همگرايى عقل و عشق در نهضت ‏حسينى

محمد جواد رودگر‏


قيام كربلا، قيامى جامع الابعاد و جاودانه است كه به دليل لايه‏ها و جنبه‏هاى فراگير و متكثرش تفسيرهاى مختلف مى‏پذيرد و مى‏توان با رويكردهاى كلامى، فلسفى، عرفانى، تاريخى، فرهنگى و اجتماعى و سياسى به آن نگريست .
بديهى است در طول تاريخ على‏رغم رويكردها و منظرهاى مختلف پردازش و تحليل حادثه عاشورا، انحراف‌ها و تحريف‌ها، افراط و تفريط‌ها و خبط و خطا نيز در تحليل قيام عاشورا شده است كه از جمله آن، افراط و تفريط‌هاى مربوط به تحليل عقلانى محض يا عاشقانه و عارفانه صرف آن حادثه عظيم است و هر دو به نوبه خود پيامدهاى فكرى و اجتماعى منفى و آفات و آسيب‌هايى دارد .
اين مقاله بر اساس پيش گفته يادشده بر آن است تا شبهه تضاد عقل و عشق در فهم شناخت، ارزيابى و تحليل قيام امام حسين را نفى و تعاضد و همگرايى عقل و عشق را در نهضت امام ‏حسين نشان دهد .

مقدمه
نهادم عقل را ره توشه از مى
ز شهر هستى‏اش كردم روانه (2)

حقيقت آن است كه نهضت امام حسين‏عليه السلام در كربلا از يك فراگيرى و جامعيتى برخوردار است كه مى‏توان از افقهاى متنوع به آن نگريست و با رويكردهاى متكثر به تفسير و تحليل آن پرداخت چه اين كه حركتى جامع، جاودانه، داراى وجوه و مراتب گوناگون ظاهر و باطن، شهادت و غيب، ملك و ملكوت و به بيان ديگر اشارات، لطافت و حقيقتى دارد كه هر انسانى با ظرفيت وجودى خويش و استعدادهاى بالقوه و بالفعلى كه دارد توان تصور و تصوير و سپس بهره‏بردارى از آن را دارد . به تعبير متفكر شهيد استاد مطهرى‏رحمه الله «نهضت‏حسينى، نهضتى متشابه است‏» (3) و تشابه را بر محور تفسير علامه طباطبايى‏رحمه الله در به معناى بطون داشتن و معانى طولانى داشتن گرفته‏اند . (5) به همين دليل در طول تاريخ با نگرش‌هاى مختلف به قيام جاودانه كربلا نگريسته‏اند، مورخان، متكلمان، فقيهان، حكيمان، هنرمندان، عارفان، شاعران، سياستمداران و حتى انقلابيون و آزاديخواهان و عدالت‏گرايان به سهم خويش تحليل و برداشت ويژه‏اى از آن داشته‏اند و قيام كربلا نيز آيينه‏اى كامل از انسان كامل و مكمل و اسلام ناب نبوى و علوى شد تا حق و عدل را به صورت فراگير در خويش به نمايش بگذارد .

ناگفته نماند گاهى تحليل‌هاى تاريخى و حتى گزارش‌هاى تاريخى (تاريخ نقلى، علمى، فلسفى) دچار آفت كتمان و قلب و تحريف لفظى و معنوى نيز شده‏اند . (6) و حتى در تفسيرهاى التقاطى بر محور ماترياليسم ديالكتيك و تاريخى نيز از امام حسين‏عليه السلام و قيام كربلا سخن به ميان آمده است (7) و پرسش‌هايى چون آيا امام حسين‏عليه السلام علم به فرجام قيامش; يعنى شهادت داشت‏يا نه؟ آيا امام براى رسيدن به حكومت قيام كرد يا نه؟ آيا صرفا انگيزه وظيفه‏شناسى و تكليف‏گرايى در حدوث نهضت‏حسين نقش داشت‏يا نه؟ چه بحث‌ها و قرائت‌هايى، حركت عظيم و عاشورايى امام را به وجود آورد و در عين حال مايه تعميق انديشه‏اى و تحليلى در بررسى واقعه عاشورا گشته است .

مقوله «تكليف محور» بودن و دفاع از اسلام ناب نبوى در برابر اسلام نقابدارانه اموى و تقابل حق و باطل در تفسير انگيزه يا انگيزه‏شناسى نهضت‏حسينى برجسته و شاخص شده است . (8) در دوران ما كه بر اساس طرح جامعه مدنى، مقوله تسامح و تساهل و مدارا و در برابر آن خشونت و توطئه مطرح شد عده‏اى افراطگرايانه اتهام «خشونت‏طلبى و جنگ‏افروزى‏» را نيز به امام حسين‏عليه السلام در قيام عليه ظلم و استبداد و فسق و فجور و ضد ارزش‌ها زده‏اند و فرهنگ شهادت را خشونت آفرين دانسته‏اند (9) يا عاشورا را نماد زنده در آتش سوختن سياوش قلمداد كرده‏اند . (10) يا با طرد جنبه‏هاى عاطفى عاشورا و كافى دانستن آن تا به امروز، طرح پرداختن از زاويه عقلانى را مطرح (11) و جوانب ديگر را نديده گرفته‏اند، در حالى كه جنبه‏هاى عاطفى، عقلانى، عرفانى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى همه با هم مى‏تواند تفسيرى جامع و نگاهى نوين از قيام كربلا را در معرض انديشه‏ها و افكار و آرا قرار دهد و آثار جامع بر جاى بگذارد .

از اين رو، تفسيرهاى افراطى يا تفريطى نهايتا به تحريف لايه‏هاى مختلف عاشورا مى‏انجامد چنان كه زمان زدگى و التقاط انديشى و علم پرستى در تفسير واقعه كربلا محكوم و محدود نگرى است . تفسيرهاى متحجرانه، واپس‏گرايانه و جمود محورانه نيز منشا بسيارى تحريف‌ها و كم رنگ شدن نتايج مثبت‏حماسى، عدالت‏خواهانه، آزادى طلبانه و ظلم و استبداد ستيزانه خواهد شد . پس نه نگرش فقهى محض و نه نگرش عرفانى صرف و نه نگرش سياسى و اجتماعى محض و نگرش‌هاى هنرمندانه و شاعرانه هيچ كدام به تنهايى مفسر قيام كربلا نخواهد شد; بلكه همه نگرش‌ها بايد باشد و به بررسى و تحليل همه جنبه‏هاى قيام حسينى بايد توجه داشت تا مقوله «اصلاح امت اسلامى‏» و «احياى انديشه ناب دينى‏» و دميدن روح توحيد، عدالت، كرامت و آزادى در كالبد جامعه منسوب به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، على‏عليه السلام و ائمه معصومين‏عليهم السلام تفسير و توجيه صحيح يابد . چه اين كه قيام كربلا با توجه به ذو وجوه بودن تاب تحمل نگاه‌هاى مختلف و تفسيرهاى گوناگون را دارا است و «انسان كامل‏» براى احيا و زنده نگه داشتن «اسلام كامل‏» آن قيام را خلق كرد و خون خويش را هديه نمود تا فرهنگ، ارزش‌ها، منش‌ها و گرايش‌هاى اصيل و زلال ناب اسلامى احيا و بيمه گردد .

