جايگاه تكليف الهى و بيعت در قيام امام حسين (ع)

محمد جواد ارسطا


 سؤال اصلى مقاله حاضر اين است كه هر يك از نص و دعوت مردم كوفه از امام حسين(ع) و بيعت آنان با نماينده آن حضرت، چه نقشى در قيام امام(ع) داشته است؟ به عبارت ديگر كدام يك از اين دو عامل، تأثير اصلى را در قيام عاشورا داشته به گونه‏اى كه با انتفاء آن، اصل قيام منتفى مى‏شده است؟

منظور از «نص» در سؤال فوق آيات يا رواياتى است كه امام حسين(ع) را به سوى قيام
عليه حكومت يزيد فرا مى‏خواند و آن حضرت را مكلف به اين كار مى‏نمود، چنان كه امام(ع)
در مواردى قيام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا كه مى‏فرمايد: «انماخرجت
لطلب الاصلاح فى امة جدّى اريد اَنْ آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و
ابى على بن ابى‏طالب...»[1]

نص مورد استناد امام(ع) در اينجا همان امر به معروف و نهى از منكر است كه به عنوان
يك واجب شرعى متخذ از آيات و روايات بر عهده هر مسلمانى نهاده شده است.

از سوى ديگر امام حسين(ع) گاهى حركت خود را مستند به دعوت مردم كوفه دانسته
است چنان كه در پاسخ نامه‏هاى آنان مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود به سوى آنها
فرستاده و در نامه‏اى كه همراه وى ارسال داشته مرقوم فرموده است:

«... فان كتب انه قد اجتمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدم علىّ به
رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم وشيكاً ان شاءالله...؛[2]

و اگر مسلم براى من بنويسد كه نظر بزرگان و صاحبان عقل و درايت از ميان شما همان است كه
فرستادگانتان گفته‏اند و در نامه هايتان خوانده‏ام پس به سرعت به سوى شما خواهم آمد
ان‏شاءالله...»

براى پاسخ به سؤال مورد بحث بايد ابتدا نامه‏هاى را كه مردم كوفه براى امام حسين(ع)
فرستاده وجواب آن حضرت به ايشان را بررسى كنيم و سپس به بحث درباره تأثير نص در
قيام امام(ع) بپردازيم و در پايان جمع بين دلايل موجود و نتيجه‏گيرى نهايى را ارائه نمائيم.

1. تأثير دعوت مردم كوفه در قيام امام حسين(ع)

1. اولين نامه‏اى كه شيعيان كوفه بعد از شهادت امام حسن(ع) براى امام حسين(ع)
فرستادند چنين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم للحسين بن على من شيعته و شيعة ابيه اميرالمؤمنين سلام عليك
فانا نحمد اليك الله الذى لا اله الّاهو امّا بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن على عليه السلام يوم
ولد و يوم يموت و يوم يبعث حياً ...ما اعظم ما اصيب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشيعة

خاصة بهلاك ابن الوحى و ابن بنت النبى... و نحن شيعتك المصابة بمصيبتك، المحزونة
بحزنك، المسرورة بسرورك، السائرة بسيرتك، المنتظرة لامرك، شرح الله صدرك و رفع
ذكرك و اعظم اجرك و غفر ذنبك و ردّ عليك حقك.»[3]

در اين نامه به صراحت سخنى از قيام و دعوت به قيام مطرح نشده بلكه بيشتر به تسليت
به امام حسين(ع) به جهت شهادت برادر بزرگوارشان و مصيبتى كه از اين ناحيه بر امت
اسلامى و خصوصاً بر شيعيان وارد شده پرداخته است و در پايان، نويسندگان نامه خود را
درغم امام حسين عليه السلام شريك دانسته و در حزن وسرور و خط مشى، خويش را تابع
آن حضرت شمرده‏اند.

دو نكته در اين نامه قابل توجه است:

اول اينكه: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسين(ع و در انتظار امر آن حضرت
دانسته‏اند. اين تعبير «السائرة بسيرتك، المنتظرة لامرك» به طور تلويحى اشاره به اين دارد كه
آنان منتظر موضع‏گيرى جديدى از سوى امام(ع) هستند كه الزاماً موضعى مخالف با

حكومت مى‏باشد زيرا موضعى كه تا آن زمان از سوى امام حسن(ع) و به تبعيت ايشان توسط
امام حسين(ع) دنبال مى‏شد عدم مخالفت جدّى با حكومت و پذيرش و التزام به مفاد

صلحنامه‏اى بود كه با معاويه منعقد شده بود. آخرين جمله نامه «ردّ عليك حقك»
(خداوندحق تو يعنى حكومت و فرمانروايى بر مسلمين را به تو برگرداند) تأكيدى بر همين
نكته است.

دوم اينكه: از عبارات پايانى نامه فهميده مى‏شود كه لااقل بعضى از نويسندگان آن
نسبت به موقف امام حسن(ع) در برابر حكومت معاويه چندان رضايتى نداشتند. تعبير
«المنتظرة لامرك» نشان دهنده آن است كه آنان منتظر موقفى از امام حسين(ع) در برابر
حكومت معاويه بودند كه با موقف امام حسن(ع) مغاير باشد و الّا آوردن اين تعبير چندان
صحيح نخواهد بود مگر اينكه منظور نويسندگان آن بوده باشد كه ما منتظر صدور هرگونه
فرمانى از سوى تو هستيم؛ اعم از اين‏كه اين فرمان ارائه خط مشى جديدى در برابر حكومت
باشد و يا ادامه همان خط مشى سابق كه امام حسن(ع) ترسيم فرموده بود. البته اين برداشت تا
اندازه‏اى با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمى‏رسد.

2. نامه ديگرى كه شيعيان كوفه در همان ايام براى امام حسين(ع) فرستادند توسط جعدة
بن هبيرة نوشته شد و صريحاً از قيام عليه حكومت معاويه و آمادگى شيعيان براى شهادت در

اين راه سخن مى‏گفت:

«اما بعد، فانّ من قبلنا من شيعتك متطلقة انفسهم اليك لا يعدلون بك احداً و قد كانوا
عرفوارأى الحسن اخيك فى دفع الحرب و عرفوك باللين لاوليائك و الغلظة على اعدائك
والشدة فى امر الله فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطنا انفسنا
على‏الموت معك.»[4]

در اولين نامه سخنى از دعوت امام حسين(ع) توسط مردم كوفه به ميان نيامده بود ولى در
اين نامه، فرستندگان آن به صراحت امام(ع) را براى به دست گرفتن حكومت به سوى خود
دعوت كرده‏اند چراكه منظور از «هذا الامر»، همان امر حكومت و فرمانروايى بر مسلمين

است و افزوده‏اند كه ما در اين راه تاپاى جان ايستاده‏ايم.

از سوى ديگر نارضايتى نگارندگان نامه نسبت به موضع‏گيرى امام حسن(ع) در برابر
حكومت معاويه كه از نامه پيشين نيز به گونه‏اى فهميده مى‏شد در اين نامه به طور واضحترى
قابل برداشت است، لذا ايجاب مى‏كند كه امام حسين(ع) ديدگاه خود را به وضوح در پاسخ
نامه بيان فرمايد، از اين رو حضرت در جواب آن چنين نوشت:

«اما اخى فارجو ان يكون الله وفقه و سدّده فيما يأتى و اما انا فليس رأى اليوم ذاك فالصقوا
رحمكم الله بالارض و اكمنوا فى البيوت و احترسوا من الظنة مادام معاوية حياً فان يحدث الله
به حدثاً و انا حىّ كتبت اليكم برأيى».[5]

بدين ترتيب امام حسين از يك طرف عملكرد برادر بزرگوار خود، امام حسن(ع) را مورد
تأييد قرار مى‏دهد و خود نيز همان خط مشى را در پيش مى‏گيرد زيرا تغييرى در اوضاع
سياسى جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغيير استراتژى امام(ع) گردد و از آنجا كه
استراتژى پيشين توسط يك امام معصوم تعيين شده بود پس على القاعده با ثبات اوضاع
مى‏بايد همان استراتژى ادامه يابد چرا كه بين ائمه معصومين هيچ اختلافى نيست و همه آنان
نور واحدند. و از طرف ديگر از شيعيان مى‏خواهد كه خود را براى يك قيام احتمالى پس از
مرگ معاويه آماده سازند و چنين نپندارند كه دستور فعلى به عدم تحرك عليه حكومت يك
دستور هميشگى است بلكه يك دستور مقطعى بوده و ناشى از شرايط خاص آن زمان و انعقاد
صلح‏نامه با معاويه مى‏باشد، پس بايد منتظر شد كه پس از مرگ معاويه، حكومت چگونه
عمل خواهد كرد؟ آيا مطابق عهدنامه فرمانروايى مسلمين را به امام حسين(ع) خواهد سپرد
يا عهدنامه را زير پا گذاشته و شخصى از بنى‏اميه را جانشين معاويه خواهد نمود.

پس در هر حال بايد انتظار كشيد كه پس از مرگ معاويه چه اتفاقى مى‏افتد تا امام(ع)

دستور لازم را به مردم ابلاغ نمايد و به تعبير خود آن حضرت: «..فان يحدث الله به حدثاً و انا
حىّ كتبت اليكم برأيى».

3. اخبار تاريخى متعددى وجود دارد كه نشان دهنده ارتباط مستمر اهل كوفه با امام
حسين(ع) مى‏باشد به گونه‏اى كه در برخى موارد، هيأتهايى را به سوى آن حضرت
مى‏فرستادند تا ديدگاه ايشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و كسب تكليف نمايند. اينها
گواه بر آن است كه اهل كوفه، امام حسين(ع) را به عنوان رهبر واجب‏الاطاعه خود قبول
داشتند.[6] يكى از اين هيأتها بعد از شهادت حجربن عدى و يارانش به نزد امام حسين(ع)
آمدند. حضرت از شنيدن خبر مزبور بسيار ناراحت شد. گزارش اين ملاقات به اطلاع والى
مدينه مروان بن حكم رسيد، او نيز نامه‏اى براى معاويه نوشت و از وى كسب تكليف كرد:

«انّ رجالاً من اهل العراق قدموا على الحسين بن على و هم مقيمون عنده يختلفون اليه فاكتب
الىّ بالذى‏ترى».[7]

معاويه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسين(ع) باز داشت و عمل آن حضرت
را موجب نقض مفاد صلح‏نامه ندانست ودر عين حال نامه‏اى نيز براى امام(ع) نوشت و لزوم
پاى‏بندى به صلح‏نامه را به ايشان يادآورى كرد و ضمناً تهديد نمود كه اگر عليه من كيد نمايى
من هم با تو كيد خواهم كرد.[8]

امام حسين(ع) در پاسخ معاويه فرمود:

«ما اريد حربك و لا الخلاف عليك؛ من اراده جنگ و مخالفت با تو را ندارم.»[9]

