هميشگى است.»

و اين است معنى روايت حضرت رضا(ع) كه فرمود است: «كسى كه داخل در لا اله الا الله شود، سرپرست دلش الله باشد ـ عقيده‏اش، عملش، گفتارش و كردارش، نمايانگر اين است كه تأثيرى در عالم جز از ناحيه الله نيست ـ و ادامه آن سرپرستى ولايت باشد، در قلعه محكم خداوندى است.» بنابراين بايد گفت كه حضرت رضا(ع) به يك جمله تمام ايمان، تمام سعادت، تمام قرآن و تمام سنت را عرضه كرده است.

نظير همين جمله با شرحى كه داده شد از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است.

چون آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين، (17) يعنى: خويشان نزديك خود را سنجش كن.» نازل شد، پيامبر(ص) بزرگان قريش را دعوت كرد و فرمود :

«اگر يك جمله بگوييد، سعادتمند خواهيد شد. بگوييد لا اله الا الله و هر كه اول بگويد بعد از من وصى من است.» اول كسى كه جواب آن حضرت را داد، امير المؤمنين (ع) بود.

حضرت رسول سه مرتبه كلام خود را تكرار كرد و جز امير المؤمنين كسى جواب نداد.پيامبر اكرم در همان جلسه فرمودند:« على، بعد از من وصى و جانشين من است.» (18) اين كلام با كلام فرزندش حضرت رضا شباهت دارد.

در خاتمه، قسمتى از قصيده دعبل را كه در مرو براى حضرت(ع) خوانده است، يادآور مى‏شويم . قصيده بسيار مفصل است و صاحب كشف الغمه همه آن را ضبط نموده است. چند بيتى از آن را اينجا مى‏آوريم. دعبل خدمت حضرت رسيد و اشعارش را خواند تا بدين جا رسيد:

افاطم لوخلت الحسين مجدلا
و قد مات عطشانا بشط فرات

اى فاطمه! كاش با حسينت در كربلا بودى، كه در كنار نهر فرات تشنه جان داد.

تا اينكه رسيد به قبر موسى بن جعفر(ع) در بغداد و چنين گفت:

و قبر ببغداد لنفس زكية
تضمنها الرحمن في الغرفات

اى فاطمه! از قبر بيرون آى و گريه كن، براى قبرى كه در بغداد است قبر نفس پاكى كه انوار رحمانى آن را فرا گرفته است.

حضرت رضا فرمود: دعبل! من هم شعرى مى‏گويم، همين جا آن را درج كن.

و قبر بطوس يا لها من مصيبة
الحت على الأحشاء بالزفرات

إلى الحشر حتى يبعث الله قائما
يفرج عنا الغم و الكربات

فاطمه! گريه كن براى قبرى كه به طوس است. دل او را غصه‏ها پاره پاره كرده است. اين غصه‏ها ادامه دارد تا روز قيامت، نه بلكه، تا قيام آل محمد كه همه غمها و غصه‏هاى اهل بيت را مى‏زدايد.

دعبل مى‏گويد: يابن رسول الله! ما در طوس از شما اهل بيت قبرى سراغ نداريم.

حضرت فرمودند: آن قبر من است، زمانى نخواهد گذشت كه من در طوس مدفون مى‏شوم. هر كه مرا زيارت كند، در بهشت با من است و از اين جهان آمرزيده خواهد رفت. (19) دعبل ادامه مى‏دهد:

خروج امام لا محالة واقع
يقوم على اسم الله و البركات

يميز فينا كل حق و باطل
و يجزي على النعماء و النقمات

قيام پيشوا ـ امام ـ قطعا واقع مى‏شود با نام خدا و با فيض و بركات خدا مى‏آيد. حق و باطل با وجود او در ميان مردم ظاهر مى‏شود و خوبان و بدان به جزاى كردارشان خواهند رسيد .