از سوى ديگر يك سؤال جدى و محورى در تفسير و تحليل قيام جاودانه و جامع ابا عبد الله الحسين‏عليه السلام مطرح است كه آيا نهضت امام حسين‏عليه السلام عقلانى بود يا عاشقانه يا هر دو؟ ; يعنى در قيام كربلا عقل و عشق تواما حضور و ظهور داشته‏اند كه هم از دفتر عقل و هم از آيت عشق مى‏توان قيام كربلا را به تحليل و تفسير كشاند؟

احساس، ادراك و اشراق ساحت‌هاى گوناگونى هستند كه جنبه‏هاى عاطفى، عقلانى و عرفانى يا عاشقانه را در نگرشى جامع به قيام كربلا به هم گره مى‏زنند تا قيام حسين در هر عصر و زمانى سرچشمه جوشان درسها، عبرتها و جلوات مثبت و سازنده‏اى باشد . اين نوع نگاه خود در تحريف‏زدايى، التقاط ستيزى، جمود ستيزى و جهالت‏گريزى در تفسير و تصوير نهضت امام حسين‏عليه السلام نقش بسزايى را ايفا مى‏نمايد و چه بسا سرآغاز پاسخ به برخى شبهات و پرسش‌ها پيرامون پاسداشت قيام كربلا، مراسم عزادارى سنتى در محرم و صفر كه بيمه كننده فرهنگ ناب شيعى در طول تاريخ بوده است و فلسفه گريه و در عين حال حدوث و تكوين قيام‌هاى عدالت‏خواهانه و آزادى طلبانه خواهد شد تا از كژروي‌ها، كج‏انديشي‌ها، تجدد و تحجر نسبت‏به حادثه شگرف و شگفت كربلا جلوگيرى نماييم و به راه برون رفتنى از افراط و تفريط‌ها و ورود به تفكر اعتدالى دست‏يازيم .

همگرايى عقل و عشق در نهضت‏حسينى
اگر چه ماجراهاى تلخ و شيرين در حوزه‏هاى فكرى، معرفتى و حتى تاريخى و اجتماعى پيرامون تضاد يا تعاضد عقل و عشق وجود داشته و دارد، لكن اگر بر اساس انديشه و بينش اصيل اسلامى و آموزه‏هاى وحيانى و عترتى به داستان پرماجراى عقل و عشق نگاه كنيم در مى‏يابيم كه نه تنها در عرض هم نيستند و در طول هم‏اند، بلكه ناظر به مراتب وجودى انسان، ساحت‌ها، لايه‏هاى معرفتى، رفتارى، سلوك عقلانى و عرفانى آدميان مى‏باشند; چه اين كه نه عقل و دل و نه برهان و عرفان در حوزه وجودى انسان و معارف اسلام در تعارض و تضاد با هم هستند و نه «مانعة الاجتماع‏» در تفسير و نگرش به قيام امام حسين‏عليه السلام خواهند بود كه حادثه كربلا با توجه به كليات و جزئيات آن حاوى كامل‌ترين وجه عقلانيت و دارنده جامع‌ترين ساحت عشق و عرفان است . حماسه، عشق، جهاد و عرفان در قيام كامل و تمام عيار انسانى كامل و مكمل به تجلى نشسته است .

واقعا اين چه نگاهى است كه هماره به تفكيك و چالش عقل و عشق گرايش دارد و به انفصال و انقطاع بين دفتر عقل و آيت عشق مى‏انديشد در حالى كه به تعبير استاد شهيد مطهرى هم عقل و هم عشق، هم برهان و هم عرفان داراى ارزش معرفتى و ادراكى‏اند (12) و «تنها از نظر عرفا راه دل و سير و سلوك بر راه برهان و استدلال ترجيح دارد و از ساحتى بالاتر و والاتر برخوردار است .» (13) و استاد مطهرى خود سخن از ترجيح هر يك بر ديگرى را بيهوده و آنها را مكمل همديگر مى‏داند (14) و استاد علامه جوادى آملى هر دو هدايتهاى فكرى و طريق برهانى و هدايت‏شهودى و راه عرفانى را لازم، ضرورى و كمال مطلوب دانسته و فكر بدون ذكر و فهم بدون مشاهده را به منزله شبح‏شناسى مى‏داند نه مشاهده واقع . (15) و شيخ محمود شبسترى نيز معرفت از عالم جان و فيض از مسير جذبه يا از طريق عكس برهان و قياس و استدلال هر دو را «نورى‏» قلمداد مى‏نمايد كه به «ايمان يقينى‏» مى‏انجامد .

و گر نورى رسد از عالم جان
ز فيض جذبه، يا از عكس برهان

دلش با نور حق همراز گردد
و از آن راهى كه آمد باز گردد

ز جذبه يا ز برهان يقينى
رهى يابد به ايمان يقينى (16)

و استاد علامه حسن زاده آملى آورده‏اند: «قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارد .» (17)

و اين كه امثال حافظ مى‏سرايند:

اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى
ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست (18)

عاقلان نقطه پرگار وجودند همه
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند (19)

حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است
كسى آن آستان بوسد كه سر در آستين دارد (20)

و . . . دال بر دعوت از عقل به عشق، برهان و عرفان است نه انكار راه عقل، و وجود تضاد بين دل و دماغ . و يا وقتى مولانا مى‏سرايد كه:

پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سخت‏بى‏تمكين بود (21)

در حقيقت‏به «عقل فلسفى‏» و «عقل جزوى‏» مى‏تازند نه عقل سليم و فطرى و يا حتى عقلى كه تكامل يافته و تعالى‏پذير تا مرحله عقل شهودى است و در واقع سير از عقل مفهومى به عقل شهودى را خواهان هستند، چنانچه حضرت امام‏رحمه الله نيز در جايى مى‏سرايند:

اين ما و منى جمله ز عقل است و عقال است// در خلوت مستان نه منى هست و نه مايى (22)
ولى در فرازى ديگر آورده‏اند «آن كه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست .» (23) كه به همان ميزان برترى عشق بر عقل و دعوت از حريم عقلانى محض به حريم عرفانى و عشق ناب است و به تعبير يكى از فيلسوفان معاصر:

«بسيارى از عرفا در طريق سير و سلوك خود از بصيرت قلبى سخن گفته و گاهى نيز كلمه عشق و ذوق را به كار برده‏اند، منظور اين بزرگان از به كار بردن اين گونه عناوين نوعى معرفت‏بى‏واسطه است كه به تجربه‏هاى حسى و شهودى شبيه‏تر است از آنچه معرفت عقلى و استدلالى خوانده مى‏شود . . .» . (24)

و آنگاه به طرح نكته‏اى زيبا پرداخته كه ضمن بيان رابطه عقل و عشق، تاثير نور عشق در شدت يافتن نور عقل را اشارتى ظريف مى‏نمايد (25) و مى‏نويسد:

«به عبارت ديگر مى‏توان گفت ميان عقل و عشق اگر چه در آغاز امر، نوعى اختلاف و تقابل ديده مى‏شود ولى در پايان كار و نهايت امر، اين اختلاف و تقابل از ميان برداشته مى‏شود و اين دو امر اساسى با يكديگر هماهنگ مى‏شوند . . .» (26)

و يا نوشته‏اند:

«عشق جذبه‏اى است كه در عقل پيدا مى‏شود و به شتاب آن در راه وصول به مقصد مى‏افزايد .» (27)

«عشق حقيقى شعله‏اى است كه جز معشوق خود همه چيز را مى‏سوزاند . عقل خالص خالى از شوائب اوهام نيز همواره انسان را به سوى حق تبارك و تعالى رهنمون مى‏گردد .» (28)

حال با عنايت‏به اين كه از نظر «معرفت‏شناختى‏» بين عقل و عشق تعارض و تضاد نيست‏بلكه توافق و تعاضد دارند و هر دو بالهاى پرواز انسان به سوى حقيقت كمال و كمال حقيقى به شمار مى‏روند لكن مراتب وجودى و حوزه عمل هر كدام را بايد به قت‏شناخت تا اشتباهى در تصور و تصديق معانى و مراتب و كاركرد هر كدام حادث و واقع نگردد; يعنى از نظر عملياتى و كاركردى مراقبت تام و تمام را داشت . آيا مى‏توان تصور كرد قيام امام حسين‏عليه السلام لايه‏هاى عقلانى را در ضمن ساحتهاى عاشقانه‏اش نداشته باشد و تفسير خردپذيرانه را با تاويل عشق گرايانه تحمل نمايد؟ آيا قابل ادراك است كه با پيش‏فرض تضاد بين عقل و عشق بر سبيل انفصال اعتقاد يابيم كه نهضت امام حسين ‏عليه السلام يا عاقلانه است‏يا عاشقانه؟ و پذيرش هر كدام، جاى را بر پذيرش ديگرى تنگ و ناممكن و محال جلوه دهد؟

به راستى چگونه قابل تصور است كه قيامى هدفدار، مبتنى بر بصيرت تام و تمام، كه همه زمينه‏ها و علل و شرايط لازم و كافى فرهنگى، سياسى و اجتماعى را دارا باشد، بر بنيادهاى عقلانيت الهى و خردپذيرى انسانى از يك طرف و عاطفه و عشق و احساس و اشراق از طرف ديگر قرار نگرفته باشد؟ از اين روست كه نبايد در معرفت عقل صرف، خويش را زندانى كرد و نه در معرفت‏ شهودى و عرفانى محض گرفتار آمد تا از جلوه شناسى‏ها و وجوه و لايه‏هاى ديگر نهضت امام حسين‏عليه السلام باز ماند . به همين دليل است كه استاد شهيد مطهرى مى‏فرمايند:

«نهضت امام حسين‏عليه السلام يك نهضت چند مقصودى و چند جانبه و چند بعدى است و علت اين كه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت‏شده است محاذى بودن عناصر دخيل در آن است . . .» (29)

و در فرازى ديگر آن را يك پديده اجتماعى «چند ماهيتى‏» مى‏داند (30) و آنگاه سه عنصر و ماهيت‏براى آن بر مى‏شمارد:

الف) عنصر تدافعى .(عنصر عدم بيعت‏با يزيد كه امام حسين‏عليه السلام مدافع است) .

ب) عنصر تعاونى . عنصر تقاضاى بيعت و دعوت مردم كوفه كه امام حسين‏عليه السلام متعاون است) .

ج) عنصر تهاجمى .(عنصر امر به معروف و نهى از منكر كه امام حسين‏عليه السلام مهاجم است) . و عنصر تهاجمى را علت اصلى نهضت امام بر مى‏شمارد كه در اثر يك تحليل تاريخى و فلسفى به آن رسيده‏اند و اگر چه «تقدم زمانى‏» را به عدم بيعت‏با يزيد مى‏دهد لكن «تقدم ذاتى‏» را به عنصر امر به معروف و نهى از منكر مرتبط مى‏سازد . (31)

استاد شهيد در موضعى ديگر مى‏فرمايند:
«وقتى بخواهيم به جامعيت اسلام نظر بيفكنيم بايد نگاهى هم به نهضت‏حسينى بكنيم . مى‏بينيم امام حسين‏عليه السلام كليات اسلام را در كربلا به مرحله عمل آورده و مجسم كرده است، ولى تجسم زنده و جاندار حقيقى و واقعى نه تجسم بى‏روح . انسان وقتى در حادثه كربلا تامل مى‏كند، امورى را مى‏بيند كه دچار حيرت مى‏شود و مى‏گويد اينها نمى‏تواند تصادفى باشد و سر اين كه ائمه اطهارعليهم السلام اين همه به زنده نگه داشتن و احياى اين خاطره توصيه و تاكيد كرده و نگذاشته‏اند حادثه كربلا فراموش شود، اين است كه اين حادثه يك اسلام مجسم است .» (32)

پس با دو نگاه عقلانى و عاشقانه بايد به اين قيام توجه جدى نمود كه به تعبير مولوى:

عقل گردى عقل را دانى كمال// عشق گردى عشق را دانى جمال (33)

و به تعبير استاد محمد رضا حكيمى:

«و عاشورا حضور مجدد آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى‏عليهم السلام است در قله فريادگرى و هدايت . . . ; يعنى نقطه اتصال همه حركتهاى الهى و انقلابهاى خدايى به صورت تجسم دوباره .» (34)

به هر حال در نهضت امام حسين‏عليه السلام تلفيق عقل، عشق، خرد، محبت، ادراك، اشراق، دماغ و دل را به خوبى مى‏توان يافت و با تاملى دوباره در آغاز و انجام آن قيام، رگه‏هاى متعدد و نمونه‏هاى متكثر بر اثبات اين مدعا وجود دارد كه بايد به بازخوانى، بازنگرى و بازشناسى همه جانبه اين قيام خونين پرداخت تا از دام يك سو نگرى و زندان افراط و تفريط رهاييد .