بعضى از تواريخ، پاسخ امام(ع) را با تفصيل بيشترى نقل كرده‏اند و آورده‏اند كه امام(ع)
پس از عبارت فوق اضافه نمود كه: براى خود در پيشگاه خداوند عذرى در ترك جهاد با تو
نمى‏بينم و فتنه‏اى را بزرگتر از فرمانروايى تو براين امت نمى‏دانم:

«... و ما اظنّ لى عندالله عذراً فى ترك جهادك و ما اعلم فتنة اعظم من ولايتك امر
هذه‏الامة».[10]

مطابق اين نقل امام حسين(ع) ضمن تأكيد بر اين نكته كه پيمان صلح با معاويه را نقض
نكرده و اراده جنگ باوى را ندارد به او گوشزد مى‏كند كه وى را صالح براى خلافت بر
مسلمين نمى‏داند و اگر در مقابل او سكوت كرده و به جنگ با وى بر نخاسته به دليل شرايط
خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظيفه اولى خود را در برابر معاويه جهاد با او
مى‏داند چرا كه فرمانروايى وى بر مسلمين را بزرگترين فتنه و مصيبت مى‏شمارد اما از آنج

كه جهاد با معاويه در آن زمان به دليل وجود سياستهاى حيله گرانه معاويه و چهره كاذبى كه او
از خود به مردم نشان داده بود، به نتيجه مطلوب نمى‏رسيد و موجب ريختن خون تعداد
كثيرى از شيعيان و تضعيف بيش از پيش موقعيت آنان در جامعه مى‏گرديد و علاوه بر اينها
صلح‏نامه‏اى كه بين امام حسن(ع) و معاويه به امضا رسيده بود هنوز به طور جدّى توسط

معاويه نقض نشده بود، لذا امام حسين(ع) به عنوان حكم ثانوى وظيفه خود را عدم اقدام به
جنگ با معاويه مى‏ديد.

4. ديگر از نامه‏هاى كه اهل كوفه براى امام حسين(ع) فرستاده، وى را به قيام عليه
حكومت معاويه فرا خواندند زمانى بود كه معاويه بر خلاف مفاد صريح صلح‏نامه كه خلافت
بر مسلمين را پس از معاويه، حق امام حسن(ع) و در صورت رحلت وى حق امام حسين(ع)
مى‏دانست، اقدام به بيعت گرفتن از مردم براى يزيد كرد.

امام حسين(ع) به اين نامه‏ها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براى قيام عليه حكومت
نپذيرفت. گروهى از اهل كوفه به نزد محمد بن حنفيه رفتند و از او خواستند كه با آنان بر ضد
معاويه قيام كند، او نيز نپذيرفت و به نزد امام حسين(ع) آمده مطلب را با ايشان در ميان
گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود:

«انّ القوم انما يريدون ان يأكلوا بنا و يستطيلوا بنا و يستنبطوا دماء الناس و دماء نا»[11]

اگر اين نقل تاريخى، صحيح باشد نشانگر آن است كه مردمى كه آن حضرت را به قيام
دعوت مى‏كردند نه هدف خدا پسندانه‏اى داشتند و نه درك درستى از موقعيت امام حسين(ع)
به عنوان رهبر و امام امت، بلكه به دنبال تأمين منافع خود بودند و چنان كه امام(ع) فرمود: «انّ
القوم يريدون ان يأكلوا بنا....» همچنين براى آنان فرقى نمى‏كرد كه رهبرى اين قيام با امام
حسين(ع) باشد يا با ديگرى و لذا پس از آن كه امام(ع) به آنان جواب منفى داد به نزد محمد بن
حنفيه رفتند در حالى كه بدون شك در مدت حكومت على(ع) در كوفه متوجه جلالت قدر
امام حسين(ع) و موقعيت ايشان در نزد اميرالمؤمنين(ع) و شايستگى آن حضرت براى

امامت شده بودند.

اين عوامل باعث شد كه امام حسين(ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولى در عين حال
آنها را از اصل قيام مأيوس نكرد و شايد اين تعبير كه به دنبال نقل تاريخى فوق آمده است به
همين معنا باشد كه:

«... فاقام الحسين على ما هو عليه من الهموم مرة يريد ان يسير اليهم و مرة يجمع

الاقامةعنهم».[12]

اگر اين نقل، صحيح باشد نشان مى‏دهد كه امام حسين(ع) از يك طرف، از اوضاع پيش
آمده ناراحت و غمگين بودند و از طرف ديگر سعى داشتند كه آمادگى مردم را براى قيام عليه
حكومت حفظ نمايند لذا گاهى اراده حركت به سوى آنان مى‏كردند و گاهى از اين كار
خوددارى مى‏نمودند. همچنين احتمال دارد كه امام(ع) در ميان دعوت كنندگان، افرادى را
مى‏شناختند كه در گفتار خود صادق بودند و به اين وسيله مى‏خواستند آنان را نااميد نكنند و
از قيام عليه حكومت اموى دلسرد ننمايند.

5. پس از هلاكت معاويه، شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد جمع شدند و حمد
خداوند را در برابر مرگ معاويه به جا آوردند. آنگاه سليمان در ضمن سخنانى به آنان گفت:
امام حسين(ع) از بيعت با يزيد خوددارى كرده و به سوى مكه خارج شده است. شما شيعيان
او و پدرش هستيد، اگر مى‏دانيد كه او را يارى خواهيد نمود و با دشمنش جهاد خواهيد كرد
برايش نامه بنويسيد و او را به سوى خود دعوت كنيد ولى اگر از ضعف و سُستى خود

مى‏ترسيد، آن حضرت را با سخنان خود فريب ندهيد. همگى گفتند ما با دشمن امام(ع) مى
جنگيم و جانمان را در راهش فدا مى‏كنيم.[13]

به دنبال اين سخنان بود كه اجتماع كنندگان در منزل سليمان براى امام حسين(ع) نامه‏اى
نوشتند و در صدر نامه، نام كسانى را ذكر كردند كه از سران شيعه در كوفه و از اشخاص مورد
اعتماد بودند؛ يعنى سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر. در
اين نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزارى از او در برابر هلاكت معاويه كه خلافت را
غصب كرده و بدون رضاى امت بر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شايستگان امت اسلامى را
به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بيت المال را در اختيار ظالمان و مترفين قرار
داده بود، چنين نوشته شد:

«... و انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا بك على الحق و النعمان بن بشير فى قصر
الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عيد و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا
اخرجناه حتى نلحقه بالشام ان شاءاللّه و السلام و رحمة الله عليك».[14]

در بعضى از مصادر تاريخى آمده است كه ديگران نيز مطالبى نوشتند و همراه اين نامه
فرستادند به گونه‏اى كه مجموع آنها در حدود يكصد و پنجاه صفحه شد.[15]

كسى كه اين قضيه را روايت كرده است يعنى محمد بن بشر همدانى، كه خود يكى از

شيعيان كوفه و شركت كنندگان در اجتماع منزل سليمان بن صرد مى‏باشد، اضافه مى‏كند كه
نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال فرستاديم. آنها با
سرعت‏حركت كردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مكه به خدمت امام
حسين(ع)رسيدند.

6. محمد بن بشر همدانى مى‏گويد: سپس دو روز صبر كرديم و آنگاه قيس بن مسهر
صيداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الكون الارجحى و عمارة بن عبيد سلولى را به سوى
حضرت حسين(ع) روانه كرديم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند؛

نامه‏هايى كه هر يك از سوى يك نفر يا دو نفر يا چهار نفر بود.[16]

7. محمد بن بشر همدانى اضافه مى‏كند: پس از آن، دو روز ديگر نيز صبر كرديم و آنگاه
هانى‏بن‏هانى و سبيعى و سعيد بن عبدالله حنفى را با نامه‏اى به اين مضمون به سوى امام
حسين(ع) فرستاديم:

«بسم الله الرحمن الرحيم، لحسين بن على من شيعته من المؤمنين و المسلمين، اما بعد
فحيّهلا فان الناس ينتظرونك و لا رأى لهم فى غيرك فالعجل العجل و السلام عليك.»[17]

8. اين نامه‏ها به اندازه‏اى تكرار شد كه به نوشته ابن طاوس در كتاب لهوف گاهى در يك
روز شش‏صد نامه به دست امام حسين(ع) مى‏رسيد و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در
نزد حضرت جمع شد و مع ذلك حضرت اقدام به جواب نمى‏نمود.

اگر چه نامه‏هاى مردم كوفه عبارات مختلفى داشت ولى تمامى آنها در اين مضمون
مشترك بودند كه حضرت را به سوى قيام عليه حكومت يزيد فرا خوانده و به وى وعده
همكارى و از خودگذشتگى داده بودند.

در بعضى از نامه‏ها آمده بود كه ما به همراه صد هزار شمشير با تو هستيم و از آن حضرت
خواسته شده بود كه در آمدن به سوى آنان تأخير ننمايد:

«انا معك و معنا مائة الف سيف»،[18]

«عجّل القدوم يابن رسول الله فان لك بالكوفة مائة الف سيف فلاتتأخر».[19]

در بعضى از كتابهاى تاريخى تعداد افرادى كه آمادگى خود را براى يارى امام حسين(ع)
اعلام كرده بودند بيش از اين نيز گفته شده به گونه‏اى كه تا يكصد و چهل هزار نفر نيز ذكر
كرده‏اند،[20] امّا حتى اگر اين عدد مبالغه‏آميز باشد يك مطلب، مسلّم است و آن وجود اكثريت
قاطع و بسيار عظيمى از مردم كوفه است كه براى جهاد عليه حكومت اموى در ركاب آن

حضرت اعلام آمادگى كرده بودند.

آيا به راستى صحيح بود كه امام حسين(ع) در برابر اين اكثريت عظيم و درخواست‏هاى
مكرر آنان و نامه‏هاى فراوان‏شان سكوت كند و به سابقه آنها استناد نمايد كه درعهد
اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) ياران وفادارى نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر
دشمن تنها گذاشتند؟ آيا با وجود اين نامه‏ها و تقاضاها و اعلام آمادگى‏ها اين احتمال تقويت
نمى‏شد كه مردم كوفه به اشتباهات و تقصيرهاى گذشته خود پى برده‏اند و اكنون قصد جبران
آنها را دارند؟

آيا بدين وسيله حجت بر امام حسين(ع) تمام نمى‏شد كه براى قيام عليه حكومت
ياورانى‏دارد؟

امام حسين(ع) پس از رسيدن اين نامه‏ها و اطلاعاتى كه آورندگان آنها به طور شفاهى در
اختيار آن حضرت مى‏گذاشتند خود به سوى آنان حركت نكرد بلكه براى احراز صدق ادعاى
آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خويش، يعنى مسلم بن عقيل را به سوى آنها فرستاد
و نامه‏اى به اهل كوفه نوشت كه: به تمام آنچه در نامه‏هاى خود نوشته‏ايد پى بردم و سخن
اكثريت شما را دريافتم كه گفته‏ايد ما امام و پيشوايى نداريم به سوى ما حركت كن تا خداوند
به وسيله تو ما را بر حق و هدايت جمع كند:

«... و قد بعثت اليكم اخى و ابن‏عمى و ثقتى من اهل بيتى و امرته ان يكتب الىّ بحالكم و امركم
و رأيكم فان كتب الىّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت
علىّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم و شيكاً ان شاءالله...؛[21]

و اينك برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسيل داشتم
وبه او دستور دادم كه مرا از وضعيت و كار و رأى شما مطلع گرداند، پس اگر براى من بنويسد
كه‏نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از ميان شما بر همان چيزى استقرار يافته كه
فرستادگان‏شما به اطلاع من رساندند و در نامه هايتان خواندم، به سرعت به سوى شما خواهم
آمد ان شاءالله.»