چون به اينجا رسيد، حضرت رضا بلند شد و براى احترام دست روى سر نهاد و سر فرود آورد، گريه كرد و فرمود: دعبل اين امام را مى‏شناسى؟ دعبل گفت: مى‏دانم كه امامى از شما قيام مى‏كند و به دست او پرچم اسلام روى زمين افراشته مى‏شود و عدالت اسلامى، سرتاسر جهان را مى‏گيرد. فرمود: دعبل، امام بعد از من، محمد پسر من است و بعداز او پسرش على است و بعد از پسرش حسن و بعد از حسن پسر او حجت، قام آل محمد منتظر مطاع است. منتظر است در غيبت، مطاع است وقت ظهور.او است كه جهان را از عدالت انباشته مى‏كند، پس از آنكه از ظلم انبوه بود. سپس حضرت صد دينار و يك لباس به دعبل عنايت كردند. (20)

چون دعبل به قم آمد، هر دينارى را از او صد دينار خريدند و هرچه كردند كه لباس را به هزار دينار از او بخرند نداد، ولى چون از قم بيرون رفت، بعضى از اهل قم لباس را به زور از او گرفتند. (21)

در خاتمه اشاره‏اى به حضرت معصومه سلام الله عليها مى‏كنيم: بانويى كه شأن و مقامى عالى نزد خداى متعال دارد. بانويى كه دختر امام، خواهر امام و عمه امام است. بانويى كه بركات حوزه علميه قم از گذشته تا به حال، به واسطه وجود مكرمه او است. بانويى كه حضرت رضا (ع) درباره‏اش فرموده است: «هر كه او را زيارت كند، بهشت براى او واجب است.» (22)

اين بانو در سال 183 هجرى متولد شد، و چون برادر بزرگوارش به مرو برده شد، براى زيارت برادر از مدينه حركت نمود! و چون به قم رسيد، بيمار شد. چند روزى بيمار بود تا سرانجام در قم از دنيا رفت. سال وفات ايشان 201 از هجرت است. (23) پس سن مبارك ايشان تقريبا هيجده سال است. در زير گنبد آن بانوى محترمه چند نفر از دختران و نوه‏هاى امام جواد(ع) مدفونند. (24) از بزرگان و كملين و اصحاب ائمه طاهرين عليهم السلام در قم، فراوان مدفون شده‏اند.


پى‏نوشتها:
1)اصول كافى، ج 1، ص .486
2)اصول كافى، ج 1، ص .486
3)اصول كافى، ج 1، ص .486
4)اصول كافى، ج 1، ص .492
5)كافى، ج 8، ص .230
6)اعلام الورى، ص .314
7)مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 360 و .361
8)امام رضا عليه السلام در پاسخ احمد بن محمد بزنطى مى‏نويسد: «...و اما اينكه اجازه ملاقات خواسته‏اى، آمدن نزد من دشوار است، و اينها اكنون بر من سخت گرفته‏اند، و فعلا برايت ممكن نيست، انشاء الله بزودى ملاقات ميسر خواهد شد.» نقل از حياة الامام الرضا عليه السلام، ص 315 و رجال ممقانى، ج 1، ص 97 و عيون الاخبار، ج 2، ص .212

