افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين(ع)

سيد جواد حسينى


هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصاً قيام‏هايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مى‏شود. از مهمترين عامل و مقدّمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائى‏ها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگري‌هاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .

الف: افشاگرى عليه معاويه‏

1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين‏

در يكى از روزهاى جنگ صفّين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبداللّه عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشه‏اى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مى‏خواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمى‏كنند، آيا تو مى‏توانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمى‏گردم...
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبّر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مى‏آمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مى‏كنى، و به ميدان جنگ مى‏آيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذّت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبداللّه بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمى‏خورد.

2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:

پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبداللّه(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبداللّه! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازه‏شان نماز ميّت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلّط مى‏يافتيم نه آنها را كفن مى‏كرديم و نه بر آنان نماز مى‏خوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مى‏گويى و عليه او اقدام مى‏كنى و يا عيب‌جوئى بنى هاشم را مورد تعرّض قرار مى‏دهى، اى معاويه اگر چنين مى‏كنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيت‏ها ارزيابى كن، اگر عيب‏هاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مى‏كنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كرده‏اند نشانه مى‏روى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاسته‏اى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مى‏كنى كه نه در اسلام سابقه‏اى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2)

3- افشاى سياست‏هاى معاويه‏

معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابه‏اى ايراد كرد و فرمود: ... اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امّت محمّد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناخته‏اى را توصيف مى‏كنى، يا فرد غائبى را معرّفى مى‏كنى و يا از كسى سخن مى‏گويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيّت خود را آشكار كرده و موقعيّت (سياسى‏و اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مى‏اندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامى‏دارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مى‏دارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مى‏شود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امّت بر دوش خود بار كرده‏اى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسه‏هاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مى‏بينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرّض ما مى‏شوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مى‏كنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مى‏كشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابه‏اى پيامبر استفاده كردى...
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفته‏اى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مى‏خواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذّتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3)

4- سخنرانى افشاگرانه در منى‏

امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مى‏گرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياست‏هاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«امّا بعد فانّ هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم...؛ آن‏چه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مى‏نگريد و شاهديد، اينك مى‏خواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيله‏هاى خودتان باز گرديد و آنچه در حقّ ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مى‏كنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مى‏دانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»...شما را بخدا! اى مردم آيا مى‏دانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند...آيا مى‏دانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آن‏ها چنگ بزنيد و تمسّك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5)

5 - سخنرانى ديگر در منى‏

حضرت اباعبداللّه (ع) به ميزان تحرّكات سياسى بنى اميّه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گسترده‏اى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«... شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليّتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علّت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنّت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمّل مى‏كرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مى‏افتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مى‏كنند، و در شهوات خود گام برمى‏دارند و بر شما مسلّط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بى‏نوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمّت را هموار مى‏سازند، از اشرار پست فطرى پيروى مى‏كنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مى‏ايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گوينده‏اى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مى‏گويد.
زمين در تسلّط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جبّاران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشته‏اند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى‏شناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيله‏گر و مكّار و فردى تيره روز، تصرّف كرده و بار مسئوليّت مؤمنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمى‏كند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد...»(6)

6- نامه هشدار دهنده به معاويه:

«...هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمى‏پسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمى‏ترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمى‏كشى، بى آنكه در ملك تو فتنه‏اى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مى‏كردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مى‏آمد، آن‏گاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميّه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولّد شد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنّت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدن‏هاى ايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امّت نبودى، و اين امّت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آن‏كه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مى‏ساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مى‏كرديد...
من هيچ فتنه‏اى را در اين امّت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمى‏دانم و از براى خود و دين خويش و امّت محمّد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمى‏دانم كه با تو جهاد كنم...
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزه‏اى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مى‏آيد و هنگام قصاص فرا مى‏رسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمى‏كند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانه‏ها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى...»(7)

7- نامه اعتراض آميز

بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراض‏آميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مى‏خورد، و با سگ‏ها بازى مى‏كند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امّت محمّد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مى‏خورد؟ و با فاسق‏هاى شرور زمان، مست كننده مى‏نوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمى‏باشد، چگونه رهبر امّت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8)

ب: افشاگرى عليه يزيد

بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميّه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامه‏اى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوّت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.امّا يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مى‏گردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟...»(9)

پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد

طرّاحان سياسى بنى اميّه پس از مرگ معاويه مى‏خواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مى‏گويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميّه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوخته‏اند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعت‏گزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعت‏ها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مى‏يابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مى‏برد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادّى،...افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آن‏ها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فىّ اسوةٌ؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11)


پى‏نوشت‏ها: 
1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 - 358.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 - تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3.
3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 - 257.
4. سوره صف، آيه 7.
5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 - 261.
6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268.
7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364.
8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468.
9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325.
10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376.
11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.


منبع: پاسدار اسلام ، شماره ( 279-280 ) ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح