در طراوت لبخندهاى على (ع)‏

سيدعلى نقى ميرحسينى


اشاره:
خنده حالتى است كه بيش تر در لحظه خوشحالى و شعف, در انسان به وجود مىآيد. انسان با انجام اين عمل نفسانى, حالت درونى خود را بيان مى كند. يكى از برجسته ترين نكات قابل توجه در اين مورد, اين است كه خنده مخصوص انسان است. ساير حيوانات از چنين حالتى بهره مند نيستند.

خنده اقسامى دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از: پوزخند, ريشخند, نيشخند, نوشخند, زهر خند, قهقهه و تبسم. هركدام از موارد, فوق تعريف جداگانه دارد و در حقيقت, بيانگر نوعى از حالت هاى درونى انسان است. بر همين اساس, به لبخندى كه از روى تحقير و استهزإ باشد, پوزخند; به خنده اى كه از روى خشم و غضب باشد, نيشخند; به خنده اى كه براى فريب و مسخره كردن باشد, ريشخند و به خنده اى كه براى بيان درد و غم به كار رود, زهر خند مى گويند.
منشإ خنده شخصى مى گويد: به محضر امام محمدباقر(ع) رسيدم. آن حضرت به فرزندش امام صادق(ع) اشاره كرد و ايشان را به عنوان امام بعد از خود معرفى نمود و فرمود:
پيروان او در دنيا و آخرت, پيروز و دشمنانش مغلوبند.
امام صادق(ع) (با شنيدن سخن پدر) خنديد و صورتش قرمز شد. سپس امام باقر(ع) از من خواست تا از امام صادق(ع) بپرسم كه منشإ خنده در انسان كجاست؟
من از امام صادق(ع) پرسيدم و آن حضرت فرمود: عقل از قلب, حزن و اندوه از كبد, نفس از ريه و خنده از طحال برخاسته اند.(1)

خنده هميشه بيانگر سرور و شادمانى نيست. گاه خنده براثر ترس, وحشت, ناراحتى و عبرت است. موارد زير نمونه هايى از خنده است كه همراه شادى نيست:
1 ـ خنده تلخ من از گريه غم انگيزتر است
كارم از گريه گذشته است بدان مى خندم
2 ـ برادران يوسف(ع) با نيرنگ خود, حضرت يوسف(ع) را ـ كه نوجوانى بيش نبود.ـ از پدر جدا كردند و تصميم گرفتند او را در ميان چاه بيندازند. آن ها حضرت يوسف(ع) را به ريسمانى بسته, به داخل چاه روانه كردند. ناگاه لبخندى بر لبان يوسف(ع) نقش بست. يكى از برادرانش با تعجب گفت: اكنون وقت خنده نيست, چرا يوسف مى خندد؟! حضرت يوسف(ع) راز خنده اش را چنين بيان كرد: من گاهى فكر مى كردم چندين برادر نيرومند دارم و در حوادث روزگار پشتيبانان خوبى خواهم داشت, ولى اكنون مى بينم كه همان ها مرا به چاه مى افكنند. خنده من به خاطر اين است كه چرا به جاى تكيه نمودن به برادرانم, به خدا توكل نكردم؟ يعنى خنده ام خنده شادى نيست, بلكه خنده عبرت است.

فوايد خنده
خنديدن فوايد بسيار دارد, از جمله:
1 ـ خنديدن ((بلغم)) را از بين مى برد. در حديثى آمده است: شخصى خدمت امام صادق(ع) آمد و از بيمارى بلغم شكايت كرد. امام صادق(ع) براى درمان او, خنديدن را پيشنهاد كرد و فرمود: ((كنيزى ندارى كه تو را بخنداند؟))(2)
2 ـ خنديدن براى ((افزايش خون)) انسان موثر است. در حديثى آمده است: روزى امام صادق(ع) به توصيف خون پرداخت و مرطوب بودن جسم, روشنى رنگ, زيبايى صدا و زيادى خنده را از نشانه هاى وجود آن در تن آدمى بر شمرد.(3)

علاوه برموارد فوق, طب جديد ـ كه مانند همه علوم تكامل شگفت انگيزى داشته است. ـ ثابت كرده كه خنده براى درمان برخى از امراض جسمى و روحى لازم و ضرورى است. به همين جهت, اطبإ براى درمان بعضى از بيماران, به آن ها توصيه مى كنند كه لا اقل روزى چند دقيقه بخندند.