به تعبير يكى از روشنفكران دينى معاصر، مى‏توان سه نوع تحليل از قيام جاودانه كربلا داشت تحليل مصلحت انديشانه (عاميانه)، تحليل معرفت انديشانه (عالمانه)، تحليل تجربه انديشانه (عارفانه) (35) كه جداى از برخى تحليلها در نوع خود روشهاى نوين در تحليل آن قيام است و آنگاه به تفسير واقعه عاشورا از ديدگاه مولانا مى‏پردازد كه آزادگى و ذلت ناپذيرى و شورش و قيام با هم عجين شده‏اند; يعنى قيام عليه ظلم همگانى و جور اجتماعى براى آزادى و عدالت صورت پذيرفت، «شوريدگى‏اى كه هم عنصرى عقلانى دارد و هم عنصرى عاشقانه، در آن هم سياست درج است هم شهادت، هم عاشقى هم عاقلى .» (36) اگر چه نويسنده در تفسير واقعه كربلا بر مشرب مولانا، وقتى نظر عاشقانه را در ديدن واقعه كربلا به كار مى‏گيرد، قدرى «محدود نگرى‏» داشته و جنبه‏هاى سلبى و ايجابى نهضت را توامان نمى‏نگرد و مى‏گويد:

«لذا وقتى كه به حادثه كربلا هم نگاه مى‏كند آن را يك حادثه عاشقانه زيباى دلرباى ايثارگرانه مى‏بيند و مست آن مى‏شود; يعنى به جاى آن كه دست قساوت ستمگران را ببيند و مالامال از نفرت شود، روح عاشق ايثارگر پرگذشت امام حسين‏عليه السلام را مى‏بيند و مالامال از محبت و سرشار از بهجت مى‏شود .» (37)

در حالى كه با ديده عقل بايد زشتيهاى حادثه كربلا، چراييها، چگونگى‏هاى پرفراز و فرود، تلخ و شيرين و نوش و نيش آن را نيز ديد و با ديده عشق جنبه‏هاى مقدس، زيباييهاى روحى، ايثار، شهادت و لقاجوييهاى آن را مشاهده كرد كه ديد كامل عاشقانه و عارفانه همچنان كه زيبايى مى‏بيند، غافل از نفرت، تبرى جويى از ظلم، استبداد، فسق و تبهكاريهاى حاكم فاسد، فاجر و ظالم نيز نمى‏شود . در اينجا لازم است‏به اشعارى از علامه طباطبايى‏رحمه الله كه در استقبال از شعر حافظ پيرامون نهضت ابا عبد الله الحسين‏عليه السلام سروده‏اند توجه نماييم كه چگونه عرفان، برهان، عشق، عقل، ظاهر، باطن، غيب و شهادت حادثه كربلا در هم سرشته و تفسير شده‏اند و احساس پاك، ادراك زلال و اشراق ناب در هم تنيده‏اند:

گفت آن شاه شهيدان كه بلا شد سويم
با همين قافله‏ام راه فنا مى‏پويم

دست همت ز سراب دو جهان مى‏شويم
شور يعقوب كنان يوسف خود مى‏جويم

كه كمان شد ز غمش قامت چون شمشادم
گفت هر چند عطش كنده بن و بنيادم

زير شمشير و در دام بلا افتادم
هدف تيرم و چون فاخته پر بگشادم

فاش مى‏گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

من به ميدان بلا روز ازل بودم طاق
كشته يارم و با هستى او بسته وثاق

من دل رفته كجا و، كجا دشت عراق
طاير گلشن قدسم، چه دلم شرح فراق

كه در اين دامگه حادثه چون افتادم
لوحه سينه من گر شكند سم ستور

ور سرم سير كند شهر به شهر از ره دور
باك نبود كه مرا نيست‏به جز شوق حضور

سايه طوبى و غلمان و قصور و قد حور
به هواى سر كوى تو برفت از يادم

تا در اين بزم بتابيد بر طلعت‏يار
من خورم خون دل و يار كند تير نثار

پرده بدريده و سرگرم به ديدار نگار
نيست‏بر لوح دلم جز الف قامت‏يار

چه كنم؟ حرف دگر ياد نداد استادم
تشنه وصل وى‏ام آتش دل كارم ساخت

شربت مرگ همى خواهم و جانم بگداخت
از چه از كوى توام دست قضا دور انداخت؟ !

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم؟! (38)

نمونه‏هايى از وقايع كربلا در اثبات همگرايى عقل و عشق
اينك به ادله و نمونه‏هايى از همگرايى عقل و عشق در حادثه كربلا اشاراتى خواهيم داشت كه با نفى عقل جزوى، معاشى و حسابگر، پذيرش عقل سليم، وحيانى و شكوفا شده، و طرد عرفان انزواگرا و عزلت‏آور، پذيرش عرفان حماسى، جهادى، زنده، سوزنده و پاينده معلوم مى‏گردد كه بايد تفسير خويش را از عقل، عاقل، عشق، عاشق، عرفان و عارف بازسازى و مورد تجديد نظر قرار دهيم .

چه اين كه در اسلام ناب عرفان، حماسه، عشق، جهاد، عقل، شورش عليه فساد، عقلانيت و مبارزه براى حريت و عدالت‏با هم در تعارض و تضاد نيستند و در فرهنگ ناب نبوى و علوى و حسينى نه درون‏گرايى صرف (خردورزى بدون دغدغه دين و ارزشهاى دينى و عشق‏گروى و مهرورزى بدون عدالت‏خواهى و عدالت گسترى) و نه برون‏گرايى محض (استدلال محورى بدون عشق و عاطفه و قياس‏زدگى بدون معرفت‏سلوكى و شهودى) وجود ندارد، كه «عرفان مثبت‏» (39) عرفانى سرخ و حماسى نيز هست چه اين كه عرفان در نظرگاه مرحوم علامه جعفرى‏رحمه الله عبارت است از:

«گسترش و اشراف نورانى «من انسانى‏» بر جهان هستى به جهت قرار گرفتن «من‏» در جاذبه كمال مطلق كه به لقاء الله منتهى مى‏گردد . . .» (40)

و به تعبير استاد علامه جوادى آملى:

«عرفانى كه در اين مباحث مطرح است معناى قرآنى و روايى آن مراد است نه خصوص معناى اصطلاحى امروزى آن . به عبارت ديگر معناى اصطلاحى مى‏تواند بخشى از معناى قرآنى و روايى باشد . . . به همين ترتيب عرفان اصطلاحى عبارت است از آن معرفت قلبى كه از طريق كشف و شهود حاصل مى‏شود و به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مى‏گردد، در حالى كه غرض از عرفان مورد نظر در اين بحثها همان است كه در بيان امير عارفان على‏عليه السلام آمده است: العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها و يوبقها . . . (41) عارف كسى است كه حقيقت‏خودش را بشناسد و آن را آزاد كند و از هر چه كه او را از حق دور مى‏كند و هلاك مى‏گرداند تنزيه و تطهير نمايد .» (42)