پس از آن كه مسلم به كوفه رسيد و مردم كوفه گروه گروه با او به عنوان نماينده امام
حسين(ع) بيعت كردند، نامه‏اى براى حضرت نوشت و ايشان را از آمادگى و بيعت گسترده
مردم كوفه آگاه نمود. در اين هنگام بود كه امام(ع) دومين نامه خود را خطاب به مردم كوفه
مرقوم فرمود با اين عبارات:

«اما بعد فقد ورد علىّ كتاب مسلم بن عقيل يخبرنى باجتماعكم على نصرنا والطلب بحقنا
فسألت الله ان يحسن لنا الصنع و يثيبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكة

يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذى الحجّة فاذا قدم عليكم رسولى فانكمشوا فى امركم فانى قادم
فى ايامى هذه»؛[22]

اما بعد نامه مسلم بن عقيل را كه گوياى اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و يارى ما و
مطالبه حق ما بود دريافت كردم. از خداوند مسألت دارم كه آينده ما را به خير و نيكى رقم زند و
به شما در اين اتحاد و اتفاق اجر عظيم عنايت فرمايد. من روز سه شنبه هشتم ذى‏حجه به
سوى شما حركت كرده‏ام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت كارهاى خود را سر
و سامان دهيد كه خود من نيز در اين ايام وارد خواهم شد.»

با نگاهى به اين نامه‏ها مى‏توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد: دسته اول نامه‏هاى كه پس از
شهادت امام حسن(ع) براى امام حسين(ع) فرستاده شد و گوياى آمادگى مردم كوفه براى
جنگيدن در ركاب آن حضرت عليه حكومت معاويه بود و دسته دوم نامه‏هاى كه پس از
هلاكت معاويه براى امام حسين(ع) فرستاده شد و با اصرار و تأكيد فراوان از آن حضرت
مى‏خواست رهبرى قيام عليه حكومت اموى و امامت مسلمين را بر عهده گيرد و تأكيد
مى‏نمود كه مردم كوفه در اين راه آماده هرگونه فداكارى و از جان گذشتگى هستند.

پاسخ امام(ع) در برابر دسته اول از نامه‏ها اين بود كه هنوز وقت قيام فرا نرسيده و بايد
همچنان پاى‏بند مفاد صلح‏نامه‏اى بود كه بين امام حسن(ع) و معاويه به امضاء رسيد؛ همان
گونه كه سيره امام حسن(ع) نيز چنين بود. اما دسته دوم از نامه‏ها را حضرت فقط در زمانى
پاسخ داد كه تعدادشان بسيار فزونى گرفته و مطابق برخى نقل‏ها به دوازده هزارنامه رسيده
بود؛ به اين صورت كه ابتدا مسلم بن عقيل را به سوى مردم كوفه فرستاد و آنگاه كه نامه وى
مبتنى برعزم و اجتماع مردم در راه يارى خود و مطالبه حق الهى خويش را دريافت نمود
دومين نماينده خود قيس بن مسهر را به سوى آنان روانه كرد و خود به دنبال او به طرف كوفه
حركت نمود.

اما آيا دعوت مردم كوفه بود كه امام(ع) را به قيام عليه حكومت يزيد فرا خواند به گونه‏اى
كه اگر دعوت آنان نبود قيامى نيز صورت نمى‏گرفت يا اينكه علت اصلى قيام چيز ديگرى بود
و دعوت مردم كوفه در اين ميان نقش اصلى را نداشت؟ پاسخ اين سؤال را پس از طرح بخش
دوم مقاله، بررسى خواهيم نمود.

2. تأثير نص در قيام امام حسين(ع)

امام حسين(ع) از همان ابتدا كه دعوت حاكم مدينه براى بيعت با يزيد را نپذيرفت و آماده
خروج از مدينه و شروع حركت تاريخ‏ساز خويش گرديد در مواردى به علت قيام خود اشاره

فرموده و آن را امر به معروف و نهى از منكر و يا مبارزه با بدعت و احياى سنت دانسته كه
برگرفته از نصوص شرعى مى‏باشد. در ذيل به بررسى اين موارد مى‏پردازيم:

1. امام(ع) پس از خوددارى از بيعت با وليدبن‏عقبه، حاكم مدينه كه به نمايندگى از سوى
يزيد، از آن حضرت درخواست بيعت كرده بود، تصميم گرفت به سوى مكه حركت كند. در
اين هنگام وصيت‏نامه‏اى به برادرش محمد بن حنفيه نوشت و آن را با مهر خويش ممهور
نمود. متن وصيت نامه چنين بود:

«بسم الله الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصى به الحسين بن على الى اخيه محمد بن الحنفية،
انّ الحسين يشهد ان لا اله الّا الله وحده لا شريك له و انّ محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من
عنده و انّ الجنة حق و النار حق و الساعة آتية لا ريب فيها و انّ الله يبعث من فى القبور و انى
لم اخرج اسراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى(صلى
الله عليه و آله) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن
ابى‏طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من ردّ علىّ هذا اصبر حتى يقضى الله
بينى و بين القوم و هو خير الحاكمين و هذه وصيتى اليك يا اخى و ما توفيقى الّا بالله عليه
توكلت و اليه انيب.»[23]

در اين وصيت، امام حسين(ع) ابتدا به توحيد خداوند و رسالت پيامبر اسلام و حقانيت
معاد شهادت مى‏دهد و سپس به علت قيام خود پرداخته تصريح مى‏فرمايد كه براى طغيان و
تكبر و سرپيچى در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نكردم بلكه براى طلب اصلاح در امت
جدم خروج نمودم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و مطابق سيره جدّ و پدرم
رفتار نمايم.

چند نكته در اين وصيت نامه قابل توجه است:

اول اينكه: امام(ع) اقدام به نوشتن وصيت نامه مى‏كند و درابتداى آن عقايد حقانى خود
را بيان مى‏فرمايد، همچون كسى كه مى‏داند در پايان عمر خويش قرار گرفته و نزديك است به
نداى حق لبيك گويد.

بدون شك امام حسين(ع) چنين بود و از شهادت خويش به دست يزيد و لشكريانش خبر
داشت. دلايل بيشتر اين مطلب را در بحثهاى آينده ارائه خواهيم داد.

دوم اينكه: حضرت با استفاده از «انّما» كه از ادات حصر مى‏باشد و با آوردن جمله مثبت
به دنبال جمله منفى «انى لم اخرج...و انما خرجت...» تصريح مى‏كند كه علت اصلى قيام وى
طلب اصلاح در امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر بوده است.

سوم اينكه: امام(ع) كار خود را عمل به سيره پيامبر(ص) و على(ع) مى‏داند و اعلام

مى‏كند كه ديگران وظيفه دارند حق را پذيرفته و از او پيروى كنند و در عين حال اگر ديگران به
وظيفه‏خود عمل نكنند وى دست از تكليف الهى خويش بر نخواهد داشت. و با صبر و
استقامت راه خود را در پيش خواهد گرفت تا خداوند در ميان او و ديگران كه از ياريش
سرباز زدند حكم كند.

2. پس از اين كه امام حسين(ع) به مكه رفت در ميان گروهى از صحابه پيامبر(ص)
خطبه‏اى ايراد فرمود كه در ابتداى آن به اهميت فريضه امر به معروف و نهى از منكر
اشاره‏كرد و اينكه بنى‏اسرائيل به دليل ترك اين وظيفه الهى مورد لعنت قرار گرفتند. سپس
به‏موقعيت والاى صحابه در ميان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد كه چرا
درمقابل منكراتى كه در جامعه اسلامى صورت مى‏گيرد سكوت كرده و عكس‏العملى
نشان‏نمى‏دهند.

و در پايان در مورد قيام و حركت خود سخن گفت كه براى به دست آوردن قدرت و متاع
ناچيز زندگى دنيا نبوده بلكه براى نشان دادن معالم دين و انجام اصلاح در بلاد اسلامى بوده
است تا بندگان مظلوم خدا در امنيت قرار گيرند و به واجبات و سنن و احكام الهى عمل شود
و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد كه اگر آن حضرت را يارى نكنند ظالمان بر آنان مسلط
خواهند شد و در جهت خاموش كردن نور پيامبر اسلام خواهند كوشيد:

«..اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منّا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام و لكن
لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل
بفرائضك و سننك و احكامك...».[24]

در بعضى از كتب اين خطبه از اميرالمؤمنين على(ع) نقل شده است كه ظاهراً علت آن،
تشابه قسمت آخر خطبه با كلامى است كه از على(ع) در نهج‏البلاغه آمده ولى صرف اين
مطلب دليل قانع كننده‏اى نمى‏باشد زيرا احتمال دارد كه امام حسين(ع) به عنوان استشهاد به
كلام پدر بزرگوارشان عباراتى از خطبه ايشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنين
احتمال دارد كه اين تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد كه ائمه(ع) همگى نور واحدند و به
يك گونه مى‏انديشند.[25]

در اين خطبه نيز امام حسين(ع) انگيزه اصلى قيام و حركت خويش را اظهار اصلاح در
سرزمين اسلامى، ارائه معالم دين، امنيت مظلومان و عمل به احكام و سنن الهى مى‏داند كه در
واقع بازگشت تمامى آنها به امر به معروف و نهى از منكر است چرا كه هر يك از امور مزبور

معروف‏هايى هستند كه در زمان حكومت بنى‏اميه ترك شده‏اند و امام حسين(ع) بارزترين
مصداق «العلماء باللّه» است كه به تصريح خود آن حضرت در همين خطبه، مجارى امور و
احكام را بايد در دست داشته باشد «... ذلك بان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء
باللّه الامناء على حلاله و حرامه...» و در جهت احياى سنت و از ميان بردن بدعت، از هيچ

گونه تلاشى فرو گذار نكند.

علاوه بر اين، سخنان امام(ع) درصدر اين خطبه نيز كه به اهميت امر به معروف و نهى از
منكر اشاره كرده و بدبختى بنى‏اسرائيل را ناشى از ترك اين فريضه مهم الهى مى‏داند و بر
همان اساس به علماى مسلمان هشدار مى‏دهد كه در انجام اين واجب بزرگ اهمال نورزند،
خود قرينه‏اى است بر اين كه هدف اصلى حضرت در نهضتش امر به معروف و نهى از منكر
مى‏باشد و ديگر امورى كه در پايان خطبه ذكر شده همگى به اين مسأله بر مى‏گردد.