9)در كتاب حياة الامام الرضا آمده مأمون در پاسخ درباريان و گروهى از عباسيان راجع به ولايتعهدى چنين گفت: اين مرد از ما پنهان و دور بود و براى خود دعوت مى‏كرد. ما مى‏خواستيم او را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براى ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد، و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا مى‏كرد در او نيست، و اين امر ـخلافتـ مخصوص ماست نه او! و ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود باقى‏گذاريم، آشوبى براى ما برپا سازد كه نتوانيم جلوى آن را بگيريم... «عيون اخبار، ج 2، ص 170 و بحار، ج 49، ص 831».
10)اصول كافى، ج 1، ص .489
11)اصول كافى، ج 1، ص 489 ـ490، ارشاد مفيد، ص 314ـ .213
امام رضا عليه السلام به برخى از ياران خود درباره مأمون فرمود: به گفتار او مغرور نشويدو فريب نخوريد. سوگند به خدا كسى جز مأمون قاتل من نخواهد بود، اما من ناگزيرم شكيبايى ورزم تا وقت در رسد.
«بحار، ج 49، ص 891» شاهد بر فريبكارى مأمون رجاء بن ابى‏الضحاك (فرستاده مخصوص مأمون) است كه گفت: مأمون مرا مأمور كرد به مدينه بروم و على بن موسى الرضا عليهما السلام را حركت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به ديگرى وانگذارم (نقل از اصول كافى، ج 1، ص 498.)
12)عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 131 ـ .134
13)مائده، قسمتى از آيه 3، در غاية المرام در باب 39 شش حديث از احاديث اهل سنت نقل شده است كه اين آيه در روز غدير خم كه پيغمبر خدا على عليه السلام را به امامت معرفى كرد، درباره على عليه السلام نازل شده و در بيشتر آنها است كه پيغمبر گفت: «الله اكبر على اكمال الدين و تمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلي» نقل از كشف الاسرار، ص .136
14)در الغدير، ج 1 از ابن ابى‏حاتم و ابن مردويه و واحدى نيشابورى از ابو سعيد خدرى و حافظ حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از ابن عباس و جابر انصارى و ابو اسحاق حموينى در فرائد السمطين، قاضى شوكانى در تفسير خود فتح القدير از ابن مردويه و او از ابن مسعود نقل مى‏كند كه اين آيه در روز غدير نازل شده و دلالت بر ولايت و جانشينى على عليه السلام دارد. نقل از كتاب «پرتوى از امامت و ولايت».
15)تفسير كبير فخررازى، ج 27، ص 166، كشاف زمخشرى، ج 4، ذيل آيه 32 شورى، نقل از كتاب ولاء و ولايتها تأليف شهيد استاد مرتضى مطهرى(ره).
16)سوره بقره، .257
17)شعراء/ .214
18)همين قضيه «انذار عشيره» را كه ذكر كرديم، طبرى در جزء ثانى از كتاب تاريخ الامم و الملوك به طرق مختلفه مذكور داشته و تاريخ طبرى از تواريخى است كه علماء فن تواريخ و سير از آن مدحها كردند... و علاوه بر طبرى جمع كثيرى از بزرگان محدثين و مورخين و اهل سير اين قضيه را نقل كردند، مثل: ابن اسحاق و ابن ابى‏حاتم و ابن مردويه و ابى‏نعيم و بيهقى در سنن و دلائل خود و ثعلبى در تفسير كبير و ابن اثير در جزء ثانى اين قضيه را از مسلمات دانسته و... «نقل از كشف الاسرار، ص 151 ـ 152 تأليف امام خمينى قدس سره» .
19)اعلام الورى، ص .329 330
20)اعلام الورى، ص .33
21)اعلام الورى، ص 330 مناقب ابن شهرآشوب، ص .339
22)عوالم، ج 21، ص 331، ثواب الاعمال، ص 124، ج 1، كامل الزيارات، ص 324 ـ وسائل، ج 10، ص 451 «سعد بن سعد از امام رضا عليه السلام راجع به فاطمه دختر موسى بن جعفر عليهما السلام پرسش نمود. حضرت فرمود: من زارها فله الجنة» امام صادق عليه السلام فرمود: زيارت او با بهشت برابرى مى‏كند، يعنى زائرش به بهشت مى‏رود. (بحار، ج 2، ص 267 المستدرك، ج 2، ص 227، ج 1) و نيز امام رضا عليه السلام فرمود من زاارها عارفا بحقها و جبت له الجنة: هر كه او را زيارت كند در حالى كه به حق او شناخت و معرفت داشته باشد، بهشت بر او وجب مى‏گردد. (عوالم، ج 21، ص 330) امام جواد عليه السلام فرمود: هر كه قبر عمه‏ام را در قم زيارت كند، به بهشت خواهد رفت. عوالم، ج 21 ص 331) محدث قمى(ره) در منتهى الآمال، ج 2 در بخش احوالات حضرت معصومه عليها السلام مى‏نويسد: قاضى نور الله ره در مجالس المؤمنين فرموده از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت: «آگاه باش به درستى كه از براى خدا حرمى است و آن مكه است و از براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله حرمى است و آن در مدينه است و از براى امير المؤمنين عليه السلام حرمى است و آن كوفه است. آگاه باش به درستى كه حرم من و اولاد بعد از من قم است، آگاه باش: به درستى كه قم كوفه صغيره است، و همانا از براى بهشت هشت در است، سه در آنها به سوى قم است و وفات كند در قم زنى كه او از اولاد من باشد و نام او فاطمه دختر موسى عليه السلام است، كه داخل مى‏شوند به سبب شفاعت او شيعه من جميع ايشان در بهشت.»
23)وسيلة المعصومية، ص .66
24)مانند زينب و ام محمد و ميمونه دختران حضرت امام جواد عليه السلام و بريهه دختر موسى مبرقع و... «منتهى الآمال، ج 2». 


منبع: زندگى چهارده معصوم (عليهم السلام) صفحه 127 , از طر يق شبكه امام علي