حدود خنده
گرچه مى دانيم كه خنده در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها لازم و ضرورى است, ولى فراموش نكنيم كه اين, به معناى بى حد و مرز بودن آن نيست. پديده خنده نيز مانند هر پديده ديگر, در اسلام تعريف و كنترل شده است و تجاوز از حدود آن, نه تنها سودمند نيست كه زيان آورتر از نخنديدن است.

آنچه كه از قرآن و روايات استفاده مى شود, اين است كه بايد از خنده زياد و خنده با صداى بلند (قهقهه) بپرهيزيم و حالت هاى درونى خود را با خنده پسنديده و عاقلانه (لبخند و تبسم) بيان كنيم; زيرا ائمه(عليهم السلام) قهقهه را از بدترين و تبسم را از بهترين اقسام خنده برشمرده اند. اينك چند حديث را در اين باره ذكر مى كنيم:
امام صادق(ع) فرمود: تبسم مومن به صورت برادر مومن خود, حسنه است.(4)
نيز آن حضرت فرمود: كسى كه به خاطر تواضع در صورت برادر مومنش بخندد, خدا او را وارد بهشت مى كند.(5)
امام على(ع) نيز فرمود: بهترين خنده, تبسم است.(6)
امام باقر(ع) فرمود: وقتى قهقهه كردى, بگو: ((اللهم لاتمقتنى)); خدايا! از من بدت نيايد; مرا مغرور نكن.(7)
امام صادق(ع) نيز فرمود: قهقهه از شيطان است.(8)
حال كه با شرايط خنده از ديدگاه اسلام آشنا شديم, لازم است كه ابتدا, چند حديث از مولاى متقيان, اميرمومنان على(ع) درباره خنده ذكر كنيم و آن گاه چند تبسم شيرين از فرازهاى زندگى آن حضرت را از نظر بگذرانيم.

صداى مومن هنگام خنده بلند نمى شود; زيرا اكثر اوقات به فكر مرگ و گرفتارىهاى بعد از آن است.(9)
خنده بسيار, دوست و همنشين را از انسان دور مى سازد و سرور و رئيس را عيبناك مى كند.(10)
مومن, لبخندش زياد و اندوه باطنش هميشگى است. متفكر, كم خواب و خوش طبع است. (11)
زيادى خنده قلب را مى ميراند.(12)
سه نفرند كه در روز قيامت, خداوند متعال از آن ها خوشحال و خشنود است:
1 ـ شخصى كه بر خلاف ميل همسرش, از رختخواب برمى خيزد و براى اقامه نماز و مناجات با پروردگار به مسجد مى رود.
2 ـ فرد جنبى كه به علت نبودن آب (گرم) يخ را مى شكند (در آب يخ زده) و غسل مى كند.
3 ـ كسى كه در مقابل دشمن مسلح و آماده جنگ, مى رزمد و شهيد مى شود.(13)
كسى كه زياد خنده مى كند, از شخصيت وى كاسته مى شد.(14)
شخص خنده رويى كه به گناهانش اعتراف دارد, بهتر است از فرد گريانى كه بر خدا گستاخى مى نمايد.(15)
زاهدان دنيا, قلوبشان گريان است, اگرچه خندان هستند و حزن و اندوهشان زياد است, اگرچه خوشحالند.(16)
خود را بزرگ شماريد و از انسان هاى بذله گو و محافل بيهوده گويى, دور سازيد. (17)
در قيامت, بعد از سوالاتى كه از مومن فقير مى شود; خداوند متعال مى فرمايد: ((اگر مى دانستيد نزد من چه اجرى داريد, زياد مى خنديد.)); مثل اين كه پدرى به فرزندش بگويد: ((اگر مى دانستى برايت چه خريده ام, آرام و قرار نمى گرفتى.))(18)
خنده نماز را باطل مى كند, ولى لبخند نه.(19)
امام على(ع) به شخصى كه در تشييع جنازه مى خنديد, فرمود: گويا مرگ در دنيا فقط براى ديگران است!(20)