3. امام حسين(ع) پس از ورود به مكه نامه‏اى خطاب به سران قبايل شهر بصره مانند مالك
بن مسمع بكرى، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و ديگران نوشت و در ابتدا حق الهى
خويش در خلافت پيامبر(ص) و امامت امت اسلامى را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره
كرد كه گروهى اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با آگاهى بر تفوق و شايستگى خويش نسبت به
اين افراد، براى جلوگيرى از هرگونه فتنه و اختلاف در ميان مسلمانان و تضعيف آنان در برابر
دشمنان خارجى، به آنچه پيش آمده بود رضايت داديم و آرامش مسلمانان را بر حق خويش
مقدم داشتيم. سپس اضافه نمود:

«..و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الاكتاب الله و سنة نبيّه فانّ السنة قد
اميتت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولى اهدكم الى سبيل الرشاد...؛[26]

...اينك پيك خود (سليمان) را همراه با اين نامه به سوى شما مى‏فرستم و شما را به كتاب خدا
و سنت پيامبرش دعوت مى‏كنم چرا كه سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر
سخن مرا بشنويد شما را به راه سعادت هدايت خواهم كرد.»

در اين نامه امام حسين(ع) پس از تأكيد بر حقانيت خود نسبت به جانشينى رسول خدا و
بر عهده گرفتن رهبرى مسلمين پس از آن حضرت به دو نكته اشاره مى‏كند:

نخست اين كه اگر ما در برهه‏اى از زمان از حق خود گذشتيم و در صدد باز پس گرفتن آن
برنيامديم بدان دليل بود كه اين كار ما در آن مقطع زمانى موجب بروز فتنه و تفرقه بين
مسلمين مى‏شد لذا براى جلوگيرى از تفرقه و خونريزى در بين مسلمانان كه از اهميت
بيشترى برخوردار مى‏باشد از مطالبه حق الهى خويش صرف نظر كرديم.

دوم اينكه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسير انحراف
بلكه در خطر نابودى قرار گرفته است، سنت پيامبر(ص) مُرده و بدعت زنده شده است. از
طرف ديگر، قيام در اين شرايط فقط باعث ريختن خون عده‏اى از پاكان امت اسلامى نخواهد
بود بلكه ثمرات مهمى را به دنبال خواهد آورد كه يكى از آنها بيدارى امت مسلمان و توجه
پيدا كردن به حكومت ظالمانه و باطلى است كه به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است.
در چنين وضعيتى بر امام مسلمانان لازم است رهبرى قيام را به دست گرفته و با تقديم جان
خود و برترين افراد در جهت احياى سنت و از ميان بردن بدعت تلاش كند.

بدين ترتيب هدف اصلى امام حسين(ع) از حركت خود مطابق اين نامه آن است كه به
احياى سنت به عنوان معروف امر كند و از ترويج بدعت به عنوان منكر نهى نمايد.

4. امام حسين(ع) در مسير حركت خود به سوى كوفه با لشكر حرّبن يزيد رياحى مواجه
شد و در منزل شراف طى دو سخنرانى مطالبى را با آنان در ميان گذاشت. پس از آن در منزل
بيضه موقعيت ديگرى پيش آمد كه امام(ع) مجدّداً با سپاهيان حرّ سخن بگويد و حقايقى را
در مورد علت قيام و حركت خويش با آنان در ميان گذارد تا بدين وسيله به عنوان امام امّت،
وظيفه هدايتگرى خويش را حتى در حق آنان كه براى جنگ با او آمده‏اند، به اتمام رساند.

حضرت در ضمن اين سخنرانى فرمود:

«ايها الناس! انّ رسول الله صلى الله عليه و آله قال من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله
ناكثاً عهده مخالفاً لسنة رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لا
قول كان حقاً على الله ان يدخله مدخله. الا و انّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة
الرحمن و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و استأثروا بالفى‏ء و احلّوا حرام الله و حرّموا حلاله و انا
احق ممن غيّر...».[27]

در اين خطبه امام(ع) ابتدا به سخن پيامبر اكرم(ص) استناد مى‏كند كه فرمود: هر كه سلطان
ظالمى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را در هم شكسته و با سنت رسول
خدا(ص) مخالفت كرده و در ميان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پيش گرفته است ولى
در مقابل چنين سلطانى با عمل و يا گفتار اظهار مخالفت ننمايد سزاوار است كه خداوند او را
در جايگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل كند.

سپس امام(ع) اين كبراى كلى را بر حكومت بنى‏اميه تطبيق نموده و تصريح كرده است كه
بنى‏اميه طاعت الهى را ترك كرده، پيروى از شيطان را بر خود لازم كرده‏اند، فساد را در جامعه
ظاهر نموده و ترويج كرده و حدود الهى را تعطيل كرده‏اند، فى‏ء را (كه مختص به خاندان

پيامبر(ص) است) به خود اختصاص داده‏اند و حرام و حلال الهى را تغيير داده‏اند. آنگاه
امام(ع) به موقعيت خود اشاره كرده و فرموده است: «انا احق ممن غيّر» يعنى من به رهبرى
امت اسلامى از اين مفسدين كه دين اسلام را تحريف كرده‏اند شايسته ترم.[28]

بدين ترتيب امام حسين(ع) در اين خطبه نيز علت اصلى قيام خود را امر به معروف و نهى
از منكر اعلام مى‏كند. به راستى چه منكرى بالاتر از آن كه يك سلطان جائر بر امور مسلمانان
مسلّط شود، حرام خدا را حلال كند، عهد و پيمان الهى را نقض كند، بر خلاف سنت رسول
خدا عمل نمايد و در ميان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پيش گيرد؟

5. سيد الشهداء(ع) پس از آن كه در دوم ماه محرم سال شصت و يك هجرى وارد كربلا
شد و توقف كوتاهى نمود در جمع ياران و فرزندان و اهل بيت خويش قرار گرفت و در
ضمن خطبه‏اى به تغيير اوضاع دنيا و آشكار شدن زشتى‏ها و از ميان رفتن فضيلت‏ها اشاره
نموده فرمود:

«...الا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء اللّه فانى لا
ارى الموت الّا سعادة و الحياة مع الظالمين الّا برماً...».[29]

واضح است كه عمل نكردن به حق و خوددارى ننمودن از باطل، يكى از بزرگترين
منكراتى است كه بايد از آن نهى كرد به گونه‏اى كه شايسته است شخص مؤمن در
چنين‏حالتى آرزوى لقاء الهى را داشته باشد چه اينكه زندگى در چنين جامعه‏اى جز رنج و
نكبت نيست.

با دقت در عباراتى كه در اين بخش از امام حسين(ع) نقل گرديد ملاحظه مى‏شود كه
امام(ع) علت اصلى قيام خود را مطابق اين عبارات، امر به معروف و نهى از منكر دانسته‏اند.
البته در بيان اين مطلب گاهى به صراحت از تعبير «امر به معروف و نهى از منكر» استفاده
كرده‏اند مانند وصيت به محمد بن حنفيه كه در ضمن آن نوشتند: «اريد اَنْ آمر بالمعروف و
انهى عن المنكر»[30] و گاهى از تعابير ديگر كه حقيقت آنها به امر به معروف و نهى از منكر بر
مى‏گردد اگر چه مشتمل بر عين اين اصطلاح نيست. اكنون بايد به سؤال اصلى اين مقاله پاسخ
داد كه چگونه مى‏توان بين استناد امام حسين(ع) به دعوت و بيعت مردم كوفه با خود از يك
طرف و استناد به نص از طرف ديگر جمع نمود؟ به راستى كدام يك از اين دو عامل، علت

اصلى قيام آن حضرت بوده است؟

با دقت در كلمات و سخنان امام حسين(ع) مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه بدون ترديد

علت اصلى قيام آن حضرت، امر به معروف و نهى از منكر بوده است امّا دعوت و بيعت مردم
كوفه حداكثر اثرى كه داشته، اتمام حجت بر آن حضرت بوده است كه در ادامه نهضت خود به
سوى آنان حركت كند و از يارى آنان (كه وعده‏اش را داده و بر انجامش بيعت كرده بودند)
براى تحقق اهداف الهى خود بهره‏مند گردد و همچنين رهبرى و هدايت مردمى را بر عهده
گيرد كه مصرّانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نيازمند رهبرى ايشان مى‏دانستند. براى
اثبات اين سخن مى‏توان به نكات زير استناد نمود:

اوّل: امام حسين(ع) از همان ابتدا كه به سوى بيعت با يزيد فرا خوانده شد به صراحت
اعلام نمود كه با وى بيعت نمى‏كند چرا كه يزيد آشكارا مرتكب فسق و فجور و گناهان كبيره
مى‏شود و به هيچ وجه صلاحيت خلافت پيامبر خدا(ص) و ولايت بر امت اسلامى را ندارد.

امام(ع) در پاسخ وليد بن عتبه استاندار مدينه كه وى را به بيعت با يزيد دعوت
نمود،فرمود:

«ايها الامير، انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله
و بنا يختم و يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لا يبايع
مثله...».[31]

اين سخن زمانى از امام(ع) صادر شد كه يزيد تازه به خلافت رسيده و نامه‏هايى
براى‏كارگزاران خود در نقاط مختلف كشور اسلامى نوشته بود و از آنان خواسته بود تا
براى‏وى از مردم بيعت بگيرند و تأكيد كرده بود كه به طور خاص در بيعت گرفتن از
امام‏حسين(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير كه در دوران معاويه حاضر به بيعت با
ولى‏عهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن
زبير اخذاً شديداً ليست فيه رخصة حتى يبايعوا و السلام»[32] در اين هنگام از دعوت مردم
كوفه هيچ خبرى نبود.

فرداى روزى كه امام(ع) اين سخنان را فرمود مروان بن حكم را ديد، او نيز به امام(ع)
پيشنهاد كرد كه با يزيد بيعت كند و گفت كه اين كا ربه نفع دين و دنياى شما است. حضرت در
پاسخ وى فرمود:

«انا للّه و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت
جدى‏رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: الخلافة محرمة على آل ابى‏سفيان فاذا ارأيتم
معاوية على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدينة على المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله
بيزيد الفاسق».[33]

بدين ترتيب امام حسين(ع) به صراحت خلافت يزيد را براى امت اسلامى، مصيبتى
بزرگ دانسته كه با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بين خواهد رفت «و على
الاسلام‏السلام...».