پس عرفان خدامحور از خلق و جامعه و عرفانى كه درد خدا دارد از درد خلق داشتن منفك نيست و در آن هم سير از خلق به سوى خالق و هم سير از خالق به سوى خلق براى هدايت، ارشاد و تعالى بخشى خلق براى رضاى خالق هست، عرفانى است جامع و كامل . به همين دليل، امام حسين‏عليه السلام كسى است كه توانست

«مضمون بلند دعاى عرفه را كه اوج عرفان در آن موج مى‏زند در كنار حادثه خونبار كربلا جمع كند . حادثه‏اى كه سرشار از پايمردى، حماسه، ايثار، نثار، رهبرى، سياست، مردانگى، جوانمردى، و مملو از ايستادگى، مقاومت، مبارزه، استقامت در راه پيمان، وفادارى و مشحون از اخلاق انسانى، آداب معاشرت، امور اجتماعى، تربيت اسلامى، سازندگى معنوى و عرفان است .» (43)

نمونه اول:
امام حسين‏عليه السلام از مصاديق بارز و اتم و اجمل «انسان كامل‏» است و انسان كامل، در جميع جهات و حيثيات كامل است . و چنان كه پيامبر اكرم فرمود: «اوتيت جوامع الكلم‏» قيام و حركت امام حسين‏عليه السلام نيز جامع الابعاد است . چه اين كه معلول، جلوه علتش به زبان فلسفى است و آنچه ظاهر شده است تجلى ظاهر كننده‏اش مى‏باشد و قيام امام حسين‏عليه السلام جلوه‏اى و معلولى از وجود نازنين و نورانى‏اش مى‏باشد . از اين رو، داراى لايه‏ها و جنبه‏هاى مختلف است . هم جنبه عاطفى، هم جنبه عقلانى، هم جنبه عرفانى و عاشقانه دارد و به همه اين ابعاد تفسيرپذير و تاويل‏بردار است .

و جميع مراتب تكاملى عقل نظرى از عقل هيولايى، بالملكه، بالفعل و بالمستفاد و عقل عملى از محو، طمس و محق را داراست كه حضرت امام خمينى‏رحمه الله در دروس فلسفه‏اش (44) به آن اشاره نموده‏اند و به مقام انسان كامل و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از اين زاويه نيز نگريسته‏اند . انسان كامل همه مراتب و مقامات و احوال عرفانى را در عرفان علمى و عينى داراست، در انسان كامل، افعال، احوال و صادراتش همه مراتب وجودى انسان و ساحتهاى انسانى اعم از جسمانى، عقلانى، نفسانى، قالبى، عقلى و قلبى را متجلى مى‏سازد و در قيام امام حسين‏عليه السلام (پس از بررسى تاريخ زندگى امام حسين‏عليه السلام و سيره علمى و عملى‏اش) دو چهره گوناگون را از آن حضرت مى‏توان شناخت و نشان داد:

«1 - چهره‏اى كه به هيچ وجه حاضر به تسليم، خضوع و رضا در برابر هيچ ظالمى نيست . 2 - چهره‏اى كه گويا جز انعطاف و مناجات چيز ديگرى ندارد و دعاى عرفه را - كه سراسر عرفان، عشق، شعف و اظهار تذلل در پيشگاه خداوند است - انشا مى‏كند .» (45)

نمونه دوم:
امام حسين‏عليه السلام در عين حال كه نصيحتهاى مشفقانه و دلسوزانه عبد الله بن جعفر شوهر حضرت زينب‏عليها السلام و برادرش محمد بن حنفيه و ديگران كه بر محور عقل مصلحت انديش و زمان‏شناسى حسابگرانه بود را مى‏شنود (46) لكن اين نصيحتها را نمى‏پذيرد و از عقل شهودى، عرفان و عشق سخن به ميان مى‏آورد و در حركتش از مدينه به سوى مكه از «ان شاء ان يراك قتيلا .» (47) و از مقوله شهادت و جهاد خونين سخن به ميان مى‏آورد و مى‏فرمايد:

«فمن كان باذلا فينا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه فيرحل معنا فانى راحل مصبحا ان شاء الله .» (48)

و در سفر از مكه به سوى كوفه و كربلا نيز نداى استرجاع «انا لله و انا اليه راجعون‏» (49) سرداده تا ضمن داشتن درك جامع از اوضاع و احوال و شرايط زمانه كه با «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا .» (50) و با درد كامل از «. . . فان السنة قد اميتت و البدعة قد احييت .» اين سخن را مى‏گويد تا به انحراف فكرى، انحطاط اخلاقى، خبط، خطاها، لغزشهاى اجتماعى و غفلت از عنصر احياگر دين و ارزشهاى اسلامى; يعنى امر به معروف و نهى از منكر، اشاره نمايد و نهضتش را نهضتى اصلاحى و خود را «مصلح‏» بداند و بنامد چنانچه در وصيت نامه‏اى كه به برادرش محمد بن حنفيه داده مرقوم داشته‏اند: «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى .» (51) از اين رو، هجرت اصغر، اوسط و اكبر و جهاد اصغر، اوسط و اكبر را در اوج عرفان نظرى و عملى به تفسير كشاند و از صبر، توكل، تفويض، تسليم، رضا، محبت، شوق، فنا و بقا به «زبان عملى‏» تصويرى روشن و جامع ارائه نمايد و در عين حال كه در شب عاشورا از:

«فهو يعلم انى كنت قد احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار .» (52)

يعنى: عشق به نماز، تلاوت قرآن، نيايش و استغفار حرف زده‏اند . از «لو لم يكن فى الدنيا ملجا و لاماوى لما بايعت‏يزيد بن معاويه .» (53) ; يعنى اگر در تمام روى زمين جاى امنى براى من نباشد، من با يزيد بيعت نمى‏كنم نيز سخن به ميان آورده است .

نمونه سوم:
در حادثه كربلا حداقل دو جنبه روشن وجود دارد:

الف) جنبه توحيدى و عرفانى كه در همه فراز و نشيبها، اوج و موجها، مصائب و متاعب چه از سوى امام حسين‏عليه السلام و چه از سوى اهل بيتش يا اصحابش متجلى بود به خصوص كه امام حسين‏عليه السلام در اولين خطبه‏هايش فرمود: «رضى الله و الله رضانا اهل البيت‏عليهم السلام .» (54) كه به تعبير استاد مطهرى‏رحمه الله «جنبه پاكباختگى در راه خدا و ماسواى خدا را هيچ انگاشتن‏» (55) است‏يا اين كه امام حسين‏عليه السلام در لحظه شهادت فرمود:

«رضا بقضائك و تسليما لامرك لامعبود سواك يا غياث المستغيثين .» (56)

كه توحيد علمى و عملى را به نمايش مى‏گذارد و تاييد و تاكيدى بر آيات نورانى سوره فجر; يعنى

«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضيه فادخلى فى عبادى فادخلى جنتى‏» (57) مى‏باشد .