خنده جبرئيل در عظمت على(ع)
ابن عباس مى گويد: جبرئيل كه سمت راست پيامبر نشسته بود, با ورود على(ع) خنديد و گفت: اى محمد! اين على بن ابى طالب است كه به سوى ما آمده است. پيامبر(ص) پرسيد: اى جبرئيل! آيا ساكنان آسمان ها او را مى شناسند؟ جبرئيل گفت: قسم به خدايى كه شما را به حق, به پيامبرى مبعوث كرد! اهل آسمان ها او را بيش تر از ساكنان زمين مى شناسند. هر تكبيرى كه در جنگ مى گويد, ما نيز او را همراهى مى كنيم و هرچه را كه حمل مى كند, ما نيز او را كمك مى كنيم و هر شمشيرى كه مى زند, ما هم با او شمشير مى زنيم. اى محمد! اگر مشتاق ديدن عيسى و عبادتش, يحيى و زهد و اطاعتش, سليمان و ملك و سخاوتش هستى, به روى على بن ابى طالب نگاه كن. (21)

لبخند پيامبر(ص) به چهره على(ع)
حضرت على(ع) مى فرمايد: براى خواستگارى از فاطمه(س), خدمت رسول خدا(ص) رسيدم. وقتى آن حضرت مرا ديد, با لبخندى فرمود: چه حاجتى دارى؟ من امتيازاتم, از قبيل: تقدم در اسلام, قرابت با پيامبر و شركت در جهاد و مبارزه را بر شمردم. پيامبر(ص) فرمود: تو از آن چه گفتى, برترى. حضرت على(ع) عرض كرد: براى ازدواج با فاطمه(س) آمده ام. پيامبر(ص) فرمود: قبل از تو, اشخاص ديگرى آمده بودند كه من در چهره فاطمه(س) نارضايتى ديدم. دوباره با او مشورت مى كنم. پيامبر(ص) نزد فاطمه(س) رفت و بعد از بيان فضائل على(ع), درخواست او را مطرح نمود. حضرت زهرا(س) سكوت كرد و صورتش را برنگرداند. بدين ترتيب حضرت فاطمه(س) رضايت خود را اعلام كرد. پيامبر(ص) ايستاد و فرمود: الله اكبر! سكوت او, علامت رضايت است.(22)

لبخند امام على(ع) به چهره پيامبر(ص)
حضرت على(ع) در خانه كعبه به دنيا آمد. مولود كعبه هنگامى كه براى اولين بار روى دست هاى پدر قرار گرفت, چنين سخن گفت:
((السلام عليك يا ابه و رحمه الله و بركاته)); اى پدر! درود و رحمت و بركات خدا بر تو باد! مولود كعبه به احترام پيامبر(ص) به چهره نورانى آن حضرت لبخند زد و با خطاب مخصوص به پيامبر(ص) سلام كرد.(23)