همچنين يزيد را بدتر از معاويه دانسته است چرا كه ابتلاء مردم به يزيد فاسق، نتيجه آن
بود كه معاويه را بر منبر ديدند ولى به دستور پيامبر اكرم(ص) عمل نكرده او را به قتل
نرساندند، در نتيجه خداوند نيز آنان را به شخصى بدتر از معاويه مبتلا نمود؛ بنابراين اگر قتل
معاويه بر مردم لازم و واجب بوده است پس كشتن يزيد به طريق اولى بر آنان واجب
مى‏باشد. آيا مى‏توان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خليفه رسول خدا(ص) بيعت
نمود؟ و آيا كسى صريحتر و شجاعانه‏تر از اين در مورد خلافت يزيد و اصل حكومت اموى
سخن گفته است؟

شبيه اين سخنان در موارد متعددى از امام حسين(ع) صادر شده و حضرت به صراحت
اعلام نموده كه به هيچ وجه با يزيد بيعت نخواهد كرد حتى اگر در دنيا هيچ ملجأ و مأوايى
نداشته باشد: «يا اخى لو لم يكن فى الدنيا ملجأ و لا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية...».[34]

واضح است كه خوددارى از بيعت با يزيد و فاسق و واجب‏القتل دانستن وى به معناى قيام
عليه حكومت مى‏باشد چرا كه حكومت اموى هيچ‏گاه وجود شخصى با موقعيت ممتاز امام
حسين(ع) را كه به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمى‏كند زيرا رها كردن
چنين شخصيتى بدون شك موجب تضعيف و نهايتاً زوال حكومت خواهد شد. نتيجه آن كه
امام حسين(ع) از همان ابتدا، بيعت با يزيد را حرام دانست و از آن خوددارى نمود و با خروج
از مدينه به سوى مكه قيام خود را به عنوان يك واجب الهى از باب امر به معروف و نهى از
منكر آغاز كرد در حالى كه در آن هنگام هنوز هيچ خبرى از دعوت مردم كوفه نبود.

دوم: اصولاً اولين نامه‏هاى مردم كوفه پس از هلاكت معاويه زمانى براى امام حسين(ع)
فرستاده شد كه آن حضرت قيام خود را شروع كرده و از مدينه خارج شده وارد مكه شده بود.
در اين هنگام بود كه شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد جمع شدند. سليمان به آنان گفت
كه حسين(ع) از بيعت با يزيد خوددارى كرده و به مكه رفته است و شما شيعيان او و پدرش
هستيد، پس اگر مى‏دانيد كه او را يارى مى‏كنيد و با دشمنانش مى‏جنگيد برايش نامه بنويسيد
ولى اگر از ضعف و سستى خود مى‏ترسيد، وى را فريب ندهيد. آنان گفتند: خير ما با

دشمنانش مى‏جنگيم و جانمان را در راهش فدا مى‏كنيم. سليمان گفت پس براى آن حضرت

نامه بنويسيد.[35]

بدين ترتيب امام حسين(ع) نهضت خود را بر اساس دعوت مردم كوفه شروع نكرد بلكه
به تصريح خود در نامه به محمد بن حنفيه براى انجام وظيفه امر به معروف و نهى از منكر
عليه يزيد قيام نمود و همچنين پس از شروع قيام ابتدائاً به سوى كوفه حركت نكرد بلكه به
مكه رفت و فقط پس از دريافت نامه‏هاى فراوان مردم كوفه و ارسال نماينده به سوى آنان بيعت ايشان و
با نماينده آن حضرت بود كه به سمت كوفه حركت نمود.

بى ترديد اگر علت اصلى قيام امام حسين(ع) دعوت مردم كوفه بود، مى‏بايست آن
حضرت در ابتدا كه وى را به بيعت با يزيد فرا خواندند، صريحاً از بيعت خوددارى نمى‏كرد و
آن چنان بى پرده يزيد را فاسق و واجب‏القتل نمى‏دانست بلكه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر
بيعت را به تأخير بيندازد تا از دعوت مردم كوفه مطلع گردد. و يا در صورت فشار بيش از حدّ
مى‏توانست از باب اضطرار و تقيه با يزيد بيعت كند تا زمانى كه آمادگى مردم كوفه را براى
حمايت از خود و قيام عليه حكومت احراز نمايد.

اگر علت اصلى قيام امام(ع) بيعت مردم كوفه بود ديگر اين سخن معنايى نداشت كه «لو لم
يكن فى الدنيا ملجأ و لا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية...»[36] بلكه بايد مى‏فرمود: لو كان لى
انصار لما بايعت يزيد بن معاوية؛ اگر ياورانى داشته باشم با يزيد بيعت نخواهم كرد.

اگر علت اصلى قيام امام(ع) بيعت مردم كوفه بود مى‏بايست آن زمان كه حضرت از نقض
بيعت توسط آنان مطلع گرديد از ادامه قيام منصرف مى‏شد و از باب اضطرار و تقيه با يزيد
بيعت مى‏كرد چه اينكه ياوران خود را از دست داده بود و تكليف قيام از آن حضرت ساقط
شده بود در حالى كه چنين نكرد.

سوم: امام حسين(ع) در ضمن سخنانى كه در مقابل سپاهيان حرّ بن يزيد رياحى بيان
فرمود هم به تأثير نص در قيام خويش اشاره كرده و هم نقش دعوت مردم كوفه را در اين
خصوص مطرح نموده است؛ به اين صورت كه بر اساس نص و دستور صريح رسول
خدا(ص) خود را موظف به قيام عليه حكومت يزيد دانسته است؛ آنجا كه مى‏فرمايد:

«ايها الناس انّ رسول الله صلى الله عليه و آله قال من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام
الله...» در اين قسمت حضرت به يك حكم كلى شرعى كه پيامبر اكرم(ص) آن را بيان فرموده
اشاره مى‏كند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است كه حرام خدا را حلال
شمرده، عهد الهى را نقض كرده، با سنت رسول خدا(ص) مخالفت نموده و در ميان مردم بر

اساس گناه و دشمنى عمل كرده است.

سپس مصداق چنين حاكم ظالمى را يزيد و حكام بنى‏اميه دانسته و مى‏فرمايد: «الا و انّ
هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان...؛

آگاه باشيد كه اينان (يزيد و حكام اموى) پيروى از شيطان را بر خود لازم كرده و اطاعت
خداوند را ترك نموده‏اند. فساد را ظاهر و ترويج كرده و حدود الهى را تعطيل نموده‏اند فى‏ء را
(كه مختص به خاندان پيامبر(ص) است) به خود اختصاص داده‏اند و حرام الهى را حلال
كرده و حلال خداوند را حرام كرده‏اند.»

امام(ع) بر اساس اين استدلال كه استناد به يك نص شرعى است، مخالفت با حكومت
يزيد و قيام عليه آن را واجب مى‏داند و بدين ترتيب علت قيام خود را عمل به اين وظيفه الهى
مى‏داند كه پيامبر اكرم(ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است كه در تحت حكومت يك حاكم
ظالم زندگى مى‏كند، حاكمى كه احكام خداوند و سنت رسول او را زير پا گذارد.

ملاحظه مى‏شود كه امام(ع) در اين قسمت از سخن خود كه در مقام بيان يك حكم الهى و
يك واجب شرعى است (يعنى وجوب مخالفت با حاكم جائر) به هيچ وجه اشاره‏اى به
دعوت و بيعت مردم كوفه نمى‏كند كه خود نشان‏دهنده آن است كه دعوت مزبور در حكم
مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مسأله دعوت مردم كوفه و بيعت آنان
بانماينده خود مى‏پردازد و مى‏فرمايد:

«و قد اتتنى كتبكم و قدمت علىّ رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلّمونى و لا تخذلونى فان اتممتم
علىّ بيعتكم تصيبوا رشدكم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلّفتم بيعتى من اعناقكم ما
هى لكم بنكر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...؛

مضمون نامه‏هاى كه از شما به دست من رسيده و پيك‏هايى كه از سوى شما به نزد من آمده اين
بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته‏ايد كه مرا در مقابل دشمن تنها نمى‏گذاريد و دست
از يارى من بر نمى‏داريد؛ اكنون اگر بر پيمان خود باقى مانده وفادار باشيد به رشد و كمال
خوددست يافته‏ايد...ولى اگر چنين نكنيد و عهد و بيعت خود را بشكنيد اين كار شما
بى‏سابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا كه با پدرم، برادرم و پسر عمويم مسلم نيز چنين
رفتار كرديد».

امام(ع) در اين قسمت از سخن، مردم كوفه را موظف مى‏داند كه به بيعت خود وفادار
باشند تا از اين طريق به رشد و كمال انسانى خود دست يابند و اضافه مى‏فرمايد كه اگر بيعت
خود را نقض كنيد به ضرر خود عمل كرده‏ايد چرا كه مطابق آيه 10 سوره فتح «فمن نكث
فانما ينكث على نفسه؛ هر كس پيمان‏شكنى كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است».[37]

نكته قابل توجه اين است كه حضرت مى‏فرمايد خداوند مرا از شما بى‏نياز مى‏كند «سيغنى
الله عنكم» و به هيچ وجه نمى‏فرمايد كه اگر نقض بيعت كنيد من قيام و نهضت خود را تعطيل
خواهم كرد. بدين ترتيب سخنان امام حسين(ع) در اين خطبه به وضوح نشان مى‏دهد كه
دعوت مردم كوفه نه در اصل شكل‏گيرى حركت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه
پيمان‏شكنى آنان در ادامه نهضت امام(ع) تأثيرى داشته است.

شبيه اين سخنان را امام(ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر كه به امامت آن حضرت
برگزار شد با لشكريان حرّ در ميان گذاشت و فرمود:

«اما بعد ايهاالناس، فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضى للّه و نحن اهل بيت
محمد صلى الله عليه و آله اولى بولاية هذا الامر من هؤلاء المدّعين ماليس لهم و السائرين
بالجور و العدوان و ان ابيتم الّا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رأيكم الآن غير ما اتتنى به
كتبكم انصرف عنكم؛[38]

اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشيد و حق صاحبان حق را بشناسيد و بپذيريد موجب
خشنودى خداوند خواهد گرديد. ما اهل بيت پيامبر(ص) به ولايت و رهبرى مردم شايسته‏تر
از اين مدعيانى هستيم كه آنچه را ندارند ادعا مى‏كنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مى‏پويند.
(اما) اگر شما (از پذيرش حق ما ابا كنيد و) از ماروى بگردانيد و حق ما را نشناسيد و رأى و
خواسته‏تان در حال حاضر غير از آن چيزى باشد كه در دعوتنامه‏هايتان نوشته بوديد، من از
آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد.

در ابتداى اين سخنان، امام حسين(ع) مقتضاى تقوى و شناخت حق را اين مى‏داند كه
مردم پذيراى ولايت و امامت آن حضرت شوند كه سزاوارترين شخص به امامت مسلمين
است و درعين حال اضافه مى‏كند كه من نمى‏خواهم خود را بر شما تحميل كنم، پس اگر از
پذيرش حق الهى من خوددارى كنيد و پيمان خود را بشكنيد من به سوى ديگرى خواهم
رفت و به نزد شما نخواهم آمد. يعنى راه حق مشخص است و وظيفه شما نيز معلوم است ولى
در پذيرش حق، اجبارى نيست: «لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى»[39] و اگر كسى

بخواهد با اختيار خود در جهت خلاف رضاى الهى گام بر دارد نمى‏توان او را با اجبار به سوى
حق پذيرى حركت داد.