ب) جنبه حماسى و پرخاشگرى در مقابل دستگاه جبار حاكم كه امام با درك شرايط فرهنگى، سياسى و اجتماعى عصر خويش به خوبى دريافته بود كه جامعه اسلامى چگونه به تدريج استحاله شد و به سوى مرگ تدريجى دين، ارزشهاى دينى و اسلامى حركت مى‏كند و بايد براى احياى اسلام اصيل و اصلاح جامعه نبوى قيامى خونين و حماسه‏اى جاودانه را خلق كرد; يعنى بر اساس عقل و درايت و در عين حال عشق و عرفان اين نهضت را آفريد كه حماسه سازانه فرمود:

«لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد .» (58)

يعنى: من هرگز دست ذلت‏به شما نمى‏دهم و مانند بردگان فرار نمى‏كنم محال است «هيهات من الذله .» (59) يا فرمود: «الموت اولى من ركوب العار .» (60) و . . .

نمونه چهارم:
در نهضت امام حسين‏عليه السلام از ابتدا تا انتها انسانهايى بودند كه به تدريج از كاروان حسينى جدا شدند و كسانى نيز بودند كه سپس ملحق شدند، اين خود مظهر تقابل عقل جزوى، معاشى و حسابگر خارج شدگان و عقل كلى، الهى، شكوفا شده و عشق خدايى به درون راه يافتگان است . و يا در قيام كربلا چهار عنصر آگاهى، آزادى، انتخابگرى و مسؤوليت پذيرى به نمايش گذاشته شد كه چگونه مثلا فردى مثل حر بن يزيد رياحى ميان دو بى‏نهايت‏خير و شر، رحمان و شيطان و نور و ظلمت، با تدبير و عقل سليم و توفيق و فيض و فضل الهى و عشق پنهان وجودى‏اش بى‏نهايت‏خير، رحمانيت و نور را برگزيد و سعيد و شهيد شد و از حوزه ولايت‏شيطانى به حوزه ولايت رحمانى راه يافت .

از طرف ديگر چگونه عمر بن سعد ميان دو بى‏نهايت، بى‏نهايت‏شر، ظلمت و شيطنت را برگزيد و شقى و ملعون گشت و از سوى ديگر با يك نگاه اجمالى به زندگى و شخصيت اصحاب و ياران امام حسين‏عليه السلام در مى‏يابيم (به زبان عرفانى) كه عده‏اى مصداق سالكان مجذوب و عده‏اى مصداق مجذوبان سالك شدند و مقامات از سلوك تا شهود را طى نموده‏اند و با آزادگى درس آزادى دادند و آزادى را معلول آزاد شده در پرتو معرفت‏به نفس، تهذيب نفس و توحيد علمى و عينى تفسير نمودند و تحت‏شعاعهاى ملكوتى و جذبات جبروتى ولى الله مطلق و خليفه خدا قرار گرفتند و عقل را با ره‏توشه‏اى از مى به شهر هستى‏اش روانه كردند و با كشتى مى، كرانه‏هاى ناپيداى سلوك، معرفت، محبت و عبوديت را طريقت نمودند .

يا اصحاب «يقظه‏» ; يعنى بيدارى، بينايى و پايدارى چون زهير بن قين، كه «قيام لله‏» كردند و ولايى شدند در قيام كربلا بودند كه عقل، درايت، درابت، عشق و ولايت را به هم سرشتند و اصحاب غفلت مثل «عبيد الله جعفى‏» هم بودند كه على رغم درخواست و حضور امام معصوم‏عليه السلام و حجت‏بالغه الهى، خود را بى‏طرف قلمداد كردند و از قافله عشق و لقا و كاروان عقل و وفا باز مانند . پس حركت امام حسين‏عليه السلام بسيار منطقى، حساب شده، با تاكتيكهاى متنوع و استراتژى مشخص و غايت و فرجام معين و مبين انجام شد تا مسير تاريخ اسلام را كه از جنگ حق با باطل در عصر تنزيل شروع شد و سپس با انحراف و تحريف حقايق به جنگ حق با حق‏نمايان در عصر تاويل تبديل شد و نفاق نقابدار اموى به مهجوريت اسلام علوى انجاميد، به جنگ حق و باطل و اسلام و كفر تبديل نمايد تا چهره باطنى امويان را نمايان و نقابها را بردارد و نفاق را به محاق بكشاند و با تحليل جامع از تاريخ قبل از عاشورا (نيم قرن از سال 11 ه . ق . تا 61 ه . ق) تاريخ بعد از عاشورا را رقم زند و اسلام ناب را بيمه و زنده و پاينده نمايد .

پس هم طرح بازسازى فكرى و هم نوسازى معنوى را در جامعه اسلامى درافكند كه قيام كربلا با مؤلفه‏هايى چون، عبوديت محورى، تكليف‏گرايى، ولايت‏پذيرى، روحيه خلوص، صداقت، جهاد و ايثار، عزت‏طلبى، شهادت‏خواهى، كرامت‏جويى، عدالت‏خواهى، حقيقت مدارى، توحيدگروى، اصول‏گرايى، حريت‏خواهى و . . . داستان تضاد بين عقل و عشق را پايان داد و فرجام عقل لطيف و عشق عفيف را به وحدت كشاند .

نمونه پنجم:
استاد آيت الله جوادى آملى پس از طرح جمع بين دو فضيلت والاى عرفان و حماسه در سايه «كمال توحيد» به دو نوع تعاليم اهل بيت اشاره مى‏نمايد: 1 - تعليماتى كه تحصيل آن براى غير معصوم ممكن نيست . 2 - تعليماتى كه از كليت‏برخوردار بوده و عمل بدان مخصوص معصومين‏عليهم السلام نيست‏بلكه ميسور شاگردان و پيروان آنان نيز هست . (61) و به بيان اين نكته ظريف پرداختند كه «هر يك از حماسه و عرفان از فضايل مقول به تشكيك و داراى مراتب هستند .» (62) و آنگاه به تبيين عارفان حماسه‏ساز و حماسه‏سازان عارف پرداخته كه عرفان علمى، عملى، جهاد اصغر، اوسط و اكبر را تبيين نموده‏اند و امير عارفان على‏عليه السلام و سيد مظلومان و پيشاهنگ آزادگان امام حسين‏عليه السلام را شاهد آورده‏اند (63) و سپس از مظاهر عرفان; يعنى عشق دادار، نماز، ايثار و نثار، توكل، محضر الهى، صبر، تسليم و جلوه‏هاى حماسى عاشورا از حماسه خود امام حسين‏عليه السلام، حماسه‏هاى اصحاب امام از حماسه قمر بنى هاشم عباس بن على‏عليه السلام، حضرت على اكبرعليه السلام، عباس بن شبيب شاكرى، غلام تركى، جون غلام ابوذر، انس كاملى و . . . نيز سخنان مبسوط و مستوفايى را مطرح كرده كه حماسه عقل و عشق و عرفان را روشن مى‏نمايد . (64)