روشن شدن بهشت با خنده هاى على و فاطمه8
آلوسى, مفسر اهل سنت در روح المعانى, روايت زيرا از ابن عباس نقل كرده است: هنگامى كه بهشتيان نورى همچون نور آفتاب را مشاهده مى كنند كه صحنه بهشت را روشن مى كند, به فرشته مإمور بهشت (رضوان) مى گويند: اين نور چيست؟ با اين كه پروردگار فرمود: در بهشت, نه آفتاب را مى بينيد و نه سرما را (لا شمسا و لا زمهريرا)؟(24)
فرشته مى گويد: اين نور, نور خورشيد و ماه نيست, على و فاطمه8 خندان شده اند و بهشت از نور دندانهايشان روشن گشته است.(25)

خنده امام على(ع) در جنگ بدر
در تفسير آيه 43 سوره مباركه نجم ((اوست كه مى خنداند و مى گرياند.)) آمده است:
خداوند در جنگ بدر, امام على(ع) و حمزه و عبيده را خنداند و كفار مكه را گرياند.(26)

خنده امام على(ع) بعد از شكستن بت ها
حضرت على(ع) در فتح مكه به دستور پيامبر(ص), بر روى شانه هاى آن حضرت رفت, تا بت خزاعه را به زمين بيفكند. وقتى على(ع) بر روى شانه هاى پيامبر(ص) قرار گرفت, پيامبر فرمود:
على جان! آيا دستت به بت مى رسد؟ على(ع) عرض كرد: به خدايى كه تو را به حق, مبعوث نموده است, اگر بخواهم دستم را به آسمان برسانم, مى توانم. حضرت على(ع) بت را پايين آورد و به روى زمين افكند و سپس آن را قطعه قطعه نمود و به ناودان كعبه آويزان كرد. حضرت على(ع) هنگامى كه از دوش رسول اكرم(ص) به پايين آمد, خنديد. پيامبر(ص) علت خنده اش را جويا شد. على(ع) گفت:
تعجب مى كنم از اين كه چرا هنگام فرود آمدن, احساس درد نكردم. پيامبر(ص) فرمود: اى اباالحسن! چگونه احساس درد كنى, در حالى كه محمد تو را بالا برد و جبرئيل تو را پايين آورد.(27)

خنده امام على(ع) از رفتار روزگار
يكى از اصحاب امام على(ع) از آن حضرت پرسيد: چه شد با اين كه شما به رياست مردم شايسته تر بوديد, شما را از صحنه خارج كردند؟ امام على(ع) بعد از جواب, فرمود: بيا بشنو مطلب بزرگ و شگفت آور را در باره پسر ابوسفيان و زد و خورد با او را كه روزگار بعد از گرياندن, مرا به خنده آورده است.(28)

خنده امام على(ع) و نسبت علم غيب به آن حضرت
امام على(ع) روزى درباره حوادث آينده بصره سخن گفت و به توصيف حمله مهاجمان به اين شهر پرداخت و به زيادى كشته ها و كثرت فرارىها اشاره نمود. يكى از شنوندگان, با تعجب گفت: خدا علم غيب به شما داده است؟! حضرت على(ع) با چهره اى شكفته و لبخند, فرمود: برادر كلبى! آنچه من گفتم, علم غيب نيست; بلكه مطالبى است كه از پيامبر(ص) آموخته ام. علم غيب آن چيزهايى است كه خدا در قرآن بر شمرده است, مانند مرگ, آغاز قيامت و...(29)

خنده امام على(ع) در جلسه پاسخ به سوالات
سران قوم يهود وارد مدينه شدند. آن ها با يك ديگر قرار گذاشتند, در صورتى مسلمان شوند كه به سوالاتشان پاسخ داده شود. تصميم نخست آن ها, پاسخ گرفتن از پيامبر(ص) بود, ولى پس از آگاهى از رحلت آن حضرت, سراغ جانشينش را گرفتند. آن ها را نزد ابوبكر بردند. پاسخ ابوبكر آن ها را قانع نكرد. مهاجرين و انصار, با خوف و ترس از كافر شدن مردم, سراغ امام على(ع) رفته, قضيه را با آن حضرت در ميان گذاشتند. امام على(ع) با صلابت و استوارى و با چهره اى خندان, به سوالاتشان پاسخ داد.(30)