در اين تعبير امام(ع) بايد دقت نمود كه مى‏فرمايد: اگر حق ما را نپذيريد و از رأى پيشين
خود برگشته باشيد «انصرف عنكم؛ از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمى‏فرمايد
نهضت و قيام خود را رها خواهم كرد وبلكه تنها به سوى ديگر حركت خواهم كرد چرا كه
بيعت با يزيد را حرام مى‏دانم و از جدّم رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود خلافت بر آل

ابى سفيان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابى‏سفيان» «و خلافت يزيد را موجب نابودى
دين اسلام مى‏دانم «و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» و هيچ‏گاه با يزيد
بيعت نخواهم كرد حتى اگر هيچ ملجأ و پناهى در دنيا نداشته باشم: «لو لم يكن فى الدنيا ملجأ
و لا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية» و يزيد نيز به كمتر از بيعت يا قتل من راضى نخواهد شد
و به خدا قسم با اين حال مرا رها نخواهند كرد مگر اينكه خون مرا بريزند و هرگاه چنين كنند
خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را چنان ذليل و خوار كند كه پست‏تر از
كهنه‏پاره زنان گردند: «و الله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلّط
الله عليهم من يذلّهم حتى يكونوا اذلّ من فرام المرأة»[40]

با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مى‏گردد كه علت اصلى قيام امام حسين(ع)
عمل به فريضه امر به معروف و نهى از منكر بوده و دعوت مردم كوفه و بيعت آنان با نماينده
امام(ع) فقط در تعيين مسير حركت آن حضرت پس از شروع قيام، تأثير داشته است؛ به اين
صورت كه نامه‏هاى فراوان مردم كوفه و تقاضاهاى مكرّر و مصرّانه آنان از امام حسين(ع)
حجت را بر آن حضرت تمام كرده كه شيعيانى دارد كه مدعى هرگونه فداكارى در راه اسلام
مى‏باشند و خود را به شدت نيازمند رهبرى آن بزرگوار مى‏دانند. بدين ترتيب امام(ع) بر خود
لازم ديده كه به كمك آنان بشتابد و با يارى آنها قيام خود را ادامه دهد چرا كه به اين صورت
احتمال پيروزى ظاهرى قيام بيشتر خواهد بود.

در واقع موقعيت امام حسين(ع) از حيث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبيه موقعيت
اميرالمؤمنين(ع) بود زمانى كه پس از كشته شدن خليفه سوم مهاجرين و انصار به نزد آن امام
رفتند و آن‏چنان هجوم آوردند كه پاى على عليه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ايشان افتاد.
وقتى مردم به چنين جمعيتى از على(ع) خواستار پذيرش خلافت شدند آن حضرت حجت
را بر خود تمام ديده فرمود:

«لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقارّوا على كظة
ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها؛[41]

اگر حضور اين انبوه جمعيت نبود و حجت بر من تمام نمى‏شد كه ياورانى (براى پى‏گيرى اهداف
الهى خويش) دارم و اگر نبود آن پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر
شكمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سكوت نكنند، بدون شك خلافت را
نمى‏پذيرفتم».

امام حسين(ع) قيام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منكر شروع كرد در زمانى كه

مردم كوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نكرده بودند و سپس در اثناء نهضت
خويش با انبوه نامه‏ها و تقاضاهاى مصرّانه مردم كوفه رو به رو گرديد و بدين گونه وظيفه
ديگرى بر عهده امام(ع) قرار گرفت كه دعوت آنها را اجابت كند و امامت آنان را برعهده گيرد
كه مى‏گفتند: «انه ليس علينا امام فاقبل لعلّ اللّه يجمعنا بك على الحق»[42] و تأكيد مى‏كردند كه
به سوى ما بشتاب چرا كه مردم انتظارت را مى‏كشند و جز تو كسى را به عنوان امام خود قبول
ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجيل كن: «فحيهلاّ فان الناس ينتظرونك و لا رأى لهم فى
غيرك فالعجل العجل».[43]

امام حسين(ع) با حركت خود از مكه به سوى كوفه به هر دو وظيفه و تكليف الهى خويش
عمل كرد؛ يكى استمرار امر به معروف و نهى از منكر در مقابل حكومت فاسد و بدعت گذار
اموى و ديگرى اجابت دعوت شيعيانى كه رهبرى نداشتند و از آن حضرت مى‏خواستند كه
امامت آنان را بر عهده گيرد.

بنابراين دعوت مردم كوفه و حركت امام(ع) به سوى آنان، در واقع يك امر فرعى بود كه
در اثناء قيام امام(ع) پيش آمد بدون آن كه در اصل شكل‏گيرى نهضت حسينى نقشى داشته
باشد و لذا پيمان‏شكنى مردم كوفه نيز امام(ع) را از ادامه قيام خود منصرف نكرد.

نكته‏ه

1. شرط عدم وجود مفسده در انكار

يكى از شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر اين است كه در انجام آن گمان ورود
ضرر به شخص عامل و يا مسلمان ديگرى وجود نداشته باشد؛ بنابراين در صورتى كه به طور
عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منكر بدون شك ساقط
مى‏شود و در اين مسأله بين فقهاء اختلافى وجود ندارد.[44] منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى،
مالى و آبرويى است.[45]

دليل اين مسأله حكومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منكر
مى‏باشد.[46] و علاوه بر آن، روايات خاصه‏اى نيز وجود دارد مانند روايت امام رضا(ع) كه در
نامه‏اى براى مأمون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر واجبان اذا امكن و لم يكن
خيفة على النفس».[47]

و روايت امام صادق(ع) كه مى‏فرمايد: شخصى كه مورد امر به معروف و نهى از منكر قرار

مى‏گيرد يا مؤمنى است كه موعظه مى‏پذيرد (و از گناه خود دست بر مى‏دارد) و يا جاهلى است
كه (در اثر امر به معروف و نهى از منكر) مى‏آموزد (و معروف و منكر را مى‏شناسد) اما آن‏كس
كه داراى تازيانه يا شمشير است مورد امر و نهى واقع نمى‏شود:

«انما يؤمر بالمعروف و ينهى عن المنكر مؤمن فيتعظ او جاهل فيتعلم فامّا صاحب سوط او
سيف فلا».[48]

ظاهراً منظور از «صاحب سوط او سيف» كسى است كه داراى قدرت و قهر و غلبه
مى‏باشد به گونه‏اى كه امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مى‏گردد. در اين صورت
وجوب امر و نهى ساقط مى‏شود.

در روايت ديگرى از امام صادق(ع) آمده است كه خطاب به مفضل فرموده است:

«يا مفضل؛ من تعرّض لسلطان جائر فاصابته بلية لم يوجر عليها و لم يرزق الصبر عليها؛[49]

كسى كه متعرض حاكم ظالمى گردد و در نتيجه بلايى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد
داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد كرد».

بدون شك امام حسين(ع) نه تنها احتمال عقلائى مى‏دادند كه در اثر قيام عليه حكومت
يزيد، ضررى متوجه خود و بستگان و يارانشان خواهد شد بلكه مطابق روايات متعددى
مى‏دانستند كه به شهادت خواهند رسيد.[50]

پس چگونه با وجود اين علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فريضه امر به معروف و
نهى از منكر عليه حكومت يزيد قيام كردند؟

حتى اگر مسأله علم پيشين امام حسين(ع) به شهادت خويش را كه از پيامبر اكرم(ص) و
اميرالمؤمنين(ع) شنيده و اطلاع يافته بودند، ناديده بگيريم، باز شكى در اين نخواهد بود كه
امام(ع) پس از آن كه خبر شهادت مسلم بن عقيل را دريافت كردند و از پيمان‏شكنى كوفيان
خبردار شدند، اطمينان يافتند كه ادامه قيام منجر به ضررهاى جبران ناپذيرى براى خود، اهل
بيت و يارانشان خواهد شد، با اين همه دست از قيام بر نداشتند و با همان صلابتى كه آن را
شروع كرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مى‏توان بر اساس مبانى فقهى اين كار امام(ع) را
تبيين نمود؟ پيش از پرداختن به پاسخ اين سؤال بايد خاطرنشان كرد كه عملكرد امام
حسين(ع) به عنوان سنت معصوم(ع) خود يكى از منابع فقه مى‏باشد بنابراين نبايد كار
امام(ع) را با موازين فقهى تطبيق نمود بلكه بايد موازين فقهى را با كار امام(ع) تطبيق كرد. در
اين مطلب، شكى نيست لكن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام

حسين(ع) با روايات صادره از ديگر ائمه معصومين(ع) در خصوص موضوع امر به معروف
و نهى از منكر مى‏باشد، بدين معنى كه مى‏خواهيم ببينيم اين دو دسته از ادله در خصوص
موضوع مورد نظر با يكديگر تعارض دارند يا خير؟

الف: بعضى از صاحب‏نظران به اين سؤال چنين پاسخ داده‏اند كه در فريضه امر به معروف
و نهى از منكر بايد دو چيز را در نظر گرفت: 1 - موقعيت شخص عاصى، 2 - موقعيت امر به
معروف و نهى از منكر كننده. اگر شخص عاصى در موقعيتى قرار دارد كه عمل او براى

ديگران سرمشق و الگو مى‏باشد و گناه او موجب پيدايش بدعتى در امر دين مى‏گردد و از
طرف ديگر امر به معروف و نهى از منكر كننده نيز شخصيت برجسته‏اى در ميان دينداران
دارد و جزء اولياء و پاسداران دين مى‏باشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگيرى از
ورود بدعت در دين قيام كند هر چند كه اين قيام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد.

اصولاً بسيارى از بزرگان دين بر همين اساس مال و جان خود و نزديكان خود را در راه
دفاع از كيان و موجوديت اسلام و ولايت و جلوگيرى از پيدايش خط انحرافى و التقاطى فدا
كردند؛ بزرگانى همچون ميثم تمارها، حجربن عدى‏ها و ابوذرها. سيره پيامبران بزرگ الهى
نيز چنين بوده است و اگر غير از اين بوده چه بسا هيچ يك از اديان الهى بر روى زمين استقرار
نمى‏يافت. حضرت ابراهيم(ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظيم
طاغوت زمان خويش هيچ واهمه‏اى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسايش خانواده خود
در اين راه گذشت بلكه جان خود را نيز در طَبَق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود
را بر دست برداشتن از تبليغ توحيد، ترجيح داد.

حضرت يحيى(ع) كه خود صاحب شريعت نبود در مقابل طاغوت زمان خويش با يك
ازدواج نامشروع به مخالفت برخاست و تا آنجا به اين مبارزه ادامه داد كه جان خود را فدا
نمود و سربريده‏اش در ميان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.