حال اگر نيم نگاهى به شعارهاى امام حسين‏عليه السلام و نامه‏هاى حضرت به سران كوفه و . . . خطبه‏هاى امام در روز عاشورا، ملاقاتهايى كه امام با سران قبايل در مكه و موسم حج انجام دادند، متن وصيت نامه الهى - سياسى امام حسين‏عليه السلام، گفتگوهايى كه امام با بزرگانى از بنى هاشم و اصحاب و يارانش تا برخى افراد از دوستان و غير آن در بين راهها داشته‏اند بيافكنيم به خوبى درمى‏يابيم كه نهضت‏حسينى از پشتوانه عقلانى و تحليل بسيار زيركانه و هشيارانه از شرايط زمان، اوضاع و احوال جامعه اسلامى پس از پنجاه سال و شناخت‏شگردها و توطئه‏هاى امويان به خصوص يزيد در اسلام‏ستيزى جهت اسلام زدايى برخوردار بود و نهضت كاملا طبيعى به شمار مى‏آمد و بازخورد و عكس العملى مناسب و پيش‏بينى شونده از سوى امام حسين‏عليه السلام عليه دستگاه يزيد بود و اين همه، مظاهرى براى حضور، ظهور عقل، عقلانيت، معرفت‏سياسى و اجتماعى مى‏نمايد كه امام چگونه با تحليل درست‏سياسى و جامعه‏شناسى خاص و شناخت نسل جديد در ميان امت اسلام و غفلت، انفعال، دنياطلبى، جهالت و جمادت و مصلحت انديشى‏هاى نابجاى خواص جامعه توانستند يك شورش و قيام همه جانبه را ساماندهى نمايند و طومار خفت‏بلكه سلطنت امويان را درهم پيچد و عاشورا و كربلا سرچشمه بسيارى از نهضتهاى الهى و عدالت‏خواهانه و آزادى طلبانه گردد و الهام‏بخش اسلام حماسه‏ساز و فرهنگ تقدس، برهان، تعهد و مسؤوليت‏پذيرى تا مرز جهاد، حماسه، ايثار و نثار و شهادت گردد و «تربيت اسلامى‏» را با «عدالت اسلامى‏» به هم گره بزند و قيامى را با دو چهره «عصر عاشورا» و پس از «عصر عاشورا» و با حضور انسان كامل، حجت الهى و شاگرد شايسته مكتب انسان كامل رقم بزند و نقش مرد و زن به عنوان انسانهاى اسلام‏گرا و مسؤوليت‏پذير را منطقى و درست ترسيم نمايد و خط بطلان بر توجيه‏گرايى در پذيرش منكرات، ضد ارزشها، انحرافهاى فكرى و انحطاطهاى اخلاقى بكشد و قيام كربلا را آيينه غيرت حسينى و معرفت ناب توحيدى و عرفان جامع و كامل قرار دهد و معيار و ميزانى براى شناخت و سنجش عرفان ناب از عرفانهاى مشوب به گرايشهاى انحرافى، انزواگرايى، عزلت‏پيشگى و حماسه ستيزى نصب نمايد كه «انسان كامل‏» قربانى «اسلام كامل‏» شده است تا هرگز حقيقت فداى مصلحت نشود و كرامت انسان، حريت آدمى و عدالت اجتماعى به فراموشى نگرايد و اين نهضت‏خلق شده، درسها و عبرتهايش را به طور زنده، پويا و كارآمد در همه اعصار و امصار تلقين نمايد و «اسلام ولايت‏» را جانشين «اسلام خلافت‏» يا «اسلام عترت‏» را جايگزين «اسلام سلطنت‏» و «اسلام سنت‏» را بدل «اسلام بدعت‏» نمايد كه به تعبير استاد علامه محمد تقى جعفرى‏رحمه الله:

«جاى بسى تاسف است كه عرفان مخصوصا موقعى كه اصطلاح تصوف به آن پوشيده مى‏شود، تنها براى بركنار ساختن فرد از جامعه استخدام مى‏شود . گويى فرد موقعى به مقام والاى عرفان نايل مى‏گردد كه از ديگر انسانها قهر كرده و به تنهايى عازم كوى ربوبى گشته باشد . . .» (65) يا فرمود «ادعاى عرفان با بى‏اعتنايى به انسانها، مساوى ادعاى عرفان با بى‏اعتنايى به خداوند ذوالجلال است .» (66)

نتيجه‏گيرى
اگر چه تحليل تاريخى و مستند وقايع عاشورا و نهضت كربلا بسيار شيرين، دلنشين، درس‏آموز و معرفت‏بخش مى‏باشد و در عين حال دشوار و نيازمند فرصت مفصل، لكن با برخى نمونه‏ها كه به صورت پيدا، پنهان، مستقيم و غير مستقيم ذكر شد زمينه براى فهم و شهود بهتر، بيشتر و دوباره نگرى در نهضت كربلا فراهم كرد و مشخص شد كه قيام حسينى، قيامى كامل و جامع الابعاد است و قرائتها و تفسيرهاى مختلفى را برمى‏تابد و البته اصول و مكانيسم مشخص و معيارهاى روشنى براى تفسير خويش دارد كه در متن كلمات نورانى امام حسين‏عليه السلام از مدينه تا كربلا و جغرافياى فرهنگى، سياسى و اجتماعى نهضتش نهفته است و يك بصيرت و شرح صدر ويژه‏اى را مطالبه مى‏نمايد به هر حال عرفان كربلايى و عقل عاشورايى در يك نقطه به هم رسيده‏اند و آن واقعه كربلا و قيام ابا عبد الله‏عليه السلام بوده است كه درد خدا و خلق، عرفان نظرى و عملى، توحيد علمى و عينى، برهان و عرفان، حماسه و عشق، فكر و ذكر، فهم و شهود، وفا و لقا، ولايت و محبت، عبوديت و توحيد درهم تنيده‏اند و واقعا از سر عرفان و عشق بايد سرود كه:

رندان تشنه لب را آبى نمى‏دهد كس
گويى ولى‏شناسان رفتند از اين ولايت (67)