خنده كن!
اى كه ندارى ز جهان جز گله
نيست ترا يك سرمو حوصله
روى تو هرجا نگرم, درهم است
قلب تو پيوسته قرين غم است
بس كه ترا هست غم بى شمار
گشته اى افسرده و زار و نزار
خواهى اگر قلب تو روشن شود
پيش تو عالم همه گلشن شود
در گذر از غصه و از اشك و آه
خنده بكن از ته دل با صفا
خنده به روى تو دهد آب و رنگ
مى شوى اندر بر مردم قشنگ
خنده به هر لب كه عيان مى شود
گر كه بود پير, جوان مى شود
بين دو لب خنده چو گردد عيان
غصه و غم را ببرد از ميان
فايده خنده بود بى شمار
چون من آزاده در اين روزگار
ترك غم رفته و آينده كن
خنده كن و خنده كن و خنده كن(31)


پى‏نوشتها:
1 ـ لطايف معصومين و بزرگان, محمد مظفرى, ص 18. به نقل از بحارالانوار, ج 47, ص 15.
2 ـ همان ص 20. به نقل از فروع كافى, ج 5, ص 305.
3 ـ همان, ص 23. به نقل از: بحارالانوار, ج 10, ص 185.
4 ـ همان, ص 26.
5 ـ همان, به نقل از: جامع الاحاديث, ج 15, ص 543.
6 ـ همان, ص 27. به نقل از: غررالحكم, حرف خإ.
7 ـ همان, ص 26. به نقل از: وسائل الشيعه, ج 12, ص 114.
8 ـ همان. به نقل از: وسائل الشيعه, ج 12, ص 114.
9 ـ همان, ص 27. به نقل از: بحارالانوار, ج 64, ص 341.
10 ـ همان, ص 23. به نقل از: غررالحكم, حرف كاف.
11 ـ همان,ص 23. به نقل از: نصايح, ص 53.
12 ـ همان, به نقل از: لئالى الاخبار, ج 1, ص 5.
13 ـ همان, ص 28. به نقل از: بحارالانوار, ج 75, ص 32.
14 ـ زنگ تفريح, ص 83. به نقل از: بحارالانوار, ج 77, ص 285.
15 ـ لطايف معصومين و بزرگان, ص 21. به نقل از: بحارالانوار, ج 75, ص 90.
16 ـ همان, به نقل از: ميزان الحكمه, ج 5, ص 485.
17 ـ همان, ص 22. به نقل از: غررالحكم, حرف واو.
18 ـ همان, ص 78. به نقل از: بحارالانوار, ج 7, ص 174.
19 ـ همان, ص 69. به نقل از: بحارالانوار, ج 47, ص 312.
20 ـ همان, ص 76. به نقل از: بحارالانوار, ج 78, ص 268.
21 ـ همان, ص 30. به نقل از: بحارالانوار, ج 39, ص 98.
22 - همان, ص 42. به نقل از: بحارالانوار, ج 43, ص 93.
23 ـ همان, ص 50. به نقل از: بحارالانوار, ج 35, ص 37.
24 ـ سوره انسان, آيه 13.
25 ـ لطايف معصومين و بزرگان, ص 50, به نقل از: تفسير نمونه, ج 25, ص 363.
26 ـ همان. به نقل از: بحارالانوار, ج 19, ص 289.
27 ـ همان, ص 51. به نقل از: بحارالانوار, ج 38, ص 78.
28 ـ همان, ص 52. به نقل از: نهج البلاغه, خطبه 161.
29 ـ همان, ص 52. به نقل از: نهج البلاغه, خطبه 127.
30 ـ همان, به نقل از: بحارالانوار, ج 10, ص 1.
31 ـ زنگ تفريح, ص 129.


منبع: فرهنگ كوثر , شماره 48 اسفند 79