امام حسين(ع) نيز به عنوان جانشين بر حق رسول خدا(ص) و شخصى كه بسيارى از
ديده‏ها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نيز بر همين اساس وظيفه خود را قيام در برابر
طاغوت اموى دانست چرا كه او علناً مرتكب منكر مى‏شد و معروف را ترك مى‏كرد و بدعت
در دين مى‏گذاشت.[51]

بر طبق اين پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انكار مربوط به مردم عادى است و ناظر به
موارد خاص و استثنايى نمى‏باشد. منظور از موارد خاص جايى است كه موقعيت شخص

عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده به گونه‏اى باشد كه گناه عاصى، سرمشق
ديگران واقع شده و موجب پيدايش بدعتى در دين گردد و از طرف ديگر امر به معروف و نهى
از منكر كننده جزء اولياء و پاسداران دين باشد، به صورتى كه سكوت او در برابر شخص
عاصى به معناى تأييد شرعى وى تلقى گردد و باعث بدعت در دين شود.

اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انكار به قوت خود باقى است
و لذا وظيفه آنان در برابر طاغوت‏هاى بدعت گذار غير از وظيفه پيشوايان و بزرگان دين در
اين خصوص مى‏باشد.[52]

ب: پاسخ ديگرى كه به سؤال مورد بحث مى‏توان داد اين است كه شرط عدم وجود
مفسده در انكار تا جايى اعتبار دارد كه ترك انكار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا كه اگر امر
به معروف و نهى از منكر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف ديگر ترك امر به
معروف و نهى از منكر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شك ازباب قاعده تقديم اهم بر
مهم و دفع افسد به فاسد، بايد مفسده كوچكتر را پذيرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى يافت.
بر اين اساس اگر مسأله حفظ كيان دين در ميان باشد به گونه‏اى كه ترك امر به معروف و نهى از
منكر موجب بدعت در دين يا از بين رفتن اصل واقعى دين گردد، در اين صورت از باب

وجوب حفظ اهم بايد هر مهمى را فداى آن كرد، حتى اگر اين مهم نفس نفيس و شريف
معصوم عليه السلام باشد تا چه رسد به ديگر انسان‏ه.

بر طبق اين بيان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دين وظيفه دارد كه هرگاه كيان
دين را در خطر ديد به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد هر چند كه انجام اين فريضه الهى
براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرويى داشته باشد چرا كه هر ضررى در مقابل حفظ دين
كم اهميت است.

در تأييد اين ديدگاه مى‏توان به جملاتى از امام حسين(ع) استناد نمود كه نشان مى‏دهد آن
حضرت، قيام عليه حكومت اموى را وظيفه خاص خود نمى‏دانسته بلكه آن را تكليف هر
مسلمانى مى‏دانسته‏اند. از جمله اين موارد، يكى از خطبه هايى است كه امام حسين(ع) در
مقابل سپاهيان حرّ ايراد فرموده خطاب به آنان گفت:

«ايها الناس، ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال من رأى سلطاناً جائراً... فلم يغيّر عليه بفعل
و لا قول كان حقاً على الله ان يدخله مدخله...».[53]

خطاب «ايها الناس» و استشهاد به كلام پيامبر اكرم(ص) كه به طور مطلق فرموده است:

«مَن رأى سلطاناً جائراً....» بر عموميت تكليف قيام در برابر حكومت يزيد و عدم اختصاص
آن به امام(ع) و اولياء دين دلالت مى‏كند. همچنين امام(ع) پس از آن كه در دوم محرم الحرام
سال 61 هجرى وارد سرزمين كربلا شد خطبه‏اى ايراد نمود و در ضمن آن فرمود:

«الا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء الله...».

در اين عبارت امام(ع) با آوردن كلمه «المؤمن» به صورت مطلق مى‏فرمايد: در چنين
وضعيتى كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل خوددارى نمى‏گردد شايسته است كه انسان مؤمن
(نه فقط اولياء و بزرگان دين) فداكارى و جانبازى كند و خواستار ديدار پروردگارش (و درك
فيض شهادت در راه او) باشد.

دعوت امام(ع) از افراد مختلف براى اينكه با او همراه شوند و در قيام عليه حكومت يزيد
شركت داشته باشند نيز مؤيد اين مطلب است كه امام حسين(ع) قيام عليه طاغوت اموى را
وظيفه همگان مى‏دانست نه تكليف اختصاصى خود و اولياء دين، خصوصاً اينكه برخى از
كسانى كه امام(ع) آنان را به سوى خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دين نبودند بلكه داراى
سوء سابقه نيز بودند همچون عبيدالله بن حرّ جعفى كه از هواداران عثمان بود و پس از كشته
شدن وى به نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در صف لشكريان معاويه با على(ع) جنگيد؛
علاوه بر اين كه سابقه غارتگرى و راهزنى نيز داشت.[54]

امام حسين(ع) خود به ملاقات عبيدالله رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود:

«تو گناهان زيادى مرتكب شده‏اى، آيا مى‏خواهى توبه كنى وا ز آن گناهان پاك گردى؛ انّ عليك
ذنوباً كثيرة فهل لك من توبة تمحو بها ذنوبك؟»[55]

بدين ترتيب به نظر مى‏رسد كه ديدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوى‏تر بوده با
ظواهر ادله و روايات سازگارتر مى‏باشد. اگر چه ممكن است بتوان از حيث نتيجه عملى بين
هر دو ديدگاه جمع كرد، به اين بيان كه يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر، احتمال
تأثير امر و نهى در شخصى است كه مورد امر و نهى قرار مى‏گيرد. در اين مورد بين فقهاى
شيعه اختلاف نظرى ديده نشده[56] و براى اثبات آن به دلايلى تمسك كرده‏اند، مانند روايت
مسعدة بن صدقه كه مى‏گويد از امام صادق(ع) شنيدم كه درمورد معناى حديث نبوى «انّ
افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر» فرمود:

«هذا على ان يأمره بعد معرفته و هو مع ذلك يقبل منه و الّا فلا.»[57]؛ حديث پيامبر اكرم(ص)
ناظر به صورتى است كه امر به معروف و نهى از منكر كننده، عدالت را بشناسد و حاكم جائرى

كه مورد امر و نهى قرار مى‏گيرد، حق را بپذيرد».

بر اين اساس ممكن است گفته شود وقتى حاكم ستمگرى همچون يزيد بر جامعه
اسلامى سلطه دارد حاكمى كه به حق عمل نمى‏كند و از باطل خوددارى نمى‏نمايد (الا ترون
الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لا يتناهى عنه)، حاكمى كه در جهت از بين بردن سنت
پيامبر(ص) و زنده كردن بدعت گام بر مى‏دارد (فانّ السنة قد اميتت و البدعة قد احييت)، مردم
عادى اطمينان پيدا مى‏كنند كه امر و نهى آنان در برابر چنين حاكمى بى‏تأثير خواهد بود و بلكه
علاوه بر آن، ضررهاى جانى و مالى نيز براى خود آنان خواهد داشت و بدين ترتيب به دليل
فقدان يكى از شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، اين واجب الهى از عهده آنها

ساقط مى‏باشد.

اما در مورد اولياء و بزرگان دين وضعيت به اين صورت نيست زيرا به دليل پايگاهى كه
اين قبيل افراد در ميان مردم دارند و الگو بودن آنان براى مردم، بدون شك قيامشان عليه
حاكمان ستمگر بى‏تأثير نخواهد بود و مى‏توان اطمينان به تأثير گذارى آن در وضعيت جامعه
اسلامى پيدا كرد و در بدترين شرايط كمتر از اين نخواهد بود كه امر به معروف و نهى از منكر
آنان احتمال تأثير دارد و همين اندازه براى تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهى از منكر
كافى است.

نتيجه آنكه اگر چه امر به معروف و نهى از منكر وظيفه تمامى مسلمانان است نه
فقطبزرگان دين امّا در برابر حاكمان ستمگرى همچون يزيد كه بر عدم پذيرش حق و
عمل‏كردن به باطل اصرار مى‏ورزند، يكى از شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر
كه‏احتمال تأثير مى‏باشد، براى عامه مردم حاصل نمى‏گردد لذا اين وظيفه در شرايط مزبور
ازعهده آنان ساقط خواهد بود ولى از آنجا كه در مورد اولياء و بزرگان دين، اين شرط
محقق‏است لذا از اين جهت، وجوب امر به معروف و نهى از منكر بر عهده آنان ثابت بوده و
ساقط نمى‏باشد.

بر اين اساس از نظر عملى ديدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به يكديگر نزديك
مى‏شوند(اگر چه از حيث نظرى و عملى همچنان با يكديگر فرق دارند) چرا كه در شرايطى
همچون شرايط زمانى امام حسين(ع) در برابر حكومت يزيد، غالباً فقط اولياء و بزرگان دين
هستند كه احتمال تأثير در امر به معروف و نهى از منكر آنان وجود دارد در حالى كه براى عامه
مردم به طور معمول اين شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهى بر آنان واجب نمى‏باشد.[58]

2. نقش رضايت و پذيرش مردم در قيام امام حسين(ع)

از نكات قابل توجه در نهضت امام حسين(ع) توجه آن حضرت به عنصر رضايت و
پذيرش مردمى است. توضيح اينكه اگر چه امام(ع) قيام خود را قبل از دعوت مردم كوفه و بر
اساس امر به معروف و نهى از منكر شروع كرد ولى در اثناء قيام كه نامه‏هاى بى‏شمار مردم
كوفه به دست آن حضرت رسيد فقط زمانى حاضر شد به سوى آنان برود كه پسر عموى خود
مسلم بن عقيل را به سمت آنها روانه نمود و با دريافت گزارش كتبى مسلم از اوضاع كوفه،
احراز نمود كه مردم آن سامان پذيراى مقدم حضرتش مى‏باشند.

امام(ع) در نامه‏اى كه به همراه مسلم براى كوفيان فرستاد به صراحت به اين مطلب توجه
نموده فرمود:

«...فان كتب انه قد اجتمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى‏ منكم على مثل ما قدم علىّ به
رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم وشيكاً انشاءالله...».[59]

چنانكه پيشتر گفته شد مطابق پاره‏اى از نقل‏هاى تاريخى تعداد نامه‏هايى كه كوفيان براى
امام(ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود.

اين تعداد نامه با توجه به مضامين آنهاكه همگى امام(ع) را بر حركت به سوى كوفه و قيام
عليه حكومت يزيد تشويق مى‏نمود و به ايشان وعده يارى و جانبازى در راه وى را مى‏داد،
مى‏توانست هر شخص ديگرى را مطمئن سازد كه مردم كوفه به آمدن امام(ع) رضايت دارند
و پذيراى مقدمش هستند لكن امام حسين(ع) با دقت چشمگيرى به اين نامه‏ها اكتفاء ننموده،
مسلم بن عقيل را به سوى كوفيان فرستاد تا از نزديك واقعيت را ديده و به آن حضرت
گزارش دهد تا بدين وسيله حضرت احراز نمايد كه رأى بزرگان و صاحبان فضل و خرد از
ميان كوفيان بر همان امرى استقرار يافته است كه در نامه‏هاى‏شان نوشته بودند و پيك‏هايشان
شفاهاً به امام(ع) گفته بودند.