كه ولايت الهى، محبت الهى، غيرت الهى در «خون خدا» متجلى شد و اشراق، شهود، فنا، بقا و ادب مع الله با لقاى الهى و ربوبى عجين هم شده‏اند تا راز جاودانگى و ماندگارى قيام كربلا و واقعه عاشورا را رقم بزنند و سر «كل يوم عاشورا، كل ارض كربلا و كل شهر محرم .» را افشا نمايند و پرده از رازهاى نهفته تعلق هستى و حيات به امام حسين‏عليه السلام را بردارند و اسرار نهفته در ولايت‏سارى، جارى، كليه و مطلقه حسين را آشكار سازد كه در جواب «وليد بن عقبه‏» حاكم مدينه وقتى از امام حسين‏عليه السلام درخواست‏بيعت‏با يزيد را كرد فرمود:

«ايها الامير نحن اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكه و مهبط الرمه، بنا فتح الله و بنا يختم . . .» (68)

به هر حال هر كدام از عقل و عشق در مسير و بستر خويش معارف، حقايق و لوازمى دارند كه اگر در جاى خويش به كار گرفته شوند و در پرتو «وحى الهى‏» شكوفا شوند و فعليت‏يابند نه تنها از «واگرايى‏» به «همگرايى‏» تن مى‏دهند بلكه پر و بال پرواز و صعود انسان به اوج قله كمال خواهند شد چنان كه عقل و عشق در وجود نورانى امام حسين‏عليه السلام تجلى يافت و در قيام جاودانه‏اش كارآمدى و پويايى‏اش را برملا ساخت و خردگرايى و مهرورزى هر دو با ساحتها و مراتبش در وقايع مختلف قيام حسينى از مدينه تا كربلا و از كربلا تا شام و از شام تا مدينه در يك حركت دايره‏اى يا استداره‏اى با نقطه مركزى «ولايت‏» به ظهور و ثمر نشست و معناى «حسين منى و انا من حسين‏» را واقعيت‏بخشيد.


پى‏نوشت‏ها:
1) دكترى عرفان، استاديار دانشگاه آزاد اسلامى - واحد كرج، مدير گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، محقق و نويسنده .
2) ديوان حافظ (بر اساس نسخه نو يافته بسيار كهن) به كوشش سيد صادق سجادى و على بهراميان، شركت انتشارات فكر روز، تهران، چاپ اول، اسفند 1379، ص 584 .
3) شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ دوم، تيرماه 1378، ج 16، ص 318 و 639 .
4) علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، صص 20 - 19 .
5) شهيد مرتضى مطهرى، پيشين، پاورقى صص 383، 386 و 639 .
6) همان، صص 607 - 581 و صص 131 - 63 .
7) همان، صص 656 - 637 و ج 17، صص 138 و 673 - 671 .
8) كتابهايى چون «شهيد جاويد» و نقد آن بوسيله «شهيد آگاه‏» و بحثهاى شهيد مطهرى در نقد «شهيد جاويد» و . . . از جمله آنها خواهد بود .
9) عبد الكريم سروش، روزنامه نشاط، 12/2/78، ص 6 .
10) فاطمه گوارايى، هفته نامه پيام هاجر، 23/1/79، شماره 311، ص 2 .
11) عبد الكريم سروش، روزنامه صبح امروز، 18/2/78، ص 6 .
12) شهيد مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، انتشارات صدرا، چاپ اول، ج 1، ص 24 .
13) شهيد مرتضى مطهرى، پاورقى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، صص 10 و 54; انسان كامل، صص 154 - 149 .
14) همان .
15) عبدالله جوادى آملى، هدايت در قرآن، مركز نشر فرهنگى رجا، ص 125 .
16) شيخ محمود شبسترى، گلشن راز، نشر اشراقيه، چاپ اول، پاييز 1368، صص 31 - 29 .
17) ر . ك: علامه حسن‏زاده آملى، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند، ص 81 .
18) ديوان حافظ، پيشين، ص 100 .
19) همان، ص 197 .
20 همان، ص 125 .
21) مولوى، مثنوى معنوى .
22) امام خمينى‏رحمه الله، ديوان اشعار .
23) همان .
24) غلامحسين ابراهيمى دينانى، دفتر عقل، آيت عشق، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1380، ج 1، ص 12 .
25) همان، ص 18 .
26) همان، ص 19 .
27) همان، ج 2، ص 19 .
28) مان، ص 21 .
29) شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، ج 17، ص 318 .
30) همان، ص 140 .
31) همان، صص 148 - 140 .
32) همان، ص 382 .
33) مولوى، مثنوى معنوى، دفتر ششم .
34) محمد رضا حكيمى، قيام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1373، ص 19 .
35) عبد الكريم سروش، قمار عاشقانه، نشر مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ اول، فروردين 1379، صص 154 - 152 .
36) همان، ص 156 .
37) همان، ص 159 .
38) سيد على تهرانى، زمهر افروخته، انتشارات سروش، چاپ اول، 1381، صص 129 - 128 .
39) تعبيرى وام گرفته از علامه محمد تقى جعفرى در ج 14 تفسير نهج البلاغه و . . .
40) علامه محمدتقى جعفرى، عرفان اسلامى، مركز نشر كرامت، چاپ دوم، صص 105 - 104 .
41) عبدالله جوادى آملى، شرح غرر الحكم، ج 2، ص 48 .
42) عبد الله جوادى آملى، عرفان و حماسه، مركز نشر اسرا، چاپ اول، 1377، صص 90 - 89 .
43) همان، ص 230 .
44) تقريرات فلسفه امام خمينى‏رحمه الله، تقرير عبد الغنى اردبيلى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، بهار 1381، ج 3، صص 354 - 352 .
45) عبد الله جوادى آملى، عرفان و حماسه، پيشين، صص 231 - 230 .
46) گفت و گو با حسن رحيم پور ازغدى، حسين‏عليه السلام عقل سرخ، سروش، چاپ اول، 1381، صص 119 - 45 .
45) علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 44، ص 364 .
46) سيد بن طاوس، اللهوف، ص 26 .
47) بقره/156 .
50) علامه مجلسى، پيشين، ج 44، ص 381 .
51) سيد بن طاوس، پيشين، ص 329 .
52) همان، ص 292 .
53) همان، ص 329 .
54) همان، ص 367 .
55) شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، ج 17، ص 383 .
56) مقتل مقرم، ص 357 .
57) فجر/30 - 27 .
58) شيخ مفيد، ارشاد، ص 235 .
59) سيد بن طاوس، پيشين، ص 41 .
60) همان، ص 50 .
61) عبدالله جوادى آملى، عرفان و حماسه، پيشين، صص 174 - 169 .
62) همان، ص‏174 .
63) همان، صص 236 - 177 .
64) همان، صص 293 - 237 .
65) علامه محمدتقى جعفرى، عرفان الله، ص 112 .
66) همان، ص 84 .
67) ديوان حافظ، پيشين، ص 96 .
68) شيخ مفيد، پيشين، ص 200 .


منبع: ماهنامه رواق انديشه، شماره 16 ، از طر يق شبكه گروه معارف خبرگزاري شبستان