بديهى است كه اجتماع رأى بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومى مردم
مى‏باشد چرا كه به طور معمول مردم تابع بزرگان خويش هستند و به ندرت ممكن است
اتفاق بيفتد كه رأى صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگيرد و آراء عموم بزرگان و
خردمندان جامعه گوياى آراء عمومى نباشد خصوصاً در اوضاع آن زمان جامعه اسلامى كه
مردم مسلمان توجه زيادى به رأى بزرگان خود داشتند و معمولاً از آنان پيروى مى‏كردند.

از ديگر جملات امام حسين(ع) كه نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذيرش مردمى

است كلامى است كه در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهيان حرّ بيان فرمود:

«...و ان كنتم لمقدمى كارهين انصرف عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم[60]؛ اگر از آمدن
من ناراضى هستيد به مكانى كه از آنجا آمده‏ام مراجعت خواهم نمود».

امام(ع) شبيه همين سخنان را پس از نماز عصر نيز در همان منزل و خطاب به همان
مخاطبان ايراد كرد و فرمود:

«... و ان ابيتم الّا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رأيكم الآن غير ما اتتنى به كتبكم
انصرف‏عنكم[61]؛

اگر از ما روى بگردانيد و حق ما را نشناسيد و رأى شما درحال حاضر غير از آن باشد كه در
دعوت نامه هايتان نوشته بوديد، من از همين جا مراجعت كرده به سوى شما نخواهم آمد».

بى‏ترديد چنان كه پيشتر نيز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پيدا است، مراجعت امام(ع) به
معناى انصراف از قيام نيست بلكه به معناى خوددارى از رفتن به سوى مردم كوفه است چرا
كه امام(ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هيچ‏گاه نمى‏خواهد خود را بر مردم تحميل نمايد
و بدون رضايت آنان برايشان مسلّط شود و حكومتى بر مبناى«تغلّب» استوار سازد.

همان گونه كه اميرالمؤمنين(ع) نيز فقط زمانى حاضر به پذيرش امر حكومت و خلافت
ظاهرى شد كه مردم از هر سو به نزد وى آمده با اصرار فراوان از ايشان خواستند كه خلافت را
بپذيرد چنان كه خود فرمود:

«و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اككتم علىّ تداكّ الابل الهيم
على‏حياضها يوم وردها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطى‏ء الضعيف و بلغ من سرور
الناس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت
اليها الكعاب؛[62]

دست مرا براى بيعت مى‏گشوديد و من مى‏بستم، شما آن را به سوى خود مى‏كشيديد و من
آن‏را مى‏گرفتم، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى‏آورند بر من
هجوم‏آورديد تا آن كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پايمال
گرديدند.آن چنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان و پيران براى
بيعت كردن لرزان به راه افتادند و بيماران بر دوش خويشان سوار و دختران جوان بى نقاب به
صحنه آمدند».[63]

امام حسين(ع) نيز خود را بر مردم تحميل ننمود و با رضايت آنان بود كه خلافت را
پذيرفت چنان كه خود آن حضرت در نامه‏اى به اين مطلب تصريح نموده است:

«انّ علياً رضوان الله عليه لمّا مضى لسبيله...ولاّنى المسلمون الامر بعده...»[64].

خلاصه آن كه از كلمات و سيره امام حسين(ع) همچون اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع)

استفاده مى‏شود كه حكومت كردن بر مردم از طريق قهر و غلبه را صحيح نمى‏دانستند و
هيچ‏گاه از اين طريق براى به دست آوردن حكومت استفاده نمى‏كردند و به فرموده مقام
معظم‏رهبرى:

«يكى از شاخصه‏هاى حكومت اميرالمؤمنين(ع) (اين است كه) برخاسته از اراده مردم و
خواست مردم است. «تغلّب» يعنى از راه غلبه و زور بر مردم حاكم شدن در منطق
اميرالمؤمنين(ع) نيست. با اين كه خود را بر حق مى‏دانست اما كنار نشست تا وقتى مردم
آمدند، اصرار كردند، ابرام كردند، شايد گريه كردند كه آقا شما بيا زمام امور ما را در دست بگير،
آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت كه اگر مردم نيامده بودند، اگر
مردم اصرار نمى‏كردند. اگر اين طلب جدّى مردم نبود، من علاقه‏اى به اين كار نداشتم....مردم
قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...»[65]


پي نوشتها:
[1]. بحارالانوار،ج‏44، ص‏329؛ مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188.
[2]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏235، مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏196 - 195.
[3]. تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص 258.
[4]. ابو حنيفه دينورى، الاخبار الطوال، ص‏203.
[5]. همان.
[6]. ر.ك: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسينية، ج‏4، ص‏105، دارالمرتضى، بيروت، 1422.
[7]. ابو حنيفه دينورى، الاخبار الطوال، ص‏205.
[8]. همان؛ تاريخ ابن كثير، ج‏8، ص‏164.
[9]. ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، ص‏206 - 205.
[10]. تاريخ ابن كثير(البداية و النهاية)، ج‏8، ص‏164.
[11]. ابن كثير، البداية و النهاية، ج‏8، ص‏163.
[12]. ابن كثير، البداية و النهاية، ج‏8، ص‏163؛ نيز ر.ك: جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص‏192.
[13]. تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏227؛ ارشاد مفيد، ص‏210؛ ابن طاووس، اللهوف، ص‏14.
[14]. همان؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏90؛ ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص‏244.
[15]. تاريخ ابن اثير، ج‏3، ص‏385.
[16]. ابن طاووس، اللهوف، ص‏15.
[17]. همان.
[18]. تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏278.
[19]. همان.
[20]. همان.
[21]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏235؛ ارشاد مفيد، ص‏204؛ مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏196 - 195.
[22]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏289؛ البداية و النهاية، ج‏8، ص‏168.
[23]. مقتل خوارزمى،ج‏1، ص‏188؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏329.
[24]. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص‏170، 168؛ بحارالانوار، ج‏97، ص‏79.
[25]. ر.ك: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسينية، ج‏4، ص‏183؛ همچنين در بسيارى از كتب روايى اشاره نشده است كه اين خطبه را امام حسين(ع) پس از شروع قيام خويش و خوددارى از بيعت با يزيد و حركت از مدينه به سوى مكه ايراد فرموده يا قبل از آن ولى از ظاهر عبارات اخير خطبه كه مى‏فرمايد: اللهم انك تعلم انه لم يكن ماكان منا تنافساً فى سلطان...به نظر مى‏رسد كه امام(ع) اين خطبه را پس از شروع نهضت خويش ايراد فرموده و ظاهراً عبارت «ماكان منّا» اشاره به نهضت آن حضرت مى‏باشد. برخى از نويسندگان نيز همين نظر را پذيرفته‏اند ر.ك: مأخذ پيشين.
[26]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏240.
[27]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏300؛ مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏234؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏381.
[28]. در بحارالانوار، اين جمله به صورت «انى احق بهذا الامر» نقل شده است كه صراحت بيشترى در معناى
رهبرى امت اسلامى دارد.
[29]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏300؛ مقتل خوارزمى، ج‏2، ص‏5؛ اللهوف، ص‏79.
[30]. مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏329.
[31]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏216؛ مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏182؛ لهوف، ص‏19.
[32]. ر.ك: بحارالانوار، ج‏44، ص‏325.
[33]. لهوف، ص‏20؛ مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏185.
[34]. مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188.
[35]. تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏277؛ ابن اثير، ج‏3، ص‏385؛ لهوف، ص‏14.
[36]. مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188.
[37]. تمام آيه چنين است: «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فيسؤتيه اجراً عظيماً». اين آيه راجع به بيعت مسلمانان با پيامبر اكرم(ص) است و امام حسين(ع) كه جانشين بر حق پيامبر(ص) است آن را بر خود تطبيق نموده و ضرر نقض بيعت از سوى مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است.
[38]. امين الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص‏232؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏377.
[39]. سوره بقره، آيه 256.
[40]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏275؛ كامل ابن اثير، ج‏4، ص‏39؛ اعلام الورى، ص‏231.
[41]. نهج‏البلاغه، خطبه 3، ص 50.
[42]. تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏277؛ كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏385.
[43]. لهوف، ص‏15.
[44]. ر.ك: جواهر الكلام، ج‏21، ص‏371.
[45]. ر.ك: همان مأخد.
[46]. ر.ك: همان مأخذ؛ سيد احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج‏5، ص‏405.
[47]. عيون الاخبار، ج‏2، ص‏124، دارالعلم، قم.
[48]. وسائل الشيعة، ج‏11، ص‏400 و 401.
[49]. وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏401.
[50]. به عنوان نمونه رجوع كنيد به: الخرائج راوندى، ص‏26؛ مدينة المعاجز بحرانى، ص‏244؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏331؛ لهوف، ص‏23؛ تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏275؛ تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏383؛ لهوف، ص‏65؛ البداية و النهاية، ج‏8، ص‏169؛ كامل الزيارات، ص‏75؛ مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏226. روايات زيادى در اين خصوص از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده است. براى ديدن برخى از آنها،غير از آنچه مورد اشاره قرار گرفت رجوع كنيد به كتاب سيرتنا و سنّتنا، تأليف علامه امينى و كتاب موسوعة الثورة الحسينية، ج‏4، ص‏194 به بعد تأليف محمد نعمة السماوى.
[51]. ر.ك: محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا كربلا، ص‏132 - 131، چاپ انتشارات اسلامى، قم، ص‏74.
[52]. ر.ك: مأخذ پيشين؛ناصر مكارم شيرازى [آيةالله‏]، القواعد الفقهيه، ج‏1، ص‏437؛ مدرسة الامام على ابن
ابى‏طالب(ع)، قم 1416.
[53]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏300؛ كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏280.
[54]. ر.ك: تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏168؛ محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على(ع)، ص‏140.
[55]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏306؛ كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏282.
[56]. جواهر الكلام، ج‏21، ص‏367.
[57]. وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 2، حديث‏1.
[58]. البته در چنين شرايطى اگر شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده ديگران را به يارى خود دعوت كند بر آنان لازم خواهد بود كه به ياريش بشتابند زيرا به فرموده پيامبر اكرم(ص) «من سمع رجلاً ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم» (اصول الكافى، ج‏2، ص‏164، حديث‏5).
[59]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏235؛ كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏267.
[60]. تاريخ طبرى، ج‏7، ص‏297 و 298؛ ارشاد مفيد، ص‏224 و 225.
[61]. همان.
[62]. نهج البلاغه، خطبه 229.
[63]. ترجمه از مرحوم محمد دشتى.
[64]. مسند الامام المجتبى(ع)، عزيزالله العطاردى، ص‏332.
[65]. سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه
جمهورى اسلامى، شماره 6735، 31/6/81، سال بيست و چهارم، ص‏3.


منبع:  مجله حكومت اسلامى , سال هفتم, شماره سوم پاييز 1381  شماره پياپى 25